دیشب در حریمتان بودم
من و ضریح پاک شما...
چه بوی عطری می آمد
دل بیقرارم را هرسو میبردم، از این گوشه به آن گوشه...
زانو زدم
دستانم را حلقه کردم داخل پنجره های ضریح،بوسیدم و اشک های مزاحمی که
نمی گذاشتند خوب ببینمتان...
ساعت ها آنجا بودم و درها بسته بود
تنهای تنها من بودم و ضریح پاکتان
شیرینی لحظه وصال قابل وصف نیست...
آه چه رویای شیرینی بود..ـ
کاش هرگز از خواب بیدار نمیشدم...😭