نزول هاجر، اسماعیل وتعلیم مناسک
قبلا به موضوع نزول هاجر وابراهیم واسماعیل علیهم السلام در سرزمین حجاز اشاره شد ،لکن روایت ذیل به صورت مشروح از قول امام صادق ع) به این امر پرداخته است ، که ایشان فرمودند: همانا حضرت ابراهیم ع) در سر زمین شام زندگی می کرد . چون اسماعیل از هاجر برای او تولد یافت ، غم شدید ی ساره را فراگرفت ، زیرا وی از ابراهیم فرزندی نداشت ، واز این جهت ابراهیم را در مورد (ازدواج با )هاجر می آزرد وغمگین می ساخت ، ابراهیم ع) این موضوع را به خداوند عز وجل شکایت کرد . خداوند به او و حی کرد : همانا ، زن ، مانند استخوان کج پهلو است(دنده) ، اگر اورا به حال خود رها کنی ازوی بهره می بر ی واگر بخواهی آن را راست کنی می شکند .سپس خداوند به ابراهیم ، امر کرد ، که اسماعیل ومادرش را از آن وادی خارج کند ،
ابراهیم : پرورد گارا ، آنهارا کجا ببر م؟ خداوند:به حرم ومکان امن، من واولین بقعه ای که در روی زمین خلق کرده ام یعنی ، مکه. پس از آن جبرئیل را همراه براقی (مرکبی از بهشت) بر او نازل کرد ، و جبرئیل، هاجر واسماعیل وابراهیم را بر آن سوار کرد و حرکت نمود . به هرمکان خوش آب وهوائی می رسیدند که در آن درخت ونخل وزراعت بود ، ابراهیم سؤال می کرد: این جا است ؟این جااست ؟
جبرئیل پاسخ می داد : نه ، برو ، برو، تااینکه به مکه رسیدند پس اورا در جایگاه بیت قرار داد . واین در حالی بود که ابراهیم به ساره تعهد سپرده بود که از مرکبش پیاده نشود تااینکه مراجعت نماید .هنگامیکه هاجر واسماعیل پیاده شدند در این مکان تنها یک درخت بود ، هاجر عبائی را که همراه داشت روی درخت انداخت وبرای خود وفرزندش سایه بانی ساخت ، پس چون ابراهیم آنهارا اسکان داد وواگذاشت وقصد برگشت به سوی ساره نمود .هاجر گفت : ای ابراهیم ،چرا مارا در جائی گذاشتی که انیس وآب وزراعتی در آن وجود ندارد ؟ابراهیم گفت: خداوند به من دستور داده است که شمارا در این مکان بگذارم واو حاضر بر شما است . چون ابراهیم از آنها منصرف شد (وراه سفر در پیش گرفت واندکی آمد )به مکانی رسید به نام کوه ذی طوی ، ابراهیم بطرف آنها برگشت وگفت : پرودگارا همانا من اسکان دادم از ذریه خودم را در بیابانی غیر قابل زراعت ، نزد خانه تو (بیت الله الحرام ) تا اقامه نماز کنند ،پس قرار ده دلهائی را از مردم که به سوی آنها متمایل گردید ه وروزی آنها قرار ده میوه جات را، امید است که شکر نعمت کنند، بعد ابراهیم رفت وهاجر تنها ماند . چون خورشید بالا آمد ، اسماعیل تشنه شد وطلب آب کرد ، هاجر به جستجوی آب در آن وادی بلند شد تابه مسعی رسید . باصدای بلند فریاد زد آیا در این بیا بان انیسی وجود دارد ؟ تاجائی که اسماعیل از او غایب شد ، بر کوه صفا بالا رفت شعاع نور خورشید روی ریگهای تفت دید ه سرابی را در چشم هاجر ظاهر ساخت ، که گمان کرد آب است ، از کوه پایین آمد ودر دل وادی برای یافتن آب تلاش کرد ، در این تلاش ودویدن دوباره اسماعیل از چشم او غایب شد ، ومجد د سرابی در ناحیه صفا چشمش را خیره کرد ،او نیز برگشت وبه تمنای آب رفت ،طوریکه باز اسماعیل از او پنهان ماند ، این امر هفت بار تکرار شد تااینکه در شوط هفتم آخرین بار از مروه نگاهش را به اسماعیل دوخت ، دید : آبی از زیر پای اسماعیل جاری شده است ، (به سرعت خودش را به اسماعیل رساند ودر کنار او) نشست تا، ریگ هائی را اطراف این آب جاری جمع کرد ، وآنرا به وسیله ریگ ها مهار نمود ، وبه این جهت آنرا زمزم نامیدند .جرهم ( یکی از رؤسای قبایل وهمراهان او)در مکانی بنام ذی المجاز وعرفات رحل اقامت گزیده بودند وهنگامی که آب درمکه ظاهر شده بود حیوانات وحشی وپرندگان اطراف آن جمع شده بودند ، تجمع پرندگان در این مکان توجه جرهم (وقبیله او) را به خود جلب کرد ، وآنرا دنبال کردند ، تا اینکه مشاهده نمودند : زنی وکودکی آنجا در سایه درختی منزل گزیده وآبی برای آنها ظاهر شده است . به هاجر گفتند : تو کیستی ؟ وچه می کنی ، واین کودک چکاره است ؟ هاجر : من مادر فرزند ابراهیم خلیل الرحمان هستم ، واین پسر ابراهیم است ، خداوند به او دستور داد ه است که مارا اینجا پیاده نماید .به هاجر گفتند : آیا به ما اجازه می دهی که همسایه شماباشیم؟ هاجر گفت : باشد تاابراهیم بیاید، پس چون ابراهیم را روز سوم ملاقات کرد ، هاجرگفت : ای خلیل خدا ، اینجا قومی از جرهم اجازه می خواهند که در همسایگی ما سکنی گزینند ، آیا به آنها اجازه می دهید، ابراهیم گفت : آری ، وهاجر به آنها اجازه داد ، وقبیله جرهم در نزدیکی آنها منزل کردند وخیام خود را سراپانمودند .هاجر واسماعیل نیز به آنها مانوس شدند ، پس چون ابراهیم در مرحله بعدی آنهارادید ومشاهده نمود که جمعیت فراوانی از مردم اطراف آنها هستند خوشحالی فراوانی به او دست داد . وهنگامی که اسماعیل راه افتاد (روی پای خودش ایستاد ) هریک از قبیله جرهم یک یادو گوسفند به اسماعیل بخشیدند ، وهاجر واسماعیل از در آمد آنها زندگی می کردند .وزمانی که اسماعیل به سن بلوغ رسید ،خداوند به ابراهیم دستور ساخت خانه را صادر کرد ، ابراهیم سؤال کرد ؟ در چه مکانی ؟ خداوند فرمود : در آن جایگاهی که من برای آدم قبه ای نازل کردم(چیزی به شکل گنبد احتمالا مراد خیمه آدم باشد ) وحرم را به او نمایاند ، وآن قبه هرگز زایل نشد و سراپابو د ، تاهنگام طوفان نوح ،ودر زمان نوح چون همه دنیا غرق شد خداوند این قبه را بالا برد واز غرق مصون ماند ، لذا این مکان را بیت عتیق نامیدند ،زیرااز غرق آزاد ودر امان ماند . وچون خداوند امر کرد به ابراهیم که خانه رابسازد او نمی دانست در چه مکانی بنا کند ، خداوند جبرئیل را فرستاد ، واو جایگاه خانه را بر ای ابراهیم خط کشید وقواعد آنرا از بهشت برای اوفرستاد ،وهنگامی که خداوند حجر الاسود را بر آدم نازل کرد از برف سفید تر بود ، لکن در اثر دست کشیدن کفار،رنگ آن تیره وسیاه شد .ابراهیم بنای خانه را آغاز کرد ،واسماعیل سنگ را از ذی طوی برای او آورد ، ارتفاع خانه به نه(9 ) ذرع رسید ، سپس ابراهیم را به موضع حجر الاسود راهنمائی کرد ، وابراهیم آنرا استخراج کرد ودر مکان فعلی نصب نمود . وبرای او دو درب شرقی وغربی قرار داد ودر ب غربی را مستجار نامیدند .پس از آن مقداری گیاه اذخر وشاخه درخت برروی آن ریخت وهاجر باعبائی که با اوبود پرده ای بر در آن آویخت وجملگی زیر سایه آن قرار گرفتند . چون ابراهیم از ساخت خانه فارغ شد ، همراه بااسماعیل حج بجا آوردند ، وجبرئیل روز ترویه یعنی هشتم ذی حجه بر آنها نازل شد وبه ابراهیم گفت : برخیز وآب بر دار زیرا در منی وعرفات آبی وجود ندارد ، لذا این روز به این جهت ترویه نامیده شد ، سپس جبرئیل ابراهیم را به سوی منی خارج کرد وآنچه را ازمناسک باآدم انجام د اده بود باابراهیم نیز بجا آورد .
منبع : کتاب حرمین شریفین نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی