کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

چشمه سلطان ولی کریز
چشمه سلطان ولی کریز
 
نويسندگان
اعيادشعبانيه مبارك

5

 
بازدید: 32
 
[ ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ ] [ ۰۴:۴۸:۲۷ ] [ احمداسماعيلي كريزي ]

 

زندگينامه امام حسين (ع)

زندگينامه امام حسين (ع)

نام: حسين بن علي .

در انجيل مسمى به «طاب» و در تورات به «شبير» است.

كنيه: ابوعبدالله و ابوعلى.

القاب: سيدالشهداء، سبط ثانى، سيّد شباب اهل الجنّة، سبط الأسباط، رشيد، وفىّ، طيّب، سيّد، زكىّ، مبارك و....

منصب: معصوم پنجم و امام سوم شيعيان.

تاريخ ولادت: سوم شعبان سال چهارم هجرى.

برخى مورخان روز تولد آن حضرت را پنجم شعبان دانسته‏اند. و برخى نيز سال تولد ايشان را سوم هجرى ذكر كرده‏اند.

محل تولد: مدينه مشرفه، در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى).

نسب پدرى:اميرالمؤمنين، امام على بن ابى‏طالب بن عبدالمطلب (ع).

مادر: فاطمه زهرا(س)، دختر پيامبر اسلام (ص).

مدت امامت: از زمان شهادت برادرش، امام حسن مجتبى (ع)، در صفر سال 50 هجرى تا محرم سال 61، به مدت 10 سال.

تاريخ و سبب شهادت: بعد از ظهر روز دهم (عاشورا) محرم سال 61 هجرى به‏همراه تعدادى از نزديكان، ياران و اصحابش در سرزمين كربلا با شمشيرهاى بران لشكريان عمر بن سعد كه از سوى عبيداللّه بن زياد (والى كوفه) و يزيد بن معاويه (خليفه شام) به جنگ آن حضرت آمده بودند، با وضع فجيعى به شهادت رسيدند. شهادت آن حضرت در سن 57 سالگى بود.

محل دفن: كربلا، در سمت غربى رود فرات (كشور عراق كنونى).

همسران: 1. ليلى، دختر أبى مره ثقفى. 2. شهربانو، دختر يزدگرد سوم. 3. رباب، دختر امرأالقيس. 4. ام اسحاق، دختر طلحه تيمى. 5. قضاعيه (ام جعفر). 6. حفصه، دختر عبدالرحمن بن ابى بكر.

فرزندان: 1. امام زين العابدين (ع). 2. على اكبر، 3. جعفر. 4. عبدالله رضيع. 5.سكينه. 6. فاطمه.

از ميان فرزندان امام حسين (ع)، جعفر در زمان حيات پدرش وفات يافت و على‏اكبر و عبدالله (معروف به على‏اصغر) در كربلا شهيد شدند و نسل آن حضرت تنها از طريق امام زين‏العابدين (ع) زياد گرديد. برخى مورخان تعداد فرزندان امام‏حسين (ع) را با ذكر نام‏هاى على‏اصغر، محمد و زينب، نه نفر دانسته‏اند. همچنين در برخى كتب شيعه، دخترى به نام رقيه نيز براى آن حضرت ذكر شده كه در سن سه سالگى در ايّام اسارت در شام، از اندوه فراق پدرش وفات يافت.

اصحاب وياران :

ياران و اصحاب اباعبدالله الحسين (ع)، چه آنان كه قبل از شهادت آن حضرت وفات يافته‏اند و چه آنان كه پس از شهادت ايشان از دنيا رفته‏اند، بسيار زيادند. در اين جا تنها نام آنانى را كه در واقعه عاشورا به شرف شهادت نايل آمده‏اند، ذكر مى‏كنيم:

الف) بنى هاشم

1. عباس ‏بن على، (‏ابوالفضل العباس "ع").
2. ابوبكربن على.
3. محمد اصغربن على.
4. عبدالله‏بن على.
5. عبدالله اصغر بن علي .
6. جعفربن على.
7. عمربن على.
8. عثمان بن على.
9. محمدبن عباس بن على.
10. عبدالله‏بن عباس بن على.

11. على بن حسين (على اكبر).
12. عبدالله رضيع (على اصغر).
13. ابراهيم بن حسين.
14. قاسم بن حسن.
15. ابوبكربن حسن.
16. عبدالله بن حسن.
17. بشربن حسن.
18. محمدبن عبدالله بن جعفر.
19. عون بن عبدالله بن جعفر.
20. عبيدالله بن عبدالله بن جعفر.

21. مسلم بن عقيل.
22. جعفربن عقيل.
23. جعفر بن محمد بن عقيل.
24. عبدالرحمان بن عقيل.
25. عبدالله اكبر بن عقيل.
26. عبدالله بن مسلم بن عقيل.
27. عون بن مسلم بن عقيل.
28. محمد بن مسلم بن عقيل.
29. محمدبن ابى سعيد بن عقيل.
30. احمدبن محمد هاشمى.

 

ب) غير بنى هاشم

31. ابراهيم بن حصين اسدى.
32. ابو حتوف بن حارث اسدى.
33. ابو عامر نهشلى.
34. ادهم بن اميه عبدى.
35. اسلم تركى.
36. امية بن سعد طائى.
37. انس بن حارث كاهلى.
38. انيس بن معقل اصبحى.
39. بريد بن خضير همدانى.
40. بشر بن عبدالله خضرمى.
41. بكربن حى تيمى.
42. جابربن حجاج تيمى.
43. جبلة بن حارث سلمانى.
44. جنادة بن حارث سلمانى.
45. جنادة بن كعب انصارى.
46. جون، غلام ابى ذر.
47. جوين بن مالك تميمى.
48. حارث بن امرئ القيس كندى.
49. حارث بن نبهان.
50. حباب بن حارث.
51. حباب بن عامر.
52. حبشى بن قاسم.
53. حبيب بن مظاهر اسدى.
54. حجاج بن بدر سعدى.
55. حجاج بن مسروق جعفى.
56. حرّبن يزيد رياحى.
57. حلاس بن عمرو راسبى.
58. حنظلة بن اسعد شبامى.
59. حنظلة بن عمرو شيبانى.
60. رافع، غلام مسلم ازدى.
61. زاهر بن عمرو كندى.
62. زهير بن بشر خثعمى.
63. زهير بن سليم ازدى.
64. زهير بن قيس بجلى.
65. زيادبن عريب.
66. سالم، غلام بنى مدينه.
67. سالم،غلام عامر عبدى.

68. سعد بن حارث انصارى.
69. سعد، غلام على‏بن ابى‏طالب(ع).
70. سعد، غلام عمروبن خالد.
71. سعيد بن عبدالله حنفى.
72. سلمان بن مضارب بجلى.
73. سليمان، غلام امام حسين(ع).
74. سواربن منعم نهمى.
75. سويد بن عمرو.
76. سيف بن حارث جابرى.
77. سيف بن مالك عبدى.
78. شبيب، غلام حارث جابرى.
79. شوذب، غلام بنى شاكر.
80. ضرغامة بن مالك.
81. عائذ بن مجمع.
82. عابس بن أبى شبيب شاكرى.
83. عامر بن حسان طايى.
84. عامر بن مسلم عبدى.
85. عباد بن مهجر جهنى.
86. عبدالاعلى بن يزيد كلبى.
87. عبدالرحمن ارحبى.
88. عبدالرحمن بن عبد ربّه.
89. عبدالرحمن بن عروه.
90. عبدالرحمن بن مسعود.
91. عبدالله بن ابى بكر.
92. عبدالله بن بشر خثعمى.
93. عبدالله بن عروه.
94. عبدالله بن عمير.
95. عبدالله بن يزيد عبدى.
96. عبيدالله بن يزيد عبدى.
97. عقبة بن سمعان.
98. عقبة بن صلت جهنى.
99. عمارة بن صلخب ازدى.
100. عمران بن كعب اشجعى.
101. عمار بن حسان طائى.
102. عمار بن سلامه دالانى.
103. عمرو بن عبدالله جندعى.

104. عمروبن خالد ازدى.
105. عمرو بن خالد صيداوى.
106. عبدالله بن بقطر.
107. عمرو بن قرظه.
108. عمرو بن مطاع.
109. عمرو بن جناده.
110. عمرو بن ضبيعه.
111. عمروبن كعب (ابوثمامه صائدى).
112. قارب، غلام امام حسين (ع).
113. قاسط بن زهير.
114. قاسم بن حبيب ازدى.
115. كردوس تغلبى.
116. كنانة بن عتيق.
117. مالك بن ذودان.
118. مالك بن عبدالله جابرى.
119. مجمع جهنى.
120. مجمع بن عبيدالله.
121. محمد بن بشير حضرمى.
122. مسعود بن حجاج.
123. مسلم بن عوسجه اسدى.
124. مسلم بن كثير ازدى.
125. مسقط بن زهير تغلبى.
126. منحج، غلام امام حسين (ع).
127. موقع بن ثمامه اسدى.
128. نافع بن هلال جملى.
129. نصر، غلام اميرالمؤمنين، على (ع).
130. نعمان بن عمرو راسبى.
131. نعيم بن عجلان.
132. واضح رومى.
133. وهب بن حباب كلبى.
134. يزيد بن ثبيط كلبى.
135. يزيد بن زياد كندى.
136. يزيد بن مغفل جعفى.
137. قيس بن مسهر صيداوى.
138. هانى بن عروه.
139. عبدالله بن عفيف ازدى.

 

اصحاب امام حسين (ع) بهترين ياران اهل بيت (ع) بودند؛ چه اين كه آنان دست از اهل و عيال خود كشيده و به يارىِ امامشان شتافتند و در معركه نبرد، پيش‏مرگ رهبر خود شدند. با اين كه امام حسين (ع) در شب عاشورا بيعت خويش را از همه بازستاند و آنان را براى بازگشت مخيّر ساخت، اما آنان با نشاط و روحيه‏اى وصف‏ناپذير ايستادگى كرده و گفتند: اگر ما را هفتاد بار بكشند، بدنمان را آتش بزنند و دوباره زنده كنند، دست از يارى تو نكشيده و از تو جدا نمى‏شويم. آرى، همين عشق و ايثار بود كه تعداد اندك آنان را در برابر سپاه مسلح و مجهز سى هزار نفره عمر بن سعد، از بامداد تا عصر روز عاشورا، پايدار نگاه داشت. 

زمامداران معاصر:
1. پيامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، (11-1ق.).
2. ابوبكر بن أبى قحافه (13-11ق.).
3. عمر بن خطاب (23-13ق.).
4. عثمان بن عفان (35-23ق.).
5. اميرالمؤمنين، على بن ابى‏طالب (ع)، (40-35ق.).
6. امام حسن مجتبى (ع)، (41-40ق.).
7. معاوية بن ابى سفيان (60-35ق.).
8. يزيد بن معاويه (64-60ق.).

سه تن از زمامداران فوق، يعنى پيامبر اسلام (ص)، اميرالمؤمنين (ع) و امام حسن مجتبى (ع)، به امام حسين (ع) علاقه و محبّت شديدى داشتند و آن حضرت نزد آنان از جايگاه ويژه‏اى برخوردار بود. امام حسين (ع)، كه دخترزاده و سبط ثانى پيامبر اكرم (ص) بود، به همراه برادرش، امام حسن مجتبى (ع) در دامن پيامبر(ص) رشد و نمو كرد و هر دو از آغاز زندگانى خويش از سرچشمه وحى و رسالت سيراب شدند. آنان به دلالت آيه مباهله، از فرزندان پيامبر(ص) محسوب مى‏گردند.

پيامبر اكرم (ص) بارها با گفتار و كردار خويش، شدت محبت خود به امام حسن(ع) و امام حسين (ع) را به صحابه گوشزد نمود و آنان را به دوستى اين دو ريحانه بهشت فراخواند. از آن حضرت نقل شده است كه درباره امام حسن و امام حسين (ع) فرمود:

اَللَّهُمَ اِنّى اَحَبُّهُما فَاَحِبِّهُما وَاَحِّبَ مَنْ يُحِبِّهُما. (1)

بارخدايا! من آن دو را دوست دارم، پس تو هم آنان را دوست بدار و با كسى كه با آنان دوستى كند، دوست باش.

اما خلفاى بنى‏اميه (معاويه و فرزندش‏يزيد) به‏مقام معنوىِ امام حسين(ع) و نزديكى‏اش به پيامبراسلام(ص) رشك برده و در پنهان و آشكار با وى دشمنى مى‏كردند و سرانجام نيز آن‏حضرت را در سرزمين كربلا با وضع فجيعى به‏شهادت رساندند. 

رويدادهاى مهم:

1. تحمل مصيبت رحلت جدّش، پيامبر اسلام(ص)، در سال يازدهم هجرى.

2. فشارهاى روانى مخالفان بر پدر و مادرش، پس از رحلت پيامبر اسلام (ص).

3. تحمل مصيبت شهادت مادرش، فاطمه زهرا(س)، در سال يازدهم هجرى.

4. همراهى با پدرش، امام على (ع)، در تصدىِ خلافت اسلامى و حضور در جنگ‏هاى جمل، صفين و نهروان.

5. تحمل مصيبت شهادت پدرش، امام على (ع)، در محراب مسجد كوفه، در 21رمضان سال چهلم هجرى.

6. انتخاب برادرش، امام حسن مجتبى(ع) به خلافت امت اسلامى، پس از شهادت اميرالمؤمنين(ع).

7. خيانت سران نظامى و قومى و سپاهيان به امام حسن مجتبى (ع) و صلح اجبارى آن حضرت با معاويةبن ابى سفيان، در جمادى الاول سال 41 هجرى.

8. تحمل مصيبت شهادت برادرش، امام حسن مجتبى(ع)، در سال 50 هجرى.

9. نامه شيعيان بصره و كوفه به امام حسين (ع) پس از شهادت امام حسن مجتبى(ع) براى دعوت به رهبرى قيام عليه معاوية بن ابى سفيان و عدم پذيرش امام حسين(ع) به خاطر پايبندى به صلحنامه امام حسن مجتبى (ع).

10. هلاكت معاويةبن ابى سفيان و جانشينى فرزندش، يزيد بر منصب خلافت، در رجب سال شصت هجرى.

11. نامه شديد اللحن يزيد به والىِ مدينه، وليد بن عتبه، مبنى بر گرفتن بيعت از مردم، به ويژه ابا عبدالله الحسين(ع).

12. امتناع امام حسين(ع) از بيعت با يزيد بن معاويه و خروج از مدينه به همراه خاندن خود، در آخرين روزهاى رجب سال شصت هجرى.

13. ورود امام حسين (ع) به مكه معظمه، در سوم شعبان سال شصت هجرى، و اقامت در آن‏جا تا هشتم ذى حجه همان سال (به مدت چهار ماه و پنج روز).

14. جنبش سران و بزرگان شيعه در كوفه و دعوت آنان از امام حسين(ع) براى ورود به كوفه و رهبرىِ قيام عليه يزيد.

15. فرستادن مسلم بن عقيل به كوفه از سوى امام حسين(ع)، براى فراهم آوردن زمينه قيام بر ضد امويان.

16. ورود مسلم بن عقيل به كوفه، در پنجم شوال سال شصت هجرى، و بيعت بيش از هجده هزار نفر از شيعيان با او.

17. نامه طرفداران بنى اميه در كوفه به يزيد بن معاويه و آگاهى او از ورود مسلم‏بن عقيل و قيام شيعيان.

18. فرستادن يزيدبن معاويه عبيدالله بن زياد را به كوفه، براى نابودىِ قيام شيعيان.

19. نامه امام حسين(ع) به رؤساى پنج قبيله بزرگ بصره و دعوت آنان به قيام عليه امويان.

20. استجابت چهار قبيله بصره از قبايل بصره از دعوت اباعبدالله الحسين(ع) و اعلام يارى آن حضرت.

21. خروج امام حسين (ع) از مكه معظّمه به عزم كوفه، در هشتم ذى حجه سال شصت هجرى.

22. نبرد مسلم بن عقيل با لشكريان عبيدالله بن زياد در كوفه و شهادت وى و هانى بن عروه در اين واقعه، در نهم ذى حجه سال شصت هجرى (روز عرفه).

23. برخورد قافله امام حسين (ع) با لشكريان حربن يزيد تميمى، در حوالىِ كوه «ذوحسم» و رفتار نيكوى اباعبدالله الحسين(ع) با لشكريان حر.

24. رسيدن نامه عبيدالله بن زياد، حاكم كوفه به دست حربن يزيد، مبنى بر سخت‏گيرى بر امام حسين(ع) و استقرار آن حضرت در بيابان خشك و بى آب.

25. ورود قافله امام حسين (ع) به كربلا و نزول در آن مكان، در تاريخ دوم محرم سال 61 هجرى، و استقرار لشكريان حربن يزيد در برابر آنان.

26. واگذارى فرماندهى سپاه كوفه به عمربن سعد، توسط عبيدالله بن زياد، والى كوفه.

27. ورود عمر بن سعد به همراهى چهار هزار مرد جنگى به كربلا براى مبارزه با امام حسين(ع).

28. تجمع بيش از سى هزار مرد جنگى در كربلا براى نبرد با لشكريان امام حسين(ع).

29. آمادگى لشكريان عمر بن سعد براى نبرد با امام حسين(ع)، در روز نهم محرم سال 61 (روز تاسوعا) و درخواست مهلت امام حسين(ع) از عمربن سعد، در شب عاشورا.

30. فرماندهى امام حسين(ع) و آرايش سپاه اندك خويش، در روز عاشورا، به سه بخش ميمنه، به فرماندهىِ زهير بن قين، ميسره، به فرماندهىِ حبيب بن مظاهر، و پرچمدارى در قلب سپاه توسط عباس بن على (ع).

31. پشيمانى حر و خروجش از سپاه عمر بن سعد و پيوستن به سپاه امام حسين(ع) و طلب بخشش از آن حضرت.

32. آغاز نبرد گروهى بين سپاهيان امام حسين (ع) و سپاهيان عمر بن سعد، و كشته شدن قريب پنجاه نفر از ياران امام حسين (ع)، در ميدان نبرد.

33. خطبه‏هاى مكرر امام حسين (ع) براى سپاهيان عمر بن سعد، براى پيش‏گيرى از جنگ و خون‏ريزى.

34. مبارزه فردىِ ياران و اصحاب امام حسين (ع) با سپاهيان عمر بن سعد، و شهادت مظلومانه و قهرمانانه يكى پس از ديگرىِ آنان.

35. مبارزه امام حسين (ع) با سپاهيان سياه‏دل عمر بن سعد، و كشته شدن آن حضرت در ميدان نبرد، به دست شمر بن ذى الجوشن (لعنة الله عليه).

36. جدا كردن سرهاى شهيدان كربلا و غارت لباس‏ها و ابزارهاىِ شخصىِ آنان به دست سپاهيان عمر بن سعد.

37. اسب دوانى بر بدن‏هاى شهيدان كربلا توسط سپاهيان عمر بن سعد.

38. غارت خيمه‏ها و اسباب و وسايل شخصىِ بازماندگان قافله حسينى و به آتش كشيده شدن خيمه‏هاى آنان به دست لشكريان عمر بن سعد.

39. دفن كشته‏هاى سپاهيان يزيد به دست عمّال عمر بن سعد، و عريان گذاشتن بدن‏هاى شهيدان در سرزمين گرم كربلا.

40. اسير و آواره كردن باز ماندگان قافله حسينى (زنان، كودكان و امام زين‏العابدين(ع)) و حركت دادن آنان از كربلا به كوفه و از كوفه به شام، توسط سپاهيان عمر بن سعد.

41. به خاك سپرده شدن بدن‏هاى شهيدان كربلا به دست گروهى از قبيله بنى اسد، در روز سيزدهم محرم سال 61 هجرى. 


1_الإرشاد، ج‏2، ص 27؛ مناقب آل أبى‏طالب، ج‏3، ص 154.

 

برگرفته شده از كتاب " خاندان عصمت عليهم السلام " تاليف سيد تقى واردى

www.zahedan-tebyan.ir/main.asp?id=7061


ادامه مطلب
امتیاز:
 
1
2
3
4
5
بازدید: 12
 
[ ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ ] [ ۰۴:۴۴:۴۳ ] [ احمداسماعيلي كريزي ]

درباره امام حسين (ع) و واقعه ي كربلا

 

درباره امام حسين (ع), زندگينامه امام حسين (ع), شهادت امام حسين (ع),امامت

درباره امام حسين (ع), زندگينامه امام حسين (ع), شهادت امام حسين (ع), قيام امام حسين (ع), واقعه ي كربلا, امام حسين (ع ) در زمان معاويه, قيام حسينى, احاديثي درباره امام حسين (ع), نحوه شهادت امام حسين (ع), عاشورا, تاسوعا,امامت

درباره امام حسين (ع)

خلاصه اي از زندگاني امام حسين عليه السلام
ولادت
در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومين فرزند برومند حضرت على وفاطمه , كه درود خدا بر ايشان باد, در خانه وحى و ولايت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پيامبر گرامى اسلام (ص ) رسيد, به خانه حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) آمد و اسما (2) را فرمود تا كودك را بياورد.اسما او را در پارچه اى سپيد پيچيد و خدمت رسول اكرم (ص ) برد, آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.(3)


به روزهاى اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش , امين وحى الهى , جبرئيل  فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, اين نوزاد را به نام پسر كوچك هارون (شبير) (4) كه به عربى (حسين ) خوانده مي شود نام بگذار.(5)چون على براى تو به سان هارون براى موسى بن عمران است , جز آن كه تو خاتم پيغمبران هستى .و به اين ترتيب نام پرعظمت حسين از جانب پروردگار, براى دومين فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد.


به روز هفتم ولادتش , فاطمه زهرا كه سلام خداوند بر او باد, گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقيقه (6) كشت, و سر آن حضرت را تراشيد و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7)

 

حسين (ع ) و پيامبر (ص )
از ولادت حسين بن على (ع ) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى كه پيامبر راستين اسلام (ص ) درباره حسين (ع ) ابراز ميداشت, به بزرگوارى و مقام شامخ پيشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى مي گويد: ديدم كه رسول خدا (ص ) حسين (ع ) را بر زانوى خويش نهاده او را مي بوسيد و مي فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى, تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى, تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدايى كه نُه نفرند و خاتم ايشان ,قائم ايشان (امام زمان عج ) مي باشد. (8)

انس بن مالك روايت مي كند: وقتى از پيامبر پرسيدند كدام يك از اهل بيت خود را بيشتر دوست مي دارى , فرمود: حسن و حسين را, (9) بارها رسول گرامى حسن (ع ) و حسين (ع ) را به سينه مي فشرد وآنان را مي بوييد و مي بوسيد. (10)


ابوهريره كه از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است , در عين حال اعتراف مي كند كه :رسول اكرم را ديدم كه حسن و حسين را بر شانه هاى خويش نشانده بود و به سوى مامي آمد, وقتى به ما رسيد فرمود هر كس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.(11)عاليترين, صميميترين و گوياترين رابطه معنوى و ملكوتى بين پيامبر و حسين را ميتوان در اين جمله رسول گرامى اسلام(ص )خواند كه فرمود:حسين از من و من ازحسينم (12)

 

 حسين (ع ) با پدر
شش سال از عمرش با پيامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه كه رسول خدا (ص ) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زيست. پدرى كه جز به انصاف حكم نكرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانيد, جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت.پدرى كه در زمان حكومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند ,همچنان كه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند.


در تمام اين مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مي كرد, و در چند سالى كه حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسين (ع ) در راه پيشبرد اهداف اسلامى , مانند يك سرباز فداكار، همچون برادر بزرگوارش مي كوشيد, و در جنگهاى جمل , صفين و نهروان شركت داشت.(13)
به اين ترتيب , از پدرش اميرالمؤمنين(ع ) و دين خدا حمايت كرد و حتى گاهى در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض مي كرد. در زمان حكومت عمر, امام حسين (ع ) وارد مسجد شد, خليفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده كرد كه سخن ميگفت. بي درنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد: از منبرپدرم فرود آى .... (14)


امام حسين (ع ) با برادر
پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصيت اميرالمؤمنين (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ اميرالمؤمنين (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد كه به فرامين پيشوايشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسين (ع ) كه دست پرورد وحى محمدى و ولايت علوى بود, همراه و همكار و همفكر برادرش بود. چنان كه وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ,امام حسن (ع ) مجبور شد كه با معاويه صلح كند و آن همه ناراحتي ها را تحمل نمايد, امام حسين (ع ) شريك رنج هاى برادر بود و چون ميدانست كه اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين است , هرگز اعتراض به برادر نداشت.

 

 

درباره امام حسين (ع), زندگينامه امام حسين (ع), شهادت امام حسين (ع),امامت

 

 حتى يك روز كه معاويه , در حضور امام حسن (ع ) وامام حسين (ع ) دهان آلوده اش را به بدگويى نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان اميرمؤمنان (ع ) گشود, امام حسين (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاويه بشكند و سزاى ناهنجاريش را به كنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سكوت و خاموشى فراخواند, امام حسين (ع ) پذيرا شد و به جايش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاويه برآمد, و با بيانى رسا و كوبنده خاموشش ساخت . (15)


امام حسين (ع ) در زمان معاويه
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) به شهادت رسيدند, به گفته رسول خدا (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و وصيت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به امام حسين (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گرديد.

امام حسين (ع ) مي ديد كه معاويه با اتكا به قدرت اسلام , بر اريكه حكومت اسلام به ناحق تكيه زده , سخت مشغول تخريب اساس جامعه اسلامى و قوانين خداوند است و از اين حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج مي برد, ولى نمي توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم كند تا او را از جايگاه حكومت اسلامى پايين بكشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نيز وضعى مشابه او داشت.


امام حسين (ع ) مي دانست اگر تصميمش را آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد, پيش از هر جنبش و حركت مفيدى به قتلش مي رسانند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پيشه ساخت كه اگر بر مي خاست , پيش از اقدام به دسيسه به شهادت رساندن, از اين كشته شدن هيچ نتيجه اى گرفته نمي شد. بنابراين تا معاويه زنده بود, چون برادر زيست و علم مخالفت هاى بزرگ نيفراخت , جز آن كه گاهى محيط و حركات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مي گرفت و مردم رابه آينده نزديك اميدوار مي ساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود.

 

در تمام طول مدتى كه معاويه از مردم براى ولايتعهدى يزيد, بيعت مي گرفت , حسين به شدت با اومخالفت كرد, و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و وليعهدى او را نپذيرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاويه گفت و يا نامه اى كوبنده براى او نوشت .(16) معاويه هم در بيعت گرفتن براى يزيد, به او اصرارى نكرد و امام (ع ) همچنين بود و ماند تا معاويه درگذشت ...

 

 

درباره امام حسين (ع), زندگينامه امام حسين (ع), شهادت امام حسين (ع),امامت

 

قيام حسينى
يزيد پس از معاويه بر تخت حكومت اسلامى تكيه زد و خود را اميرالمؤمنين خواند و براى اين كه سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبيت كند, مصمم شد براى نامداران و شخصيتهاى اسلامى پيامى بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند. به همين منظور, نامه اى به حاكم مدينه نوشت و در آن يادآور شد كه براى من از حسين (ع )بيعت بگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان .


حاكم اين خبر را به امام حسين (ع )رسانيد و جواب مطالبه نمود. امام حسين (ع ) چنين فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد.(17) آن گاه كه افرادى چون يزيد, (شرابخوار و قمارباز و بي ايمان و ناپاك كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمي كند) بر مسند حكومت اسلامى بنشيند, بايد فاتحه اسلام را خواند.(زيرا اين گونه زمامدارها با نيروى اسلام و به نام اسلام , اسلام را از بين ميبرند.)


امام حسين (ع ) مي دانست اينك كه حكومت يزيد را به رسميت نشناخته است,اگر در مدينه بماند به قتلش مي رسانندش, لذا به امر پروردگار, شبانه و مخفى از مدينه به سوى مكه حركت كرد. آمدن آن حضرت به مكه , همراه با سرباز زدن او از بيعت يزيد, در بين مردم مكه و مدينه انتشار يافت , و اين خبر تا به كوفه هم رسيد.

 

كوفيان ازامام حسين (ع ) كه در مكه به سر مي برد دعوت كردند تا به سوى آنان آيد و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقيل , پسر عموى خويش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفى را از نزديك ببيند و برايش بنويسد. مسلم به كوفه رسيد و با استقبال گرم و بي سابقه اى روبرو شد, هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع ) با او بيعت كردند, و مسلم هم نامه اى به امام حسين (ع ) نگاشت و حركت فورى امام (ع ) را لازم گزارش داد.


هر چند امام حسين (ع ) كوفيان را به خوبى مي شناخت , و بي وفايى و بي دينيشان را در زمان حكومت پدر و برادر ديده بود و مي دانست به گفته ها و بيعتشان با مسلم نمي توان اعتماد كرد, و ليكن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصميم گرفت كه به سوى كوفه حركت كند.با اين حال تا هشتم ذيحجه , يعنى روزى كه همه مردم مكه عازم رفتن به منى بودند (18) و هر كس در راه مكه جا مانده بود با عجله تمام مي خواست خود را به مكه برساند, آن حضرت در مكه ماند و در چنين روزى با اهل بيت و ياران خود, از مكه به طرف عراق خارج شد و با اين كار هم به وظيفه خويش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پيغمبر امت , يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نكرده ,بلكه عليه او قيام كرده است .


يزيد كه حركت مسلم را به سوى كوفه دريافته و از بيعت كوفيان با او آگاه شده بود, ابن زياد را (كه از پليدترين ياران يزيد و از كثيفترين طرفداران حكومت بنى اميه بود) به كوفه فرستاد.ابن زياد از ضعف ايمان و دورويى و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهديد وارعاب , آنان را از دور و بر مسلم پراكنده ساخت , و مسلم به تنهايى با عمال ابن زياد به نبرد پرداخت , و پس از جنگى دلاورانه و شگفت , با شجاعت شهيد شد.(سلام خدا بر او باد).و ابن زياد جامعه دورو و خيانتكار و بي ايمان كوفه را عليه امام حسين (ع ) برانگيخت , و كار به جايى رسيد كه عده اى از همان كسانى كه براى امام (ع ) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.


امام حسين (ع ) از همان شبى كه از مدينه بيرون آمد, و در تمام مدتى كه در مكه اقامت گزيد, و در طول راه مكه به كربلا, تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان ميداشت كه :

مقصود من از حركت , رسوا ساختن حكومت ضد اسلامى يزيد وبرپاداشتن امر به معروف و نهى از منكر و ايستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمايت قرآن و زنده داشتن دين محمدى هدفى ندارم .

  و اين مأموريتى بود كه خداوند به او واگذار نموده بود, حتى اگر به كشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسيرى خانواده اش اتمام پذيرد.


رسول گرامى (ص) و اميرمؤمنان (ع) و حسن بن على (ع) پيشوايان پيشين اسلام, شهادت امام حسين (ع) را بارها بيان فرموده بودند.حتى در هنگام ولادت امام حسين (ع ),رسول گرانمايه اسلام (ص ) شهادتش را تذكر داده بود. (19) و خود امام حسين (ع ) به علم امامت ميدانست كه آخر اين سفر به شهادتش مي انجامد, ولى او كسى نبود كه در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد, يا از اسارت خانواده اش واهمه اى به دل راه دهد. او آن كس بود كه بلا را و شهادت را سعادت مي پنداشت . (سلام ابدى خدا بر او باد) .


خبر شهادت حسين (ع ) در كربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود كه عامه مردم از پايان اين سفر مطلع بودند. چون جسته و گريخته, از رسول الله (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و امام حسن بن على (ع ) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند. بدين سان حركت امام حسين (ع ) با آن درگيري ها و ناراحتي ها احتمال كشته شدنش را در اذهان عامه تشديد كرد.

 

به ويژه كه خود در طول راه مي فرمود: من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا. (20) هر كس حاضر است در راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد,همراه ما بيايد. و لذا در بعضى از دوستان اين توهم پيش آمد كه حضرتش را از اين سفر منصرف سازند، غافل از اين كه فرزند على بن ابى طالب (ع ) امام و جانشين پيامبر, و از ديگران به وظيفه خويش آگاه تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد كشيد.


بارى امام حسين (ع ) با همه اين افكار و نظريه ها كه اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد, و كوچكترين خللى در تصميمش راه نيافت .سرانجام  رفت, و شهادت را دريافت. نه خود تنها, بلكه با اصحاب و فرزندان كه هر يك ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند, رفتند و كشته شدند,و خون هايشان شن هاى گرم دشت كربلا را لاله باران كرد تا جامعه مسلمانان بفهمد يزيد (باقيمانده بسترهاى گناه آلود خاندان اميه) جانشين رسول خدا نيست , و اساسا اسلام از بنى اميه و بنى اميه از اسلام جداست.

 

 

درباره امام حسين (ع), زندگينامه امام حسين (ع), شهادت امام حسين (ع),امامت

 
راستى هرگز انديشيده ايد اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرين حسين (ع) به وقوع نمي پيوست و مردم يزيد را خليفه پيغمبر (ص ) مي دانستند, و آن گاه اخبار دربار يزيد و شهوت راني هاى او و عمالش را مي شنيدند, چقدر از اسلام متنفر مي شدند, زيرا اسلامى كه خليفه پيغمبرش يزيد باشد, به راستى نيز تنفرآور است ... و خاندان پاك حضرت امام حسين (ع ) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت رابه گوش مردم برسانند.

 

و شنيديم و خوانديم كه در شهرها, در بازارها, در مسجدها, در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نكبت بار يزيد, هماره و همه جا دهان گشودند وفرياد زدند, و پرده زيباى فريب را از چهره زشت و جنايتكار جيره خواران بنى اميه برداشتند و ثابت كردند كه يزيد سگباز وشرابخوار است, هرگز لياقت خلافت ندارد و اين اريكه اى كه او بر آن تكيه زده جايگاه او نيست. سخنانشان رسالت شهادت حسينى را تكميل كرد, طوفانى در جانها برانگيختند, چنان كه نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گرديد و همه آرزوهاى طلايى و شيطانيش چون نقش بر آب گشت.


نگرشى ژرف ميخواهد تا بتوان بر همه ابعاد اين شهادت عظيم و پرنتيجه دست يافت.از همان اوان شهادتش تا كنون , دوستان و شيعيانش , و همه آنان كه به شرافت و عظمت انسان ارج مي گذارند, همه ساله سالروز به خون غلتيدنش را, سالروز قيام و شهادتش را با سياهپوشى و عزادارى محترم مي شمارند, و خلوص خويش را با گريه بر مصايب آن بزرگوار ابراز ميدارند.

 

پيشوايان معصوم ما, هماره به واقعه كربلا و به زنده داشتن آن عنايتى خاص داشتند. غير از اين كه خود به زيارت مرقدش مي شتافتند و عزايش را بر پا مي داشتند, در فضيلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار, گفتارهاى متعددى ايراد فرموده اند.


ابوعماره گويد: روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسيدم , فرمود اشعارى درسوگوارى حسين براى ما بخوان . وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گريه حضرت برخاست , من مي خواندم و آن عزيز مي گريست , چندان كه صداى گريه از خانه برخاست . بعد از آن كه اشعار را تمام كردم , امام (ع ) در فضليت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام حسين (ع ) مطالبى بيان فرمود. (21)


نيز از آن جناب است كه فرمود: گريستن و بي تابى كردن در هيچ مصيبتى شايسته نيست مگر در مصيبت حسين بن على , كه ثواب و جزايى گرانمايه دارد. (22) باقرالعلوم , امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم كه يكى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شيعيان ما بگوييد كه به زيارت مرقد حسين بروند, زيرا بر هر شخص باايمانى كه به امامت ما معترف است , زيارت قبر اباعبدالله لازم ميباشد. (23)


امام صادق (ع ) مي فرمايد: ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يكون من الاعمال . همانا زيارت حسين (ع ) از هر عمل پسنديده اى ارزش و فضيلتش بيشتر است . (24) زيرا كه اين زيارت در حقيقت مدرسه بزرگ و عظيم است كه به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مي دهد و گويى روح را به سوى ملكوت خوبي ها و پاكدامني ها و فداكاري ها پرواز مي دهد.

 

هر چند عزادارى و گريه بر مصايب حسين بن على (ع ), و مشرف شدن به زيارت قبرش و بازنماياندن تاريخ پرشكوه و حماسه ساز كربلايش ارزش و معيارى والا دارد, لكن بايد دانست كه نبايد تنها به اين زيارت ها و گريه ها و غم گساريدن اكتفا كرد, بلكه همه اين تظاهرات , فلسفه ديندارى, فداكارى و حمايت از قوانين آسمانى را به ما گوشزدمينمايد, و هدف هم جز اين نيست , و نياز بزرگ ما از درگاه حسينى آموختن انسانيت و خالى بودن دل از هر چه غير از خداست ميباشد, و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضيه بپردازيم , هدف مقدس حسينى به فراموشى مي گرايد.


-----------------------------------------------------------
پي نوشتها:
 (1) در سال و ماه و روز ولادت امام حسين (ع ) اقوال ديگرى هم گفته شده است , ولى ما قول مشهور بين شيعه را نقل كرديم . ر. به . ك . اعلام الورى طبرسى , ص 213.
(2) احتمال دارد منظور از اسما, دختر يزيد بن سكن انصارى باشد. ر. به . ك . اعيان الشيعه , جزء 11 , ص 167.
(3) امالى شيخ طوسى , ج 1, ص 377.
(4) شبر بر وزن حسن , و شبير بر وزن حسين , و مبشر بر وزن محسن , نام پسران هارون بوده است و بوده است و پيغمبر اسلام (ص ) فرزندان خود حسن و حسين و محسن را به اين سه نام ناميده است - تاج العروس , ج 3 , ص 389, اين سه كلمه در زبان عبرى همان معنى رادارد كه حسن و حسين و محسن در زبان عربى دارد - لسان العرب , ج 66, ص 60.
(5) معانى الاخبار, ص 57./(6) در منابع اسلامى درباره عقيقه سفارش فراوان شده و براى سلامتى فرزند بسيارمؤثر دانسته شده است . ر. به . ك . وسائل الشيعه , ج 15, ص 143 به بعد.
(7) كافى , ج 6, ص 33./(8) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 146 - كمال الدين صدوق , ص 152./(9) سنن ترمذى , ج 5, ص 323./(10) ذخائر العقبى , ص 122./(11) الاصابه , ج 11, ص 30.
(12) سنن ترمذى , ج 5, ص 324 - در اين قسمت رواياتى كه در كتابهاى اهل تسنن آمده است نقل شد تا براى آنها هم سنديت داشته باشد.
(13) الاصابه , ج 1, ص 333.(14) تذكرة الخواص ابن جوزى , ص 34 - الاصابه , ج 1, ص 333, آن طور كه بعضى ازمورخين گفتهاند اين موضوع تقريبا در سن ده سالگى امام حسين (ع ) اتفاق افتاده است .
(15) ارشاد مفيد, ص 173./(16) رجال كشى , ص 94 - كشف الغمة , ج 2, ص 206./(17) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 184 - لهوف , ص 20./(18) روز هشتم ماه ذيحجه مستحب است كه حاجيها به منى بروند, و در آن زمان به اين حكم استحبابى عمل ميكردند, ولى در زمان ما مرسوم شده است كه از روز هشتم يكسره به عرفات ميروند.
(19) كامل الزيارات , ص 68 به بعد - مشير الاحزان , ص 9./(20) لهوف , ص 53./(21) كامل الزيارات , ص 105.
(22) كامل الزيارات , ص 101./(23) كامل الزيارات , ص 121./(24) كامل الزيارات , ص 147.

 

 

گردآوري دين وانديشه آكاايران


ادامه مطلب
امتیاز:
 
1
2
3
4
5
بازدید: 92
 
[ ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ ] [ ۰۴:۳۹:۱۳ ] [ احمداسماعيلي كريزي ]

 

اللهم صلي علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم

خطبه امام سجاد(ع) در شام

حضرت على بن الحسين عليه السلام از يزيد خواست كه در روز جمعه به او اجازه دهد در مسجد

خطبه بخواند، يزيد رخصت داد؛ چون روز جمعه فرا رسيد يزيد يكى از خطباى مزدور خود را به منبر

فرستاد و دستور داد هر چه تواند به على و حسين عليهما السلام اهانت نمايد و در ستايش

شيخين و يزيد سخن براند، و آن خطيب چنين كرد.

امام سجاد عليه السلام از يزيد خواست تا به وعده خود وفا نموده و به او رخصت دهد تا خطبه

بخواند، يزيد از وعده‏اى كه به امام عليه السلام داده بود پشيمان شد و قبول نكرد .

معاويه پسر يزيد به پدرش گفت: خطبه اين مرد چه تأثيرى دارد؟ بگذار تا هر چه مى‏خواهد، بگويد.

يزيد گفت: شما قابليتهاى اين خاندان را نمى‏دانيد، آنان علم و فصاحت را از هم به ارث مى‏برند، از

آن مى‏ترسم كه خطبه او در شهر فتنه بر انگيزد و وبال آن گريبانگير ما گردد (1) .

به همين جهت يزيد از قبول اين پيشنهاد سرباز زد و مردم از يزيد مصرانه خواستند تا امام سجاد

عليه السلام نيز به منبر رود.

يزيد گفت: اگر او به منبر رود، فرود نخواهد آمد مگر اينكه من و خاندان ابوسفيان را رسوا كرده

باشد!

به يزيد گفته شد: اين نوجوان چه تواند كرد؟ !

يزيد گفت: او از خاندانى است كه در كودكى كامشان را با علم برداشته‏اند.

بالاخره در اثر پافشارى شاميان، يزيد موافقت كرد كه امام به منبر رود.

آنگاه حضرت سجاد عليه السلام به منبر رفته و پس از حمد و ثناى الهى خطبه‏اى ايراد كرد كه

همه مردم گريستند و بيقرار شدند.فرمود:

ايها الناس! اعطينا ستا و فضلنا بسبع: اعطينا العلم و الحلم و السماحة والفصاحة و الشجاعة و

المحبة في قلوب المؤمنين، و فضلنا بان منا النبي المختار محمدا و منا الصديق و منا الطيار و منا

اسد الله و اسد رسوله و منا سبطا هذه الامة.من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني انبأته

بحسبي و نسبي.

ايها الناس! انا ابن مكة و منى، انا ابن زمزم و الصفا، انا ابن من حمل الركن باطراف الردا، انا ابن خير

من ائتزر و ارتدى، انا ابن خير من انتعل و احتفى، انا ابن خير من طاف وسعى، انا ابن خير من حج

ولبى، انا ابن خير من حمل على البراق في الهواء، انا ابن من اسري به من المسجد الحرام الى

المسجد الاقصى، انا ابن من بلغ به جبرئيل الى سدرة المنتهى، انا ابن من دنا فتدلى فكان قاب

قوسين او ادنى، انا ابن من صلى بملائكة السماء، انا ابن من اوحى اليه الجليل ما اوحى، انا ابن

محمد المصطفى، انا ابن علي المرتضى، انا ابن من ضرب خراطيم الخلق حتى قالوا: لا اله الا الله.

انا ابن من ضرب بين يدي رسول الله بسيفين و طعن برمحين و هاجر الهجرتين و بايع البيعتين و

قاتل ببدر و حنين و لم يكفر بالله طرفة عين، انا ابن صالح المؤمنين و وارث النبيين و قامع الملحدين

و يعسوب المسلمين و نور المجاهدين و زين العابدين و تاج البكائين و اصبر الصابرين و افضل

القائمين من آل ياسين رسول رب العالمين، انا ابن المؤيد بجبرئيل، المنصور بميكائيل.

انا ابن المحامي عن حرم المسلمين و قاتل المارقين و الناكثين و القاسطين و المجاهد اعداءه

الناصبين، و افخر من مشى من قريش اجمعين، و اول من اجاب و استجاب لله و لرسوله من

المؤمنين، و اول السابقين، و قاصم المعتدين و مبيد المشركين، و سهم من مرامى الله على

المنافقين، و لسان حكمة العابدين و ناصر دين الله و ولى امر الله و بستان حكمة الله و عيبة علمه،

سمح، سخي، بهى، بهلول، زكي، ابطحي، رضي، مقدام، همام، صابر، صوام، مهذب، قوام، قاطع

الاصلاب و مفرق الاحزاب، اربطهم عناناو اثبتهم جنانا، و امضاهم عزيمة و اشدهم شكيمة، اسد

باسل، يطحنهم في الحروب اذا ازدلفت الاسنة و قربت الاعنة طحن الرحى، و يذرؤهم فيها ذرو

الريح الهشيم، ليث الحجاز و كبش العراق، مكي مدني خيفي عقبي بدري احدي شجري

مهاجري . من العرب سيدها، و من الوغى ليثها، وارث المشعرين و ابو السبطين: الحسن و

الحسين، ذاك جدي علي بن ابى طالب.

اى مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ويژگى بر ديگران فضيلت بخشيده

است، به ما ارزانى داشت علم، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مؤمنين را،

و ما را بر ديگران برترى داد به اينكه پيامبر بزرگ اسلام، صديق (امير المؤمنين على عليه السلام)،

جعفر طيار، شير خدا و شير رسول خدا صلى الله عليه و آله (حمزه)، و امام حسن و امام حسين

عليه السلام دو فرزند بزرگوار رسول اكرم صلى الله عليه و آله را از ما قرار داد (2) . (با اين معرفى

كوتاه) هر كس مرا شناخت كه شناخت، و براى آنان كه مرا نشناختند با معرفى پدران و خاندانم

خود را به آنان مى‏شناسانم.

اى مردم! من فرزند مكه و منايم، من فرزند زمزم و صفايم، من فرزند كسى هستم كه حجر الاسود

را با رداى خود حمل و در جاى خود نصب فرمود، من فرزند بهترين طواف و سعى كنندگانم، من

فرزند بهترين حج كنندگان و تلبيه گويان هستم، من فرزند آنم كه بر براق سوار شد، من فرزند

پيامبرى هستم كه در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى سير كرد، من فرزند آنم كه

جبرئيل او را به سدرة المنتهى برد و به مقام قرب ربوبى و نزديكترين جايگاه‏مقام بارى تعالى

رسيد، من فرزند آنم كه با ملائكه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پيامبرم كه پروردگار بزرگ به او

وحى كرد، من فرزند محمد مصطفى و على مرتضايم، من فرزند كسى هستم كه بينى گردنكشان

را به خاك ماليد تا به كلمه توحيد اقرار كردند.

من پسر آن كسى هستم كه برابر پيامبر با دو شمشير و با دو نيزه مى‏رزميد، و دو بار هجرت و دو

بار بيعت كرد، و در بدر و حنين با كافران جنگيد، و به اندازه چشم بر هم زدنى به خدا كفر نورزيد،

من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبيا و از بين برنده مشركان و امير مسلمانان و فروغ جهادگران و

زينت عبادت كنندگان و افتخار گريه كنندگانم، من فرزند بردبارترين بردباران و افضل نمازگزاران از

اهل بيت پيامبر هستم، من پسر آنم كه جبرئيل او را تأييد و ميكائيل او را يارى كرد، من فرزند آنم

كه از حرم مسلمانان حمايت فرمود و با مارقين و ناكثين و قاسطين جنگيد و با دشمنانش مبارزه

كرد، من فرزند بهترين قريشم، من پسر اولين كسى هستم از مؤمنين كه دعوت خدا و پيامبر را

پذيرفت، من پسر اول سبقت گيرنده‏اى در ايمان و شكننده كمر متجاوزان و از ميان برنده

مشركانم، من فرزند آنم كه به مثابه تيرى از تيرهاى خدا براى منافقان و زبان حكمت عباد خداوند و

يارى كننده دين خدا و ولى امر او، و بوستان حكمت خدا و حامل علم الهى بود.

او جوانمرد، سخاوتمند، نيكوچهره، جامع خيرها، سيد، بزرگوار، ابطحى، راضى به خواست خدا،

پيشگام در مشكلات، شكيبا، دائما روزه‏دار، پاكيزه از هر آلودگى و بسيار نمازگزار بود . او رشته

اصلاب دشمنان خود را از هم گسيخت و شيرازه احزاب كفر را از هم پاشيد. او داراى قلبى ثابت و

قوى و اراده‏اى محكم و استوار و عزمى راسخ بود وهمانند شيرى شجاع كه وقتى نيزه‏ها در جنگ

به هم در مى‏آميخت آنها را همانند آسيا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراكنده مى‏ساخت. او شير

حجاز و آقا و بزرگ عراق است كه مكى و مدنى و خيفى و عقبى و بدرى و احدى و شجرى و

مهاجرى (3) است، كه در همه اين صحنه‏ها حضور داشت.او سيد عرب است و شير ميدان نبرد و

وارث دو مشعر (4) ، و پدر دو فرزند: حسن و حسين. آرى او، همان او (كه اين صفات و ويژگيهاى

ارزنده مختص اوست) جدم على بن ابى طالب است .

ثم قال: انا ابن فاطمة الزهراء، انا ابن سيدة النساء.

فلم يزل يقول: انا انا، حتى ضج الناس بالبكاء و النحيب، و خشي يزيد ان يكون فتنة فأمر المؤذن

فقطع الكلام، فلما قال المؤذن: الله اكبر الله اكبر، قال علي: لا شي‏ء اكبر من الله، فلما قال

المؤذن: اشهد ان لا اله الا الله، قال علي بن الحسين: شهد بها شعري و بشري و لحمي و دمي،

فلما قال المؤذن: اشهد ان محمدا رسول الله، التفت من فوق المنبر الى يزيد فقال: محمد هذا

جدي ام جدك يا يزيد؟ فان زعمت انه جدك فقد كذبت و كفرت و ان زعمت انه جدي فلم قتلت

عترته؟

آنگاه گفت: من فرزند فاطمه زهرا بانوى بانوان جهانم.و آنقدر به اين حماسه مفاخره آميز ادامه داد

كه شيون مردم به گريه بلند شد! يزيد بيمناك شد و براى آنكه مبادا انقلابى صورت پذيرد به مؤذن

دستور داد تا اذان گويد تا بلكه امام سجاد عليه السلام را به اين نيرنگ ساكت كند! ! مؤذن

برخاست و اذان را آغاز كرد، همين كه گفت: الله اكبر، امام سجاد عليه السلام فرمود : چيزى

بزرگتر از خداوند وجود ندارد. و چون گفت: اشهد ان لا اله الا الله، امام عليه السلام فرمود: موى و

پوست و گوشت و خونم به يكتائى خدا گواهى مى‏دهد. و هنگامى كه گفت: اشهد ان محمدا

رسول الله، امام عليه السلام به جانب يزيد روى كرد و فرمود: اين محمد كه نامش برده شد، آيا جد

من است و يا جد تو؟ ! اگر ادعا كنى كه جد توست پس دروغ گفتى و كافر شدى، و اگر جد من

است چرا خاندان او را كشتى و آنان را از دم شمشير گذراندى؟ ! سپس مؤذن بقيه اذان را گفت و

يزيد پيش آمد و نماز ظهر را گزارد (5) .

در نقل ديگرى آمده است كه: چون مؤذن گفت: اشهد ان محمدا رسول الله، امام سجاد عليه

السلام عمامه خويش از سر برگرفت و به مؤذن گفت: تو را بحق اين محمد كه لحظه‏اى درنگ كن،

آنگاه روى به يزيد كرد و گفت: اى يزيد! اين پيغمبر، جد من است و يا جد تو؟ اگر گويى جد من

است، همه مى‏دانند كه دروغ مى‏گوئى، و اگر جد من است پس چرا پدر مرا از روى ستم كشتى

و مال او را تاراج كردى و اهل بيت او را به اسارت گرفتى؟ ! اين جملات را گفت و دست برد و

گريبان چاك زد و گريست و گفت: بخدا سوگند اگر در جهان كسى باشد كه جدش رسول

خداست، آن منم، پس چرا اين مرد، پدرم را كشت و ما را مانند روميان اسير كرد؟ ! آنگاه فرمود :

اى يزيد! اين جنايت را مرتكب شدى و باز مى‏گويى: محمد رسول خداست؟ ! و روى به

قبله‏مى‏ايستى؟ ! واى بر تو! در روز قيامت جد و پدر من در آن روز دشمن تو هستند. پس يزيد فرياد

زد كه مؤذن اقامه بگويد! در ميان مردم هياهويى برخاست، بعضى نماز گزاردند و گروهى نماز

نخوانده پراكنده شدند (6) .

و در نقل ديگرى آمده است كه امام سجاد عليه السلام فرمود:

انا ابن الحسين القتيل بكربلا، انا ابن على المرتضى، انا ابن محمد المصطفى، انا ابن فاطمة

الزهراء، انا ابن خديجة الكبرى، انا ابن سدرة المنتهى، انا ابن شجرة طوبى، انا ابن المرمل بالدماء،

انا ابن من بكى عليه الجن في الظلماء، انا ابن من ناح عليه الطيور في الهواء (7) .

من فرزند حسين شهيد كربلايم، من فرزند على مرتضى و فرزند محمد مصطفى و پسر فاطمه

زهرايم، و فرزند خديجه كبرايم، من فرزند سدرة المنتهى و شجره طوبايم، من فرزند آنم كه در

خون آغشته شد، و پسر آنم كه پريان در ماتم او گريستند، و من فرزند آنم كه پرندگان در ماتم او

شيون كردند.

بازتاب خطبه امام سجاد عليه السلام

هنگامى كه امام سجاد عليه السلام آن خطبه رسا را ايراد فرمود، مردم حاضر در مسجد را سخت

تحت تأثير قرار داد و انگيزه بيدارى را در آنان برانگيخت و به آنان جرأت و جسارت بخشيد.يكى از

علماى بزرگ يهود كه در مجلس يزيد حضور داشت، از يزيد پرسيد: اين نوجوان كيست؟ !

يزيد گفت: على بن الحسين است.سؤال كرد: حسين كيست؟

يزيد گفت: فرزند على بن ابى طالب است.

باز پرسيد: مادر او كيست؟

يزيد گفت: دختر محمد.

يهودى گفت: سبحان الله! ! اين فرزند دختر پيامبر شماست كه او را كشته‏ايد؟ ! شما چه جانشين

بدى براى فرزندان رسول خدا بوديد؟ ! بخدا سوگند كه اگر پيامبر ما موسى بن عمران در ميان ما

فرزندى مى‏گذاشت، ما گمان مى‏كرديم كه او را تا سر حد پرستش بايد احترام كنيم، و شما ديروز

پيامبرتان از دنيا رفت و امروز بر فرزند او شوريده و او را از دم شمشير خود گذرانديد؟ ! واى بر شما

امت! !

يزيد در خشم شد و فرمان داد تا او را بزنند، آن عالم بزرگ يهودى بپاى خاست در حالى كه

مى‏گفت: اگر مى‏خواهيد مرا بكشيد، باكى ندارم! من در تورات يافته‏ام كسى كه فرزند پيامبر را

مى‏كشد او هميشه ملعون خواهد بود و جايگاه او در آتش جهنم است (8) .

سپس يزيد دستور داد تا سر مقدس امام حسين عليه السلام را بر سر درب كاخ خود بياويزند .

هند ـ دختر عبد الله بن عامر ـ همسر يزيد، چون شنيد كه يزيد سر امام حسين عليه السلام را بر

سر در خانه‏اش آويخته است، پرده‏اى كه يزيد را از حرمسراى او جدا مى‏كرد، پاره كرد و بدون

روسرى بسوى يزيد دويد، در آن هنگام يزيد در مجلس عمومى نشسته بود، هند به يزيد گفت: اى

يزيد! سر فرزند فاطمه دختر رسول خدا بايد بر سر در خانه من آويخته شود؟ ! يزيد از جاى خود

برخاست و او را پوشاند و گفت: آرى براى حسين ناله كن! و بر فرزند دختر پيامبر اشك بريز! كه

همه قبيله قريش بر اوگريه مى‏كنند! عبيد الله بن زياد در كشتن او شتاب كرد كه خدا او را بكشد!

(9)

پى‏نوشت‏ها:

1.نفس المهموم .450

2.در اين خطبه آمده كه هفت عامل برترى به اهل بيت داده شده، ولى شش خصلت بيشتر ذكر

نگرديده است.در نقل كامل بهائى آمده است كه خصلت هفتم: "و المهدي الذي يقتل الدجال""و

مهدى كه دجال را مى‏كشد، از ماست" . (نفس المهموم 450) .

3.از شجره رسالت و در بيعت شجره شركت كرد، و از مكه به مدينه هجرت نمود.

4.ممكن است مراد از دو مشعر، دو بهشت باشد زيرا مشعر به موضعى گفته مى‏شود كه داراى

درخت زيادى باشد، بنابر اين مراد "وارث دو بهشت است" ، و در آيه مباركه آمده است

"و لمن خاف مقام ربه جنتان"

؛ و ممكن است مراد از مشعر، مزدلفه باشد و آن جايى است كه حاجيان شب دهم تا طلوع آفتاب

روز دهم ذيحجه در آنجا وقوف مى‏كنند و اين موقف از جمله مكانهاى حرم است، و در اين صورت

مراد از دو مشعر، مزدلفه و عرفات باشد.

5.بحار الانوار 45/137؛ الاحتجاج 2/132 به اختصار نقل كرده است.

6.نفس المهموم .451

7.نفس المهموم .451

8.حياة الامام الحسين 3/ .395

9.بحار الانوار 45/ .142

اينگونه امور باعث گرديد كه يزيد از آن غرور و شادى كه در آغاز كار داشت و بر لبان مبارك امام چوب

مى‏زد و شعر مى‏خواند دست بردارد و با نسبت دادن قتل امام حسين عليه السلام به عبيد الله بن

زياد خود را تبرئه كند! هم در كتاب تذكره سبط ابن جوزى و هم در كامل ابن اثير نقل شده است

كه: چون سر امام را به شام آوردند، نخست يزيد شاد شد و از كار ابن زياد اظهار خشنودى نمود و

براى ابن زياد جوايز و هدايايى فرستاد، اندكى كه از ماجرا گذشت، نفرت و خشم مردم را از اين

عمل زشت احساس كرد و ديد كه مردم به او دشنام مى‏دهند، از كرده و گفته خود پشيمان شد و

مى‏گفت: خداوند پسر مرجانه را لعنت كند كه كار را آنچنان بر حسين سخت گرفت كه راه مرگ را

آسانتر شمرد و شهيد گرديد! و مى‏گفت: مگر در ميان من و ابن زياد چه بود كه مرا چنين مورد

خشم مردم قرار داد و تخم دشمنى مرا در دل نيكوكار و بزهكار كاشت؟ ! (قمقام زخار 577) .

سيوطى مى‏گويد: "فسر بقتلهم اولا ثم ندم لما مقته المسلمون على ذلك و ابغضه الناس و حق

لهم ان يبغضوه!" (تاريخ الخلفاء 208) .

البته اين امر در تاريخ سابقه دارد كه اميران و فرمانروايان و پادشاهان چون عملى انجام مى‏دادند

كه مردم را به خشم مى‏آورد، تلاش مى‏كردند كه براى تثبيت اقتدار خود انجام آن عمل زشت را به

ديگران نسبت داده و خود را تبرئه كنند! و در همين راستا يزيد پس از خطبه عقيله زينب عليها

السلام و خطبه على بن الحسين عليه السلام و اعتراض ابو برزه اسلمى و همسر خود هند دختر

عبد الله بن عامر و ديگران، به ناگهان مشى سياسى خود را تغيير داد و قتل امام حسين عليه

السلام را به عبيد الله بن زياد نسبت داد! و مى‏گفت: "لعن الله ابن مرجانة!" ، در حالى كه پس از

ماجراى عاشورا عبيد الله بن زياد به شام آمد و يزيد به او مال فراوانى بخشيد! و در نزد خود نشانيد

و او را به حرمسراى خود برده و شراب خوردند و در حال مستى مى‏گفت:

اسقني شربة تروي مشاشي*ثم مل فاسق مثلها ابن زياد

صاحب السر و الامانة عندي*و لتسديد مغنمي و جهادي

قاتل الخارجي اعني حسينا*و مبيد الاعداء و الاضداد (تذكرة سبط 146) .

طبرى مى‏گويد: "فسر بقتلهم اولا و حسنت بذلك منزلة عبيد الله عنده ثم لم يلبث الا قليلا حتى

ندم على قتل الحسين" ، تا آنجا كه مى‏گويد يزيد گفت: "لعن الله ابن مرجانة! فبغضني الى

المسلمين و زرع لي في قلوبهم العداوة فبغضني البر والفاجر بما استعظم الناس من قتلي

حسينا!" ، از اين نقل واضح است كه تزلزل موقعيت اجتماعى و خشم مردم نسبت به او، يزيد را

وادار به تغيير روش كرد. (تاريخ طبرى 5/255) .

منبع: كتاب قصه كربلا، ص 506

نويسنده: على نظرى منفرد

www.sarbazaneislam.com/khotbe


ادامه مطلب
امتیاز:
 
1
2
3
4
5
بازدید: 14
 
[ ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ ] [ ۰۴:۳۵:۳۹ ] [ احمداسماعيلي كريزي ]

 

 

سخنرانى امام سجاد عليه السّلام

سپس امام سجاد عليه السّلام به اهل كوفه اشاره نمود كه ساكت باشيد. پس ‍ همه ساكت

شدند پس امام سجاد عليه السّلام حمد و ثناى الهى به جا آورد و نام نامى رسول گرامى صلى

الله عليه و آله بر زبان راند و درود نامحدود بر روان احمد محمود صلى الله عليه و آله فرستاد؛

سپس فرمود: اى مردم ! هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد و آنكه نمى شناسد حسب و

نسب مرا، پس من خود را براى او معرفى مى كنم : منم على بن حسين بن على بن ابى طالب !

منم فرزند آن كسى كه او را در كنار نهر فرات سر از بدن جدا نمودند بودن آنكه گناهى مرتكب

شده باشد يا آنكه سبب قتل كسى گرديده باشد؛ منم فرند كسى كه هنك حرمت او را نمودند و

حق نعمتش را ناسپاسى كردند و اموالش را به غارت بردند و عيالش را اسير نمودند؛ منم فرزند آن

كسى كه به شكل ((صبر)) او را كشتند.

اين قدر زخم بر بدنش زدند كه طاقت و توانائيش برفت و همين شهيد شدنش با ظلم و ستم در

خفريه ما اهل بيت كفايت مى كند.

اى مردم ! شما را به خدا سوگند كه آيا بر اين مدعا اگاه و معترفيد كه نامه ها به پدرم نوشتيد و با

او غدر كرديد و مكر نموديد و عهد و ميثاق با به او داديد (كه او را يارى كنيد و با دشمنانش جنگ

نماييد) و در عو، با او قتال كرديد تا او را شهيد نموديد پس بدى و زيان باد مرا آنچه را كه از براى

آخرت خود از پيش فرستايد و قبيح باد راءى شما! به كدام ديده به سوى رسول خدا صلى الله عليه

و آله نظر خواهيد نمود، كه در روز قيامت به شما خواهد گفت : شما عترت ما را كشتيد و هتك

حرمت من نموديد؛ پس شما از امت من نيستيد.

رواى گويد: از هر جايى صداى ناله بلند شد و گروهى از كوفيان به گروهى ديگر همى گفتند كه

هلاك شديد و خود نمى دانيد.

پس آن حضرت فرمود: خدا رحمت كند آن مرد را كه اندرز مرا بپذيرد و وصيتم را در راه رضاى خدا و

رسولش و اهل بيتش قبول نمايد؛ زيرا ما را در تاسى به رسول صلى الله عليه و آله كردار نيكو

است .

مردم كوفه همگى گفتند: اى فرزند رسول ! ما همه گوش به فرمان توييم و حرمت تو را نگهبانيم و

از خدمت رو بر نمى گردانيم ؛ آنچه امر است رجوع بفرما، خدايت رحمت كند؛ ما با دشمنانت

دشمنيم و با دوستانت دوستيم ما يزيد پليد را به فتراك بسته به خدمت آورديم و از آن كسى كه بر

تو و در حقيقت بر ما ستم روا داشت از او بيزارى مى جوييم امام سجاد عليه السّلام فرمود:

((هيهات هيهات ....))؟! يعنى هيهات هيهات ! اى مردم غدار مكار، آنچه نفس شما به آن ميل

نموده ، نخواهيد رسيد؛ تصميم داريد همانطور كه به پدرانم ستم نموديد بر من نيز همان سلوك روا

داريد؟ ((كلا رورب الراقصات )) ؛ به پروردگار شتران هروله كننده سوگند! كه چنين امرى واقع

نخواهد شد؛ زيرا هنزم جراحت مصيبت پدر بهبودى نيافته ديروز پدرم با يارانش به دست شما

كشته شد هنوز مصيبت شهادت رسول صلى الله عليه و آله و على عليه السّلام و فرزندان پدرم

فراموشم نگرديده و اين غم غضه ها هنوز در كام من باقى است و تلخى آن راه نفس و گلويم را

گرفته و در سينه ام گره بسته اكنون در خواستم آن است كه نه ياور من باشيد و نه دشمن ما

آنگاه امام سجاد عليه السّلام اين ابيات را خواند: ((لا غرو ان ...))؛ يعنى عجب نيست اگر حسين

عليه السّلام را كشتند؛ زيرا پدر او على عليه السّلام را نيز كه بهتر از او بود به شهادت رساندند.

پس ‍ خشنود نباشيد اى كوفيان كه حسين عليه السّلام شهيد شد؛ زيرا گناه اين خوشحالى و

خشنودى بسيار بزرگ است فرزند رسول صلى الله عليه و آله در كنار نهر فرات به شهادت نائل

آمد، جانم به فدايش باد! جزاى آن كس كه او را شهيد كرده ، آتش جهنم است سپس امام سجاد

عليه السّلام فرمود: ((رضينا....))؛ ما خشنوديم از شما سر به سر، نه به يارى ما باشيد و نه به

ضرر ما.

سند : لهوف سيد بن طاووس

www.sarbazaneislam.com/khotbe


ادامه مطلب
امتیاز:
 
1
2
3
4
5
بازدید: 15
 
[ ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ ] [ ۰۴:۳۳:۲۲ ] [ احمداسماعيلي كريزي ]

 

اللهم صلي علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم

خلاصه زندگينامه امام سوّم حضرت حسين (ع )

ويژگيهاى زندگى امام حسين (ع )

بعد از امام حسن مجتبى (عليه السلام ) مقام امامت به برادرش امام سوّم حضرت حسين بن على

(عـليـهـمـاالسـلام ) رسـيـد، بـر اسـاس گـفـتـار صـريـح جـدّش رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله

و سـلّم ) و پـدرش عـلى (عليه السلام ) و بر اساس وصـيـّت بـرادرش امـام حـسن (عليه السلام )

كنيه او ((ابوعبداللّه )) بود كه در شب پنجم شعبان سال چهارم هجرت در مدينه چشم به اين جهان

گشود.

مـادرش فـاطـمـه (عـليـهـاالسـلام ) او را بـه حـضـور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد،

آن حضرت از ديدار او شادمان شد و نامش  را حسين گذارد و گوسفندى براى او قربانى كرد.

او و بـرادرش (حـسـن (عـليـه السـلام ) ) بـه گـواهـى رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )

دو آقاى جوانان بهشت مى باشند و به اتّفاق راءى هـمـه علماى اسلام كه در آن هيچ شكّى

نيست ، آنان دو ((سبط)) پيامبر رحمت هستند و امام حسن (عليه السلام ) از سر تا سينه به

پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) شـبـاهـت داشـت و امـام حـسين (عليه السلام ) از سينه تا

پا شبيه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود.

و حـسـن و حـسـيـن (عـليـهـمـاالسـلام ) دو مـحـبـوب خـاصـّ رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و

سلّم ) و دوگل خوشبوى مخصوص آن حضرت در ميان همه بستگان و فرزندانش بودند.

چند روايت در شاءن امام حسن و امام حسين (ع )

1 ـ ((زاذان )) مى گويد: از سلمان شنيدم مى گفت از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )

شنيدم درباره حسن و حسين (عليهماالسلام ) مى فرمود:

((اَللّهُمَّ اِنِّى اُحِبُّهُما فَاَحِبَّهُما وَاَحِبّ مَنْ اَحَبَّهُما)).

((خـدايـا! مـن حـسـن و حـسـين (عليهماالسلام ) را دوست دارم پس آنان را دوست بدار و ((نيز))

دوست بدار آن كسى را كه آنان را دوست بدارد)).

و نـيـز فـرمـود:((كـسـى كـه حـسـن و حسين (عليهماالسلام ) را دوست بدارد، او را دوست دارم

وكـسـى راكه من دوست دارم خداوند او را دوست دارد و كسى را كه خدا دوست بدارد او را وارد

بـهشت مى كند و هر آن كس كه حسن و حسين (عليهماالسلام ) را دشمن دارد، من او را

دشمن دارم و كـسى را كه من دشمن بدارم ، خداوند او را دشمن بدارد و كسى را كه خداوند

دشمن دارد او را داخل آتش هميشگى دوزخ گرداند)).

و نيز فرمود:((اين دوفرزندم ، دو گل خوشبوى من هستند)).

2 ـ ((ابـن مـسـعود)) نقل مى كند:((رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نماز مى خواند

(ديـدم ) حـسـن و حـسـيـن آمـدنـد و بـر پـشـت رسـول خـدا (در سـجـده ) سوار شدند وقتى كه

رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) سر از سجده برداشت آنان را آرام گرفت و به زمـيـن

گـذارد، وقـتـى كـه بـه سجده دوّم رفت ، باز آنان با هم بر پشت آن حضرت سوار شدند. پس از

نماز، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) يكى را بر زانوى راست و ديگرى را بر زانوى چپ

گذارد و فرمود:((مَنْ اَحَبَّنِى فَلْيُحِبّ هذَيْنِ؛ كسى كه مرا دوست بدارد، بايد اين دو را دوست بدارد)).

حـسن و حسين (عليهماالسلام ) دو حجّت خدا براى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در

سـرگـذشـت ((مباهله )) (كه قبلاً خاطرنشان شد) بودند و دو حجّت خدا در دين اسلام بعد از

پدرشان اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بودند.

3 ـ امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل كـرد كـه امـام حسن (عليه السلام ) به اصحاب خود فرمود:

((خداوند داراى دو شهر است ؛ يكى از آنها در مشرق و ديگرى در مغرب است ، خداوند در اين دو

شهر، افرادى را آفريده كه هرگز فكر نافرمانى از خدا نكرده اند، سوگند به خدا! در مـيـان ايـن دو

شـهـر و در خـود آن دو شـهر، براى خداوند غير از من و برادرم حسين (عليه السلام ) هيچ كس

حجّت بر بندگانش نيست )).

و نـظـيـر ايـن روايـت از امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) نقل شده كه در روز عاشورا به پيروان ابن

زياد فرمود:

((چـرا شـمـا بـراى جـنگ با من همدست شده ايد، بدانيد كه سوگند به خدا اگر مرا بكشيد يـقـيـنـا

آن كـس را كـه حـجّت خدا بر شماست كشته ايد و سوگند به خدا بين ((جابلقا)) و ((جـابـرسـا))

(يـعنى در همه دنيا) پسر پيغمبرى كه خداوند به وسيله او بر شما احتجاج كند، غير از من

نيست )).

مـنـظـور امـام حـسـيـن (عليه السلام ) از ((جابلقا)) و ((جابرسا)) همان دو شهر (در مشرق و

مغرب ) است كه در كلام امام حسن (عليه السلام ) آمده بود.

مقام امام حسن و امام حسين (ع ) در دوران كودكى

از بـراهـيـن و نـشانه هاى روشن اوج كمال حسن و حسين (عليهماالسلام ) (در دوران كودكى )

عـلاوه بـر آنچه در جريان مباهله ذكر شد (كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن دو را كـه

كودك بودند با خود براى مباهله برد) يكى اينكه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آنان (با اينكه

كودك بودند) بيعت كرد و آن حضرت در ظاهر با هيچ كودكى غير از آنان بيعت ننموده است .

ديـگـر ايـنـكـه : آيات قرآن در شاءن آنان به خاطر كردار نيكشان بر پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و

سـلّم ) نازل گرديد، با اينكه خردسال بودند و نظير آن در مورد هيچ كسى نازل نشده است ، خداوند

در قرآن مى فرمايد:

((وَيُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَاَسِيراً # اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مـِنـْكـُمْ جـَزاءً

وَلا شُكُوراً # اِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً # فَوَقيهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَلَقّيهُم نَضْرَةً

وَسُرُوراً ـ وَجَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِيراً )).

((آنـان (پـيـامـبـر، عـلى ، فـاطـمـه ، حـسـن و حسين (عليهم السلام ) ) غذاى خود را به خاطر

دوسـتـى خـدا، بـه مسكين و يتيم و اسير مى دهند (و مى گويند) ما شما را در راه خدا طعام مى

دهـيـم ، از شـما نه پاداشى مى خواهيم و نه سپاسگزارى ، بى گمان ما از پروردگارمان مـى

تـرسـيـم در روزى كـه گرفته روى و پريشان باشد، پس خداوند آنان را از شَرّ آن روز نگاه داشت و

آنان را شاد و خُرّم نمود و به خاطر صبر و شكيبائيشان ، خداوند بهشت و لباس حرير بهشتى را به

آنان پاداش  داد)).

ايـن گـفـتـار خـداوند، شامل حال حسن و حسين (عليهماالسلام ) همراه پدر و مادرشان شد و در

ضـمـن بيانگر گفتار آن دو بزرگوار و حالت درونى آنان است و اين دو (گفتار، و حالت مـعـنـوى )

نـشـانـگـر آشـكـار امـامت و حجّت بزرگ حسن و حسين (عليهماالسلام ) بر مردم مى بـاشـد،

چـنـانكه قرآن خبر از سخن گفتن حضرت مسيح (عليه السلام ) در گهواره مى دهد. و هـمـيـن

مـعـجـزه و نشانه صدق نبوّت او بود و حكايت از آن داشت كه او در پـيشگاه خدا از ويژگى

مخصوصى برخوردار است ، به خاطر آن كرامتى كه بيانگر مقام ارجـمـنـد او در پـيـشـگـاه خـدا و

بـرتـرى او بـر ديـگـران اسـت . و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با صراحت به امامت امام

حسين (عليه السلام ) و امامت برادرش تصريح كرده است آنجا كه فرموده است :

((اِبْناىَ هذانِ اِمامانِ قاما اَوْ قَعَدا؛ اين دو پسرانم ، دو امام هستند خواه بپاخيزند (و بجنگند) و خواه

بنشينند)) (و صلح كنند))).

و وصـيـّت امـام حسن (عليه السلام ) بر امامت او دلالت دارد، چنانكه وصيّت اميرمؤ منان على

(عـليـه السـلام ) بـر امـامـت امـام حـسـن (عـليـه السـلام ) دلالت داشـت بـر اسـاس وصـيـّت

رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در مورد امامت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بعد

از خودش .

امام حسين (ع ) در دوران امامت

(پـس از شـهـادت امـام حسن (عليه السلام ) در سال پنجاه هجرى ، امام حسين (عليه السلام )

بـه مـقـام امـامـت رسـيـد و امـامـت او يـازده سـال بـه طـول انـجـامـيـد كـه حـدود ده سال آن در

زمان خلافت معاويه بود).

امـامـت امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) پـس از شـهـادت امـام حـسـن (عـليـه السـلام ) بـه دليـل

آنچه قبلاً بيان شد، ثابت است و اطاعت از او بر همه مردم واجب خواهد بود هرچند به خـاطـر

تـقـيـّه ، مـردم را بـه امـامـت خـود دعوت نكند و بر اساس پيمان صلحى كه بين او و مـعـاويـه بـود،

مـى بـايـست به آن وفا كند. روش امام حسن (عليه السلام ) در زمان معاويه همانند روش پدرش

اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بود، در اين جهت كه على (عليه السلام ) با اينكه بعد از رسول

خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) امام برحقّ بود، خاموش نشست (يعنى جنگ نكرد).

همچنين روش امام حسين (عليه السلام ) در اين دوران ، همانند روش  برادرش امام حسن ( عليه

السـلام ) پس از برقرارى صلح با معاويه بود كه با ترك جنگ و خوددارى زندگى مى كـرد، اتـّخـاذ

ايـنـگـونـه روش ـ در بـرهـه اى از زمـان ـ بـه پـيـروى از روش رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

) بود در آن وقت كه آن حضرت در مكّه ((در شِعْب ابـوطـالب )) تـوسـّط مـشـركـان مـحـصـور بـود [كـه

نـاگـزيـر شـد سـه سـال يـعـنـى از سـال هـفتم تا نهم بعثت در آن شعب با خاموشى بسر برد] و يا

در ماجراى هجرت و بيرون آمدن از مكّه ، در غار پنهان شد و خود را از ديد مشركان ، پنهان ساخت

.

هجرت و جهاد امام حسين (ع )

هنگامى كه معاويه (در نيمه رجب سال شـصـت هـجرى ) از دنيا رفت و دوران صلح (آتش بس ) كه

مانع آن بود تا امام حسين (عليه السـلام ) مـردم را بـه امـامـت خـود دعـوت نمايد به پايان رسيد در

محدوده توان و امكانات خـود، مـسـاءله رهـبـرى خـود را آشـكـار سـاخـت و در هـر فـرصتى براى

آگاهى بخشى به نـاآگـاهـان استفاده نمود و رفته رفته يارانى به گرد او آمدند، آنگاه آن حضرت

مردم را بـه جـهـاد و نـبـرد (بـا سـلطـنـت يـزيـد و بـنـى اُمـيـّه ) دعـوت نـمـود و آمـاده جـنـگ شد و با

اهل بيت و فرزندان خود از حرم خداو حرم رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (از مكّه و

مـديـنـه ) بـه سـوى عـراق رهـسـپار گرديد تا به كمك شيعيانش كه او را (به آمدن به كوفه ) دعوت

نموده بودند، با دشمن جنگ كند.

امـام حـسـيـن (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـخـسـت پـسـرعـمـويـش ((مـسـلم بـن عـقـيـل ))

(عـليه السلام ) را به سوى كوفه فرستاد و او را براى دعوت مردم به جهاد و گـرفـتـن بـيـعـت از

مـردم بـرگـزيـد، مردم كوفه با او براى جهاد، بيعت كردند و پيمان وفادارى خود را به او اعلام داشتند

و خيرخواهيش را به جان پذيرفتند، ولى طولى نكشيد كـه (وقـتـى ورق بـرگـشـت ) آنـان بـيـعت

خود را شكستند و دست از يارى او كشيدند و او را تـسليم دشمن نمودند و دشمن (در يك جنگ

نابرابر) او را كشت و مردم كوفه از مسلم (عليه السلام ) دفاع ننمودند. سپس (همين مردم اغفال

شده ) براى جنگ با امام حسين (عليه السلام ) از كـوفـه خارج شدند، آن حضرت را (در سرزمين

كربلا) محاصره كردند و او را از رفتن بـه شـهـرها بازداشتند و آنچنان او را در تنگنا قرار دادند كه نه

راه گريزى داشت و نه يـار و يـاورى و بـيـن او و آب فـرات جـدايـى انـداخـتـنـد تا اينكه بر او دست

يافتند و آن حـضـرت را (در يـك جـنگ نابرابر) كشتند و آن بزرگوار در حالى كه تشنه لب ، مجاهد،

شكيبا، مخلص و مظلوم بود به شهادت رسيد، بيعتش را شكستند، حريم حرمتش را دريدند و به

هيچ وعده او وفا نكردند و هرگونه رشته پيمان با او را گسستند و آن حضرت همچون پدر و برادرش

شهيد شد.

فراز و نشيبهاى عمر امام حسين (ع )

امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) روز شـنـبـه دهـم مـحـرّم سال 61 هجرى بعد از نماز ظهر، مظلوم

و تشنه لب به شهادت رسيد در حالى كه شكيبا بود و براى خدا و دستيابى به فيوضات الهى (به

جهاد تا سرحدّ شهادت ) اقدام كرد، در ايـن وقـت 58 سـال از عـمـرش مـى گـذشـت ، هـفـت

سـال (اوّل عـمـرش ) را بـا رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) گـذرانـد، 37 سـال را بـا

پـدرش امـيـرمـؤ مـنـان عـلى ( عـليـه السـلام ) و 47 سـال را با برادرش امام حسن (عليه السلام )

سپرى نمود و مدّت خلافتش بعد از برادرش يـازده سال بود. در پاداش بلكه در وجوب زيارت مرقد

شريف امام حسين ( عليه السلام ) روايات بسيار نقل شده است از جمله امام صادق (عليه

السلام ) فرمود:

((زِيارَةُ الْحُسَينِ بْنِ عَلِي (عليه السلام ) واجِبَةٌ عَلى كُلٍّ مَنْ يَقِرُّ لِلْحُسَيْنِ بِاْلاِمامَةِ مِنَ اللّهِ

تَعالى )).

((زيـارت (قـبـر) امـام حسين (عليه السلام ) بر هركسى كه معتقد به امامت او از جانب خداست

واجب است )).

و نـيـز فـرمـود:((پـاداش زيـارت امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) معادل صد حجّ نيكو و صد عمره

مقبول مى باشد)).

و رسـول اكـرم (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم ) فرمود:((مَنْ زارَ الْحُسَينَ (عليه السلام ) بـَعـْدَ مـَوْتـِهِ

فَلَهُ الْجَنَّةُ؛ كسى كه بعد از شهادت حسين (عليه السلام ) مرقد او را زيارت كند، بهشت از براى

اوست )).

و دراين باره روايات بى شمارى نقل شده است .

فرزندان امام حسين (ع )

امام حسين (عليه السلام ) داراى شش فرزند بود:

1 ـ عـلى بـن الحـسـيـن (امـام سـجـّاد) كـُنـيه او ((ابومحمّد)) بود، مادرش ((شاه زنان )) دختر

يزدگرد (سوّم ) بود.

2 ـ عـلى بـن الحـسـيـن (عـليـه السـلام ) (مـعـروف بـه عـلى اكـبر) كه در كربلا در جريان عاشورا به

شهادت رسد، مادرش ((ليلى )) دختر ابوقرة بن عُروة بن مسعود ثقفى بود.

3 ـ جـعـفر بن حسين كه فرزند نداشت و مادرش از قبيله قُضاعيّه بود، و جعفر در زمان حيات امام

حسين (عليه السلام ) از دنيا رفت .

4 ـ عـبـداللّه ، كـه در روز عاشورا در آغوش پدر بود، تيرى از جانب دشمن به او اصابت كرد به طورى

كه سرش را از بدنش جدا نمود و به شهادت رسيد.

5 ـ سكينه ، كه مادرش ((رباب )) دختر امرء القيس بن عدى از قبيله كلبى بود.

6 ـ فاطمه كه مادرش ((اُمّ اسحاق )) دختر طلحة بن عُبيداللّه از قبيله تَيْم بود.

 

www.sarbazaneislam.com/imam-hosein-zendegani.html


ادامه مطلب
امتیاز:
 
1
2
3
4
5
بازدید: 17
 
[ ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ ] [ ۰۴:۳۱:۰۱ ] [ احمداسماعيلي كريزي ]

شهيدآويني*

خلاصه اي از زندگاني امام حسين عليه السلام

 

 

ولادت

 

در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومين فرزند برومند حضرت على وفاطمه , كه درود خدا بر ايشان باد, در خانه وحى و ولايت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پيامبر گرامى اسلام (ص ) رسيد, به خانه حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) آمد و اسما (2) را فرمود تا كودك را بياورد.اسما او را در پارچه اى سپيد پيچيد و خدمت رسول اكرم (ص ) برد, آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.(3)
به روزهاى اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش , امين وحى الهى , جبرئيل  فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, اين نوزاد را به نام پسر كوچك هارون (شبير) (4) كه به عربى (حسين ) خوانده مي شود نام بگذار.(5)چون على براى تو به سان هارون براى موسى بن عمران است , جز آن كه تو خاتم پيغمبران هستى .و به اين ترتيب نام پرعظمت حسين از جانب پروردگار, براى دومين فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد.
به روز هفتم ولادتش , فاطمه زهرا كه سلام خداوند بر او باد, گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقيقه (6) كشت , و سر آن حضرت را تراشيد و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7)

حسين (ع ) و پيامبر (ص )

از ولادت حسين بن على (ع ) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى كه پيامبر راستين اسلام (ص ) درباره حسين (ع ) ابراز ميداشت , به بزرگوارى و مقام شامخ پيشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى مي گويد: ديدم كه رسول خدا (ص ) حسين (ع ) را بر زانوى خويش نهاده او را مي بوسيد و مي فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى , تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى , تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدايى كه نُه نفرند و خاتم ايشان ,قائم ايشان (امام زمان عج ) مي باشد. (8)
انس بن مالك روايت مي كند: وقتى از پيامبر پرسيدند كدام يك از اهل بيت خود را بيشتر دوست مي دارى , فرمود: حسن و حسين را, (9) بارها رسول گرامى حسن (ع ) و حسين (ع ) را به سينه مي فشرد وآنان را مي بوييد و مي بوسيد. (10)
ابوهريره كه از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است , در عين حال اعتراف مي كند كه : رسول اكرم را ديدم كه حسن و حسين را بر شانه هاى خويش نشانده بود و به سوى مامي آمد, وقتى به ما رسيد فرمود هر كس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.(11)عاليترين, صميميترين و گوياترين رابطه معنوى و ملكوتى بين پيامبر و حسين را ميتوان در اين جمله رسول گرامى اسلام(ص )خواند كه فرمود:حسين از من و من ازحسينم (12)

حسين (ع ) با پدر

شش سال از عمرش با پيامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه كه رسول خدا (ص ) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زيست . پدرى كه جز به انصاف حكم نكرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانيد , جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت . پدرى كه در زمان حكومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند ,همچنان كه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند...
در تمام اين مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مي كرد, و در چند سالى كه حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسين (ع ) در راه پيشبرد اهداف اسلامى , مانند يك سرباز فداكار، همچون برادر بزرگوارش مي كوشيد, و در جنگهاى جمل , صفين و نهروان شركت داشت.(13)
به اين ترتيب , از پدرش اميرالمؤمنين(ع ) و دين خدا حمايت كرد و حتى گاهى در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض مي كرد. در زمان حكومت عمر, امام حسين (ع ) وارد مسجد شد, خليفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده كرد كه سخن ميگفت. بي درنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد: از منبرپدرم فرود آى .... (14)

امام حسين (ع ) با برادر

پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصيت اميرالمؤمنين (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ اميرالمؤمنين (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد كه به فرامين پيشوايشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسين (ع ) كه دست پرورد وحى محمدى و ولايت علوى بود, همراه و همكار و همفكر برادرش بود. چنان كه وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد كه با معاويه صلح كند و آن همه ناراحتي ها را تحمل نمايد, امام حسين (ع ) شريك رنج هاى برادر بود و چون ميدانست كه اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين است , هرگز اعتراض به برادر نداشت .
حتى يك روز كه معاويه , در حضور امام حسن (ع ) وامام حسين (ع ) دهان آلوده اش را به بدگويى نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان اميرمؤمنان (ع ) گشود, امام حسين (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاويه بشكند و سزاى ناهنجاريش را به كنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سكوت و خاموشى فراخواند, امام حسين (ع ) پذيرا شد و به جايش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاويه برآمد, و با بيانى رسا و كوبنده خاموشش ساخت . (15)

امام حسين (ع ) در زمان معاويه

چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) به شهادت رسيدند, به گفته رسول خدا (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و وصيت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به امام حسين (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گرديد. امام حسين (ع ) مي ديد كه معاويه با اتكا به قدرت اسلام , بر اريكه حكومت اسلام به ناحق تكيه زده , سخت مشغول تخريب اساس جامعه اسلامى و قوانين خداوند است و از اين حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج مي برد, ولى نمي توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم كند تا او را از جايگاه حكومت اسلامى پايين بكشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نيز وضعى مشابه او داشت.
امام حسين (ع ) مي دانست اگر تصميمش را آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد, پيش از هر جنبش و حركت مفيدى به قتلش مي رسانند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پيشه ساخت كه اگر بر مي خاست , پيش از اقدام به دسيسه به شهادت رساندن, از اين كشته شدن هيچ نتيجه اى گرفته نمي شد. بنابراين تا معاويه زنده بود, چون برادر زيست و علم مخالفت هاى بزرگ نيفراخت , جز آن كه گاهى محيط و حركات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مي گرفت و مردم رابه آينده نزديك اميدوار مي ساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود.
در تمام طول مدتى كه معاويه از مردم براى ولايتعهدى يزيد, بيعت مي گرفت , حسين به شدت با اومخالفت كرد, و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و وليعهدى او را نپذيرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاويه گفت و يا نامه اى كوبنده براى او نوشت .(16) معاويه هم در بيعت گرفتن براى يزيد, به او اصرارى نكرد و امام (ع ) همچنين بود و ماند تا معاويه درگذشت ...

قيام حسينى

يزيد پس از معاويه بر تخت حكومت اسلامى تكيه زد و خود را اميرالمؤمنين خواند و براى اين كه سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبيت كند, مصمم شد براى نامداران و شخصيتهاى اسلامى پيامى بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند. به همين منظور, نامه اى به حاكم مدينه نوشت و در آن يادآور شد كه براى من از حسين (ع )بيعت بگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان .
حاكم اين خبر را به امام حسين (ع )رسانيد و جواب مطالبه نمود. امام حسين (ع ) چنين فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد.(17) آن گاه كه افرادى چون يزيد, (شرابخوار و قمارباز و بي ايمان و ناپاك كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمي كند) بر مسند حكومت اسلامى بنشيند, بايد فاتحه اسلام را خواند.(زيرا اين گونه زمامدارها با نيروى اسلام و به نام اسلام , اسلام را از بين ميبرند.)
امام حسين (ع ) مي دانست اينك كه حكومت يزيد را به رسميت نشناخته است , اگر در مدينه بماند به قتلش مي رسانندش, لذا به امر پروردگار, شبانه و مخفى از مدينه به سوى مكه حركت كرد. آمدن آن حضرت به مكه , همراه با سرباز زدن او از بيعت يزيد, در بين مردم مكه و مدينه انتشار يافت , و اين خبر تا به كوفه هم رسيد. كوفيان ازامام حسين (ع ) كه در مكه به سر مي برد دعوت كردند تا به سوى آنان آيد و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقيل , پسر عموى خويش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفى را از نزديك ببيند و برايش بنويسد. مسلم به كوفه رسيد و با استقبال گرم و بي سابقه اى روبرو شد, هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع ) با او بيعت كردند, و مسلم هم نامه اى به امام حسين (ع ) نگاشت و حركت فورى امام (ع ) را لازم گزارش داد.
هر چند امام حسين (ع ) كوفيان را به خوبى مي شناخت , و بي وفايى و بي دينيشان را در زمان حكومت پدر و برادر ديده بود و مي دانست به گفته ها و بيعتشان با مسلم نمي توان اعتماد كرد, و ليكن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصميم گرفت كه به سوى كوفه حركت كند.با اين حال تا هشتم ذيحجه , يعنى روزى كه همه مردم مكه عازم رفتن به منى بودند (18) و هر كس در راه مكه جا مانده بود با عجله تمام مي خواست خود را به مكه برساند, آن حضرت در مكه ماند و در چنين روزى با اهل بيت و ياران خود, از مكه به طرف عراق خارج شد و با اين كار هم به وظيفه خويش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پيغمبر امت , يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نكرده ,بلكه عليه او قيام كرده است .
يزيد كه حركت مسلم را به سوى كوفه دريافته و از بيعت كوفيان با او آگاه شده بود, ابن زياد را (كه از پليدترين ياران يزيد و از كثيفترين طرفداران حكومت بنى اميه بود) به كوفه فرستاد.ابن زياد از ضعف ايمان و دورويى و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهديد وارعاب , آنان را از دور و بر مسلم پراكنده ساخت , و مسلم به تنهايى با عمال ابن زياد به نبرد پرداخت , و پس از جنگى دلاورانه و شگفت , با شجاعت شهيد شد.(سلام خدا بر او باد).و ابن زياد جامعه دورو و خيانتكار و بي ايمان كوفه را عليه امام حسين (ع ) برانگيخت , و كار به جايى رسيد كه عده اى از همان كسانى كه براى امام (ع ) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسين (ع ) از همان شبى كه از مدينه بيرون آمد, و در تمام مدتى كه در مكه اقامت گزيد, و در طول راه مكه به كربلا, تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان ميداشت كه : مقصود من از حركت , رسوا ساختن حكومت ضد اسلامى يزيد وبرپاداشتن امر به معروف و نهى از منكر و ايستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمايت قرآن و زنده داشتن دين محمدى هدفى ندارم . و اين مأموريتى بود كه خداوند به او واگذار نموده بود, حتى اگر به كشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسيرى خانواده اش اتمام پذيرد.
رسول گرامى (ص ) و اميرمؤمنان (ع ) و حسن بن على (ع ) پيشوايان پيشين اسلام , شهادت امام حسين (ع ) را بارها بيان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسين (ع ),رسول گرانمايه اسلام (ص ) شهادتش را تذكر داده بود. (19) و خود امام حسين (ع ) به علم امامت ميدانست كه آخر اين سفر به شهادتش مي انجامد, ولى او كسى نبود كه در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد, يا از اسارت خانواده اش واهمه اى به دل راه دهد. او آن كس بود كه بلا را و شهادت را سعادت مي پنداشت . (سلام ابدى خدا بر او باد) .
خبر شهادت حسين (ع ) در كربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود كه عامه مردم از پايان اين سفر مطلع بودند. چون جسته و گريخته , از رسول الله (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و امام حسن بن على (ع ) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند. بدين سان حركت امام حسين (ع ) با آن درگيري ها و ناراحتي ها احتمال كشته شدنش را در اذهان عامه تشديد كرد. به ويژه كه خود در طول راه مي فرمود: من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا. (20) هر كس حاضر است در راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد,همراه ما بيايد. و لذا در بعضى از دوستان اين توهم پيش آمد كه حضرتش را از اين سفر منصرف سازند، غافل از اين كه فرزند على بن ابى طالب (ع ) امام و جانشين پيامبر, و از ديگران به وظيفه خويش آگاه تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد كشيد.
بارى امام حسين (ع ) با همه اين افكار و نظريه ها كه اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد, و كوچكترين خللى در تصميمش راه نيافت .سرانجام  رفت , و شهادت را دريافت . نه خود تنها, بلكه با اصحاب و فرزندان كه هر يك ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند, رفتند و كشته شدند, و خون هايشان شن هاى گرم دشت كربلا را لاله باران كرد تا جامعه مسلمانان بفهمد يزيد (باقيمانده بسترهاى گناه آلود خاندان اميه ) جانشين رسول خدا نيست , و اساسا اسلام از بنى اميه و بنى اميه از اسلام جداست .
راستى هرگز انديشيده ايد اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرين حسين (ع ) به وقوع نمي پيوست و مردم يزيد را خليفه پيغمبر (ص ) مي دانستند, و آن گاه اخبار دربار يزيد و شهوت راني هاى او و عمالش را مي شنيدند, چقدر از اسلام متنفر مي شدند, زيرا اسلامى كه خليفه پيغمبرش يزيد باشد, به راستى نيز تنفرآور است ... و خاندان پاك حضرت امام حسين (ع ) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت رابه گوش مردم برسانند.و شنيديم و خوانديم كه در شهرها, در بازارها, در مسجدها, در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نكبت بار يزيد, هماره و همه جا دهان گشودند وفرياد زدند, و پرده زيباى فريب را از چهره زشت و جنايتكار جيره خواران بنى اميه برداشتند و ثابت كردند كه يزيد سگباز وشرابخوار است , هرگز لياقت خلافت ندارد و اين اريكه اى كه او بر آن تكيه زده جايگاه او نيست . سخنانشان رسالت شهادت حسينى را تكميل كرد, طوفانى در جانها برانگيختند, چنان كه نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گرديد و همه آرزوهاى طلايى و شيطانيش چون نقش بر آب گشت .
نگرشى ژرف ميخواهد تا بتوان بر همه ابعاد اين شهادت عظيم و پرنتيجه دست يافت . از همان اوان شهادتش تا كنون , دوستان و شيعيانش , و همه آنان كه به شرافت و عظمت انسان ارج مي گذارند, همه ساله سالروز به خون غلتيدنش را, سالروز قيام و شهادتش را با سياهپوشى و عزادارى محترم مي شمارند, و خلوص خويش را با گريه بر مصايب آن بزرگوار ابراز ميدارند. پيشوايان معصوم ما, هماره به واقعه كربلا و به زنده داشتن آن عنايتى خاص داشتند. غير از اين كه خود به زيارت مرقدش مي شتافتند و عزايش را بر پا مي داشتند, در فضيلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار, گفتارهاى متعددى ايراد فرموده اند.
ابوعماره گويد: روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسيدم , فرمود اشعارى درسوگوارى حسين براى ما بخوان . وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گريه حضرت برخاست , من مي خواندم و آن عزيز مي گريست , چندان كه صداى گريه از خانه برخاست . بعد از آن كه اشعار را تمام كردم , امام (ع ) در فضليت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام حسين (ع ) مطالبى بيان فرمود. (21)
نيز از آن جناب است كه فرمود: گريستن و بي تابى كردن در هيچ مصيبتى شايسته نيست مگر در مصيبت حسين بن على , كه ثواب و جزايى گرانمايه دارد. (22) باقرالعلوم , امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم كه يكى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شيعيان ما بگوييد كه به زيارت مرقد حسين بروند, زيرا بر هر شخص باايمانى كه به امامت ما معترف است , زيارت قبر اباعبدالله لازم ميباشد. (23)
امام صادق (ع ) مي فرمايد: ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يكون من الاعمال . همانا زيارت حسين (ع ) از هر عمل پسنديده اى ارزش و فضيلتش بيشتر است . (24) زيرا كه اين زيارت در حقيقت مدرسه بزرگ و عظيم است كه به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مي دهد و گويى روح را به سوى ملكوت خوبي ها و پاكدامني ها و فداكاري ها پرواز مي دهد. هر چند عزادارى و گريه بر مصايب حسين بن على (ع ), و مشرف شدن به زيارت قبرش و بازنماياندن تاريخ پرشكوه و حماسه ساز كربلايش ارزش و معيارى والا دارد, لكن بايد دانست كه نبايد تنها به اين زيارت ها و گريه ها و غم گساريدن اكتفا كرد, بلكه همه اين تظاهرات , فلسفه ديندارى , فداكارى و حمايت از قوانين آسمانى را به ما گوشزدمينمايد, و هدف هم جز اين نيست , و نياز بزرگ ما از درگاه حسينى آموختن انسانيت و خالى بودن دل از هر چه غير از خداست ميباشد, و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضيه بپردازيم , هدف مقدس حسينى به فراموشى مي گرايد.

-----------------------------------------------------------

پي نوشتها:

 (1) در سال و ماه و روز ولادت امام حسين (ع ) اقوال ديگرى هم گفته شده است , ولى ما قول مشهور بين شيعه را نقل كرديم . ر. به . ك . اعلام الورى طبرسى , ص 213.
(2) احتمال دارد منظور از اسما, دختر يزيد بن سكن انصارى باشد. ر. به . ك . اعيان الشيعه , جزء 11 , ص 167.
(3) امالى شيخ طوسى , ج 1, ص 377.
(4) شبر بر وزن حسن , و شبير بر وزن حسين , و مبشر بر وزن محسن , نام پسران هارون بوده است و بوده است و پيغمبر اسلام (ص ) فرزندان خود حسن و حسين و محسن را به اين سه نام ناميده است - تاج العروس , ج 3 , ص 389, اين سه كلمه در زبان عبرى همان معنى رادارد كه حسن و حسين و محسن در زبان عربى دارد - لسان العرب , ج 66, ص 60.
(5) معانى الاخبار, ص 57.
(6) در منابع اسلامى درباره عقيقه سفارش فراوان شده و براى سلامتى فرزند بسيارمؤثر دانسته شده است . ر. به . ك . وسائل الشيعه , ج 15, ص 143 به بعد.
(7) كافى , ج 6, ص 33.
(8) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 146 - كمال الدين صدوق , ص 152.
(9) سنن ترمذى , ج 5, ص 323.
(10) ذخائر العقبى , ص 122.
(11) الاصابه , ج 11, ص 30.
(12) سنن ترمذى , ج 5, ص 324 - در اين قسمت رواياتى كه در كتابهاى اهل تسنن آمده است نقل شد تا براى آنها هم سنديت داشته باشد.
(13) الاصابه , ج 1, ص 333.(14) تذكرة الخواص ابن جوزى , ص 34 - الاصابه , ج 1, ص 333, آن طور كه بعضى ازمورخين گفتهاند اين موضوع تقريبا در سن ده سالگى امام حسين (ع ) اتفاق افتاده است .
(15) ارشاد مفيد, ص 173.
(16) رجال كشى , ص 94 - كشف الغمة , ج 2, ص 206.
(17) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 184 - لهوف , ص 20.
(18) روز هشتم ماه ذيحجه مستحب است كه حاجيها به منى بروند, و در آن زمان به اين حكم استحبابى عمل ميكردند, ولى در زمان ما مرسوم شده است كه از روز هشتم يكسره به عرفات ميروند.
(19) كامل الزيارات , ص 68 به بعد - مشير الاحزان , ص 9.
(20) لهوف , ص 53.
(21) كامل الزيارات , ص 105.
(22) كامل الزيارات , ص 101.
(23) كامل الزيارات , ص 121.
(24) كامل الزيارات , ص 147.


ادامه مطلب
امتیاز:
 
1
2
3
4
5
بازدید: 12
 
[ ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ ] [ ۰۴:۲۵:۵۲ ] [ احمداسماعيلي كريزي ]

عباس فدايي ولايت

چون آفتاب حيدري تابيد بر‌ام البنين
آن سان كه از نيسان شدي اندر صدف دُرّ ثمين 
ماه بني هاشم عيان گرديد از آن مه جبين
تا آن كه گردد حامي دين خداوند مبين 
بهر حسين بن علي حق پرورد يار و معين
چونان كه بودي مرتضي بر مصطفي يار و قرين 
بر گو به ماه آسمان بنما رخِ خود را نهان
زيرا كه گشته در جهان ماه بني هاشم عيان (1) 
 
عباس فدايي ولايت
* به مناسبت چهارم شعبان، سالروز تولد حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام *
چون آفتاب حيدري تابيد بر‌ام البنين آن سان كه از نيسان شدي اندر صدف دُرّ ثمين 
ماه بني هاشم عيان گرديد از آن مه جبين تا آن كه گردد حامي دين خداوند مبين 
بهر حسين بن علي حق پرورد يار و معين چونان كه بودي مرتضي بر مصطفي يار و قرين 
بر گو به ماه آسمان بنما رخِ خود را نهان زيرا كه گشته در جهان ماه بني هاشم عيان (1) 
بعد از فراغ
امام علي عليه السلام بعد از فاطمۀ زهرا عليهاالسلام طبق وصيت همسر با امامه (2) ازدواج كرد و مدتي بعد در صدد برآمد با يكي از زنان كه از خانواده‌اي شجاع و دلير باشد، ازدواج كند تا خداوند فرزندي دلير از وي به او عطا فرمايد. (3) به اين منظور از برادرش عقيل كه در علم انساب تبحّر داشت، خواست بانويي از خانداني اصيل را برگزيند و خود نيز به خواستگاريش برود. ابي نصر بخاري در اين باره مي‌نويسد: «قال اميرالمؤمنين عليه السلام لعقيل بن ابي طالب ـ و هو اعلم قريش بالنسب ـ اطلب لي امرأةً ولدتها شجعان العرب حتي تلدلي ولدا شجاعا»؛ (4) برايم بانويي بياب كه زادۀ شجاع‌ترين عرب باشد تا برايم فرزندي شجاع بياورد. 
و به اين ترتيب بود كه برادر بزرگتر براي يافتن و سپس خواستگاري از چنين بانويي به فكر فرو رفت و اندكي بعد به ياد دختري از قبيلۀ كلابيه افتاد و گفت: «تزوج‌ام البنين الكلابيه فانه ليس في العرب اشجع من آبائها» (5) ؛ با‌ام البنين كلابيه ازدواج كن كه در عرب شجاع‌تر از پدران او كسي نيست. 
در پي اين اظهار نظر، وي از طرف علي عليه السلام براي خواستگاري‌ام البنين به نزد قبيلۀ كلابيه رفت و مراسم خواستگاري را انجام داد. (6) هرچند اطلاعي از تاريخ اين خواستگاري و ازدواج در دست نيست ولي مي‌توان محدودۀ زماني اين مراسم را با مراجعه به منابع تاريخي مشخص كرد؛ زيرا مي‌دانيم كه تولد حضرت ابوالفضل عليه السلام در چهارم شعبان سال 26 هجري قمري ذكر شده است. (7) 
فاطمه (ام البنين) 
فاطمه (ام البنين) از خانداني ولايت مدار و اصيل بود. خانداني كه از صفات جوانمردي، دليري، شجاعت و... بهره‌اي وافر داشتند. پدرش «حزام بن خالد بن ربيعه» مردي شجاع و مادرش «ثمامه» دختر سهيل بن عامر بن جعفر بن كلاب از بانوان اصيل عرب بود. تا آن جا كه در برخي كتب، نام يازده تن از مادران او را بر شمرده اند كه همه، از مادران نجيب و همسران اصيل روزگارشان بوده اند. 
ام البنين صفات برجسته‌اي در وجود خويش داشت كه برخي از آنان موروثي و تعداي نيز بعد از ازدواج با علي عليه السلام بروز يافت. شجاعت، دليري، وفاداري، هنرمندي (ادبيات) و عزت نفس را مي‌توان از دستۀ اوّل و ايثارگري، ولايت پذيري، فدايي امامت شدن و تربيت جوانان صاحب بصيرت و آگاهي را از طايفۀ دوم دانست. 
آري در وفاداري او همين بس كه قبل از علي عليه السلام با كسي ديگر ازدواج نكرده بود و بعد از شهادت اميرمؤمنان عليه السلام نيز با كسي ازدواج نكرد (8) و عمرش را در راه تربيت چهار پسر برومندش (عباس، جعفر، عبدالله و عثمان) گذراند و در اين دوره همواره فرزندان فاطمه را بر فرزندان خود مقدم مي‌داشت كه تاريخ در اين باره سخن بسيار دارد. (9) 
در بصيرت و بينش ولائيش همين كفايت مي‌كند كه علاّمۀ مامقاني مي‌نويسد: «علاقه و ارادت او به حسين عليه السلام به علت امر امامت بود، و اين كه به فرض سلامت حسين، مرگ چهار فرزند برومندش را بر خود آسان مي‌دانست نشانۀ بالا بودن ميزان ايمان اوست و من او را از نيكان مي‌دانم.» (10) ما براي رعايت اختصار تنها به يك نمونه از ولايت مداري مادر و تربيت كنندۀ ابوالفضل عليه السلام مي‌پردازيم و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل. 
پس از واقعۀ كربلا، «بشير» به مدينه بازگشت تا خبر اين واقعۀ تلخ را به مردم بدهد. او با‌ام البنين عليهاالسلام رو به رو شد و خود را آماده كرد تا خبر شهادت چهار فرزندش را به او بدهد. اما ‌ام البنين مهلت نداد و از سلامتي حسين عليه السلام پرسيد. بشير گفت: عباس را كشتند.‌ام البنين باز از حسين پرسيد و بشير خبر شهادت فرزند بعدي را داد و همين طور خبر شهادت هر چهار پسرش را به او رساند، امّا ‌ام البنين باز از سلامت حسين مي‌پرسيد و مي‌گفت:
يا بشير اخبرني عن ابي عبدالله الحسين. اولادي و من تحت الخضراء كلهم فداء لابي عبدالله... و زماني كه خبر شهادت حسين عليه السلام را شنيد، گفت: آه كه بندهاي قلبم را پاره پاره كردي. (11) 
نور حيدري
در چهارم شعبان سال 26 هجري، از دامن ‌ام البنين، نور حيدري درخشيدن گرفت و خانه‌هاي مدينه را از طلوع صبحي ديگر خبر داد. آري چشمان منتظر علي،‌ام البنين، زينب، حسن، حسين و... به سيماي فرزندي دوخته شد كه شبيه پيامبر خدا بود (12) و علي عليه السلام به شجاعت و دليري او خبر داده بود. صحت اين پيش بيني را از همان لحظۀ تولد در سيماي جدّي و مردانۀ او مي‌شد ديد. حضرت، فرزندش را در بر گرفت و سيمايش را غرق در بوسه كرد و مراسم شرعي تولد را آغاز نمود. در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و در هفتمين روز تولد نيز به سنت اسلامي، موي سر فرزند را تراشيد و هم وزن آن طلا يا نقره به فقيران داد و گوسفندي به عنوان عقيقه ذبح كرد. (13) 
اميرمؤمنان علي عليه السلام كه از پس پردۀ غيب، جنگاوري فرزندش را در عرصه‌هاي جنگ مي‌ديد، او را عباس ناميد. عباس صيغۀ مبالغه از مادۀ عبس به معناي درهم شدن پوست و گرفتگي صورت است و امام مي‌دانست كه او بر دشمنان حق عبوس و در جنگ‌ها غيور خواهد بود. (14) 
دوران زندگي
زندگي عباس عليه السلام را مي‌توان به دو مرحلۀ كودكي و جواني تقسيم كرد. دورۀ كودكي كه عموما به تربيت و بروز گوشه‌هايي از شخصيت وي گذشت و دوران جواني تا شهادت كه به سه بخش تقسيم مي‌شود: 1 ـ با پدر (14 سال) 2 ـ در زمان امامت برادرش امام حسن عليه السلام (10 سال) 3 ـ در دوران امامت امام حسين عليه السلام (10 سال) . 
دوران كودكي
1 ـ بوسه بر بازوي عباس
علاوه بر وجود پر بركت مادري با فضيلت و پدري معصوم، عامل ديگر در رشد الهي عباس، وجود ستارگان فاطمي (حسن، حسين و زينب) در خانۀ علي عليه السلام بود. بي گمان عباس در سايۀ فضايل آنان به مراتبي والا دست يافت و عظمت آنان را با تمام وجود باور كرد. البته در اين اسوه پذيري اقدامات مادرش‌ام البنين بي تأثير نبود، چرا كه وي با مقدم داشتن حسن، حسين و زينب عليهم السلام بر فرزندان خود، در تمام موارد، آنان را به مقام والاي خاندان علي و زهرا عليهماالسلام آگاه مي‌ساخت. تلاشي كه در نهايت، فرزنداني ولايت پذير به بار آورد. علي عليه السلام نيز حال فرزندش را رعايت مي‌كرد و عنايتي ويژه به او داشت. امام پسر را غرق بوسه مي‌كرد و عواطف خود را بي دريغ نثارش مي‌نمود. نقل است كه روزي عباس را در دامان خود نشاند. همه ديدند كه عباس آستين هايش را بالا زده است و امام در حالي كه به شدت مي‌گريد و مرواريد اشك از صدف چشمانش جاري است، بر بازوهاي كوچك عباسش بوسه مي‌زند. مادر، حيرت زده قدمي پيش گذاشت و پرسيد: مولاي من! براي چه گريه مي‌كنيد؟ علي عليه السلام با آهنگي حزين جواب داد: به اين دو دست مي‌نگرم و آنچه را كه بر سرشان خواهد آمد، به ياد مي‌آورم.‌ام البنين پرسيد: مگر چه خواهد شد؟
امام عليه السلام فرمود: آن‌ها را از ساعد قطع خواهند كرد.... 
ام البنين كه قلبش از اين خبر به شدت مي‌تپيد، پرسيد: چرا! چرا قطع خواهد شد؟
امام فرمود: دست‌هاي عباس به خاطر ياري اسلام و دفاع از برادرش حسين عليه السلام قطع خواهد شد. (15) 
ام البنين چون هميشه بردباري پيشه كرد و از اين كه فرزندش فدايي نوۀ پيامبر مي‌شد، خدا را شكر كرد. 
علي عليه السلام ادامه داده و فرمودند:‌ام البنين! فرزندت عباس نزد خداي تبارك و تعالي منزلتي عظيم دارد و خداوند در عوضِ دو دست، دو بال به او خواهد داد كه با آن‌ها با ملائكه در بهشت پرواز كند. همان طور كه جعفر بن ابي طالب را دو بال داد.‌ام البنين با شنيدن اين خبر بي اندازه خوشحال شد. (16) 
2 ـ بصيرت عباس عليه السلام 
عباس عليه السلام از سرچشمۀ جوشان علوم پدرش علي عليه السلام بهره‌ها برده بود. 
محدث نوري رحمه الله مي‌نويسد: روزي اميرالمؤمنين، حضرت عباس عليه السلام و زينب عليهاالسلام را كه كودك بودند، در دامن خود نشاند. در آن روزها عباس تازه زبان گشوده بود و جملاتي كوتاه را مي‌توانست بر زبان براند. علي عليه السلام به او فرمود: عباس! بگو واحد (يك) كودك شيرين زبان علي به تقليد از پدر گفت: واحد. آن گاه علي عليه السلام از او خواست بگويد: دو. ولي عباس ساكت شد و چيزي نگفت. وقتي علت را پرسيد، فرمود: پدر! شرم دارم با زباني كه خدا را به يگانگي خوانده‌ام، دو بگويم. اميرمؤمنان پيشاني عباس را بوسيد و از اين رويداد بي اندازه شادمان گشت. (17) 
دوران جواني
دورۀ چهارده سال و چهل و هفت روز حضور در محضر پدر، دوراني گرانسنگ براي عباس بود تا با شجاعت علوي آشنا شود. وي در برخي جنگ‌ها حاضر مي‌شد تا آداب جنگ را بياموزد و از رشادت‌ها و مديريت پدر درس گيرد. سماوي مي‌نويسد: «عاش العباس مع ابيه اربع عشرة سنة. حضر بعض الحروب فلم يأذن له ابوه بالنزال» (18) 
در بعضي جنگ‌ها حاضر مي‌شد ولي پدرش به او اجازۀ جنگ نمي‌داد؛ البته دربارۀ حضورش در همۀ جنگ‌ها اختلاف نظر است و برخي بر اين عقيده اند كه او در تمام جنگ‌ها حاضر بود. (19) 
برخي نوشته اند آن حضرت در جنگ صفين با اين كه حدود دوازده سال داشت، حماسه‌اي شگفت آفريد. 
در روضة الشهدا مي‌خوانيم: «در جنگ صفين روزي جوان نقابداري كه بين سال‌هاي 15 تا 17 بود، از لشكر علي عليه السلام بيرون آمد و طلب مبارز كرد. هيبت و سطوت او دليل شجاعت و دلاوري او بود. اصحاب معاويه از مبارزه با او ترسيدند. معاويه به مردي شجاع كه او را «ابن شعثاء» مي‌گفتند فرمان داد به مبارزۀ اين جوان برود. ابن شعثاء گفت اهل شام مرا با ده هزار سوار برابر مي‌كردند و هفت پسر دارم، يكي را مي‌فرستم تا او را به قتل رساند. هفت پسر يكي بعد از ديگري رفتند و كشته شدند و دست آخر ابن شعثاء خود به ميدان آمد، جوان مبارز به او حمله كرد و او را نيز نقش بر زمين ساخت. ديگر از لشكر معاويه كسي جرأت نكرد به تنهايي قدم به ميدان گذارد. حضرت علي عليه السلام نقاب از صورت جوان برداشت و همه ديدند كه او اباالفضل العباس فرزند علي است.» (20) 
در هر صورت زمان به تندي گذشت تا آن كه مولي علي عليه السلام توسط ابن ملجم ضربت خورد و در آستانۀ شهادت قرار گرفت. امام در شب 21 رمضان ابوالفضل عليه السلام را در آغوش گرفت و به سينه‌اش چسباند. آنگاه به فرزند چهارده ساله‌اش فرمود: فرزندم، به زودي در قيامت به وسيلۀ تو چشم من روشن مي‌شود، «ولدي اذا كان يوم عاشورا و دخلت المشرعة اياك ان تشرب الماء و اخوك الحسين عطشان» (21) ؛ فرزندم هنگامي كه روز عاشوار شد و تو داخل رودخانه شدي، مبادا آب بنوشي در حالي كه برادرت حسين تشنه است. به اين ترتيب عباس عليه السلام را به رسالت بزرگي كه بر عهدۀ او بود متوجّه ساختند. 
وي همچنين دورۀ حيات امام حسن عليه السلام را نيز درك كرد و آن گاه وارد عصر امامت امام حسين عليه السلام شد كه حكايت آن در اين مختصر نمي‌گنجد. 
تشكيل خانواده
تنها همسري كه ابوالفضل عليه السلام برگزيد، لبابه دختر عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بود (22) ، يعني بانويي از خاندان و قبيلۀ خود. البته زمان ازدواج مشخص نيست ولي مي‌دانيم كه دو پسر (فضل و عبيدالله) نتيجۀ اين ازدواج است. در برخي كتب فرزنداني ديگر هم براي عباس برشمرده اند كه حسن (از‌ام ولد) ، قاسم و يك دختر و محمد نام داشتند. (ابن شهرآشوب محمد را از شهدا دانسته است) . (23) 
كنيه‌هاي حضرت اباالفضل عليه السلام 
سه كنيه براي عباس عليه السلام ذكر شده است كه عبارتند از:
1 ـ ابوالفضل
از اين روي كه حضرت فرزندي به نام فضل داشت، به وي اباالفضل مي‌گفتند. گرچه ممكن است از آن جهت كه حضرت سرچشمۀ فضائل بسياري بود حضرت را با اين كنيه مي‌خواندند. (24) 
2 ـ ابوالقاسم
به خاطر فرزند ديگرش قاسم به وي اباالقاسم مي‌گفتند. برخي معتقدند قاسم همراه پدر در كربلا شهيد شد. (25) جابر انصاري خطاب به حضرت مي‌گويد:
السلام عليك يا اباالقاسم، السلام عليك يا عباس بن علي. (26) 
3 ـ ابوالقربة
در تاريخ خميس و مقاتل الطالبين به نقل از جرمي بن العلا از زبير اين كنيه را براي عباس عليه السلام نقل كرده اند. (27) 
او به اين دليل كه از كودكي سقايي مي‌كرد در ميان بني هاشم به ابا القربة (صاحب مشك) معروف شد. 
لقب‌هاي عباس بن علي عليهماالسلام 
لقب‌هاي هر شخص، گذرگاهي براي شناخت حقيقي او هستند، زيرا دربارۀ اهل بيت عليهم السلام اين القاب براساس ويژگي‌هاي واقعي كه از آنان ظهور و بروز مي‌يافت به آن‌ها داده مي‌شد. از اين روي مطالعه لقب‌هاي عباس عليه السلام مي‌تواند سرفصل‌هاي مناسبي از شخصيت وي را به دست دهد. عمدۀ اين القاب چنين است:
قمر بني هاشم، باب الحوائج، طيار، اطلس، شهيد، عبد صالح، عبد صديق، سقا، كبش الكتيبه، سپهسالار، قهرمان علقمه، پرچمدار، ناصر ابن رسول الله، داعي الي سبيل الله، ولي الله، ناصح، مظلوم، المطيع لله و رسوله، المواسي (فداكار) ، صابر، مجاهد، محامي، دافع، المجيب، حبيب الله و.... (28) 
در اين مختصر تنها به شرح چند لقب مي‌پردازيم:
قمر بني هاشم
حضرت عباس در ميان خاندان بني هاشم به قمر و ماه تشبيه مي‌شد چون تلألؤ چهرۀ زيبا و نوراني‌اش همگان رابه شگفتي وا مي‌داشت. آري او نه تنها ماه بني هاشم كه ماه جهان اسلام بود. و از همين كه به وي اين لقب را داده اند مي‌توان فهميد كه بعد از امام معصوم، در بين بني هاشم جواني خوش سيما و ماه رخسار چون او نبود. (29) 
طيار
اين لقب برگرفته از رواياتي است كه امام علي عليه السلام در ضمن آن بشارت مي‌دهد به اين كه خداوند به عباس مانند جعفر بن ابي طالب دو بال در بهشت براي پرواز مي‌دهد كه شهيدان به مقامش غبطه مي‌خورند. (30) 
سقا
از بزرگترين و بهترين القاب حضرت كه بيش از ديگر القاب مورد علاقه‌اش بود، سقا مي‌باشد. پس از بستن راه آب رساني به تشنگان اهل بيت به وسيلۀ نيروهاي فرزند مرجانه جهت از پا در آوردن فرزندان رسول خدا، قهرمان اسلام بارها صفوف دشمن را شكافت و خود را به فرات رساند و آب به تشنگان اهل بيت رساند كه سرانجام منجر به شهادتش نيز شد. (31) 
آري هنگامي كه حضرت ابوالفضل تشنگي اهل بيت و اطفال برادرش را ديد با سي سوار و بيست پياده به راه افتاد و راه رود فرات را در پيش گرفت. «نافع بن هلال مرادي» كه از اصحاب بزرگ امام حسين عليه السلام بود، پيشاپيش آنان مي‌تاخت. «عمرو بن حجاج زبيدي» كه مسؤول نگهباني بود، راه را بر نافع گرفت و در نهايت به ياران امام تاختند؛ اما قهرمان كربلا ابوالفضل العباس حملۀ آنان را دفع كرد و ياران، مشك‌ها را پر كرده به فرماندهي ابوالفضل عليه السلام به مكان خود برگشتند و ابوالفضل به سقّا ملقب شد. بيشتر مردم حضرت را به همين لقب مي‌شناسند. (32) 
كبش الكتيبه
به فرماندهي سپاه به دليل حسن تدبر و دلاوري كه از خود نشان مي‌دهد و نيروهايش را حفظ مي‌كند، اين لقب اعطا مي‌شود و اين امر نشان از رشادت بي مانند حضرت عباس در روز عاشورا دارد. (33) 
علمدار (صاحب راية الحسين عليه السلام) 
امام حسين عليه السلام به دليل ديدن توانايي‌هاي چشمگير عباس، از ميان يارانش تنها او را براي پرچمداري برگزيد. در نقل‌هاي تاريخي مي‌خوانيم كه: پرچم عباس عليه السلام جزو اموال غارت شده‌اي بود كه به شام بردند. وقتي چشم يزيد به آن افتاد، عميقا به آن نگريست و سه بار از جاي خود برخاست و نشست. وقتي دليل اين كار را پرسيدند، گفت: اين پرچم در دست چه كسي بوده است؟ گفتند: به دست عباس برادر حسين. يزيد گفت: تعجبم از شجاعت اوست. تمام قسمت‌هاي آن از پارچه و چوب بر اثر اصابت تيرها و سلاح‌هاي ديگر كه به آن رسيده، آسيب ديده است جز دستگيرۀ آن، و اين موضع كه كاملاً سالم مانده، حكايت از آن دارد كه تيرها به دست پرچمدار اصابت مي‌كرده ولي او پرچم را رها نكرده است و تا آخرين توان خود پرچم را نگه داشته است و تنها وقتي آخرين رمق خويش را از دست داده، پرچم يا از دستش افتاده يا با دست او با هم افتاده است. (34) 
ابعــاد شخصيـتي ابوالفـضل العباس عليه السلام 
عباس كمالات انساني را در تمام ابعادش دارد و مي‌تواند الگويي عملي براي جوانان ما باشد از اين رو در اين بخش به گوشه‌هايي از شخصيت وي اشاره مي‌كنيم. ابعادي كه در ضمن احاديث، نقل‌هاي تاريخي، زيارت‌هاي مأثور و... به آن‌ها اشاره يا تأكيد شده است، مانند:
ايمان
امام صادق عليه السلام مي‌فرمود: «كان عمُّنا العباس بن علي نافِذُ البَصيرَة، صلب الايمان، جاهد مع ابي عبدالله و ابلي بلاءً حسنا و مضي شهيدا»؛ عموي ما عباس بن علي، بصيرتي نافذ و ايماني استوار داشت و همراه ابا عبدالله جهاد كرد و به نيكويي از امتحان برآمد و شهيد شد. (35) 
نمونه‌اي ديگر از ايمان قوي عباس را مي‌توان در پاسخ عميق به پدرش در كودكي (كه بعد از يك، دو نگفت) مشاهده كرد. 
عبادت
اصبغ بن نباته مي‌گويد: مردي از بني ابان را ديدم كه چهره‌اش سياه شده بود و من مي‌دانستم كه قبلاً صورتش سفيد بود. از او پرسيدم: چرا چنين شده اي؟ گفت:
من جواني را كشتم كه بين دو چشمانش اثر سجود بود، شبي نخوابيدم مگر اين كه آمد و مرا به جهنم انداخت. 
او گفت: مقتول عباس بن علي بود. (36) 
در مقاتل الطالبين نيز مي‌خوانيم: «بين عينيه اثر السجود» (37) ؛ بين دو چشمانش اثر سجده بود. 
ادب
عباس چنان پرورش يافت كه در مدت عمرش جز يك مرتبه، برادرش حسين را به اسم صدا نكرد و حتي برادر هم خطاب نمي‌كرد و مي‌گفت: سيدي و مولاي. 
شفاعت
در معالي السبطين مي‌خوانيم: در روز قيامت حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله به امام علي عليه السلام مي‌فرمايد: از فاطمه بپرس براي شفاعت امت چه داري؟ علي سؤال را مطرح مي‌كند و فاطمه عليهاالسلام مي‌فرمايد: يا اميرالمؤمنين «كفانا لاجل هذا المقام اليدان المقطوعتان من ابني العباس» (38) ؛‌اي امير مؤمنان! براي اين مقام دو دست قطع شده از فرزندم عباس، ما را كفايت مي‌كند. 
ولايت پذيري
عباس در روز عاشورا ضمن تهييج برادران به نبرد، آنان را به نكته‌اي ظريف توجه مي‌دهد و مي‌گويد:
امروز روزي است كه بايد بهشت را بگيريم و جان خود را فداي سيد وامام خود نماييم...‌اي برادران من! امروز در جان نثاري تقصير نكنيد و كوتاهي ننماييد و خيال نكنيد كه حسين برادر ماست و ما پسران يك پدر هستيم، نه چنان است. آن بزرگوار امام و سيد و بزرگ و پيشواي ما بوده و حجت خداوند عالميان در روي زمين و فرزند حضرت فاطمۀ زهرا عليهاالسلام و نور ديدۀ حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله است. (39) 
بصيرت
عباس نه تنها ولايت مدار بود كه بصيرت و آگاهي ديني نيز داشت و ولايت را نيز از اين ديدگاه بر جانش مقدم مي‌كرد. ابو مخنف مي‌گويد: ابن زياد به پسر سعد نوشت: «در قتل حسين عجله كن مگر آن كه با يزيد بيعت كند.» آن گاه نامه را به دست شمر داد تا به كربلا برساند. عبدالله بن ابي محلّ بن حزام بن خالد از جاي برخاست و گفت:‌اي امير! علي بن ابي طالب عمۀ مرا كه‌ام البنين است، تزويج كرد و از او چهار پسر آورد و اين چهار پسر اكنون با حسين بن علي عليهماالسلام هستند، از تو مي‌خواهم نامه‌اي به عنوان امان براي او بنويسي. ابن زياد قبول كرد و شمر هم كه از قبيله ي‌ام البنين بود، به پاخاست و مطلب را تأكيد كرد. ابن زياد امان نامه‌اي نوشت و به عبدالله بن ابي محل داد و او نيز نامه را به آزاد كردۀ خود داد كه به كربلا برساند. چون نامه را تسليم قمر بني هاشم عليه السلام كرد، آن حضرت فرمود: به خالوي ما بگو ما را نيازي به امان نيست. امان خدا بهتر از امان فرزند سميه است. سيد نيز در لهوف مي‌نويسد: شمر عقب خيمه‌ها آمد و فرياد كرد:
«أين بنو اختنا عباس و عبدالله و جعفر و عثمان»، كسي به او جواب نداد. امام حسين عليه السلام فرمود: او را جواب دهيد هر چند مرد فاسقي است. حضرت قمر بني هاشم ابوالفضل العباس بيرون آمد و فرمود: چه مي‌گويي؟ شمر گفت: خواهر زادگان من، شما در امان هستيد، بيهوده خود را به كشتن ندهيد. 
عباس فرمود: لعنت خدا بر تو باد و بر اماني كه براي ما آورده اي.‌اي دشمن خدا آيا امر مي‌كني ما از برادر و از سيد و مولاي خود حسين فرزند فاطمه دست برداريم. و داخل در اطاعت اولاد زنا و فرزندان لعين‌ها شويم. (40) 
فناداه العباس بن علي: تبت يداك يا شمر لعنك الله و لعن ما جئت به من امانك هذا يا عدواللّه أتامرنا ان نترك اخانا الحسين ابن فاطمه و ندخل في طاعة اللعنا و اولاد اللعنا.... 
فداكاري
السلام علي العباس بن اميرالمؤمنين، المواسي اخاه بنفسه؛ سلام بر عباس؛ فرزند امير مؤمنان كه جانش را در راه فداكاري به برادرش تقديم كرد. (41) 
اين فقره، بخشي از زيارت نامۀ منسوب به ولي عصر (عج) است و در زيارت نامه‌هاي ديگر نيز بارها به اين گونه عبارات برمي خوريم. از جمله در زيارت نقل شده از امام صادق عليه السلام مي‌خوانيم: نِعم الأخ المواسي؛ چه خوب برادري كه فداكاري كرد!... (42) و صحنۀ كربلا آكنده از فداكاري‌هاي فرزند علي عليه السلام است تا آن جا كه دست راستش را از تن جدا مي‌كنند و او مي‌فرمايد: به خدا قسم اگر چه دست راستم را جدا كريد من همچنان از دين خود حمايت مي‌كنم. 
والله ان قطعتم يميني انّي احامي ابدا عن ديني 
و عن امام صادق اليقين
شجاعت
گويي عباس ذخيرۀ علوي براي كربلاست و علي عليه السلام به شجاعت‌هاي او چشم اميد دوخته است. 
زينب كبري عليهاالسلام مي‌فرمايد: شب عاشورا از خيمه خارج شدم تا به خيمۀ برادرم حسين عليه السلام بروم، چون او را مشغول عبادت ديدم به سوي خيمۀ ديگر برادرانم رفتم. ديدم كه پسر عموها و برادران و برادرزاده هايم گرد هم حلقه زده اند و عباس نيز در وسط آنان قرار دارد. مانند شير، نيم خيز بر روي دو پا نشسته و سخن مي‌گفت:... فردا چه خواهيد كرد؟... بدانيد كه اصحاب برادرم نسبت به ما غريبه اند و بار سنگين مرد هميشه بر دوش اهل خود اوست. فردا شما بايد در شهادت پيش قدم شويد و نگذاريد آنان بر شما در نبرد سبقت بگيرند.» عباس آن شب به پاسداري و نگهباني خيام حسيني مشغول بود و تا صبح لحظه‌اي به خواب نرفت. 
دشمن از ترس برق شمشير حضرت ابوالفضل عليه السلام نه تنها قدرت شبيخون و حمله به آنان را نيافت بلكه به خواب نيز نرفت... آري عباس در روز عاشورا سوار بر اسب، اطراف خيام مي‌گشت و نگهباني مي‌كرد و مراقب بود تا دشمن جلو نيايد. در اين هنگام زهير بن قين يكي از ياران با وفاي امام حسين عليه السلام نزد ابوالفضل العباس آمد و گفت: در اين ساعت آمده‌ام تا تو را به ياد سخن پدرت علي عليه السلام بيندازم... پدرت هنگامي كه مي‌خواست با مادرت‌ام البنين ازدواج كند، به برادرش عقيل فرموده بود: زن شجاعي از خاندان شجاع برايم پيدا كن، زيرا مي‌خواهم فرزند شجاعي از او به دنيا بيايد و حامي و ايثارگري فداكار براي برادرش حسين عليه السلام باشد.... 
غيرت عباس با شنيدن اين سخن به جوش آمد و چنان پا در ركاب زد كه تسمۀ ركاب قطع گرديد و فرمود:‌اي زهير آيا با اين سخن مي‌خواهي به من جرأت بدهي؟ سوگند به خدا هرگز دست از برادرم بر نداشته و در حمايت از او كوتاهي نخواهم نمود. به خدا قسم چيزي به تو نشان دهم كه هرگز نديده اي! و در پس اين سخن بود كه به صف دشمن حمله كرد و عدۀ زيادي از جمله مارد بن صديف ثعلبي؛ قهرمان بي بديل دشمن را به خاك افكند. (43) 
 
· پاورقــــــــــــــــــــي 
 
1 ـ چهرۀ درخشان قمر بني هاشم، علي رباني خلخالي، ج 1، ص 139. 
2 ـ امامه دختر ابي العاص بن ربيع بود و مادرش زينب (دختر رسول خدا) است. وي در زمان رسول خدا متولد شد و بعد از بلوغ، امام علي عليه السلام طبق وصيت فاطمۀ زهرا عليهاالسلام با او ازدواج كرد و بعد از ضربت خوردن در ماه رمضان، چون احساس كرد معاويه مي‌خواهد با او ازدواج كند، از مغيرة بن نوفل بن حارث خواست با او ازدواج كند. تنقيح المقال في علم الرجال، ج3، ص69. 
3 ـ طبق وصيت فاطمۀ زهرا عليهاالسلام، علي عليه السلام بعد از شهادت وي با امامه و سپس به مرور با ده زن ديگر (غير از كنيزان) ازدواج كرد كه اين تعداد با كنيزان به 29 نفر مي‌رسد. در اين باره كه بعد از امامه با‌ام البنين ازدواج كرد يا‌ام البنين همسر چهارمش بود، رواياتي وجود دارد. ـ زندگاني قمر بني هاشم، عمادالدين حسيني، ص 44. 
4 ـ سر سلسلة العلويه، ابي نصر بخاري، (314 ه. ق) ، ص 88. در منابع ديگر با اندكي تفاوت آمده است. «انظر الي امرأة قد ولدتها الفحولة من العرب لاتزوجها فتلدلي غلاما فارسا»، قاموس الرجال، ج 1، ص 389؛ عمدة الطالب، ص 285؛ ارشاد مفيد، ص 186؛ ابصار العين في انصار الحسين، سماوي، ص 26، (ترجمة العباس) . 
5 ـ عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب، ص 285. 
6 ـ برخي از منابع از خواب‌ام البنين در روز قبل از خواستگاري و كيفيت آن خبر مي‌دهند. مولد عباس بن علي عليه السلام، محمد علي الناصري، ص 36 تا 38. 
7 ـ ولد سنة ست و عشرين من الهجرة. ابصار العين في انصار الحسين، ص 25. عماد الدين اصفهاني مي‌نويسد: «بين ازدواج‌ام البنين و حمل او به عباس، قريب ده سال طول كشيده است. بنابر اين خبر كه حضرت علي عليه السلام در سال بعد از رحلت پدر حضرت زهرا عليهاالسلام 7 يا 9 زن به حباله آورده است، اگر آخر سال 12 تا اول سال 13 اين ازدواج صورت گرفته باشد و به اتفاقي كه مورخين دارند‌ام البنين چهارمين زني است كه به خانۀ علي عليه السلام آمد، بايد از سال 13 تا 23 يا 24 كه تولد عباس در اين سال‌ها واقع شده ده سال فاصله باشد؛ زيرا از سال 13 هجري قمري تا 61 هجري قمري، 48 سال مي‌شود و هيچ كسي ننوشته است كه عباس بيش از 39 سال داشته است و اگر حداكثر 39 را حساب كنيم باز تولد عباس بايد در سال 22 هجري واقع شده باشد... از مجموع اين اخبار چنين استفاده مي‌شود كه تولد حضرت ابالفضل عليه السلام در بين سال‌هاي 32 تا 36 واقع شده است.» زندگاني قمر بني هاشم، ص 52. 
8 ـ لم تخرج‌ام البنين الي احد قبله و لابعده.... سرسلسلة العلويه، ص 88. 
9 ـ زندگاني حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام، علامه باقر شريف قرشي، ترجمۀ سيد حسن اسلامي، ص 28. 
10 ـ تنقيح المقال، ج 3، ص 70. 
11 ـ تنقيح المقال، ج 3، ص 70. 
12 ـ وقتي ابوالفضل العباس در كربلا به شهادت رسيد، امام حسين عليه السلام بالاي سرش آمد و فرمود! اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خُلقا و منطقا برسولك محمد صلي الله عليه و آله، كنا اذا اشتقنا الي وجه رسولك نظرنا الي وجهه... مقتل خوارزمي، ج 2، ص 30. 
13 ـ زندگاني حضرت ابوالفضل العباس، ص 30. 
14 ـ خصائص العباسيه، ص 118. 
15 ـ همان، ص 119. 
16 ـ سردار كربلا، ص 164؛ چهرۀ درخشان قمر بني هاشم، ج 1، ص 141. 
17 ـ فرسان الهيجاء، ج 1، ص 190؛ مستدرك الوسايل، ج 3، ص 815. 
18 ـ سرسلسلة العلويه، ص 26. 
19 ـ محمد علي الناصري معتقد است وي در تمام جنگ‌ها در حرب و محراب و غربت و وطن در كنار علي عليه السلام حضور داشت. مولد العباس، ص 63. 
20 ـ زندگاني قمر بني هاشم، ص 143. 
21 ـ سوگنامۀ آل محمد، نقل از معالي السبطين، ج 1، ص 454؛ چهرۀ درخشان قمر بني هاشم، ج 1، ص 215. 
22 ـ سر سلسلة العلويه، ص 89. 
23 ـ چهرۀ درخشان قمر بني هاشم، ج 2، ص 122. (تفصيل زندگي را در آن جا بخوانيد) . 
24 ـ مقاتل الطالبين، ص 81؛ عمدة الطالب، ص 285. 
25 ـ زندگاني حضرت ابوالفضل العباس، ص 32. 
26 ـ بحارالانوار، ج 101، ص 330؛ العباس، ص 80؛ فرسان الهيجاء، ج 1، ص 185. 
27 ـ تاريخ خميس، ج 2، ص 284؛ مقاتل الطالبين، ص 83. 
28 ـ چهرۀ درخشان قمر بني هاشم، ج 1، ص 142 تا 149 و 284 تا 292؛ كامل الزيارات، ص 258؛ مفاتيح الجنان؛ مقاتل الطالبين، ص 84؛ عمدة الطالب، ص 285؛ تاريخ خميس، ج 2، ص 284؛ ابصار العين في انصار الحسين، ص 26 و 30. 
29 ـ خصائص العباسيه، ص 131؛ مقاتل الطالبين، ص 85. (و كان يقال له قمر بني هاشم) . 
30 ـ بطل العلقمي، ج 2، ص 108 ـ 109؛ ذخيرة الدارين، ص 133، نقل از عمدة الطالب. 
31 ـ زندگاني ابوالفضل العباس، شريف قرشي، ص 33. 
32 ـ انساب الاشراف، ج 1، ق 1، زندگاني ابوالفضل العباس، شريف قرشي، ص 178. 
33 ـ زندگاني ابوالفضل العباس، ص 34. 
34 ـ داستان دوستان، ج 2، ص 234، داستان 164. نقل از دين و تمدن، محمدعلي حوماني لبنان؛ چهرۀ درخشان قمر بني هاشم، ج 1، ص190. 
«العباس الاكبر و يدعي السقا و يكني... و كان صاحب راية الحسين يوم كربلا» تاريخ خميس، ج 2، ص 284. 
35 ـ تنقيح المقال، ج 2، ص 128. 
36 ـ العباس، مقرم، ص 76. 
37 ـ مقاتل الطالبين، ص 33. 
38 ـ سوگنامۀ آل محمد، نقل از معالي السبطين، ج1، ص 452؛ مولد العباس، ص 88. 
39 ـ محن الابرار، ترجمۀ عاشر بحار، ص 279، نقل از چهرۀ درخشان قمر بني هاشم، ج 1، ص 192. 
40 ـ ارشاد مفيد، ص 230؛ انساب الاشراف، ج1، ق 1؛ ابصار العين في انصار الحسين، ص 27؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 236 و به نوعي ديگر در عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب ج1، ص 286. 
41 ـ بحار الانوار، ج 45، ص 66. 
42 ـ مفاتيح الجنان. 

43 ـ شخصيت فرماندار بزرگ اسلام، حضرت ابي الفضل العباس، سيد حسن صدر، ص 104 و 38؛ چهرۀ درخشان قمر بني هاشم، ج 1، ص 208 و 207


ادامه مطلب
امتیاز:
 
1
2
3
4
5
بازدید: 15
 
[ ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ ] [ ۰۴:۱۷:۱۳ ] [ احمداسماعيلي كريزي ]

كرامت كربلايي

(حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام)
كرامت، يعني: نزاهت از پستي و فرومايگي كه در عزت نفس، مناعت طبع، برخورداري از روحي بزرگ، برازندگي، بلندنظري، جوانمردي، آزادانديشي و آزادمنشي و آزادگي ابوالفضل جلوه گر مي‌شود و احيانا از آن به «بزرگواري» تعبير مي‌شود. 
 
كرامت كربلايي
(حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام)
كرامت، يعني: نزاهت از پستي و فرومايگي كه در عزت نفس، مناعت طبع، برخورداري از روحي بزرگ، برازندگي، بلندنظري، جوانمردي، آزادانديشي و آزادمنشي و آزادگي ابوالفضل جلوه گر مي‌شود و احيانا از آن به «بزرگواري» تعبير مي‌شود. 
خودساختگي كربلاييان آنان را در فضايي بسيار عالي و فراتر از تيررس ترس و طمع به پرواز درآورد و سلاح تهديد و تطميع اهريمنان دون، كوتاهتر از آن بود كه به ساحت قدسيشان برسد. 
سالها پس از واقعۀ كربلا به يكي از سپاهيان پسر سعد گفتند: «اين چه ننگي بود كه بر خود، خريديد، چرا فرزند رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم و يارانش را آن چنان نامردانه به خاك و خون كشيديد؟ 
جواب داد: خفه شو! گروهي روي در روي ما ايستادند، دستها بر قبضۀ شمشير، گامها استوار، نه امان مي‌پذيرفتند، نه فريفتۀ مال مي‌شدند، جز دو راه پيش روي آنان نبود، كشتن و به دست گرفتن حكومت يا كشته شدن. مادرت به عزايت بنشيند ما جز آنچه كرديم، چاره‌اي نداشتيم (1). 
از همين گفتگوهاي كوتاه كه تاكيد دارد عاشوراييان «نه امان مي‌پذيرفتند و نه فريفتۀ مال مي‌گشتند؛ بلكه با گامهاي استوار و دستهاي شمشيردار پايداري مي‌كردند» مي‌توان فهميد كه آنان جهاد اكبر و اصغر را در هم آميخته و به اوج مقام مخلصين رسيده بودند و شيطان هم گفته بود كه: «ولاضلنهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين» (2) ؛ پروردگارا من... و همگيشان را گمراه خواهم ساخت؛ مگر بندگان مخلصت را». 
پرچمدار رادمردي 
حضرت صادق عليه السلام دربارۀ ابوالفضل عليه السلام مي‌فرمايد: عمويم عباس، با بصيرت، ثابت قدم و داراي ايمان راسخ بود. همراه ابوعبدالله عليه السلام مجاهدت كرد، «وابلي بلاءا حسنا» (3) عجب نيكو امتحان داد! 
امام صادق عليه السلام فرمود: «خدا رحمت كند عموي ما عباس را، عجب نيكو امتحان داد، ايثار كرد و حداكثر آزمايش را انجام داد. براي عمويم عباس مقامي نزد خداوند است كه تمام شهيدان غبطۀ آن مقام را مي‌برند (4). 
جوانمردي، خلوص نيت، فداكاري تا به اين حد! ما تنها از ناحيۀ عمل نگاه مي‌كنيم، به روح عمل نمي‌نگريم تا اهميت آن را بفهميم. 
شب عاشوراست، عباس در خدمت اباعبدالله نشسته است، در همان وقت يكي از سران دشمن مي‌آيد، فرياد مي‌زند: عباس بن علي و برادرانش را بگوييد بيايند. عباس مي‌شنود؛ ولي اعتنا نمي‌كند، مثل اين كه ابدا نشنيده است. 
آنچنان در حضور امام حسين عليه السلام مؤدب است كه آقا به او فرمود: جوابش را بده، هر چند فاسق است! اباالفضل العباس مي‌آيد، مي‌بيند شمربن ذي الجوشن است، روي يك رابطۀ خويشاوندي دور كه از طرف مادر با عباس دارد و هر دو از يك قبيله اند، وقتي از كوفه آمده است به خيال خودش، خوش خدمتي كرده است، تا حرف خودش را گفت، عباس پرخاش مردانه‌اي به او كرد و فرمود: خدا تو را و آن كسي كه اين نامه را به دست تو داده است، لعنت كند. تو مرا چه شناخته‌اي و دربارۀ من چه فكر كرده اي؟ تو خيال كرده‌اي من آدمي هستم كه براي حفظ جان خودم، امامم، برادرم حسين بن علي عليهما السلام را اين جا بگذارم و بيايم دنبال تو؟ آن دامني كه ما، در آن تربيت شده ايم و آن پستاني كه از آن شير خورده ايم، اينطور ما را تربيت نكرده است (5). 
رزمگاهي بي نظير 
همواره در جنگها هنگامي كه سپاهي شكست بخورد، بخشي از رزمندگانش اسير مي‌شوند، اما رزمندگاني همانند سپاه ابوالفضل - كه به ظاهر لشكرشان شكست خورد، همۀ فرماندهانش شهيد شدند، حتي يك رزمندۀ اسير هم نداشته و اين از عجايب تاريخ است سربازان پرچمدار كربلا به سپهسالارشان اقتدا كردند، آن قدر جنگيدند كه همگي به شهادت رسيدند؛ ولي اسير دشمن نشدند، جوانمردي و رشادت سربازان كربلاست كه حتي يك سرباز ساده يا غلام سياه سر فرود نياورد و دست تسليم بالا نبرد. 
استاد شهيد مطهري در اين باره مي‌فرمايد: اساسا حسين عليه السلام حاضر نبود فردي كه كوچكترين نقطه ضعفي دارد، همراهشان باشد و از اين رو، از اول اعلام داشت «هر كه جانباز نيست، نيايد». 
اگر روز عاشورا، يكي از ياران امام؛ حتي يك بچه، ضعف نشان مي‌داد و به لشگر دشمن - كه قويتر و نيرومندتر بود - ملحق مي‌شد و به اصطلاح، خودش را از خطر نجات مي‌داد و در پناه آنها مي‌رفت، براي امام عليه السلام و مكتب حسيني نقص بود؛ اما برعكس شد افرادي را از لشكر دشمن به سوي خود آوردند، همان دشمني كه در امنيت بود جذب امام شد و خود را در كانون خطر قرار داد (6). 
گفت ‌اي گروه هر كه ندارد هواي ما سر گيرد و برون رود از كربلاي ما 
نا داده تن به سختي و ناكرده ترك سر نتوان نهاد پاي به خلوت سراي ما 
اين عرصه نيست جلوه گه روبه و گر از شيرافكن است باديه ابتلاي ما (7) 
عزت نفس 
سردار كربلا معنا بخش واژه‌هاي عزت و اسرافرازي است، اسلام گذشته از مفاهيم و درس‌هاي عالي، اسوه‌ها را در ميدان عمل نشان مي‌دهد واين يكي از رموز برتري اين مكتب است. 
قرآن، عزت و مناعت را ويژه خدا و رسول و مؤمنان مي‌داند: 
ان العزة لله و لرسوله و للمؤمنين: عزت مخصوص خدا و رسولش و مؤمنان است، يعني مؤمن، حق ندارد خودش را خوار و ذليل سازد. 
حضرت امير عليه السلام در وصيت به امام حسن عليه السلام فرمود: «اكرم نفسك عن كل دنية (8)» از هر پستي، جانت را برتر و گرامي‌تر بدار، و باز سفارش فرمود: المنية ولا الدنية. (9) 
حضرت صادق عليه السلام نيز مي‌فرمايد: و نااميدي از آنچه در دست مردم است، مايه عزت مؤمن در دينش است: «والياس مما في ايدي الناس، عز للمؤمن في دينه» (10). 
بسياري از خواهش‌ها، ذلت آور و حقيركننده است، عاشورائيان در سخت‌ترين حالات، دست نياز به سوي ديگران دراز نكردند. صاحبنظران گويند: با آن همه محدوديت كه براي كاروان امام عليه السلام ايجاد شد، طبيعي بود كه ازنظر مواد غذايي نيز در مضيقه و مشكل باشند و دست كم بعد از غارت خيمه‌ها و آتش زدنها، چيزي نداشتند؛ ولي كسي نديد كه حتي يكبار سربازان كربلا يا يكي از بازماندگان عاشورا، از دشمن غذا بخواهد. 
بديهي است فرياد العطش، اگر باشد ناظر به تبليغات مظلومانه است، تا دشمن نگويد اگر مي‌دانستيم آب مي‌داديم از طرفي، آب خواستن در عرف هيچ ملتي عيب نيست و با عزت نفس منافات ندارد. 
گذشته از اينها در گذر از كوچه‌هاي كوفه، برخي قدري نان و خرما و گردو به كودكان مي‌دادند؛ اما‌ام كلثوم با مشاهده اين منظره، نهيب زد:‌اي كوفيان، صدقه بر ما حرام است. او نان و خرما را از دست و دهان كودكان درآورد و بر زمين انداخت. اين است مكتبي كه ابوالفضل در آن پرورش يافته و پرچمدار سربازانش شده است. (11) 
اشك علي عليه السلام 
زينب كبري مي‌پرسد: پدر، نام و كنيه برادرم چيست؟ حضرت امير عليه السلام مي‌فرمايد: نامش عباس، كنيه‌اش ابوالفضل، والقابش بسيار است: ماه بني هاشم و سقا و... 
زينب: پدر در نام «عباس» نشاني از شجاعت و جوانمردي و در كنيه ابوالفضل، نشاني از شهامت و تفضل و در لقب «ماه بني هاشم» نشاني از جمال و زيبايي است؛ ولي لقب «سقا» چرا؟ مگر شغل برادرم آب آوردن است! 
پدر: نه دخترم، كار او آب دهي نيست؛ بلكه او عشيره و بستگان خود را آب مي‌دهد (تشنگان اهل بيت در كربلا) اشك از ديدگان زينب جاري شد؛ ولي پدر فرمود: گريه نكن تو را با او رابطه و كاري هست.... 
عبد مناف را ماه بطحا، عبدالله (پدر پيامبر اكرم) را ماه حرم، و عباس را ماه بني هاشم و ماه عشيره مي‌ناميدند (12). 
از كتب تاريخي بدست مي‌آيد كه در جنگ صفين حضرت ابوالفضل حضوري شجاعانه داشته او همچون بازويي براي برادرانش بود وهنگامي كه آب فرات به اشغال معاويه درآمد و سپاه علي عليه السلام از آن محروم و ممنوع شد، يكبار سواران براي آزادي آب عملياتي انجام دادند، ولي موفق نشدند، براي بار دوم امام حسين عليه السلام حمله كرد و توانست آب را آزاد كند. 
برخي مورخان عقيده دارند، عباس هم در اين پيروزي سهم مهمي داشت. در اين موقعيت برخي به امام پيشنهاد كردند مقابله به مثل شود و به سپاه معاويه اجازه استفاده از فرات ندهند؛ اما بزرگواري حضرت امير عليه السلام مانع پذيرش اين پيشنهاد شد و به معاويه خبر داد بياييد از آب استفاده كنيد.... (13) 
در يكي از روزهاي صفين اين حادثه عجيب روي داد: جواني كه بر صورت خود نقاب زده بود، در برابر معاويه قرار گرفت و مبارز طلبيد، چنان آثار شجاعت و هيبت از وجود او آشكار بود كه احدي از شاميان جرات اين كه با او نبرد كند را در خود نمي‌يافت. معاويه كه در تنگناي مخوفي گرفتار شده بود، به مردي به نام «ابن شعثا» دستور داد شتاب گيرد و با جوان ناشناس به نبرد پردازد، او در پاسخ معاويه گفت: مردم مرا با ده هزار سوار برابر مي‌شمارند، چگونه مرا به اين جوان مامور مي‌كني؟ 
معاويه گفت: چه كار خواهي كرد؟ گفت: مرا هفت پسر است، يكي از آنها را به جنگ وي مي‌فرستم، تا كارش را تمام كند. 
سپس يكي از فرزندانش را به جنگ فرستاد، طولي نكشيد كه فرزند ابن شعثا از پاي درآمد. ابن شعثا فرزند ديگرش را فرستاد. او نيز كشته شد؛ ساير فرزندانش نيز يكي پس از ديگري به ميدان آمدند و كشته شدند. ابن شعثا ناچار شد كه خود به جنگ جوان ناشناس بيايد، هنگامي كه با وي روبرو شد، گفت: فرزندانم را كشتي؟! به خدا سوگند، پدر و مادرت را به عزايت مي‌نشانم، در جنگ تن به تن، لحظاتي زد و خوردها و كشمكش‌ها به طول انجاميد، ولي سرانجام، جوان ناشناس، او را دو نيم كرد. همه از شجاعت و دلاوري جوان ناشناس در شگفت بودند. در اين وقت، اميرالمؤمنين عليه السلام به جوان ناشناس دستور داد كه بازگردد، او بازگشت و نقاب از چهره‌اش برداشت، اميرالمؤمنين پيشانيش را بوسيد و همه فهميدند كه او ماه بني هاشم عباس است. (14) 
اين كه حضرت ابوعبدالله عليه السلام ابوالفضل را پرچمدار كربلا كرد، به تنهايي، شجاعت، رشادت و كفايت وي را اثبات مي‌كند. آري مسلما ابوالفضل اولويتهايي را داشت كه حضرت او را بر ديگران مقدم كرد. 
«شجاعت» در اخلاق ارسطو، حد اعتدال و توازن بين صفت جبن و تهور است. شخص شجاع، از هرگونه افراط و تفريطي بر كنار و كاملا متين و استوار است و در برابر حوادث ترسناك مقاومت مي‌كند و هيچ جا از خود ضعف و زبوني نشان نمي‌دهد. 
پدر و مادر او هر دو شجاع و از تبار پهلوانان بوده اند گرچه نمي‌شود مولي علي عليه السلام را جز با انبيا و اوليا مقايسه كرد؛ ولي طايفه و قبيله پدري و مادري عباس در ميان عرب، از نظر رشادت ممتاز و درخشان است. 
او راه و رسم دلاوري و نبرد را در مكتب پدر آموخت و در صفين و جمل و نهروان پرورش يافت. كربلا نمايشگاه دليري و دلاوري اوست و عباس در آن جا، انگشت نما و اسطوره و اسطوانه مقاومت شد. با حضور او، رشادت شجاعان لشكر كفر در هم فرو ريخت و پا در گل شد وحشت و ترس بر دل آنان خيمه زد و باد لرزه اندامشان را به هر سو كشاند. و عفريت مرگ برسرشان سايه افكند. 
عصمت عباس عليه السلام 
عصمت مراتبي دارد كه بالاترينش براي چهارده معصوم و ساير مراتبش براي ساير انبيا، اوليا و اوصيا عليهم السلام است. هيچ كسي دليلي نياورده است تا بتواند در عصمت حضرت عباس خدشه وارد سازد؛ ولي تاييدات فراواني بر پاكي و طهارت آن حضرت وجود دارد. از قبيل: 
شهيد مطهري قدس سره: امام حسين عليه السلام به برادرش عباس مي‌گفت: عباس جانم، جان من به قربانت، بنفسي انت و اين تعبير خيلي مهم است، زيرا عباس حدود 23 سال از امام كوچكتر بود، و از نظر سني و تربيتي حضرت به منزله پدر ابوالفضل به شمار مي‌رفت.... (15) 
حضرت صادق عليه السلام تعبيرات بسيار والايي در باره آن حضرت و در زيارتش دارد از جمله: 
خدا لعنت كند مردمي را كه حرمت تو را حفظ نكردند و با كشتن تو به اسلام بي حرمتي شد. 
«لعن الله امة استحملت منك المحارم، و انتهكت في قتلك حرمة الاسلام» 
آيا كسي كه با كشتنش، حرمت اسلام از بين مي‌رود، فردي عادي است؟ و سومين نشانه، سخن امام سجاد عليه السلام است كه مي‌فرمايد: 
«وان لعمي العباس منزلة يغبطه عليها جميع الشهداء يوم القيامة» 
آيا مي‌شود شهيدان و الامقام، مقام كسي را آرزو كنند كه عصمت نداشته باشد؟ (16) 
ايمان سردار 
اوصاف متعالي، گاهي اكتسابي است و گاهي ذاتي و ارثي، قمر بني هاشم با هر دو بال، بر فراز فضاي فضيلت‌ها پرواز مي‌كرد؛ زيرا هم عصاره و ثمره و سر شخصيتي (17) است كه مي‌فرمايد: 
لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا: اگر پرده‌ها پس رود، يقينم را افزايش نمي‌دهم، يعني به درجۀ عالي رسيده‌ام. (18) علي عليه السلام هنگامي كه بشارت شهادتش را از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم (در خطبۀ شعبانيه) شنيد، خوشحال شد و پرسيد: افي سلامة من ديني؟ آيا با ايمان سالم و كامل خواهم رفت؟ و پنجاه سال بعد عطر همان گل در فضاي كربلا با فرياد شعارهاي ابوالفضل فضا را معطر كرد كه مي‌فرمود: «اني احامي ابدا عن ديني، وعن امام صادق يقين...» 
مقام عبوديت عباس عليه السلام 
يكي از بهترين القابي كه امام صادق عليه السلام به او داد، «عبد صالح» است كه هم مقام بندگي و عبوديت را مي‌رساند و هم او را در رديف صالحان قرار مي‌دهد. قرآن كريم هم چنين شخصيتي را در خط صراط مستقيم و صراط كساني كه مورد انعام الهي هستند و در آيه‌اي ديگر آنان را در رديف انبيا معرفي مي‌فرمايد: «من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء والصالحين و حسن اولئك رفيقا» (19) 
عبوديت، يعني خرد كردن بت خودپرستي و انانيت، يعني كمال معرفت و خودسازي، مقامي كه سكوي پرش همۀ انبيا و اولياست، اول بايد شخصي به مقام بندگي برسد تا لايق دريافت منصب نبوت و رسالت و عصمت و امامت شود. در اصول كافي و تفسير نورالثقلين ذيل «ما آتاكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا» روايات فراواني وارد شده (20) كه مضمون برخي چنين است: اول بايد بندگي و خودسازي باشد و آن گاه كه اين درجه حاصل شد، منصب‌هايي چون نبوت و... داده مي‌شود. پشتوانۀ اصلي اين مناصب، مقام بندگي است كه انسان را تحت تدبير و تربيت الهي قرار مي‌دهد و به اصطلاح انسان تحت ولايت الهي قرار مي‌گيرد. «الله ولي الذين آمنوا» پس پيامبران ابتدا به لقب «عبد» مشرف مي‌شوند و بالاترين لقبي كه در نماز به پيامبر اكرم مي‌گوييم بندگي است: واشهد ان محمدا عبده و رسوله» قرآن هم بارها حضرت را به صفت بندگي مفتخر فرموده است مثل: «سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي الذي باركنا حوله لنريه من آياتنا» (21) 
اگر مقام عبوديت از ارجمندترين امتيازاتي نبود كه بنده، به آن متصف مي‌شد، خداوند به انبيايش اين مدال افتخار را نمي‌داد. 
اعطا مقام عبوديت به ساير پيامبران: 
«و اذكر عبدنا داود ذاالايد انه اواب» (22). 
و به ياد آر بندۀ ما داوود را، كه صاحب اقتدار بود و بسيار انابه و توبه داشت. 
«واذكر عبادنا ابراهيم و اسحق و يعقوب اولي الايدي و الابصار» (23). 
و به ياد آور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه صاحب اقتدار و بصيرت بودند. با توجه به جايگاه عبدالله بودن در قرآن به اين مطلب مي‌رسيم كه خطاب امام صادق عليه السلام به حضرت اباالفضل عليه السلام با عنوان عبد صالح تا چه حد داراي اهميت است. 
شجره طيبه 
در دين اسلام از نظر حقوقي همۀ افراد جامعه يكسان هستند و روابط فاميلي مايۀ بهره مندي از مزاياي بيشتر يا موجب تضييع حقوق نمي‌شود؛ ولي مسئله توارث و تربيت، در سازندگي ويژگي‌هاي روحي هر فرد تاثير بسزا دارد، خصوصا اگر به جهتي خانداني مورد توجه الهي باشند. 
براي تبيين اين نكته كافي است به صدر زيارت جامعه (السلام عليكم يا اهل بيت النبوة) توجه شود. 
همچنين است آيه شريفۀ مباهله كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم علي عليه السلام را جان خود مي‌خواند (وانفسنا و انفسكم) ، همچنين حديث مشهوري كه در دعاي ندبه منعكس شده است: (انا و علي من شجرة واحدة و ساير الناس من شجر شتي) و آخرين فراز خطبۀ شعبانيۀ حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم كه مي‌فرمايد: «من و تو از يك نور آفريده شده ايم با اين تفاوت كه من نبي هستم و تو وصي هستي.» 
از نظر تربيت در دامن پاكان تنها به اشارتي اكتفا مي‌كنيم. تكفل زكريا براي حضرت مريم از فضايل آن حضرت است كه «قرآن كريم» يادآور مي‌شود، «و كفلها زكريا كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا» (24). 
قرآن كريم در ميان برگزيدگان به چند «خاندان» تصريح مي‌كند و فرمايد: «ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم وآل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض» (25). 
حضرت اباالفضل العباس عليه السلام شاگرد چهار امام است: پدرش، علي، برادرانش امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و برادرزاده‌اش حضرت سجادعليه السلام. 
چگونه مي‌توان شاگرد چهار امام بود و از تاثير طهارت محيط در پرورش خود بهره‌اي نبرد؟ 
به بياني ديگر، قرابت جسمي مهم نيست ولي خويشاوندي روحي و پيوند جانها مهم است؛ كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم مي‌فرمايد: (السلمان منا اهل البيت). 
اين كه برخي به صرف صحابه بودن آن همه اهميت مي‌دهند، بدين لحاظ است كه برهه‌اي يا چند روزي محضر حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم را درك كرده است. حال آن كه اين كجا و پرورش در بوستان طهارت وعصمت كجا. 
حضرت اميرعليه السلام كه در اوج آسمان معرفت و فضيلت قرار دارد، به خاندان و فرزندانش مي‌بالد و در روز شوري مي‌فرمايد: «انشدكم بالله هل فيكم احد مثل الحسن والحسين ابني رسول الله و سيدي شباب اهل الجنة غيري؟» (26) 
باز وقتي با فخر فروشي‌هاي شجرۀ خبيثۀ اموي و معاويه روبه رو مي‌شود خاندانش را معرفي مي‌كند و دستور مي‌دهد با سرودن اشعاري پاسخ او و آنها را بدهند: 
و سبطا احمد ولداي منها فايكم له سهم كسهمي؟ 
فويل ثم ويل ثم ويل لمن يلقي ادركه له بظلمي (27) 
در ميان خواهرانش، حضرت زينب وجود دارد كه فخر زنان جهان است. كسي كه حضرت سجادعليه السلام در وصفش مي‌فرمايد: «عالمة غير معلمه و فهمة غير مفهمه، او دانايي است خود جوش كه به تعليم ديگران دانا نشد و خوش فهمي است كه ديگران به او نمي‌فهمانند. او يادگار امام مؤمنان نايب امام حسين عليه السلام، قافله سالار كربلا بود. 
مادرش نيز زني با معرفت و بزرگوار بود. و نسب شناس عرب (عقيل) درباره‌اش مي‌گفت: «ليس في العرب اشجع من آبائها ولاافرس» ؛ در ميان عرب، شجاعتر و دليرتر از نياكان او كسي نيست (28). نامش فاطمه، دختر حزام بن خالد است. 
معرفت مادر 
وقتي به سراي علي قدم نهاد،‌ام البنين نبود، با نام فاطمه او را صدا مي‌زدند، ناگاه متوجه شد، هر بار نام فاطمه مطرح مي‌شود، خاطره حضرت زهراعليها السلام براي حضرت علي عليه السلام و فرزندان او تداعي مي‌شود، از اين رو سفارش كرد او را مادر فرزندان (يعني حسنين و زينبين عليهم السلام) بخوانند. او همواره براي فرزندان زهرا همچون مادري مهربان بود. فرزندان فاطمه نيز او را گرامي مي‌داشتند، هنگامي كه زينب عليها‌السلام از سفر اسارت برگشت، به زيارتش شتافت و او را به خاطر شهادت چهار پسرش تسليت گفت. در آغاز اين ديدار‌ام البنين ابتدا سراغ حسين را گرفت كه اين خود نشاني است از معرفت اين مادر. 
شادي در آغوش غم 
روزي‌ام البنين مشاهده كرد كه حضرت علي عليه السلام عباس را بر زانوي خود نشانده و دستهاي كوچكش را مي‌بوسد و مي‌گريد او نگران شد؛ خدايا مگر اين پدر مهربان در دست و بازوي فرزندم نقص و عيبي ديده كه به گريه در آمده است؟ لحظۀ حساسي بود، مادري دلسوز با دنيايي از اميد و آرزو و با چنين صحنه‌اي مواجه شده بود، اما اميرالمؤمنين عليه السلام به مادر اطمينان داد كه دستان كودك عيبي ندارد. و آنگاه از حوادث آينده از جمله واقعه‌اي كه در كنار نهر علقمه به وقوع مي‌پيوست، پرده برداشت. 
آن روز در خانۀ امامت شيوني به پا شد و همه گريه سر دادند؛ اما هنگامي كه حضرت،‌ام البنين را مطمئن ساخت كه جدا شدن دستان حضرت عباس در راه ياري دين است و او در پيشگاه خدا مقامي والا دارد. و در مقابل دو دستي كه در راه خدا بريده مي‌شود، خداوند به او، مانند جعفر طيار دو بال مي‌دهد تا همراه فرشتگان به پرواز درآيد، قلبش آرام گرفت و شادمان شد. 
ايثار ابوالفضل عليه السلام 
او در كنار امامش، گويي در سايۀ آفتاب بود و امام را مظهر صفات و ارادۀ الهي مي‌دانست و خويش را فاني در راه امامت مي‌ديد. 
چنانكه امام صادق عليه السلام در زيارتش خطاب به او مي‌فرمايد: «اشهد تك بالتسليم و التصديق، و الوفاء و النصيحة لخلف النبي المرسل؛ شهادت مي‌دهم كه نسبت به جانشين رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم تسليم بودي، حضرتش را تصديق نمودي، و در شان وي وفا ورزيدي و خيرخواهي كردي (29).» 
تعبير قرآن كريم از امام عليه السلام چنين است: «وجعلناهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا...» 
و خود مي‌فرمايد: «رضي الله رضانا اهل البيت نصبر علي بلائه و يوفينا اجور الصابرين...» (30). 
اراده و خواست معصومان پايداري بر محور خواست الهي است و بدين جهت است كه «ان الله يرضي لرضا فاطمه و يغضب لغضبها» هر كه فاطمه زهراعليها السلام را بيازارد و خشمناك كند، خدا را خشمگين كرده است، زيرا فاطمه خود را در خواست خدا فاني كرده است و تصميم و اراده‌اش، جز مظهري از ارادۀ الهي نيست. 
حضرت عباس هم ارادۀ خويش را در اختيار تام امامت مي‌بيند و همۀ هستي‌اش را تقديم امام مي‌كند و همين است معني ايثار و نثار؛ ايثار يعني ديگري را بر خود مقدم داشتن. و جز امام حسين عليه السلام كه مظهر ارادۀ الهي است چه كسي سزاوارتر؟ و ابو الفضل همه خواسته‌هاي خويش را محو اراده امام كرد؛ لذا با وجود جنايات اموي‌ها در برابر حسين عليه السلام تسليم محض بود و دندان بر جگر مي‌نهاد. 
از اين رو حضرت امام صادق عليه السلام خطاب به او مي‌فرمايد: 
«اشهد لقد نصحت لله و لرسوله ولاخيك فنعم الاخ المواسي» (31). 
شهادت مي‌دهم كه خيرخواهي كردي هم براي دين خدا هم براي فرستادۀ او و هم براي برادرت، پس تو چه نيكو برادري هستي كه مواسات كردي. 
اگر نعمت ولايت، باعث اكمال دين است (32) عباس گام بر قلۀ كمال دين و تمام نعمت نهاد، آن هم در زماني كه اكثر مردم گرد گوساله‌هاي سامري سرگردان اند. 
در همين زمينه قرآن كريم حدود 30 بار داستان ابليس را مطرح مي‌كند تا بگويد؛ خودپرستي و انانيت مانع پذيرش ولايت وامامت الهي است. 
حضرت باقرعليه السلام نيز در حديثي چنين مي‌فرمايد: 
«لو ان عبدا صام و صلي و زكي و لم يات بالولاية ما قبل الله له عملا ابدا (33) ؛ هر گاه بنده‌اي روزه بدارد و نماز بگذارد و زكات بپردازد؛ ولي حق ولايت را به جا نياورد، هرگز خداوند كاري از او نمي‌پذيرد. 
او غيرت، شجاعت و توان دشمن كشي بي برنامه، و هجوم گاه و بيگاه را داشت؛ ولي بي اجازۀ امام، شمشير نمي‌زد پست فطرتي‌هاي بني اميه دلش را به درد آورد ولي چون امام سفارش مي‌كرد: «تو بمان، انت صاحب لوايي» صبر پيشه مي‌كرد و واست خويش را فراموش مي‌نمود تا اين كه در نهايت نزد حسين آمد و عرض كرد: «قد ضاق صدري و سئمت من الحياة (34) ؛ رخدادهاي بي ادبانۀ دشمن، دل غيرتمند او را به درد آورده بود. 
ولي با اين همه، تسليم فرمان امامش بود و بالاتر، آن كه او نتوانست سيراب شود و امامش عطشان بماند؛ لذا هنگامي كه خود را به شريعه فرات رسانيد و كفي از آب برگرفت تا بنوشد، با ياد جگر تشنۀ حسين، آب را ريخت و گفت: «ما هذا فعال ديني» اين شيوۀ من نيست! 
در شب عاشورا هم او اولين كسي بود كه به نداي ياري طلبي امام عليه السلام لبيك گفت. 
مي گويند: همۀ شهيدان كربلا در آخرين لحظه، از دست رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم سيراب شدند؛ جز ابوالفضل كه نخواست سيراب برود و حسين عليه السلام تشنه بماند و اين است رمز مقامي كه سايرين به آن غبطه مي‌خورند. همچنين در سه روزي كه در كربلا آب كمياب بود، قدري آب را سهميه بندي كردند؛ ولي سه تن: امام، زينب و عباس عليهم السلام حتي از سهميۀ خويش استفاده نكردند (35). 
هرگز تاريخ، چنين صميميت و صفايي نديده است و هرگز در قاموس انسانيت وفايي زيباتر از وفاي عباس ثبت نشده است. آري اوست اسوۀ ايثار و وفا و صفا و نثار و ايثار. 
مسلم بود كه روز عاشورا، همۀ ياران ابوعبدالله عليه السلام به شهادت مي‌رسند، ولي ايثار ابوالفضل اجازه نداد كه برادران تني و كوچكترش (عبدالله، جعفر و عثمان) شهيد شدنش را ببينند و جگر سوخته و داغدار گردند از اين رو ترجيح داد آن گلها مقابل چشمانش پرپر شوند و اجر صبر بر شهادت و مقام معنوي خانوادۀ شهيدان را كسب كند و آنان را پيش از خويش، در خون غلطان ببيند (36). 
پيكر پاك 
«لايمسه الا المطهرون» (37). 
پيكر پاك پرچمدار كربلا را امام سجادعليه السلام به خاك سپرد. حضرت هنگامي كه براي تدفين شهدا به كربلا آمده بود، با اين كه به بني اسد اجازه داد در دفن شهيدان او را ياري كنند، ولي براي دفن امام حسين و حضرت عباس عليهما السلام به آنها اجازۀ مشاركت نداد، وقتي پرسيدند؛ تو تنها چگونه مي‌تواني؟ فرمود: «ان معي من يعينني» با من كسي هست كه كمكم كند. (فرشتگان عالم غيب به ياريم مي‌آيند). 
به روايت صفار، در كتاب «بصائر الدرجات» اميرمؤمنان عليه السلام، جبرئيل و فرشتگان را مي‌ديد كه او را در غسل، كفن و دفن پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم ياري مي‌كردند، حسنين عليهما السلام نيز پيامبر و فرشتگان را مي‌ديدند كه آنها را در دفن پيكر پدرشان كمك مي‌كردند، امام حسين عليه السلام پيامبر و علي و فرشتگان را مي‌ديد كه او را در دفن جسد امام حسن عليه السلام كمك مي‌كردند، امام باقرعليه السلام نيز پيامبر و علي و حسنين عليه السلام و فرشتگان را براي همياري تدفين حضرت سجادعليه السلام مشاهده كرد (38). 
 
پي نوشــــــــــــــــــت: 
1) دكتر شهيدي، قيام حسين عليه السلام، ص 161، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 1، ص 307. 
2) حجر/39 و 40. 
3) عمدة الطالب، ص 323 و نفس المهموم، ص 332. 
4) ابصار العين، ص 26. 
5) حماسه حسيني، ج 2، ص 87 و 88 و سردار كربلا، ص 210 و 211. 
6) حماسه حسيني، ج 2، ص 111 و 112. 
7) ديوان نير تبريزي. 
8) بحار، ج 103، ص 39، ح 88. 
9) بحار، ج 78، ص 84، ح 89. 
10) اصول كافي ج 2، ص 148. 
11) ارشاد مفيد، ج 2، ص 55، تاريخ طبري، ج 4، ص 278 و بحار، ج 45، ص 114. 
12) محمد علي الناصري مولد العباس بن علي، ص 50 و 51. 
13) قهرمان كربلا، ص 221 تا 228، نقل از كبريت احمر، ج 4، ص 24 و معالي السبطين و مناقب خوارزمي. 
14) قهرمان كربلا، ص 222، نقل از كبريت احمر، ج 2، ص 24؛ ولي طبق مشهور سن حضرت ابوالفضل كمتر از آن بود كه در جنگ صفين وارد ميدان شود. 
15) حماسه حسيني، ج 2، ص 116. 
16) العباس، ص 132. 
17) اشاره به حديث: الولد سر ابيه، فرزند نمايانگر اسرار پدر است. 
18) بحار الانوار، ج 40، ص 153، ح 54. 
19) نساء/69. 
20) اصول كافي، ج اول، باب تفويض، تفسير نورالثقلين، ج 5، سوره حشر، آيه 7. 
21) اسراء/1. 
22) ص/17. 
23) ص/45. 
24) آل عمران/37. 
25) آل عمران/33 و 34. 
26) خصال الصدوق، ج 2، ص 551، العباس، ص 95. 
27) الاحتجاج، طبري، ص 180 و 181. 
28) العباس، ص 127. 
29) سردار كربلا، ص 229 - 230. 
30) بحارالانوار، ج 44، ص 366، ح 2. 
31) زيارت حضرت عباس عليه السلام. 
32) اشاره به آيۀ شريفه «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي» ، سورۀ مائده، آيۀ 3. 
33) اصول كافي، ج 2، كتاب الحجة. 
34) بحارالانوار، ج 45، ص 41. 
35) پيشواي شهيدان، سيد رضا صدر، ص 322. 
36) ارشاد مفيد، اعلام الوري. 
37) واقعه/79. 
38) قهرمان كربلا، ص 120.

ادامه مطلب
امتیاز:
 
1
2
3
4
5
بازدید: 13
 
[ ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ ] [ ۰۴:۱۵:۰۰ ] [ احمداسماعيلي كريزي ]

عكس هاي زيبا از روستاي كريز

 

 

استان خراسان ،شهرستان كاشمر،بخش كوهسرخ

 

وبلاگ مرتبط:چشمه سلطان ولي كريز

ahmadesmaeili.blogfa.com


ادامه مطلب
امتیاز:
 
1
2
3
4
5
بازدید: 54
 
[ ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ ] [ ۰۴:۰۸:۲۸ ] [ احمداسماعيلي كريزي ]
ولايت عشق و حديث ولادت (امام حسين (ع))
   

در سال چهارم هجرت(1)، جامعه نوپاى اسلامى با ولادت امام حسين عليه السلام به وجود يكى از قدسيان الهى زينت يافت .

فاطمه زهرا عليها السلام نوزاد فروزان را در قنداق زرد رنگى نزد سرور آفرينش(2)، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، آورد و حضرت ضمن رهنمون دخت فروغمندش به استفاده از قنداق سفيد، در گوش راست نو رسيده قدسى اذان و گوش چپ اقامه خواند و جبرييل عليه السلام فرود آمد و فرمود:

خداوند متعال ترا سلام رسانده و مى فرمايد: از آن جا كه على براى تو چون هارون به موسى است ، نوزاد را حسين كه معادل عربى نام شبير، فرزند هارون ، است نامگذارى كن .(3)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روز هفتم ولادت ، گوسفندى را عقيقه فرمود و بعد از تراشيدن موى سر معشوق الهى ، به وزن موى او نقره(4) صدقه داد.

از آن جا كه شير فاطمه زهرا عليها السلام به جهت بيمارى خشك شده بود، حسين عليه السلام را نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آورده و آن حضرت به مدت چهل روز با گذراندن انگشت مبارك ابهام و گاهى زبان مباركش در دهان فرزند دلبندش و مكيدن او، حسين را سير مى نمود و اين سبب شد كه گوشت و خون حسين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برويد؛ از اينرو پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه حسين از من است و من از حسينم .(5)

از بدو تولد، فرشتگان براى عرض تهنيت از يك سو و تسليت از سوى ديگر به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرود مى آمدند.(6)

بارالها! بى گمان محمد، بنده و پيامبر تست ؛ اين دو پاك ترين و برترين خاندان و ذريه من هستند؛ جبرييل براى من خبر كشته و خوار شدن فرزندم ، حسين ، را بيان كرد. پروردگارا! شهادت او را مبارك گردان و او را سرور و سالار شهيدان قرار ده ؛ بارالها! قاتل و خوار كننده او را عاقبت به خير مگردان

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم در يكى از سفرهاى خود، در بين راه ايستاد و آيه استرجاع (انا لله و انا اليه راجعون ) را تلاوت فرمود و اشك ريخت و ياران حضرت از سبب گريه پرسيدند و حضرت فرمود:

جبرييل مرا از كربلا، كنار فرات كه فرزندم حسين را آنجا مى كشند، خبر داد؛ گويا جايى را كه به زمين مى افتد و دفن مى شود، مى بينم .

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از برگشت از سفر، بالاى منبر رفت و بعد از سخنرانى ، دست راست بر سر حسن عليه السلام و دست چپ بر سر حسين عليه السلام نهاد و سر به آسمان بلند كرد و فرمود:

بارالها! بى گمان محمد، بنده و پيامبر تست ؛ اين دو پاك ترين و برترين خاندان و ذريه من هستند؛ جبرييل براى من خبر كشته و خوار شدن فرزندم ، حسين ، را بيان كرد. پروردگارا! شهادت او را مبارك گردان و او را سرور و سالار شهيدان قرار ده ؛ بارالها! قاتل و خوار كننده او را عاقبت به خير مگردان .

در اينجا مردم در مسجد ناله سر دادند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

آيا براى او گريه كرده و ياريش نمى كنيد!(7)

حديث ولادت عشق

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اين راستا فرمود:

هنگام ولادت حسين در شب جمعه ، جهت بزرگداشت او، خداوند متعال دستور داد تا فرشتگان ماءمور جهنم آتش آنرا بر اهل جهنم خاموش ‍ كنند و فرشتگان بهشتى بهشت را بيارايند و حورالعين خود را زينت داده و به ديدار هم روند و ديگر فرشتگان تسبيح و حمد و سپاس خداى را در صف هاى بهم پيوسته بپا دارند و جبرييل جهت تهنيت و شادباش گفتن به محضر پيامبر اكرم در هزار گروه كه هر گروهى يك ميليون فرشته است ، فرود آيد و به محمد صلى الله عليه و آله و سلم بگويد:

من او را حسين نام نهادم . او را شرورترين شخص زمان او، كه سوار بر بدترين چهارپاست به قتل مى رساند؛ واى بر قاتل حسين و پيشواى او كه دستور قتل را صادر نمود؛ من از كشنده حسين بيزار و او نيز از من بيزار است ؛ زيرا در روز قيامت جرمى بالاتر از قتل حسين نيست كه با مشركان در آتش جهنم خواهد شد؛ آتش دوزخ به قاتل حسين مشتاق تر از بهشت به بهشتيان است .


جبرييل را هنگام هبوط، يكى از فرشتگان الهى (8)ديد و پرسيد:

امشب چه شده ؟ آيا قيامت اهل دنيا به پا شده است ؟

جبرييل فرمود:

براى محمد فرزندى به دنيا آمده كه خداوند متعال مرا جهت اظهار تهنيت به محضرش ، فرستاد.

آن فرشته گفت :

اى جبرييل ! قسم به آفريننده مان ، وقتى به حضور محمد شرفياب شدى ، اسلام مرا به او برسان و از قول من به او بگو كه بحق كودك نو رسيده ات ، از پروردگارت بخواه تا از من خشنود شده و بالها و مقام و منزلت مرا در بين فرشتگان به من باز گرداند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه ضمن دريافت تهنيت و تحيت الهى از جبرييل ، از شهادت حسين عليه السلام آگاهى يافته بود، فرمود:

قاتل حسين از امت من نيست ؛ و من و خداوند متعال از ايشان بيزار هستيم .

و به دنبال اين ، حضرت نزد فاطمه زهراء عليها السلام آمد و خبر شهادت ريحانه خود را به دخت گرانقدرش داد و زهراء عليها السلام اشك ريخت و فرمود:

اى كاش او را به دنيا نياورده بودم .(9)

در اينحال رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

امامان بعد از حسين ، از وى آفريده خواهند شد.

حضرت نام يك يك ايشان را تا امام زمان ، مهدى عج الله تالى فرجه الشريف ، اظهار فرمود و گفت :

عيسى بن مريم پشت سر او نماز خواهد خواند.

در اين لحظه ، فاطمه عليها السلام را آرامش فرا گرفت و سپس جبرييل تقاضا و درخواست آن فرشته را بيان فرمود و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حسين را به آغوش گرفت و به آسمان اشاره كرد و فرمود:

بارالها! به حق اين مولود بر تو بلكه به حق تو بر اين مولود و بر جدش ، محمد، و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب ، اگر حسين ، فرزند على و فاطمه ، را نزد تو قدر و منزلتى است ، از درداييل خشنود شود و بال ها و مقام و منزلتش را براى او برگردان .(10)

روايت گهواره


خداوند متعال ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام را براى فرشتگان اظهار نمود و همه ملائكه جز فطرس آنرا پذيرفتند و از اينرو خداوند متعال بال او را شكست . هنگام ولادت امام حسين عليه السلام ، وقتى جبرييل جهت عرض تهنيت و شادباش به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى آمد، فطرس به او گفت :

مرا نزد محمد ببر و حاجت مرا به او بگو تا برايم دعا كند.

وقتى جبرييل براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حاجت فطرس را اظهار نمود، حضرت ، ولايت على عليه السلام را به او عرضه كرد و بعد از پذيرفتن او، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

شاءنك بالمهد فتمسح به و تمرغ فيه .

بر تو ياد آن گهواره ؛ خود را به آن بچسبان و او را در بر گير.

فطرس خود را در حاليكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى او دعا مى كرد، به گهواره چسباند و خداوند متعال توبه اش را پذيرفت و بعد از بهبوديش به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت :

در قبال اين لطف و مرحمت ، زيارت و سلام و درود هر كسى را براى امام حسين عليه السلام ، به وى ابلاغ مى كنم .(11)

الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا.(12)

حسن و حسين در همه احوال امام و پيشوايند؛ چه بايستند و چه بنشينند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم



پي نوشت ها:

1. در رابطه با تاريخ ولادت امام حسين عليه السلام بيش از هشت قول وجود دارد؛ برخى چون شيخ طوسى رحمه الله در تهذيب و شهيد رحمه الله در دروس و كلينى رحمه الله در اصول كافى سال سوم ، آخر ربيع الاول و بعضى چون مفيد رحمه الله در ارشاد و سيد بن طاووس رحمه الله در لهوف و ابن صباغ مالكى در الفصول المهمه سال چهارم ، سوم شعبان مى دانند؛ كسانى كه خواستار تحقيق در اين زمينه هستند به مصادر اين آراء در كتاب الصحيح عاملى 5/60 مراجعه كنند.

2. برخى روايات دارد كه اسماء، حسين عليه السلام را نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آورد؛ بحار الانوار 43/238.

3. بحار الانوار 43/241 و 238.

4. در برخى روايات طلا نقل شده است . احقاق الحق 11/264 - 260 و كشف الغمه 2/171 و نفس ‍ المهموم شعرانى رحمه الله /6 و چاپ ذوى القربى /21 و بحار الانوار 43/243.

5. مناقب ابن شهر آشوب 4/50 و تفسير الصافى ذيل آيه 16 سوره احقاف و تفسير البرهان 4/172 ذيل همان آيه .

6. لهوف سيد بن طاووس ص 17.

7. اللهوف /18.

8.نام اين فرشته بنابر نقل احقاق الحق 11/286 و بحار الانوار 43/248 درداييل نقل كرده اند.

9.آيه شريفه 15 سوره احقاف در اين باره است كه مى فرمايد:

و وصينا الانسان بوالديه احسانا حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا... .

10. احقاق الحق 11/286 - 284 و بحار الانوار 43/248 - 245.

11. بحار الانوار 101/367.

12.بحار الانوار 43/291 و 44/2.

 



محمد حسين مهر آيين
 

www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=notepad&id=234


ادامه مطلب
امتیاز:
 
1
2
3
4
5
بازدید: 28
 
[ ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ ] [ ۰۴:۰۳:۴۲ ] [ احمداسماعيلي كريزي ]

شرح ولادت حضرت امام حسين عليه السلام

   

 

مشهور نزد علماي شيعه اين است كه ولادت حضرت امام حسين عليه السلام در مدينه روز سوم شعبان سال چهارم هجري بوده است.
در توقيع حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف به قاسم بن علاء همداني وكيل حضرت امام حسن عسكري عليه السلام آمده كه؛ مولاي ما حضرت حسين عليه السلام روز پنج شنبه سوم شعبان متولد شدند پس آن روز را روزه دار و اين دعا را بخوان:
«اللهم اني اسئلك بحق المولود في هذا اليوم...»
ولي بعضي چون شيخ طوسي رحمة الله (با استناد به روايتي از امام صادق عليه السلام) و شيخ مفيد رحمه الله ، ولادت آن حضرت را در شب پنجم شعبان و ابن نما رحمه الله روز پنجم نقل كرده اند.
به سند معتبر از حضرت رضا عليه السلام از پدرانش از عليي بن الحسين عليهم السلام روايت شده كه چون حضرت حسين عليه السلام متولد شد حضرت رسول صلي الله عليه و آله وسلم به اسماء بنت عميس فرمود: «فرزندم را بياور» من آن بزرگوار را در جامه اي سفيد پيچيده خدمت ان حضرت بردم، آن جناب در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت، و او را در دامن خود نهاد و گريست.
اسماء عرض كرد: پدر و مادرم فدايت، گريه شما از چيست؟ فرمود: براي اين فرزندم مي گريم. عرض كرد: اين كودك كه الان به دنيا آمده فرمود: بعد از من گروهي از ستمكاران او را خواهند كشت. خداوند شفاعت مرا به آنها نرساند.
آنگاه فرمود: دخترم فاطمه را از اين جريان باخبر نكن چون تازه اين فرزند برايش متولد شده است.
سپس به حضرت علي عليه السلام فرمود: او را چه نام مي گذاري؟ گفت در نامگذاري بر شما سبقت نمي گيرم؛ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: من هم بر پروردگارم سبقت نگيرم، جبرئيل نازل شد و فرمود:
اي محمد! خداي بزرگ تو را سلام مي رساند و مي فرمايد:
«عَليٌّ مِنْكَ كَهارونَ مِنْ موسي؛ علي مسبت به تو به منزله هارون نسبت به موسي است»
او را به اسم پسر هارون نام گذار كه شبير است.
پيامبر صلي الله عليه و اله وسلم فرمود: زبان من عربي است، جبرئيل عرض كرد نام او را «حسين» بگذار.
چون روز هفتم شد دو گوسفند سياه و سفيد براي او عقيقه كردند و يك رانش را به قابله دادند و سرش را تراشيده به وزن موي سرش نقره تصدق نمودند و خلوق (كه چيز خوشبويي است) بر سرش ماليدند و فرمودند: اي اسماء
«الدَّمُ فِعْلُ الجاهليّةِ؛ خون (بر سر نوزاد ماليدن) از آداب دوران جاهليت است».

حضرت صادق عليه السلام مي فرمايند: چون حضرت حسين عليه السلام به دنيا امد خداوند به جبرييل دستور داد كه با هزار ملك فرود آيد تا از جانب خداوند و خودش به حضرت رسول صلي الله عليه و آله وسلم تهنيت بگويد.
چون جبرئيل نازل مي شد در جزيره اي به ملكي از حاملان عرش عبور نمود كه نامش فُطرُس بود كه خداوند به او دستوري داده كه در اجراي آن سستي ورزيده پس بالش را در هم شكسته و در ان جزيره انداخته بود و فطرس هفتصد سال در آنجا به عبادت خداوند مشغول بود تا روزي كه امام حسين عليه السلام متولد شد.
چون ديد كه جبرئيل با ملائكه فرود مي آيند از جبرئيل پرسيد به كجا مي رويد؟ فرمود: خداوند نعمتي به حضرت محمد عطا فرموده مرا براي تهنيت و مبارك باد فرستاده است. فطرس گفت: مرا نيز با خود ببر شايد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم برايم دعا كنند. جبرئيل او را به همراه خود برد.
چون خدمت پيامبر صلوات الله عليه رسيد و از جانب خداوند و خود تهنيت گفت شرح حال فطرس را به عرض رسانيد حضرت فرمود: به او بگو خود را به اين مولود بمالد و به جايگاه خود برگردد.
فطرس خود را به حضرت حسين عليه السلام ماليد و بالا رفت و در آن حال مي گفت اي رسول خدا به زودي امت تو اين مولود را شهيد مي كنند. چون ان بزرگوار بر من حق دارد هر كس او را زيارت كند من زيارت او را به حضرتش مي رسانم و هيچ مسلماني به او سلام ندهد يا بر او صلوات نفرستد مگر آنكه به حضرتش مي رسانم.
به روايت مناقب؛ چون فطرس به آسمان بالا رفت مي گفت: كيست مثل من و حال آنكه من آزاد شده حسين –فرزند علي و فاطمكه عليهما السلام- هستم.
منبع: سحاب رحمت، تأليف عباس اسماعيلي يزدي
portal.anhar.ir/node/938#gsc.tab=0

ادامه مطلب
امتیاز:
 
1
2
3
4
5
بازدید: 98
 
[ ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ ] [ ۰۳:۵۹:۳۳ ] [ احمداسماعيلي كريزي ]
كد خبر: ۱۹۱۹۳۱
شفاف*
تاريخ انتشار: ۲۲ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۴:۲۵

ولادت امام حسين(ع) در احايث و روايات

پيامبر(ص) به فاطمه(س) فرمان داد و فرمود: موى حسين را وزن كن و همسنگ آن، نقره صدقه بده و يك ران از گوسفند عقيقه را به قابله او ببخش.
در روز سوم شعبان سال چهارم هجري، خانه حضرت زهرا(س) و امام علي(ع) غرق سرور و شادي بود، چرا كه دومين فرزند دلبندشان امام حسين(ع) پا در عرصه خاكي نهاد و به اين ترتيب پنجمين معصوم از خاندان آل‌ الله در آسمان عصمت و طهارت طلوع كرد.

به منظور گراميداشت سالروز ولادت سرور و سالار شهيدان عالم، حضرت اباعبدالله الحسين(ع) بر آن شديم ماجراي ولادت اين امام همام را در سايه سار احاديث از كتاب 10 جلدي دانشنامه امام حسين(ع) نقل كنيم كه گزيده‌اي از آن در ادامه مي‌آيد:

مژده‌اي كه خداوند درباره ولادت امام حسين(ع) به پيامبر(ص) داد

* الكافى

- به نقل از ابوخديجه، از امام صادق(ع) چون فاطمه(س) به حسين(ع) باردار شد، جبرئيل نزد پيامبر خدا آمد و گفت: بى گمان، فاطمه(س) به زودى پسرى را به دنيا مى‌آورد كه امتت پس از تو، او را خواهند كشت، فاطمه(س) هنگامى كه به حسين(ع) باردار شد، از باردار شدن به او و وضع حمل او ناراحت بود.

در دنيا ديده نشده كه مادرى از به دنيا آوردن پسرش ناراحت باشد؛ اما فاطمه(س) از اين رو ناخشنود بود كه مى‌دانست او به زودى، كشته خواهد شد،براى امثال اين مورد، اين آيه نازل شد: «و انسان را نسبت به پدر و مادرش به احسان، سفارش كرديم، مادرش با تحمّل رنج، به او باردار شد و با تحمّل رنج، او را به دنيا آورد، و مدّت بار برداشتن و از شير گرفتن او، سى ماه است».

- به نقل از محمّد بن عمرو ذريّات: جبرئيل بر محمّد(ص) نازل شد و به ايشان گفت: اى محمّد! خداوند به تو مژده تولد فرزندى از فاطمه را مى‌دهد كه امتت پس از تو، او را مى‌كشند، پيامبر(ص) فرمود: اي جبرئيل! بر خدايم درود مى‌فرستم؛ امّا من به فرزندى كه از فاطمه(س) متولد شود و امتم پس از من، او را بكُشند، نياز ندارم.

جبرئيل بالا رفت و سپس فرود آمد و دوباره مانند آنچه گفته بود، گفت: پيامبر(ص) فرمود: اى جبرئيل! بر خدايم درود مى‌فرستم؛ امّا من به فرزندى كه امّتم پس از من، او را مى‌كشند، نيازى ندارم، جبرئيل به سوى آسمان، بالا رفت و سپس فرود آمد و گفت: اى محمّد! خدايت، بر تو سلام مى‌رساند و تو را چنين مژده مى‌دهد كه امامت، ولايت و وصايت را در نسل او قرار مى‌دهد، پيامبر(ص) فرمود: راضى شدم.

سپس به فاطمه(س) پيام داد كه خداوند، مرا به فرزندى مژده داده كه از تو متولّد مى‌شود و امّتم پس از من، او را مى‌كشند، فاطمه(س) پيغام داد: من به فرزندى كه از من، متولّد شود و امّتت پس از تو، او را بكُشند، نيازى ندارم، پيامبر(ص) به او پيام داد كه خداوند، امامت و ولايت و وصايت را در ذريّه او قرار داده است و فاطمه(س) پيام داد: من راضى شدم.

چرا پيامبر(ص)، اسماء را از گفتن خبر شهادت امام حسين(ع) به حضرت زهرا(س) باز داشت

- به نقل از حسين بن خالد: از امام رضا(ع) پرسيدم: شاد باش گفتن به خاطر فرزند، چه هنگامى است؟ امام رضا(ع) فرمود: هنگامى كه حسن بن على(ع) متولّد شد، جبرئيل روز هفتم براى شاد باش گفتن به پيامبر(ص) فرود آمد و به او فرمان داد تا بر وى، نام و كنيه بگذارد و سرش را بتراشد و برايش عقيقه كند، براى تولد حسين(ع) نيز همين گونه بود، جبرئيل روز هفتم نزد پيامبر(ص) فرود آمد و ايشان را به همين كارها فرمان داد.

*عيون أخبار الرضا(ع)

-به سندش، از امام زين العابدين(ع): اسماء بنت عميس برايم ... نقل كرد: پس از يك سال، حسين(ع) متولّد شد و پيامبر(ص) آمد و فرمود: اى اسماء! پسرم را به من بده، او را در پارچه سفيدى به ايشان دادم، پيامبر(ص) در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و او را در دامنش نهاد و گريست، گفتم: پدر و مادرم فدايت! چرا مى‌گريى؟

پيامبر(ص) فرمود: بر اين پسرم مى‌گريم، گفتم: او الآن متولّد شده است، اى پيامبر خدا! فرمود: پس از من، گروه ستمكار او را مى‌كشند، خداوند شفاعتم را به آنان نرساند!، سپس فرمود: اى اسماء! اين را به فاطمه مگو كه او را تازه به دنيا آورده است.

سيره پيامبر(ص) درباره نوزادان تازه متولد شده/ هنگام ولادت امام حسين(ع) در گوش او چه آياتي قرائت شد

*دعائم الإسلام

- از امام على(ع): پيامبر(ص) فرمود: هر كس فرزندى برايش متولّد شد، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگويد؛ زيرا اين، سپر او در برابر شيطان است،  پيامبر(ص) به من فرمان داد تا آن، براى حسن و حسين(ع) به انجام رسد و افزون بر اذان و اقامه، در گوش آن‌ها، سوره فاتحه و آية الكرسى و قسمت آخر سوره حشر و سوره اخلاص (توحيد) و معوّذتين هم خوانده شود.

عقيقه امام حسين(ع) چه بود

*المستدرك على الصحيحين

-به نقل از ابورافع: هنگامى كه فاطمه(س) حسين(ع) را به دنيا آورد، ديدم كه پيامبر(ص) در گوش او اذان گفت.

- به نقل از حسين بن زيد علوى، از امام صادق(ع): پيامبر(ص) به فاطمه فرمان داد و فرمود: موى حسين را وزن كن و همسنگ آن، نقره صدقه بده و يك ران از گوسفند عقيقه را به قابله او بده.

- به نقل از عبدالله بن ابوبكر، از امام باقر(ع): پيامبر(ص) يك گوسفند براى حسين(ع) عقيقه كرد و فرمود: اى فاطمه! سرش را بتراش و هم وزن آن، صدقه بده، ما آن را وزن كرديم، يك درهم 2 بود.

چه تعدادي از فرشتگان براي شادباش ولادت امام حسين(ع) نزد پيغمبر(ص) آمدند

*الأمالى

- به نقل از ابراهيم بن شعيب ميثمى، از امام صادق(ع): هنگامى كه حسين بن على(ع) متولّد شد، خداى عزوجل به جبرئيل فرمان داد كه با هزار فرشته فرود آيد و از طرف خداى عزوجل و خودش به او شاد باش بگويد.

*دلائل الإمامة

به نقل از محمّد بن على شلمغانى: هنگامى كه حسين(ع) متولّد شد، جبرئيل(ع) با يك هزار فرشته فرود آمدند و تولّد او را به پيامبر(ص) شاد باش گفتند.

*الملهوف

-هنگامى كه امام حسين(ع) متولّد شد، جبرئيل با هزار فرشته فرود آمدند و تولّدش را به پيامبر(ص) شادباش گفتند و فاطمه(س) او را نزد پيامبر(ص) آورد و پيامبر(ص) به او شادمان شد و او را حسين ناميد.

منبع:خبرگزاري فارس

ادامه مطلب
امتیاز:
 
1
2
3
4
5
بازدید: 68
 
[ ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ ] [ ۰۳:۵۶:۱۲ ] [ احمداسماعيلي كريزي ]

فرازهايي از زندگي حضرت ابوالفضل العباس


 

حضرت ابوالفضل,ميلاد  حضرت ابوالفضل,ولادت  حضرت ابوالفضل

 

 
ميلاد فرزند شجاعت

ده سال پس از رحلت حضرت رسول(ص) و حضرت فاطمه(س)، وقتي علي(ع) به فكر گرفتن همسر ديگري بود، عاشورا در برابر ديدگانش بود. برادرش «عقيل » را كه در علم نسب‏ شناسي وارد بود و قبايل و تيره‏ هاي گوناگون و خصلتها و خصوصيّتهاي اخلاقي و روحي آنان را خوب مي‏شناخت طلبيد. از عقيل خواست كه: برايم همسري پيدا كن شايسته و از قبيله ‏اي كه اجدادش از شجاعان و دلير مردان باشند تا بانويي اين چنين، برايم فرزندي آورد شجاع و تكسوار و رشيد.

 

پس از مدّتي، عقيل زني از طايفه كلاب را خدمت اميرالمؤمنين(ع) معرفي كرد كه آن ويژگي ها را داشت. نامش «فاطمه»، دختر حزام بن خالد بود و نياكانش همه از دليرمردان بودند. از طرف مادر نيز داراي نجابت خانوادگي و اصالت و عظمت بود. او را فاطمه كلابيّه مي گفتند و بعدها به «امّ‏ البنين» شهرت يافت، يعني مادرِ پسران، چهار پسري كه به ‏دنيا آورد و عبّاس يكي از آنان بود.

 

عقيل براي خواستگاري او نزد پدرش رفت. وي از اين موضوع استقبال كرد و با كمال افتخار، پاسخ آري گفت. حضرت علي(ع) با آن زن شريف ازدواج كرد. فاطمه كلابيّه سراسر نجابت و پاكي و خلوص بود. در آغاز ازدواج، وقتي وارد خانه علي(ع) شد، حسن و حسين (عليهماالسلام) بيمار بودند. او آنان را پرستاري كرد و ملاطفت بسيار به آنان نشان داد.

 

گويند: وقتي او را فاطمه صدا كردند گفت: مرا فاطمه خطاب نكنيد تا ياد غمهاي مادرتان فاطمه زنده نشود، مرا خادم خود بدانيد.

 

ثمره ازدواج حضرت علي با او، چهار پسر رشيد بود به نامهاي: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، كه هر چهار تن سالها بعد در حادثه كربلا به شهادت رسيدند. عباس، قهرماني كه در اين بخش از او و خوبي‏ها و فضيلتهايش سخن ميگوييم، نخستين ثمره اين ازدواج پر بركت و بزرگترين پسر امّ البنين بود.

 

فاطمه كلابيه (امّ البنين) زني داراي فضل و كمال و محبّت به خاندان پيامبر بود و براي اين دودمانِ پاك، احترام ويژه ‏اي قائل بود. اين محبت و مودّت و احترام، عمل به فرمان قرآن بود كه اجر رسالت پيامبر را «مودّت اهل بيت» دانسته است(4). او براي حسن، حسين، زينب و امّ كلثوم، يادگاران عزيز حضرت زهرا (س)، مادري مي‏كرد و خود را خدمتكار آنان مي‏دانست. وفايش نيز به اميرالمؤمنين (ع) شديد بود. پس از شهادت علي(ع) به احترام آن حضرت و براي حفظ حرمت او، شوهر ديگري اختيار نكرد، با آن كه مدّتي نسبتاً طولاني (بيش از بيست سال) پس از آن حضرت زنده بود.

 

ايمان والاي امّ البنين و محبتش به فرزندان رسول خدا چنان بود كه آنان را بيشتر از فرزندان خود، دوست مي‏داشت. وقتي حادثه كربلا پيش آمد، پيگير خبرهايي بود كه از كوفه و كربلا مي‏رسيد. هركس خبر از شهادت فرزندانش مي‏داد، او ابتدا از حال حسين(ع) جويا مي‏شد و برايش مهمتر بود.

 

عبّاس بن علي(ع) فرزند چنين بانوي حق شناس و بامعرفتي بود و پدري چون علي بن ابي طالب(ع) داشت و دست تقدير نيز براي او آينده ‏اي آميخته به عطر وفا و گوهر ايمان و پاكي رقم زده بود.

 

ولادت نخستين فرزند امّ البنين، در روز چهارم شعبان سال 26 هجري در مدينه بود. تولّد عباس، خانه علي و دل مولا را روشن و سرشار از اميد ساخت، چون حضرت مي‏ديدند در كربلايي كه در پيش است، اين فرزند، پرچمدار و جان نثار آن فرزندش خواهد بود وعباسِ ِعلي، فداي حسينِ ِفاطمه خواهد گشت.

 

وقتي به دنيا آمد حضرت علي(ع) در گوش او اذان و اقامه گفت، نام خدا و رسول را بر گوش او خواند و او را با توحيد و رسالت و دين، پيوند داد و نام او را عباس نهاد. در روز هفتم تولّدش طبق رسم و سنّت اسلامي گوسفندي را به عنوانِ عقيقه ذبح كردند و گوشت آن را به فقرا صدقه دادند.

 

آن حضرت، گاهي قنداقه عبّاس خردسال را در آغوش ميگرفت و آستينِ دستهاي كوچك او را بالا مي‏زد و بر بازوان او بوسه مي‏زد و اشك مي‏ريخت. روزي مادرش امّ البنين كه شاهد اين صحنه بود، سبب گريه امام را پرسيد. حضرت فرمود: اين دستها در راه كمك و نصرت برادرش حسين، قطع خواهد شد؛ گريهء من براي آن روز است.

 

با تولّد عبّاس، خانه علي(ع) آميخته ‏اي از غم و شادي شد: شادي براي اين مولود خجسته، و غم و اشك براي آينده‏ اي كه براي اين فرزند و دستان او در كربلا خواهد بود.

 

عبّاس در خانه علي(ع) و در دامان مادرِ با ايمان و وفادارش و در كنار حسن و حسين (عليهماالسلام) رشد كرد و از اين دودمان پاك و عترتِ رسول، درسهاي بزرگ انسانيت و صداقت و اخلاق را فرا گرفت.

 

تربيت خاصّ امام علي(ع) بي‏ شك، در شكل دادن به شخصيت فكري و روحي بارز و برجستهء اين نوجوان، سهم عمده‏ اي داشت و درك بالاي او ريشه در همين تربيتهاي والا داشت.

 

روزي حضرت امير(ع) عبّاسِ خردسال را در كنار خود نشانده بود، حضرت زينب (س) هم حضور داشت. امام به اين كودك عزيز گفت: بگو يك. عبّاس گفت: يك. فرمود: بگو دو. عباس از گفتن خودداري كرد و گفت: شرم مي‏كنم با زباني كه خدا را به يگانگي خوانده ‏ام دو بگويم. حضرت از معرفت اين فرزند خشنود شد و پيشاني عبّاس را بوسيد(10).

 

استعداد ذاتي و تربيت خانوادگي او سبب شد كه در كمالات اخلاقي و معنوي، پا به پاي رشد جسمي و نيرومندي عضلاني، پيش برود و جواني كامل، ممتاز و شايسته گردد. نه‏ تنها در قامت رشيد بود، بلكه در خِرد، برتر و درجلوه‏ هاي انساني هم رشيد بود. او مي‏دانست كه براي چه روزي عظيم، ذخيره شده است تا در ياري حجّت خدا جان نثاري كند. او براي عاشورا به دنيا آمده بود.

 

عبّاس، نجابت و شرافت خانوادگي داشت و از نفسهاي پاك و عنايتهاي ويژه علي(ع) و مادرش امّ البنين برخوردار شده بود. امّ البنين هم نجابت و معرفت و محبّت به خاندان پيامبر را يكجا داشت و در ولا و دوستي آنان، مخلص و شيفته بود. از آن سو نزد اهل بيت هم وجهه و موقعيّت ممتاز و مورد احترامي داشت. اين كه زينب كبري پس از عاشورا و بازگشت به مدينه به خانه او رفت و شهادت عبّاس و برادرانش را به اين مادرِ داغدار تسليت گفت و پيوسته به خانه او رفت و آمد مي‏كرد و شريك غمهايش بود، نشانِ احترام و جايگاه شايسته او در نظر اهل‏بيت بود

 

فصل جواني

از روزي كه عبّاس، چشم به جهان گشوده بود اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين را در كنار خود ديده بود و از سايه مهر و عطوفت آنان و از چشمه دانش و فضيلتشان برخوردار و سيراب شده بود.

 

چهارده سال از عمر عبّاس در كنار علي(ع) گذشت، دوراني كه علي(ع) با دشمنان درگير بود. گفته‏ اند عبّاس در برخي از آن جنگها شركت داشت، در حالي كه نوجواني در حدود دوازده ساله بود، رشيد و پرشور و قهرمان كه در همان سنّ و سال حريف قهرمانان و جنگاوران بود. علي(ع) به او اجازه پيكار نمي‏داد،(13) به امام حسن و امام حسين هم چندان ميدانِ شجاعت نمايي نمي‏داد. اينان ذخيره‏ هاي خدا براي روزهاي آينده اسلام بودند و عبّاس مي‏بايست جان و توان و شجاعتش را براي كربلاي حسين نگه دارد و علمدار سپاه سيدالشهدا باشد.

 

برخي جلوه ‏هايي از دلاوري اين نوجوان را در جبهه صفّين نگاشته ‏اند. اگر اين نقل درست باشد، ميزان رزم آوري او را در سنين نوجواني و دوازده سالگي نشان مي‏دهد.

 

در يكي از روزهاي نبرد صفّين، نوجواني از سپاه علي(ع) بيرون آمد كه نقاب بر چهره داشت و از حركات او نشانه‏ هاي شجاعت و هيبت و قدرت هويدا بود. از سپاه شام كسي جرأت نكرد به ميدان آيد. همه ترسان و نگران، شاهد صحنه بودند. معاويه يكي از مردان سپاه خود را به نام «ابن شعثاء»كه دليرمردي برابر با هزاران نفر بود صدا كرد و گفت: به جنگ اين جوان برو. آن شخص گفت: اي امير، مردم مرا با ده هزار نفر برابر مي‏دانند، چگونه فرمان مي‏دهي كه به جنگ اين نوجوان بروم؟ معاويه گفت: پس چه كنيم؟ ابن شعثاء گفت: من هفت پسر دارم، يكي از آنان را مي‏فرستم تا او را بكشد. گفت: باشد. يكي از پسرانش را فرستاد، به دست اين جوان كشته شد. ديگري را فرستاد، او هم كشته شد. همهء پسرانش يك به يك به نبرد اين شير سپاه علي(ع) آمدند و او همه را از دم تيغ گذراند.

 

خود ابن شعثاء به ميدان آمد، در حالي كه ميگفت: اي جوان، همهء پسرانم را كشتي، به خدا پدر و مادرت را به عزايت خواهم نشاند. حمله كرد و نبرد آغاز شد و ضرباتي ميان آنان ردّ و بدل گشت. با يك ضربت كاري جوان، ابن ‏شعثاء به خاك افتاد و به پسرانش پيوست. همهء حاضران شگفت زده شدند. اميرالمؤمنين او را نزد خود فراخواند، نقاب از چهره‏اش كنار زد و پيشاني او را بوسه زد. ديدند كه او قمر بني هاشم عباس بن علي(ع) است.

 

نيز آورده‏ اند در جنگ صفين، در مقطعي كه سپاه معاويه بر آب مسلّط شد و تشنگي، ياران علي(ع) را تهديد مي‏كرد، فرماني كه حضرت به ياران خود داد و جمعي را در ركاب حسين(ع) براي گشودن شريعه و باز پس گرفتن آب فرستاد، عباس بن علي هم در كنار برادرش و يار و همرزم او حضور داشته است.

 

اينها گذشت و سال چهلم هجري رسيد و فاجعهء خونين محراب كوفه اتّفاق افتاد. وقتي علي(ع) به شهادت رسيد، عباس بن علي چهارده ساله بود و غمگينانه شاهد دفن شبانه و پنهاني اميرالمؤمنين(ع) بود. بي شك اين اندوه بزرگ، روح حسّاس او را به سختي آزرد. امّا پس از پدر، تكيه گاهي چون حسنين (عليهماالسلام) داشت و در سايه عزّت و شوكت آنان بود. هرگز توصيه‏ اي را كه پدرش در شب 21 رمضان درآستانه شهادت به عباس داشت از ياد نبرد. از او خواست كه در عاشورا و كربلا حسين را تنها نگذارد. مي‏دانست كه روزهاي تلخي در پيش دارد و بايد كمر همّت و شجاعت ببندد و قرباني بزرگ مناي عشق دركربلا شود تا به ابديّت برسد.

 

ده سال تلخ را هم پشت سر گذاشت. سالهايي كه برادرش امام حسن مجتبي(ع) به امامت رسيد، حيله گري‏هاي معاويه، آن حضرت را به صلح تحميلي وا داشت. ستمهاي امويان اوج گرفته بود. حجربن عدي و يارانش شهيد شدند؛ عمروبن حمق خزاعي شهيد شد، سختگيري به آل علي ادامه داشت. در منبرها وعّاظ و خطباي وابسته به دربارِ معاويه، پدرش علي(ع) را ناسزا ميگفتند. عباس بن علي شاهد اين روزهاي جانگزاي بود تا آن كه امام حسن به شهادت رسيد. وقتي امام مجتبي، مسموم و شهيد شد، عباس بن علي 24 سال داشت. باز هم غمي ديگر برجانش نشست.

 

پس از آن كه امام مجتبي(ع) بني هاشم را در سوگ شهادت خويش، گريان نهاد و به ملكوت اعلا شتافت، بستگان آن حضرت، بار ديگر تجربه رحلت رسول خدا و فاطمه زهرا وعلي مرتضي را تكرار كردند و غمهايشان تجديد شد. عباس بن علي نيز ازجمله كساني بود كه با گريه و اندوه براي برادرش مرثيه خواند و خاك عزا بر سر و روي خود افكند ...

 

اين سالها نيز گذشت. عباس بن علي(ع) زير سايه برادر بزرگوارش سيدالشهدا(ع) و در كنار جوانان ديگري از عترت پيامبر خدا مي‏زيست و شاهد فراز و نشيبهاي روزگار بود.

 

عباس چند سال پس از شهادت پدر، در سنّ هجده سالگي در اوائل امامت امام مجتبي با لُبابه، دخترعبدالله بن عباس ازدواج كرده بود. ابن عباس راوي حديث و مفسّر قرآن و شاگرد لايق و برجسته علي(ع) بود. شخصيّت معنوي و فكري اين بانو نيز در خانه اين مفسّر امّت شكل گرفته و به علم و ادب آراسته بود. از اين ازدواج دو فرزند به نامهاي «عبيدالله» و «فضل» پديد آمد كه هر دو بعدها از عالمان بزرگ دين و مروّجان قرآن گشتند. از نوادگان حضرت اباالفضل(ع) نيز كساني بودند كه در شمار راويان احاديث و عالمان دين در عصر امامان ديگر بودند و اين نور علوي كه در وجود عباس تجلّي داشت، در نسلهاي بعد نيز تداوم يافت و پاسداراني براي دين خدا تقديم كرد كه همه از عالمان و عابدان و فصيحان و اديبان بودند.

 

عباس درهمه دوران حيات، همراه برادرش حسين(ع) بود و فصل جواني ‏اش در خدمت آن امام گذشت. ميان جوانان بني‏ هاشم شكوه و عزّتي داشت و آنان بر گرد شمع وجود عباس، حلقه‏ اي از عشق و وفا به وجود آورده بودند و اين جمعِ حدوداً سي نفري، در خدمت و ركاب امام حسن و امام‏ حسين همواره آماده دفاع بودند و در مجالس و محافل، از شكوه اين جوانان، به ويژه از صولت و غيرت و حميّت عباس سخن بود.

 

آن روز هم كه پس از مرگ معاويه، حاكم مدينه مي‏خواست درخواست و نامه يزيد را درباره بيعت با امام حسين(ع) مطرح كند و ديداري ميان وليد و امام در دارالاماره انجام گرفت، سي نفر از جوانان هاشمي به فرماندهي عباس‏ بن علي(ع) با شمشيرهاي برهنه، آماده و گوش به فرمان، بيرون خانه وليد و پشت در ايستاده بودند و منتظر اشاره امام بودند كه اگر نيازي شد به درون آيند و مانع بروز حادثه ‏اي شوند. كساني هم كه از مدينه به مكه و از آن‏جا به كربلا حركت كردند، تحت فرمان اباالفضل(ع) بودند.

 

اينها، گوشه‏ هايي از رخدادهاي زندگي عباس در دوران جواني بود تا آن كه حماسه عاشورا پيش آمد و عباس، وجود خود را پروانه ‏وار به آتشِ عشقِ حسين زد و سراپا سوخت و جاودانه شد درود خدا و همهء پاكان بر او باد.

 

سيماي اباالفضل(ع)

هم چهره عباس زيبا بود، هم اخلاق و روحيّاتش. ظاهر و باطن عباس نوراني بود و چشمگير و پرجاذبه. ظاهرش هم آيينه باطنش بود. سيماي پر فروغ و تابنده ‏اش او را همچون ماه، درخشان نشان مي‏داد و در ميان بني هاشم، كه همه ستارگانِ كمال و جمال بودند، اباالفضل همچون ماه بود؛ از اين رو او را «قمر بني هاشم» ميگفتند.

 

در ترسيم سيماي او، تنها نبايد به اندام قوي و قامت رشيد و ابروان كشيده و صورت همچون ماهش بسنده كرد؛ فضيلتهاي او نيز، كه درخشان بود، جزئي از سيماي اباالفضل را تشكيل مي‏داد. از سويي نيروي تقوا، ديانت و تعهّدش بسيار بود و از سويي هم از قهرمانان بزرگ اسلام به‏ شمار مي‏ آمد. زيبايي صورت و سيرت را يكجا داشت. قامتي رشيد و بر افراشته، عضلاتي قوي‏ و بازواني ستبر وتوانا و چهره ‏اي نمكين و دوست داشتني داشت. هم وجيه بود، هم مليح. آنچه خوبان همه داشتند، او به تنهايي داشت.

 

وقتي سوار بر اسب مي‏شد، به خاطر قامت كشيده ‏اش پاهايش به زمين مي‏رسيد و چون پاي در ركاب اسب مي‏نهاد، زانوانش به گوشهاي اسب مي‏رسيد. شجاعت و سلحشوري را از پدر به ارث برده بود و در كرامت و بزرگواري و عزّت نفس و جاذبه سيما و رفتار، يادگاري از همه عظمتها و جاذبه‏ هاي بني‏ هاشم بود. بر پيشاني‏ اش علامت سجود نمايان بود و از تهجّد و عبادت و خضوع و خاكساري در برابر «اللّه» حكايت مي‏كرد. مبارزي بود خدا دوست و سلحشوري آشنا با راز و نيازهاي شبانه.

 

قلبش محكم و استوار بود همچون پاره آهن. فكرش روشن و عقيده ‏اش استوار و ايمانش ريشه ‏دار بود. توحيد و محبّت خدا در عمق جانش ريشه داشت. عبادت و خداپرستي او آن چنان بود كه به تعبير شيخ صدوق: نشان سجود در پيشاني و سيماي او ديده مي‏شد.

 

ايمان و بصيرت و وفاي عباس، آن چنان مشهور و زبانزد بود كه امامان شيعه پيوسته از آن ياد مي‏كردند و او را به عنوان يك انسان والا و الگو مي ‏ستودند. امام سجاد(ع) روزي به چهره «عبيدالله» فرزند حضرت اباالفضل(ع) نگاه كرد و گريست. آنگاه با ياد كردي از صحنه نبرد اُحد و صحنه كربلا از عموي پيامبر (حمزه سيدالشهدا) و عموي خودش (عباس‏ بن علي) چنين ياد كرد:

 

«هيچ روزي براي پيامبر خدا سخت‏تر از روز «اُحد» نگذشت. در آن روز، عمويش حضرت حمزه كه شير دلاور خدا و رسول بود به شهادت رسيد. بر حسين بن علي(ع) هم روزي سخت‏تر از عاشورا نگذشت كه در محاصره سي ‏هزار سپاه دشمن قرار گرفته بود و آنان مي‏پنداشتند كه با كشتن فرزند رسول خدا به خداوند نزديك مي‏شوند و سرانجام، بي ‏آن‏كه به نصايح و خيرخواهي هاي سيدالشهدا گوش دهند، او را به شهادت رساندند.»

 

آنگاه در يادآوري فداكاري و عظمت روحي عباس(ع) فرمود:

«خداوند،عمويم عباس را رحمت كند كه در راه برادرش ايثار و فداكاري كرد و از جان خود گذشت، چنان فداكاري كرد كه دو دستش قلم شد. خداوند نيز به او همانند جعفربن ابي‏طالب در مقابل آن دو دستِ قطع شده دو بال عطا كرد كه با آنها در بهشت با فرشتگان پرواز مي‏كند.عباس نزد خداوند، مقام و منزلتي دارد بس بزرگ، كه همه شهيدان در قيامت به مقام والاي او غبطه مي‏خورند و رشك مي‏برند.»

 

بصيرت و شناخت عميق و پايبندي استوار به حق و ولايت و راه خدا از ويژگي هاي آن حضرت بود. در ستايشي كه امام صادق(ع) از او كرده است بر اين اوصاف او انگشت نهاده و به‏ عنوان ارزش‏هاي متبلور در وجود عبّاس، ياد كرده است:

 

«كان عمُّنا العبّاسُ نافذ البصيره صُلب الايمانِ، جاهد مع ابي‏عبدالله(ع) وابْلي’ بلاءاً حسناً ومضي شهيداً(26)؛

 

عموي ما عباس، داراي بصيرتي نافذ و ايماني استوار بود، همراه اباعبدالله جهاد كرد و آزمايش خوبي داد و به شهادت رسيد.»

 

بصيرت و بينش نافذ و قوي كه امام در وصف او به كار برده است، سندي افتخار آفرين براي اوست. اين ويژگي‏هاي والاست كه سيماي عباس بن علي را درخشان و جاودان ساخته است. وي تنها به عنوان يك قهرمانِ رشيد و علمدارِ شجاع مطرح نبود، فضايل علمي و تقوايي او و سطح رفيع دانش او كه از خردسالي از سرچشمه علوم الهي سيراب و اشباع شده بود، نيز درخور توجّه است. تعبير «زُقّ العِلْم زقّاً» كه در برخي نقلها آمده است، اشاره به اين حقيقت دارد كه تغذيه علمي او از همان كودكي بوده است.

 

افتخار بزرگ عباس بن علي اين بود كه در همه عمر، در خدمتِ امامت و ولايت و اهل‏بيت عصمت بود، بخصوص نسبت به اباعبدالله الحسين(ع) نقش حمايتي ويژه اي داشت و بازو و پشتوانه و تكيه گاه برادرش سيدالشهدا بود و نسبت به آن حضرت، همان جايگاه را داشت كه حضرت امير نسبت به پيامبر خدا داشت. در اين زمينه به مقايسه يكي از نويسندگان درباره اين پدر و پسر توجه كنيد:

 

«حضرت عباس در بسياري از امور اجتماعي مانند پدر قد مردانگي برافراخت و ابراز فعاليت و شجاعت نمود. عباس، پشت و پناه حسين بود مانند پدرش كه پشت و پناه حضرت رسول الله بود. عباس در جنگها همان استقامت، پافشاري، شجاعت، قوّت بازو، ايمان و اراده، پشت نكردن به دشمن، فريب دادن و بيم نداشتن از عظمت حريف و انبوهي دشمن را كه پدرش درجنگهاي اُحد، بدر، خندق، خيبر و غيره نشان داد، در كربلا ابراز داشت.

 

عباس، همانطور كه علي(ع) هميان نان و خرما به دوش ميگرفت و براي ايتام و مساكين مي‏برد، او به اتفاق و امر برادر، بسياري از گرسنگان مكّه و مدينه را به همين ترتيب اطعام مي‏نمود. عباس، مانند علي(ع) كه باب حوايج دربار پيغمبر بود و هركس روي به ساحت او مي‏كرد، اوّل علي را مي‏خواند، باب حوايج در استان امام حسين بود و هركس براي رفع حوايج به دربار حسين (ع) مي‏شتافت، عباس را مي‏خواند.

 

عباس مانند پدر كه در بستر پيغمبر خوابيد و فداكاري كرد در راه پيغمبر، در روز عاشورا براي اطفال و آب آوردن فداكاري كرد. عباس مانند پدر كه در حضور پيغمبر شمشير مي‏زد، در حضور برادر شمشير زد تا از پاي در آمد. عباس، همان‏طور كه پدرش به تنهايي به دعوت دشمن رفت، به‏ تنهايي براي مهلت به طرف خيل دشمن حركت فرموده و مهلت گرفت.»

 

در آيينه القاب

غير از نام، كه مشخّص كننده هر فرد از ديگران است، صفات و ويژگي‏هاي اخلاقي و عملي اشخاص نيز آنان را از ديگران متمايز مي‏كند و به خاطر آن خصوصيّات بر آنها «لقب» نهاده مي‏شود و با آن لقبها آنان را صدا مي‏زنند يا از آنان ياد مي‏كنند.

 

وقتي به القاب زيباي حضرت عباس مي ‏نگريم، آنها را همچون آيينه ‏اي مي‏ يابيم كه هركدام،جلوه ‏اي از روح زيبا و فضايل حضرتِ ابوفضايل را نشان مي‏دهد. القاب حضرت عباس، برخي در زمان حياتش هم شهرت يافته بود، برخي بعدها بر او گفته شد و هر كدام مدال افتخار و عنوان فضيلتي است جاودانه.

 

چه زيباست كه اسم، با مسمّي و لقب، با صاحب لقب هماهنگ باشد و هركس شايسته و درخور لقب و نام و عنواني باشد كه با آن خوانده و ياد مي‏شود.

 

نام اين فرزند رشيد اميرالمؤمنين «عباس» بود، چون شيرآسا حمله مي‏كرد و دلير بود و در ميدانهاي نبرد، همچون شيري خشمگين بود كه ترس در دل دشمن مي‏ريخت و فريادهاي حماسي‏اش لرزه بر اندام حريفان مي‏افكند.

 

كُنيه‏ اش «ابوالفضل» بود، پدر فضل؛ هم به اين جهت كه فضل، نام پسر او بود، هم به اين جهت كه در واقع نيز، پدر فضيلت بود و فضل و نيكي زاده او و مولود سرشت پاكش و پرورده دست كريمش بود.

 

او را «ابوالقِربه» (پدر مشك) هم ميگفتند به خاطر مشكِ آبي كه به دوش ميگرفت(33) و از كودكي ميان بني هاشم سقّايي مي‏كرد(34)«سقّا» لقب ديگر اين بزرگ مرد بود. آب آور تشنگان و طفلان، به خصوص درسفر كربلا، ساقي كاروانيان و آب آور لب تشنگان خيمه‏ هاي ابا عبدالله(ع) بود و يكي از مسؤوليتهايش در كربلا تأمين آب براي خيمه‏ هاي امام بود و وقتي از روز هفتم محرّم، آب را به روي ياران امام حسين(ع) بستند، يك بار به همراهي تني چند از ياران، صف دشمن را شكافت و از فرات آب به خيمه‏ ها آورد. عاقبت هم روز عاشورا در راه آب آوري براي كودكان تشنه به شهادت رسيد(35) (كه در آينده خواهد آمد). او از تبار هاشم و عبدالمطلب وابوطالب بود، كه همه از ساقيانِ حجاج بودند.علي(ع) نيز ان همه چاه و قنات حفر كرد تا تشنگان را سيراب سازد. در روز صفّين هم سپاه علي(ع) پس از استيلا بر آب، سپاه معاويه را اجازه داد كه از آن بنوشد تا شاهدي بر فتوّت جبهه علي(ع) باشد. عباس، تداوم آن خط و اين مرام و استمرار اين فرهنگ و فرزانگي است. دركربلا هم منصب سقّايي داشت تا پاسدار شرف باشد.

 

لقب ديگرش «قمر بني هاشم» بود. در ميان بني هاشم زيباترين و جذاب‏ترين چهره را داشت و چون ماه درخشان در شب تار مي‏درخشيد.

 

او با عنوانِ «باب الحوائج» هم مشهور است. استان رفيعش قبله گاه حاجات است و توسّل به آن حضرت، برآورنده نياز محتاجان و دردمندان است. هم در حال حيات درِ رحمت و بابِ حاجت و چشمه كرم بود و مردم حتي اگر با حسين(ع) كاري داشتند از راه عباس وارد مي‏شدند، هم پس از شهادت به كساني كه به نام مباركش متوسّل شوند، عنايت خاصّ دارد و خداوند به پاسِ ايمان و ايثار و شهادت او، حاجت حاجتمندان را بر مي‏ آورد. بسيارند آنان كه با توسّل به استان فضل اباالفضل(ع) و روي آوردن به درگاه كرم و فتوّت او، شفا يافته‏ اند يا مشكلاتشان برطرف شده و نيازشان بر آمده است. دركتابهاي گوناگون، حكايات شگفت وخواندني از كرامت حضرت اباالفضل(ع) نقل شده است. خواندن و شنيدن اين گونه كرامات (اگر صحيح و مستند باشد) بر ايمان وعقيده و محبّت انسان مي‏افزايد.

 

او به «علمدار» و «سپهدار» هم معروف است. اين لقب در ارتباط با نقش پرچمداري عباس در كربلاست. وي فرمانده نظامي نيروهاي حق در ركاب امام حسين(ع) بود و خود سيّدالشهدا او را با عنوانِ «صاحب لواء» خطاب كرد كه نشان‏ دهنده نقش علمداري اوست «عبدصالح» (بنده شايسته) لقب ديگري است كه در زيارتنامه او به چشم مي‏خورد، زيارتنامه ‏اي كه امام صادق(ع) بيان فرموده است. اين كه يك حجّت معصوم الهي، عباسِ شهيد را عبدصالح و مطيع خدا و رسول و امام معرفي كند، افتخار كوچكي نيست.

 

يكي ديگر از لقبهايش «طيّار» است، چون همانند عمويش جعفر طيّار به جاي دو دستي كه از پيكرش جدا شد، دو بال به او داده شده تا در بهشت بال در بال فرشتگان پرواز كند. اين بشارت را پدرش اميرالمؤمنين(ع) در كودكي عباس، آن هنگام كه دستهاي او را مي‏بوسيد و مي گريست به اهل خانه داد تا تسلاي غم و اندوه آنان گردد...

 

 

منبع :www.abalfazl.com


ادامه مطلب
امتیاز:
 
1
2
3
4
5
بازدید: 14
 
[ ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ ] [ ۰۳:۵۳:۲۷ ] [ احمداسماعيلي كريزي ]

تواضع امام حسين(ع)


زندگينامه بزرگان ديني

امام حسين,ميلاد امام حسين,تولد  امام حسين

 

ابن اثير در كتاب اسد الغابه مى‏ نويسد:

«كان الحسين رضى الله عنه فاضلا كثير الصوم و الصلوة و الحج و الصدقة و افعال الخير جميعها (1) »

 

حسن (ع) بسيار روزه مى‏ گرفت و نماز مى‏ گزارد و به حج مى‏ رفت و صدقه مى‏ داد و همه‏ ى كارهاى پسنديده را انجام مى‏داد. شخصيت حسين بن على (ع) آنچنان بلند و دور از دسترس و پر شكوه بود كه وقتى با برادرش امام مجتبى (ع)، پياده به كعبه مى ‏رفتند، همه‏ ى بزرگان و شخصيت‏هاى اسلامى به احترامشان از مركب پياده شده، همراه آنان راه پيمودند. (2)

 

احترامى كه جامعه براى حسين (ع) قائل بود بدان جهت بود كه او با مردم زندگى مى ‏كرد ـ از مردم و معاشرتشان كناره نمى ‏جست ـ با جان جامعه هماهنگ بود، چونان ديگران از مواهب و مصائب يك اجتماع برخوردار بود و بالاتر از همه ايمان بى تزلزل او به خداوند او را غمخوار و ياور مردم ساخته بود.

 

و گرنه، او نه كاخ‏ هاى مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ ؛ و هرگز مثل جباران راه آمد و شد را به گذرش بر مردم نمى‏ بستند و حرم رسول الله (ص) را براى او خلوت نمى‏ كردند ...اين روايت يك نمونه از اخلاق اجتماعى اوست، بخوانيم:

 

روزى از محلى عبور مى ‏فرمود، عده‏اى از فقرا بر عباهاى پهن شده اشان نشسته بودند و نان پاره‏هاى خشكى مى‏ خوردند، امام حسين (ع) مى ‏گذشت كه تعارفش كردند و او هم پذيرفت، نشست و تناول فرمود و آنگاه بيان داشت:

 

ان الله لا يحب المتكبرين. (3)

خداوند متكبران را دوست نمى‏ دارد.

 

سپس فرمود: من دعوت شما را اجابت كردم، شما هم دعوت مرا اجابت كنيد. آنها هم دعوت آن حضرت را پذيرفتند و همراه جنابش به منزل رفتند، حضرت دستور داد هر چه در خانه موجود است به ضيافتشان بياورند، (4) و بدين ترتيب پذيرايى گرمى از آنان به عمل آمد و نيز درس تواضع و انسان دوستى را با عمل خويش به جامعه آموخت.

 

 

امام حسين, ميلاد امام حسين, تولد  امام حسين

 

 

شعيب بن عبد الرحمن خزاعى مى‏ گويد:

چون حسين بن على (ع) به شهادت رسيد، بر پشت مباركش آثار پينه مشاهده كردند علتش را از امام زين العابدين (ع) پرسيدند، فرمود: اين پينه ‏ها اثر كيسه‏ هاى غذايى است كه پدرم شب ها به دوش مى ‏كشيد و به خانه ‏ى زن هاى شوهر مرده و كودكان يتيم و فقرا مى‏ رسانيد. (5)

 

شدت علاقه امام حسين (ع) را به دفاع از مظلوم و حمايت ‏از ستم ديدگان مى ‏توان در داستان ارينب و همسرش عبد الله بن سلام دريافت، كه اجمال و فشرده‏اش را در اينجا متذكر مى ‏شويم :

 

يزيد به زمان ولايت عهدى، با اين كه همه نوع وسائل شهوترانى و كام جويى و كامروايى از قبيل پول، مقام، كنيزان رقاصه و...در اختيار داشت چشم ناپاك و هرزه‏اش را به بانوى شوهردار عفيفى دوخته بود.

 

پدرش معاويه به جاى اين كه در برابر اين رفتار زشت و ننگين عكس العمل كوبنده ‏اى نشان دهد، با حيله‏ گرى و دروغ پردازى و فريبكارى، مقدماتى فراهم ساخت تا زن پاكدامن مسلمان را از خانه‏ ى شوهر جدا ساخته به بستر گناه آلوده‏ ى پسرش يزيد بكشاند.حسين بن على (ع) از قضيه با خبر شد در برابر اين تصميم زشت ايستاد و نقشه ‏ى شوم معاويه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از يكى از قوانين اسلام، زن را به شوهرش عبد الله بن سلام بازگرداند و دست تعدى و تجاوز يزيد را از خانواده‏ى مسلمان و پاكيزه‏ اى قطع نمود و با اين كار همت و غيرت الهى ‏اش را نمايان و علاقمندى خود را به حفظ نواميس جامعه ‏ى مسلمان ابراز داشت و اين رفتار داستانى شد كه در مفاخر آل على (ع) و دنائت و ستمگرى بنى اميه، براى هميشه در تاريخ به يادگار ماند. (6)

 

علائلى در كتاب «سمو المعنى» مى‏نويسد: ما در تاريخ انسان به مردان بزرگى برخورد مى‏ كنيم كه هر كدام در جبهه و جهتى عظمت و بزرگى خويش را جهانگير ساخته‏ اند يكى در شجاعت، ديگرى در زهد، آن ديگر در سخاوت، و...اما شكوه و بزرگى امام حسين (ع) حجم عظيمى است كه ابعاد بى نهايتش هر يك مشخص كننده‏ ى يك عظمت فراز تاريخ است، گويا او جامع همه ‏ى والايى‏ها و فرازمندى‏هاست. (7)

 

آرى مردى كه وارث بى كرانگى نبوت محمدى است، مردى كه وارث عظمت عدل و مروت پدرى چون حضرت على (ع) است و وارث جلال و درخشندگى فضيلت مادرى چون حضرت فاطمه (ع) است، چگونه نمونه‏ ى برتر و والاى عظمت انسان و نشانه‏ ى آشكار فضيلت‏هاى خدايى نباشد.

 

درود ما بر او باد كه بايد او را سمبل اعمال و كردارمان قرار دهيم.

 

امام حسين (ع) و حكايت زيستنش و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد كردارش نه تنها نمونه‏ ى يك بزرگ مرد تاريخ را براى ما مجسم مى‏ سازد، بلكه او با همه‏ى خويشتن، آيينه‏ى تمام نماى فضيلت‏ ها، بزرگ منشى‏ ها، فداكاري ها، جان بازى‏ها، خداخواهى‏ ها و خداجويى ‏ها مى ‏باشد، او به تنهايى مى ‏تواند جان را به لاهوت راهبر باشد و سعادت بشريت را ضامن گردد.

 

بودن و رفتنش، معنويت و فضيلت‏هاى انسان را ارجمند نمود.

 

 

امام حسين, ميلاد امام حسين, تولد  امام حسين

 

پى‏ نوشت ها

1 ـ اسد الغابه، ج 2، ص 20.

2 ـ ذكرى الحسين ، ج 1 ، ص 152 ، به نقل از رياض الجنان ، چاپ بمبئى ، ص 241 ـ انساب الاشراف.

3 ـ سوره‏ ى نحل ، آيه‏ ى 22.

4 ـ تفسير عياشى ،ج 2 ، ص 257.

5 ـ مناقب ، ج 2 ، ص 222.

6 ـ الامامة و السياسه ، ج 1 ، ص 253 به بعد.

7 ـ از كتاب سمو المعنى ، ص 104 به بعد نقل به معنى شده است.

كتاب: پيشواى سوم حضرت امام حسين (ع)، ص 23

نويسنده: هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق

بيتوته*

tebyan.net






[ دوشنبه 19 مرداد 1394  ] [ 5:52 PM ] [ احمد ]
نظرات 0
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ


استان خراسان رضوی:شهرستان مشهدمقدس

آمار سايت
كل بازديدها : 4054417 نفر
تعداد نظرات : 49 عدد
تاريخ ايجاد وبلاگ : پنج شنبه 14 خرداد 1394  عدد
كل مطالب : 13380 عدد
آخرين بروز رساني : یک شنبه 3 فروردین 1399 
کد موزیک آنلاین برای وبگاه
امکانات وب