کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

چشمه سلطان ولی کریز
چشمه سلطان ولی کریز
 
نويسندگان

 

۲۹ , خرداد, ۱۳۹۴ | ۱۷:۵۴:۵۱
قاسم تبريزي

چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت/ مخالفان شريعتي چه كساني بودند؟/ نظر آيت‌الله خامنه اي درباره كتب شريعتي

شريعتي يك انسان متخصص، متدين، مؤمن است اما نگاهش جامعه شناسي است. جامعه هم در حال تغيير و تحول است. اگر من بخواهم در مورد شريعتي صحبت كنم بايد سال‌هاي 1351 – 1347 را بشناسم.

چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت/ مخالفان شريعتي چه كساني بودند؟/ نظر آيت‌الله خامنه اي درباره كتب شريعتي
هفتكل نيوز؛ پژوهشگراني كه پيرامون انقلابيون ايران تحقيقاتي را انجام داده اند، بسيار در مرد نقش دكتر علي شريعتي متن‌هاي زيادي نوشته اند. بلا شك وي يكي از عناصري بود كه جوانان ايراني را با معقوله ضد استعماري و ضد استبدادي آشنا نموده است. او نيز به مانند انسان‌هاي دگر داراي نقاط ضعف و قوت فراوان هستند. در اين گفتگو سعي شده كه به هر دو بخش اين موضوع رسيدگي شود. قاسم تبريزي از رجال شناسان عصر حاضر است كه وقت خود را به ما داد و توضيحات گسترده‌اي ارائه نمود.
چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت/نظر آيت الله خامنه اي در مورد مطالعه كتب شريعتي/ مخالفان شريعتي چه كساني بودند* در ابتدا پيرامون زمانه‌اي كه دكتر شريعتي در آن مي‌زيست برايمان بگوييد.

صحبت كردن در مورد شخصيت‌هاي تاثيرگذار در حوزه تاريخ معاصر به خصوص چهره‌هاي مذهبي يك مقدار مشكل است. يك بخش اشكال از خود ماست كه توان صحبت و تحليل نداريم و دچار ضعف علمي هستيم. بحث دوم اينكه شخصيت‌ها را مطلق نگري مي‌كنيم. مسئله سوم اين است كه بدون توجه به اوضاع زمانه و مخاطبانشان شخصيت‌ها را مورد بررسي قرار مي‌دهيم. هر شخصيت با توجه به زمانه، تخصص، مخاطبانش و تاثيرگذاري اش بايد بررسي شود. و مسأله آخر مقايسه شخصيت‌ها با يكديگرست كه گاهي نادرست است. ما يك معيار اسلام و سيره اهل بيت داريم كه اگر قرار است مقايسه كنيم، در آنجا حق و باطل را مقايسه مي‌كنيم. وگرنه شخصيت‌هاي متعارف را با هم مقايسه كردن خيلي جواب نمي‌دهد و دچار تناقض مي‌شويم.

در مورد مرحوم دكتر علي شريعتي ابتدا بايد به زندگي وي اشاره كنيم. دكتر در سال ۱۳۱۲ در خانواده‌اي متولد مي‌شود كه پدر از متخصصين و مفسرين علوم اسلامي است. اجداد وي از چهره‌هاي فرهنگي و ديني هستند. او در محيط مذهبي متولد شد و تربيت اسلامي را در خانه ديد. شخصيت او زماني شكل مي‌گيرد كه جامعه ما از بند استبدادي سنگين، خشن وضد اسلامي رضا خان و از زير سلطه انگليس رهايي پيدا كرده و زمان جنگ جهاني دوم است و جامعه در يك تحول و دگرگوني.

اگرچه ايران توسط سه قدرت متجاوز آمريكا، انگليس و شوروي اشغال شده است. غلات ما را به يغما برده‌اند و قحطي به وجود آمده. اقتدار ملي ما را آسيب زدند اما همين كه ملت ما از بند آن مستبد ديكتاتور پهلوي نجات پيدا كرده بود، خوشحال بود و زمينه تنفس داشت. البته اين به معناي تبرئه آن سه متجاوز نيست. چون رضاخان هم مستبد بود و هم مأمور استعمار. در اينجا مستبد را نداريم اما حضور استعمار به صورت علني وجود دارد.

به هر صورت بين ۱۳۲۰تا ۱۳۳۲ بايد به جامعه ما نگاهي بشود. در آن روزها جريانات فكري وسياسي زيادي پديد مي‌آيد.

يك طرف حزب توده است كه با تجربه سوسيال، دمكرات‌ها و اعضاي حزب كمونيست ۱۲۹۹ و باقيماندگان اعضاي گروه ۵۳ نفر دكتر تقي اراني حزب توده را تشكيل مي‌دهند كه با نظارت، مديريت و سرپرستي اتحاد جماهير شوروي انجام شده بود. يعني حزب در اينجا دو شكل دارد، يك شكل تئوري كه مباني ايدئولوژي ماركسيسم است كه ضد اسلام، ضد دين و ضد معنويت است. دوم يك تشكيلات سياسي وابسته به استعمار شرق است.

وقتي حزب فعاليت خودش را شروع مي‌كند بيش از ۹۰ درصد از دانشگاه‌هاي ما را تسخير مي‌كند. دليل آن هم مشخص است. چون در دوره رضاخان به دليل سركوبي مذهب و از بين بردن مراكز ديني، تبعيد، زنداني و شهادت علماي ما، تعطيل كردن مساجد، حوزه هاي علميه و عزاداري‌ها، جامعه در يك خلأ فكري قرار داشت.

از آن طرف غرب گرايي، باستانگرايي و ضديت با دين هم تبليغ شده بود. در حالي كه فضاي حاكميت عليه علما بود، حزب «باهماد آزادگان» احمد كسروي هم عليه اسلام و تشيع تبليغ مي‌كرد و ماموران شهرباني مواظبت مي كرد كه كسي به كسروي تعرض نكند. ويا باستان گرايي و كانون پرورش افكار كه بين ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۰، در سراسر ايران هزا رو چند جلسه تشكيل داد كه بگويد غرب و ايران باستان خوب است.

* آن حركت ضد ديني كه در زمان استبداد رضاخان بود، در زمان محمدرضا هم ادامه كرد اما رنگ و بويش عوض شد.

بله. حالا در ادامه بحث به آن هم اشاره خواهم كرد. كم كم آثار كمونيست‌هاي شوروي و آثار داستان نويس‌هاي آنها ترجمه مي شود و حزب توده مروج ماركسيسم و سياست شوروي مي‌شود. از سوي ديگر حزب اراده ملي، حزب ميهن و حزب عدالت مروج سياست انگليس است. در اين ميان آمريكا وارد صحنه مي شود. سه دسته براي آمريكا تبليغ مي‌كنند. يكي سياسيوني كه از ترس انگليس و شوروي معتقد بودند اگر ما آمريكا را به عرصه قدرت ايران بياوريم آن دو استعمار را كنار مي زنيم؛ مضافاٌ تفكر انحرافي‌شان اين بود كه معتقد بودند آمريكا استعمارگر نيست. يك عده شيفته و مدافع آمريكا بودند، بدون اينكه مزدور باشند. دسته سوم جريان وابسته به سياست آمريكا كه در مراكز و نهادهاي ساخته شده آمريكايي «گزينش» شده بودند!

چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت/نظر آيت الله خامنه اي در مورد مطالعه كتب شريعتي/ مخالفان شريعتي چه كساني بودندقاسم تبريزي؛ رجال شناس معاصر

* نمونه اي از اينها را نام مي‌بريد؟

حزب ايران و بعدها جبهه ملي. حتي كتابي به نام «اسلام و دموكراسي در آمريكا» كه هدفش بيان اين مطلب است كه آن دموكراسي كه آمريكايي ها مي‌گويند همان اسلامي است كه ما مي‌گوييم. اين بيان اين گونه مطالب مشخص است با هدف صورت گرفته و جريان پشت پرده آن را هدايت مي‌كند.

به هر حال جريان آمريكايي وسط مي‌آيد. مسأله بعدي فعاليت جريانات وابسته به غرب است و ابزار غرب هست. مثل جريان صهيونيست است. اگر چه اسراييل در ۱۳۲۷ تأسيس مي‌شود اما حزب صهيونيست در دوره رضاخان و سال ۱۳۰۰ به عنوان يك حزب اصلي فعال بود؛ اسنادش هم منتشر شده. ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ علناٌ به نام اسراييل نشريه منتشر مي‌كرد.

مسئله بعدي فراماسونري است. گرچه تا پيش از اين در ايران جريان فراماسونري انگليسي داشتيم اما خليل جواهري فراماسونري آمريكايي را راه اندازي مي‌كند. بهاييت هم در دوران رضاخان در درون حكومت به عنوان ابزار استعمار لانه كرده بود. در صحنه به صورت علني فعال مي‎شود. از طرفي هم فرهنگ انحطاط غربي، مجلات و نشريات هم شروع به كار مي‌كنند.

كم كم جريانات اسلامي فعال مي‌شوند. ما در اين دهه سه نوع جريان اسلامي داريم. يك جريان اسلامي همان روش سنتي حوزه ها و علماست كه منهاي سياست و فعاليت‌هاي سياسي، منهاي توجه به مقتضيات دوران، روش خودشان را داشتند.

دوم، جريان مرجعيت را داريم كه با آمدن آيت الله العظمي سيد حسين بروجردي، حوزه هاي علميه احيا مي شود و روند رشد وگسترش مباني اسلامي و تربيت روحانيون آغاز مي‌شود. بعد از رحلت آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي در ۱۳۱۵ تا آمدن آيت الله بروجردي خلأ مرجعيت داشتيم. اگرچه مراجع و علماي بزرگ داشتيم مثل آيت الله العظمي سيد محمدتقي خوانساري، آيت الله محمد داماد، آيت الله حجت، آيت الله سيد صدرالدين صدر و… اما خلأمرجعيتي كه رهبري و مديريت كلي داشته باشد احساس مي شود. با آمدن آيت الله بروجردي اين كار مديريت مي‌شود كه نتايج آن را در دهه ۴۰، ۵۰ و ۶۰ در جامعه مي‌بينيد.

سوم، جريان احياي انديشه سياسي اسلامي بود كه به رهبري آيت الله سيد ابوالقاسم كاشاني شروع مي‌شود. فداييان اسلام و مبارزات سياسي را بايد در اينجا ديد كه عليه استبداد و استعمار و اجنبي به پا خاستند. آنها معتقد بودند كه بايد قوانين اسلامي و قانون اساسي مشروطه احيا شود. چون آيت الله كاشاني عموماٌ در چارچوب قانون مشروطه صحبت مي‌كرد. زمانه اش هم اقتضا همين را مي‌كرد.

مثلا در شيراز حزب برادران، آيت الله آقا سيد نورالدين هاشمي شيرازي را داريم. در مشهد كانون نشر حقايق اسلامي استاد محمد تقي شريعتي را داريم. در تهران هيئت علميه را داريم؛ اتحاديه مسلمين را داشتيم و دهها جريان فعال اسلامي.

* اينها يا هم هيچ ارتباطي نداشتند؟

عموماٌ نه. من در اينجا به سه جريان اشاره كردم. يك جريان ديگر هم وجود داشت به نام جريان نوانديشي اسلامي كه به صحنه آمد. آنها نوعي در برابر جريانات علمي غربي هم منفعل بودند و هم مي‌خواستند اسلام را در آن چارچوب مطرح كنند. مثل انجمن تبليغات اسلامي دكتر عطاء الله شهاب‌پور كه سال ۱۳۲۰ تأسيس مي‌شود و يا خداپرستان سوسيالست كه اين در برابر حزب توده و جبهه ملي و حزب ايران تأسيس مي شود. حرفشان هم اين بود كه اسلامنه طرفدار سرمايه‌داري است نه ماركسيسم. نوعي سوسياليسم است البته اين انديشه قبلاٌ در سوريه و مصر هم بوده است. اينها بيشتر جواناني بودند كه زير ۲۰ سال سن داشتند. رهبرشان ۲۴-۲۵ ساله به نام محمد نخشب بود كه عضو حزب ايران بود و به دليل ضديت آنها با دين از آنها جدا شده بود. نخشب يك فرد مذهبي بود. اينها در شيراز و مشهد شعباتي داشتند و مركز اصلي شان تهران بود. يكسري جواناني كه مي‌خواستند با حزب توده و جريانات مختلف مبارزه كنند اين را انديشه مناسبي ديدند. از جمله دكتر شريعتي كه آن روزها ۱۶ -۱۷ سال سن داشت. من عمدا به سن اشاره مي‌كنم. دكتر حبيب الله پيمان، دكتر علي شريعتمداري (ستاد انقلاب فرهنگي)، دكتر كاظم سامي، آقاي رازي و … عضو اين جريان بودند. اينها در شهرهاي مختلف من جمله مشهد، تهران و شيراز حضور داشتند و با هم مرتبط بودند.

*اين ارتباط به آنها چگونه شكل گرفته بود؟

محمد نخشب نشريه «مردم ايران» را داشت كه در شهرهاي مختلف توزيع مي‌شد و ارتباط بين آنها صورت مي‌گرفت. اينها بر خلاف انجمن اسلامي كه معتقد به نوانديشي علمي بودند؛ نخشب و دوستانش معتقد به نوانديشي سياسي بودند.

همان موقع(دهه ۲۰) مهندس مهدي بازرگان مخالف دخالت جوانان در سياست بود. معتقد بود كه مشكلات ما بيشتر علمي است و جوانان بايد دنبال علم بروند. راه طي شده و ذره بي انتها و بازي جوانان با سياست و اسلام و كمونيسم براي اين دهه نوشته شده است. مهندس بازرگان از نهضت ملي شدن صنعت نفت كه مسئوليت مدير كلي شركت نفت را داشت، وارد سياست شد.

دكتر شريعتي به دليل اينكه پدرش محقق، مترجم و نويسنده بود به نسبت ديگران به مسائل ديني و مباني نزديك‌تر بود. سال ۱۳۳۳ مرحوم علامه شيخ محمد حسين كاشف العظا كتابي كه البته عنوانش نامه بود به انجمن دوستداران آمريكايي عليه آمريكا، امپرياليسم، جنايات غرب در منطقه و پديد آمدن اسرائيل و كودتا در ايران مي‌نويسد. اين كتاب به زبان عربي بود، دكتر شريعتي كه ۱۷ -۱۸ سال سن داشت آن را به فارسي ترجمه كرد. البته كتاب ممنوعه بود.

بعد از كودتا، نهضت مقاومت ملي در تهران تشكيل مي‌شود. آيت الله سيد محمود طالقاني، مهندس بازرگان، دكتر يدالله سحابي، آيت الله سيد رضا زنجاني و شاپور بختيار هم با اين افراد بود. در مشهد طاهر احمدزاده و استاد محمدتقي شريعتي و … هم فعاليت مي‌كردند.

در سال ۱۳۳۶ كه اعضاي تشكيلات دستگير مي‌شوند، دكتر علي شريعتي هم بازداشت مي‌شود و او را به تهران مي آورند. شريعتي وقتي كه دبيرستان را تمام مي‌كند در دانشگاه ادبيات درس مي‌خواند. در آنجا هم فعاليت مي‌كرده كه با پدرش دستگير مي‌شود و به تهران آورده مي‌شود. پس از مدتي هم وي را آزاد مي‌كنند. او هم مدرك ليسانس را با نمره خيلي خوب مي‌گيرد و به عنوان دانشجو برگزيده، بورس خارج مي‌شود.

چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت/نظر آيت الله خامنه اي در مورد مطالعه كتب شريعتي/ مخالفان شريعتي چه كساني بودند۱۳۳۰،مشهد، دكترعلي شريعتي دركنار آيت الله العظمي ميلاني وحجت الاسلام سيد ابراهيم ميلاني

* در بعضي از كتب اشاره شده كه ارتباطات دكتر شريعتي از همين جا با ساواك شكل مي‌گيرد. استدلال آنها اين است كه چرا محمد تقي شريعتي را نگه مي دارند اما علي شريعتي را رها مي كنند. علت اين آزادي چه بود؟ شما موافق ارتباط ساواك با شريعتي هستيد؟

مطالبي كه ما مي‌گوييم بايد بر مبناي سند باشد. حدس و گمان كه نمي‌تواند مبنا باشد. در اين موضوع سندي نداريم. اولاٌ اينكه ساواك سال ۳۶ تأسيس شده. ساواك اين مقدار طراح و مديريتي نداشته كه بتواند دكتر شريعتي را عامل خود كند. مضافا عاملي كه به فرانسه برود با كنفدراسيون همكاري كند، با جبهه آزادي بخش الجزائر همكاري داشته باشد. با جبهه هاي آزادي بخش آفريقايي همكاري كند و رفقاي نزديكش چهره‌هاي انقلابي جهان اسلام باشند. مضافا در فرانسه هم به دليل مبارزاتش به زندان برود. وقتي به ايران برمي‌گردد چرا او را در مرز دستگير مي‌كنند؟ اگر زندانش كردند و آزادش كردند چرا اجازه نمي‌دهند در دانشگاه تدريس كند؟

ممكن است يك فردي را عامل خود كرده باشند. شايد هم در مورد ديگران سند داشته باشيم. اما بر مبناي حدس و گمان نمي‌شود گفت و اين گناه و معصيت است كه انسان بدون سند به ديگران اتهام وارد كند. كدام كار شريعتي تا ۱۳۵۱ (قبل از زندان آخرش ) منطبق با ساواك است؟ و كدام كارش با دستور ساواك است؟ چه سندي وجود دارد؟ نقد محتواي آثار يك بحث است، اتهام و تهمت بحث ديگر. دكتر شريعتي در ترازوي مسائل اسلامي بايد نقد شود. و اين نقد ارزشمند مي باشد. در عرصه مبارزه او فردي صالح، صادق و فعال بود.

حسينيه ارشاد را كه شهيد آيت الله مرتضي مطهري و ديگر دوستانش ساختند. شهيد مطهري هم از شريعتي براي سخنراني در آنجا دعوت كرده. در مشهد كلاس درس او پر از دانشجو بود. ما مثل شريعتي روشنفكر و اهل قلم فكري در رژيم پهلوي نداريم. در ترجمه؛ شجاع الدين شفا داريم. او در فرانسه ، آلماني و انگليسي مترجمي قوي بود. ۲۷ جلد كتاب ادبيات دارد كه هر جلدش ۷۰۰ صفحه است. اما فردي نادرست و فاسد بود. در كارگرداني احسان نراقي را داريم. اما او پايگاه مردمي ندارد. مضافا بازيگر سياسي فرهنگي بود. بين يك تيپ جبهه ملي و روشنفكران و يك مؤسسه را مي‌گرداند. حسين نصر را داريم او رئيس دانشكده ادبيات، رئيس دانشگاه آريامهر، رئيس دفتر فرح، سفير ايران، انجمن فلسفه شاهنشاهي را به او مي دهند. آدم با سوادي بود اما پايگاه مردمي نداشت. خاصه به دليل وابستگي به رژيم فردي بي اعتبار و نسل جوان او را در خدمت رژيم پهلوي مي ديد.

اگرچه اوايل كه از خارج آمده بود، عده اي از افراد مذهبي فكر مي‌كردند آدم سالمي است و به او احترام مي گذاشتند. به خصوص بچه‌هاي انجمن اسلامي دانشكده ادبيات، اما وقتي مشخص شد ايشان درباري است خود بچه‌هاي مذهبي از ايشان كناره گرفتند. مضافا اسلامي كه او مطرح مي كرد اسلام اعتقادي و سيره و سنن اهل بيت(ع) نبود.

در ساواك هم يك كارگرداني پنهان ۲۷- ۲۸ ساله نداريم. مباني اي كه شريعتي مطرح مي‌كند، نه با رژيم شاهنشاهي هم خواني دارد، نه با آمريكا، نه با اسرائيل، نه با انگليس، نه با ناسيوناليسم و نهايتا ضد ماركسيسم. بينيد در مورد شخصيت ها بايد از كل به جزء آمد نه از جزء به كل.

دكتر شريعتي به عنوان دانشجو به فرانسه مي‌رود و به تعبير خودش جامعه شناسي مذهبي مي‌خواند. زبان فرانسه را در حد بالا ياد مي‌گيرد. عربي را در حد بالا در خانواده ياد گرفته. در فرانسه با نهضت‌هاي آزادي بخش همكاري مي‌كند. اتفاقاٌدر ۱۵ خرداد كنفدراسيون جلسه مي‌گذارد. خود شريعتي اين را نقل مي‌كند. من نوار آن سخنراني را گوش دادم. در آنجا مي‌گويد: روشنفكري آمده مي‌گويد وقتي من اسم آخوند را مي‌شنوم، عقم مي‌گيرد؛ اين حركت ارتجاعي است. خوب اين روشنفكران ضد دين و ضد اسلام و غربزده هستند.

بعد شريعتي مي‌گويد: به او گفتم مگر آش خاله‌ات است كه اين گونه صحبت مي‌كني؟ تو روشنفكر هستي؛ بيا استدلال كن كه اين حركت چه اشكالي دارد؟ بعد به دفاع از نهضت ۱۵ خرداد در آنجا سخنراني مي‌كند.

در اينجا ساواك گيج مي‌شود. اسم دكتر شريعتي در شناسنامه‌اش «علي مزيناني» است. شريعتي اسم مستعاري است كه پدرش گذاشته است. به همين دليل ساواك نمي‌تواند او را پيدا كند. البته شريعتي يك مقدار پنهان كاري هم مي‌كرد. خب با چهره‌هاي برجسته انقلاب الجزائر و مبارزين آفريقا و كشورهاي ديگر هم همكاري داشت.

پاريس دهه ۱۹۶۰ (دهه ۴۰ شمسي) يك جايگاه انقلابي در دنيا داشت. به الانش نگاه نكنيد كه تبديل به يكي از روستاهاي آمريكا شده است. چون الان چيزي به نام اروپا نداريم، اينها همه مستعمرات آمريكا هستند و در حقيقت بايد گفت اروپا مرده است. هيچ نقش مستقل تعيين كننده در جهان ندارد.

آن موقع نقل مي‌كنند كه شريعتي با مبارزين ارتباط برقرار مي‌كند. به همين دليل دولت فرانسه او را بازداشت كرده و به زندان مي اندازد. از فرانسه كه به ايران برمي‌گردد در مرز توسط ساواك دستگير مي‌شود و از او بازجويي مي‌كنند. با داشتن مدرك دكترا از دانشگاه سوربن به او اجازه تدريس در دانشگاه را نمي‌دهند. به همين دليل در مقطع دبيرستان شروع به تدريس مي‌كند. در مشهد شروع به ترجمه و تأليف مي‌كند. مانند نقد ادب و سلمان فارسي را ترجمه مي‌كند. تا سال ۴۴ چند ترجمه دارد. كتاب كوير براي همين روزهاست كه به تنهايي‌هاي او برمي‌گردد. در واقع كوير حرف شاعرانه و حرف دل خودش است. كتاب استدلالي و اعتقادي نيست.

وقتي در دانشگاه اجازه تدريس به او مي‌دهند، اسلام شناسي تدريس مي‌‎كند و كلاسهايش پر از جمعيت مي‌شود. يعني دانشجويان كلاس‌هاي ديگر را تعطيل مي‌كنند و سر درس ايشان مي‌روند. در تهران به مناسبت چهاردهمين قرن بعثت حضرت پيامبر اكرم(ص)، شهيد مطهري به عنوان هيئت امناي حسينيه ارشاد، طرح دو جلد كتاب در مورد پيامبر را پيشنهاد مي‌كنند. از دكتر عباس زرياب خويي، دكتر عبدالحسين زرين كوب، آيت الله سيد ابوالفضل زنجاني، دكتر سيد جعفر شهيدي و دكتر علي شريعتي مي‌خواهد كه مقاله‌اي در اين زمينه بنويسند.

دكتر شريعتي سيماي محمد (ص) را مي‌نويسد. اين مقاله واقعاٌ هنوز حرف نو دارد. هم قلم زيبا دارد، هم محتواي عالي. به همين دليل شهيد مطهري به شريعتي نامه مي‌نويسد و او را براي سخنراني در حسينيه ارشاد دعوت مي‌كند. اتفاقاٌ همان موقع كتاب اسلام شناسي او در مشهد چاپ شده بود. شريعتي سال ۴۷ به حسينيه ارشاد آمده و شروع به تدريس مي‌كند.

او استاد دانشگاه مشهد بود. خودش مي‌گفت روزهاي جمعه كه به تهران مي‌آمدم، رئيس دانشگاه برايم مشكلات مي تراشيد كه حق رفتن به تهران را نداري. به رئيس دانشگاه گفته بود كه يك عمله هم روز جمعه مال خودش است. به تو ربطي ندارد كه من به تهران مي‌روم. من در ساعت درسي كه تهران نميروم! شب جمعه مي‌روم و عصر جمه هم برمي‌گردم.

از سال ۱۳۴۴ كه شهيد مطهري، همايون و دكتر ناصر ميناچي حسينيه ارشاد را راه اندازي مي‌كنند و شخصيت‌هايي مانند فخرالدين حجازي، خود آيت الله مطهري، حجه الاسلام صدر الدين بلاغي، شهيد باهنر، آقاي هاشمي رفسنجاني را براي سخنراني دعوت مي‌كردند. حسينيه ارشاد يك هيئت علمي داشت كه علامه محمد تقي جعفري در آن عضو بودند. يك هيئت روحانيون بود كه سيد هادي خسرو شاهي عضوش بودند. از طرفي هم آقاي ميناچي مسئول مالي و اداري آنجا بود. مشكل حسينيه ارشاد از همين جا آغاز شد كه آقاي ميناچي در امور علمي هم دخالت مي‌كرد. اصل اختلاف بين آقايان شريعتي و مطهري از اينجا شكل گرفت.

*در مورد اين اختلاف بيشتر توضيح بفرماييد.

در اينجا سه موضوع مطرح است. اول اينكه تفكر ميناچي جبهه ملي بود (نهضت آزادي). يعني جزو مليون بود. دوم اينكه صلاحيت علمي نداشت. بيني و بين الله مقصود من تحقير او نيست. مثلا شما در علم فيزيك مهندس هستيد اما تاريخ و جغرافيا نمي‌دانيد. وقتي به شما گفته مي‌شود در جغرافيا دخالت نكن اين توهين نيست، چون بلد نيستي وارد نشو. اما در امور مالي شما صاحب نظر هستيد بايد كار خود را انجام دهيد. يك مؤسسه زماني خوب اداره مي‌شود كه ۱- هيئت امنا برنامه ريزي كنند.۲- تقسيم كار كنند. ۳- هر كس مسئوليت خودش را انجام دهد. خداي رحمت كند آن كه «قدر» خود را بداند.

وقتي علامه جعفري، آقاي مطهري، حجه الاسلام سيد هادي خسروشاهي و حجه الاسلام شاهچراغي… هستند، تو چرا دخالت در امور علمي مي‌كني؟ آقاي محمد همايون دخالت نمي‌كرد با اينكه بخش عمده اي از پول ساختمان را خودش داده بود.

به هر حال آقاي شريعتي درس را شروع مي‌كند. قرار شد او در سه مرحله درس بدهد. ۱- جامعه شناسي مذهبي.۲- جامعه شناسي اسلامي. ۳- جامعه شناسي تشيع يا شيعي.

وقتي كار را شروع مي‌كند استقبال بالايي از كلاس‌ها مي‌شود. درسش جمعه ها بعدازظهر بود و مورد استقبال فراواني قرار مي‌گرفت. در عين اينكه جمعه‌ها بعدازظهر حضرات آيات و حجج الاسلام آقايان : مطهري، صدربلاغي، باهنر، دواني، خزعلي، فلسفي و… سخنراني مي‌كردند. چون مديريت آنجا با آقاي مطهري بود و به دليل وجود ايشان همه اين افراد براي سخنراني در حسينيه ارشاد حاضر مي‌شدند. حتي نويسنده كتاب امام علي (ع) را دعوت مي‌كنند كه بيايد(عبدالفتاح عبدالمقصود)، استاد شهيد حسن الامين نويسنده دايرة المعارف شيعه را از لبنان دعوت مي‌كند و مي‌آيد. حسينيه ارشاد يك محفل نو انديشي ديني با چارچوب مديريت مي‌شود.

به تدريج كه آقاي ميناچي در امور علمي حسينيه ارشاد دخالت مي‌كند، مجالس سخنراني شهيد مطهري را تعطيل و به جاي آن براي آقاي شريعتي برنامه سخنراني مي‌گذارد. شريعتي آن زمان ۳۴ -۳۵ سال دارد. چون اكثر سخنراني‌هاي شريعتي از ۱۳۴۷ تا آبان ۱۳۵۱ است. خب به مطالب تاريخ اديان او كسي انتقادي ندارد اما بر سر مطالب اسلام شناسي او كمي نقد شروع شد. خصوصا نگاه دكتر با تخصص جامعه شناسي بود.

منتقدين دكتر شريعتي سه دسته بودند: يك دسته كساني كه نگاه سنتي داشتند. اينها آدم‌هاي پاك، سالم، صالح و معتقد بودند. حرف شريعتي را متوجه نمي‌شدند، مخاطبان شريعتي را متوجه نمي‌شدند و نمي شناختند. مثل مرحوم حجه الاسلام شيخ قاسم اسلامي. او تصور مي‌كرد كه شريعتي همان كسروي است. چون او با كسروي هم مبارزه كرده بود. اتفاقا پسر آشيخ اسلامي هم به حسينيه ارشاد مي‌آمد. دو بار هم به دكتر شريعتي ‌گفت كه پدر من آدم معتقدي است اگر به شما انتقاد مي‌كند از سر دلسوزي است. نفر بعدي آقاي حجه الاسلام روشني كه از روحانيون پاك، معتقد ومتدين بود. او هم چون صحبت‌هاي شريعتي را متوجه نمي‌شد از او انتقاداتي داشت و شايد برخي موارد هم درست بود.

دومين دسته منتقدان آقاي شريعتي افرادي مانند آقايان: مطهري، بهشتي و باهنر بودند كه با حفظ شخصيت شريعتي از او انتقاد داشتند. اين افراد مانند آقاي مطهري به عنوان يك عالم مذهبي به مسئله نگاه مي‌كردند نه يك فرد سياسي. ايشان نگران دهه هاي آينده بود كه نسل جوان يك بعدي رشد نكنند. اسلام را يك بعدي نگاه نكنند.

چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت/نظر آيت الله خامنه اي در مورد مطالعه كتب شريعتي/ مخالفان شريعتي چه كساني بودند۱۳۴۹، در كنار اهرام ثلاثه مصر

* انتقاد دسته دوم از چه جنسي بود؟

روي مباني اسلامي انتقاد داشتند. مانند تشيع صفوي و تشيع علوي. درباره علامه مجلسي برخي انتقادات ناوارد به شخصيت ها. و يا بحث امامت و امت كه آيت الله ابراهيم اميني كتابي با عنوان امامت نوشت كه بدون اشاره به مرحوم شريعتي پاسخ هايي به او داد.

دسته سوم هم يك عده از وابستگان به ساواك بودند كه به تحريك ساواك به شريعتي انتقاد مي‌كردند مثل: ابراهيم ميلاني و محمد مقيمي… . البته در حال حاضر گويا محمد مقيمي قطب دراويش شده است.

دكتر شريعتي مباحثي را مطرح مي‌كرد. در اينجا بايد اوضاع فرهنگي سياسي ايران را حداقل از ۴۷ تا ۵۱ نگاه كنيد. يك فساد و فحشاي زيادي در جامعه وجود داشت. وجود كاخ جوانان، گرايش جوانان به مائوئيست، تروتكسيت، اگزيستانسياليست و… مطرح بود. يعني طيفي هم كه مي‌خواستند سياسي – فكري باشند به اين مسائل مي‌پرداختند چون حزب توده و جبهه ملي به نوعي به بن بست خورده بودند. حتي از درون جبهه ملي و نهضت آزادي؛ سازمان مجاهدين خلق بيرون مي‌آيد. از درون حزب توده، چريك‌هاي فدايي خلق بيرون مي‌آيد. مكاتب گوناگون غربي براي عده اي جذابيت داشت. كتب ترجمه شده عموما نسل جوان را به الحاد و ماترياليسم مي برد.

همان موقع در سال ۵۰ يكي از دوستان خودمان مي‌گفت: من زير نظر مسعود رجوي بودم. به او گفتم كه برويم حسينيه ارشاد را ببينيم. رجوي قبول كرد. همان موقع سازمان با شريعتي مخالف بود. وقتي به حسينيه رفتيم، اتفاقا بحث خيلي خوب سياسي مطرح شد. رجوي در اواسط بحث به من گفت: بلند شو از اينجا برويم، زير اين لوستر نمي‌شود از اسلام صحبت كرد. يك طيف از مخالفين اين گونه بودند، از طرف ديگر هم گروه‌هاي چپ به عنوان اينكه شريعتي كسي است كه مذهب را مطرح مي‌كند با او مخالفت داشتند. يعني جريان هاي: سلطنت طلب، غربگرا، ماركسيسم، التقاطي، انقلاب نما و… .

*پس مخاطبين شريعتي چه كساني بودند؟

مخاطب شريعتي جوان‌هايي بودند كه مورد هجمه يا طعمه اين جريانات مي‌شدند. يكي از آقايان مي‌گفت شريعتي كسي بود كه بچه‌ها را از حلقوم ماركسيسم و مائوئيسم و… نجات داد. امروز ما بايد مخاطبين شريعتي جامعه شناس را در سال هاي ۱۳۴۷- ۱۳۵۱ ببينيم. نه نسل انقلاب اسلامي با معيارهاي امام خميني و رهبري.

*پس خطر شريعتي در آن زمان خيلي كمتر از خطرات اين گروه‌هاي چپ بوده است؟

به مراتب كمتر و شايد قابل قياس نباشد. اين موضوع كه مي‎خواهم بيان كنم مربوط به سال ۵۳ و ۵۴ است. همان موقع عده اي از جوانان دانشجو نزد آيت الله خامنه‌اي مي‌رفتند. ايشان مي‌گفت كتاب آقاي شريعتي را به همراه كتاب آقاي مطهري مطالعه كنيد.

در اين موقعيت شريعتي يك جريان مذهبي فعال از درون دانشگاه‌ها بوجود آورد. آقاي مطهري، آقاي باهنر، آقاي بهشتي و… هر كدام كار خود را انجام مي‌دادند اما دكتر شريعتي تحولي به وجود آورد كه عبارت بود از: ۱- اسلام را به عنوان يك ايدئولوژي مطرح كرد. ۲- اسلام را به عنوان يك انديشه سياسي مطرح كرد. ۳- جوان‌ها را ضد استعمار تربيت كرد، چه در برابر آمريكايي، انگليسي و فرانسه. آنها را عليه صهيونيست و دفاع از فلسطيين تشويق كرد. فرازهاي حركت شريعتي را بايد در اينجا ديد.

از طرفي او مباحث اسلامي را شروع كرد. در اينجا بايد يك تقسيم بندي از شخصيت شريعتي داشته باشيم:

۱- شريعتي به عنوان يك فرد مسلمان، معتقد و متدين بود. در ديندار بودن او كسي شكي ندارد. حتي در نامه‌اي كه آقاي مطهري و مهدي بازرگان نوشتند به همين نكته تكيه كردند. نه كمونيست بود، نه وهابي و… بلكه اشتباهاتي داشت.

۲- او يك فرد سياسي و انقلابي به معناي كلي بود كه جامعه را به طرف فرهنگ سياسي، انديشه سياسي يا احياي فرهنگ اسلامي ترغيب مي‌كند. يعني سيد جمال الدين اسد آبادي و اقبال لاهوري را احيا مي‌كند. تكيه‌اش روي شخصيت‌هايي است كه در نهضت‌هاي اسلامي نقش مهمي دارند. ميرزاي شيرازي و آخوند ملا محمد خراساني را مطرح مي‌كند يعني عمدتاٌ چهره هاي ديني را ارائه مي‌دهد. در عين اينكه ديگر چهره ها را نقد مي‌كند. به قول امروزي ها نسل جوان را به سيد جمال الدين اسد آبادي، محمد عبدو و كواكبي و… وصل مي‌كند.

 

بقيه مطالب درادامه ي مطلب

www.haftkelnews.com/چه-كسي-بين-شهيد-مطه

br نوشته شده در تاريخ ۳۱ خرداد ۱۳۹۴ توسط احمداسماعيلي كريزي نظرات (0)
برچسب‌ها: چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت،
ادامه مطلب
 

 

۲۹ , خرداد, ۱۳۹۴ | ۱۷:۵۴:۵۱
قاسم تبريزي

چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت/ مخالفان شريعتي چه كساني بودند؟/ نظر آيت‌الله خامنه اي درباره كتب شريعتي

شريعتي يك انسان متخصص، متدين، مؤمن است اما نگاهش جامعه شناسي است. جامعه هم در حال تغيير و تحول است. اگر من بخواهم در مورد شريعتي صحبت كنم بايد سال‌هاي 1351 – 1347 را بشناسم.

چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت/ مخالفان شريعتي چه كساني بودند؟/ نظر آيت‌الله خامنه اي درباره كتب شريعتي
هفتكل نيوز؛ پژوهشگراني كه پيرامون انقلابيون ايران تحقيقاتي را انجام داده اند، بسيار در مرد نقش دكتر علي شريعتي متن‌هاي زيادي نوشته اند. بلا شك وي يكي از عناصري بود كه جوانان ايراني را با معقوله ضد استعماري و ضد استبدادي آشنا نموده است. او نيز به مانند انسان‌هاي دگر داراي نقاط ضعف و قوت فراوان هستند. در اين گفتگو سعي شده كه به هر دو بخش اين موضوع رسيدگي شود. قاسم تبريزي از رجال شناسان عصر حاضر است كه وقت خود را به ما داد و توضيحات گسترده‌اي ارائه نمود.
چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت/نظر آيت الله خامنه اي در مورد مطالعه كتب شريعتي/ مخالفان شريعتي چه كساني بودند* در ابتدا پيرامون زمانه‌اي كه دكتر شريعتي در آن مي‌زيست برايمان بگوييد.

صحبت كردن در مورد شخصيت‌هاي تاثيرگذار در حوزه تاريخ معاصر به خصوص چهره‌هاي مذهبي يك مقدار مشكل است. يك بخش اشكال از خود ماست كه توان صحبت و تحليل نداريم و دچار ضعف علمي هستيم. بحث دوم اينكه شخصيت‌ها را مطلق نگري مي‌كنيم. مسئله سوم اين است كه بدون توجه به اوضاع زمانه و مخاطبانشان شخصيت‌ها را مورد بررسي قرار مي‌دهيم. هر شخصيت با توجه به زمانه، تخصص، مخاطبانش و تاثيرگذاري اش بايد بررسي شود. و مسأله آخر مقايسه شخصيت‌ها با يكديگرست كه گاهي نادرست است. ما يك معيار اسلام و سيره اهل بيت داريم كه اگر قرار است مقايسه كنيم، در آنجا حق و باطل را مقايسه مي‌كنيم. وگرنه شخصيت‌هاي متعارف را با هم مقايسه كردن خيلي جواب نمي‌دهد و دچار تناقض مي‌شويم.

در مورد مرحوم دكتر علي شريعتي ابتدا بايد به زندگي وي اشاره كنيم. دكتر در سال ۱۳۱۲ در خانواده‌اي متولد مي‌شود كه پدر از متخصصين و مفسرين علوم اسلامي است. اجداد وي از چهره‌هاي فرهنگي و ديني هستند. او در محيط مذهبي متولد شد و تربيت اسلامي را در خانه ديد. شخصيت او زماني شكل مي‌گيرد كه جامعه ما از بند استبدادي سنگين، خشن وضد اسلامي رضا خان و از زير سلطه انگليس رهايي پيدا كرده و زمان جنگ جهاني دوم است و جامعه در يك تحول و دگرگوني.

اگرچه ايران توسط سه قدرت متجاوز آمريكا، انگليس و شوروي اشغال شده است. غلات ما را به يغما برده‌اند و قحطي به وجود آمده. اقتدار ملي ما را آسيب زدند اما همين كه ملت ما از بند آن مستبد ديكتاتور پهلوي نجات پيدا كرده بود، خوشحال بود و زمينه تنفس داشت. البته اين به معناي تبرئه آن سه متجاوز نيست. چون رضاخان هم مستبد بود و هم مأمور استعمار. در اينجا مستبد را نداريم اما حضور استعمار به صورت علني وجود دارد.

به هر صورت بين ۱۳۲۰تا ۱۳۳۲ بايد به جامعه ما نگاهي بشود. در آن روزها جريانات فكري وسياسي زيادي پديد مي‌آيد.

يك طرف حزب توده است كه با تجربه سوسيال، دمكرات‌ها و اعضاي حزب كمونيست ۱۲۹۹ و باقيماندگان اعضاي گروه ۵۳ نفر دكتر تقي اراني حزب توده را تشكيل مي‌دهند كه با نظارت، مديريت و سرپرستي اتحاد جماهير شوروي انجام شده بود. يعني حزب در اينجا دو شكل دارد، يك شكل تئوري كه مباني ايدئولوژي ماركسيسم است كه ضد اسلام، ضد دين و ضد معنويت است. دوم يك تشكيلات سياسي وابسته به استعمار شرق است.

وقتي حزب فعاليت خودش را شروع مي‌كند بيش از ۹۰ درصد از دانشگاه‌هاي ما را تسخير مي‌كند. دليل آن هم مشخص است. چون در دوره رضاخان به دليل سركوبي مذهب و از بين بردن مراكز ديني، تبعيد، زنداني و شهادت علماي ما، تعطيل كردن مساجد، حوزه هاي علميه و عزاداري‌ها، جامعه در يك خلأ فكري قرار داشت.

از آن طرف غرب گرايي، باستانگرايي و ضديت با دين هم تبليغ شده بود. در حالي كه فضاي حاكميت عليه علما بود، حزب «باهماد آزادگان» احمد كسروي هم عليه اسلام و تشيع تبليغ مي‌كرد و ماموران شهرباني مواظبت مي كرد كه كسي به كسروي تعرض نكند. ويا باستان گرايي و كانون پرورش افكار كه بين ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۰، در سراسر ايران هزا رو چند جلسه تشكيل داد كه بگويد غرب و ايران باستان خوب است.

* آن حركت ضد ديني كه در زمان استبداد رضاخان بود، در زمان محمدرضا هم ادامه كرد اما رنگ و بويش عوض شد.

بله. حالا در ادامه بحث به آن هم اشاره خواهم كرد. كم كم آثار كمونيست‌هاي شوروي و آثار داستان نويس‌هاي آنها ترجمه مي شود و حزب توده مروج ماركسيسم و سياست شوروي مي‌شود. از سوي ديگر حزب اراده ملي، حزب ميهن و حزب عدالت مروج سياست انگليس است. در اين ميان آمريكا وارد صحنه مي شود. سه دسته براي آمريكا تبليغ مي‌كنند. يكي سياسيوني كه از ترس انگليس و شوروي معتقد بودند اگر ما آمريكا را به عرصه قدرت ايران بياوريم آن دو استعمار را كنار مي زنيم؛ مضافاٌ تفكر انحرافي‌شان اين بود كه معتقد بودند آمريكا استعمارگر نيست. يك عده شيفته و مدافع آمريكا بودند، بدون اينكه مزدور باشند. دسته سوم جريان وابسته به سياست آمريكا كه در مراكز و نهادهاي ساخته شده آمريكايي «گزينش» شده بودند!

چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت/نظر آيت الله خامنه اي در مورد مطالعه كتب شريعتي/ مخالفان شريعتي چه كساني بودندقاسم تبريزي؛ رجال شناس معاصر

* نمونه اي از اينها را نام مي‌بريد؟

حزب ايران و بعدها جبهه ملي. حتي كتابي به نام «اسلام و دموكراسي در آمريكا» كه هدفش بيان اين مطلب است كه آن دموكراسي كه آمريكايي ها مي‌گويند همان اسلامي است كه ما مي‌گوييم. اين بيان اين گونه مطالب مشخص است با هدف صورت گرفته و جريان پشت پرده آن را هدايت مي‌كند.

به هر حال جريان آمريكايي وسط مي‌آيد. مسأله بعدي فعاليت جريانات وابسته به غرب است و ابزار غرب هست. مثل جريان صهيونيست است. اگر چه اسراييل در ۱۳۲۷ تأسيس مي‌شود اما حزب صهيونيست در دوره رضاخان و سال ۱۳۰۰ به عنوان يك حزب اصلي فعال بود؛ اسنادش هم منتشر شده. ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ علناٌ به نام اسراييل نشريه منتشر مي‌كرد.

مسئله بعدي فراماسونري است. گرچه تا پيش از اين در ايران جريان فراماسونري انگليسي داشتيم اما خليل جواهري فراماسونري آمريكايي را راه اندازي مي‌كند. بهاييت هم در دوران رضاخان در درون حكومت به عنوان ابزار استعمار لانه كرده بود. در صحنه به صورت علني فعال مي‎شود. از طرفي هم فرهنگ انحطاط غربي، مجلات و نشريات هم شروع به كار مي‌كنند.

كم كم جريانات اسلامي فعال مي‌شوند. ما در اين دهه سه نوع جريان اسلامي داريم. يك جريان اسلامي همان روش سنتي حوزه ها و علماست كه منهاي سياست و فعاليت‌هاي سياسي، منهاي توجه به مقتضيات دوران، روش خودشان را داشتند.

دوم، جريان مرجعيت را داريم كه با آمدن آيت الله العظمي سيد حسين بروجردي، حوزه هاي علميه احيا مي شود و روند رشد وگسترش مباني اسلامي و تربيت روحانيون آغاز مي‌شود. بعد از رحلت آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي در ۱۳۱۵ تا آمدن آيت الله بروجردي خلأ مرجعيت داشتيم. اگرچه مراجع و علماي بزرگ داشتيم مثل آيت الله العظمي سيد محمدتقي خوانساري، آيت الله محمد داماد، آيت الله حجت، آيت الله سيد صدرالدين صدر و… اما خلأمرجعيتي كه رهبري و مديريت كلي داشته باشد احساس مي شود. با آمدن آيت الله بروجردي اين كار مديريت مي‌شود كه نتايج آن را در دهه ۴۰، ۵۰ و ۶۰ در جامعه مي‌بينيد.

سوم، جريان احياي انديشه سياسي اسلامي بود كه به رهبري آيت الله سيد ابوالقاسم كاشاني شروع مي‌شود. فداييان اسلام و مبارزات سياسي را بايد در اينجا ديد كه عليه استبداد و استعمار و اجنبي به پا خاستند. آنها معتقد بودند كه بايد قوانين اسلامي و قانون اساسي مشروطه احيا شود. چون آيت الله كاشاني عموماٌ در چارچوب قانون مشروطه صحبت مي‌كرد. زمانه اش هم اقتضا همين را مي‌كرد.

مثلا در شيراز حزب برادران، آيت الله آقا سيد نورالدين هاشمي شيرازي را داريم. در مشهد كانون نشر حقايق اسلامي استاد محمد تقي شريعتي را داريم. در تهران هيئت علميه را داريم؛ اتحاديه مسلمين را داشتيم و دهها جريان فعال اسلامي.

* اينها يا هم هيچ ارتباطي نداشتند؟

عموماٌ نه. من در اينجا به سه جريان اشاره كردم. يك جريان ديگر هم وجود داشت به نام جريان نوانديشي اسلامي كه به صحنه آمد. آنها نوعي در برابر جريانات علمي غربي هم منفعل بودند و هم مي‌خواستند اسلام را در آن چارچوب مطرح كنند. مثل انجمن تبليغات اسلامي دكتر عطاء الله شهاب‌پور كه سال ۱۳۲۰ تأسيس مي‌شود و يا خداپرستان سوسيالست كه اين در برابر حزب توده و جبهه ملي و حزب ايران تأسيس مي شود. حرفشان هم اين بود كه اسلامنه طرفدار سرمايه‌داري است نه ماركسيسم. نوعي سوسياليسم است البته اين انديشه قبلاٌ در سوريه و مصر هم بوده است. اينها بيشتر جواناني بودند كه زير ۲۰ سال سن داشتند. رهبرشان ۲۴-۲۵ ساله به نام محمد نخشب بود كه عضو حزب ايران بود و به دليل ضديت آنها با دين از آنها جدا شده بود. نخشب يك فرد مذهبي بود. اينها در شيراز و مشهد شعباتي داشتند و مركز اصلي شان تهران بود. يكسري جواناني كه مي‌خواستند با حزب توده و جريانات مختلف مبارزه كنند اين را انديشه مناسبي ديدند. از جمله دكتر شريعتي كه آن روزها ۱۶ -۱۷ سال سن داشت. من عمدا به سن اشاره مي‌كنم. دكتر حبيب الله پيمان، دكتر علي شريعتمداري (ستاد انقلاب فرهنگي)، دكتر كاظم سامي، آقاي رازي و … عضو اين جريان بودند. اينها در شهرهاي مختلف من جمله مشهد، تهران و شيراز حضور داشتند و با هم مرتبط بودند.

*اين ارتباط به آنها چگونه شكل گرفته بود؟

محمد نخشب نشريه «مردم ايران» را داشت كه در شهرهاي مختلف توزيع مي‌شد و ارتباط بين آنها صورت مي‌گرفت. اينها بر خلاف انجمن اسلامي كه معتقد به نوانديشي علمي بودند؛ نخشب و دوستانش معتقد به نوانديشي سياسي بودند.

همان موقع(دهه ۲۰) مهندس مهدي بازرگان مخالف دخالت جوانان در سياست بود. معتقد بود كه مشكلات ما بيشتر علمي است و جوانان بايد دنبال علم بروند. راه طي شده و ذره بي انتها و بازي جوانان با سياست و اسلام و كمونيسم براي اين دهه نوشته شده است. مهندس بازرگان از نهضت ملي شدن صنعت نفت كه مسئوليت مدير كلي شركت نفت را داشت، وارد سياست شد.

دكتر شريعتي به دليل اينكه پدرش محقق، مترجم و نويسنده بود به نسبت ديگران به مسائل ديني و مباني نزديك‌تر بود. سال ۱۳۳۳ مرحوم علامه شيخ محمد حسين كاشف العظا كتابي كه البته عنوانش نامه بود به انجمن دوستداران آمريكايي عليه آمريكا، امپرياليسم، جنايات غرب در منطقه و پديد آمدن اسرائيل و كودتا در ايران مي‌نويسد. اين كتاب به زبان عربي بود، دكتر شريعتي كه ۱۷ -۱۸ سال سن داشت آن را به فارسي ترجمه كرد. البته كتاب ممنوعه بود.

بعد از كودتا، نهضت مقاومت ملي در تهران تشكيل مي‌شود. آيت الله سيد محمود طالقاني، مهندس بازرگان، دكتر يدالله سحابي، آيت الله سيد رضا زنجاني و شاپور بختيار هم با اين افراد بود. در مشهد طاهر احمدزاده و استاد محمدتقي شريعتي و … هم فعاليت مي‌كردند.

در سال ۱۳۳۶ كه اعضاي تشكيلات دستگير مي‌شوند، دكتر علي شريعتي هم بازداشت مي‌شود و او را به تهران مي آورند. شريعتي وقتي كه دبيرستان را تمام مي‌كند در دانشگاه ادبيات درس مي‌خواند. در آنجا هم فعاليت مي‌كرده كه با پدرش دستگير مي‌شود و به تهران آورده مي‌شود. پس از مدتي هم وي را آزاد مي‌كنند. او هم مدرك ليسانس را با نمره خيلي خوب مي‌گيرد و به عنوان دانشجو برگزيده، بورس خارج مي‌شود.

چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت/نظر آيت الله خامنه اي در مورد مطالعه كتب شريعتي/ مخالفان شريعتي چه كساني بودند۱۳۳۰،مشهد، دكترعلي شريعتي دركنار آيت الله العظمي ميلاني وحجت الاسلام سيد ابراهيم ميلاني

* در بعضي از كتب اشاره شده كه ارتباطات دكتر شريعتي از همين جا با ساواك شكل مي‌گيرد. استدلال آنها اين است كه چرا محمد تقي شريعتي را نگه مي دارند اما علي شريعتي را رها مي كنند. علت اين آزادي چه بود؟ شما موافق ارتباط ساواك با شريعتي هستيد؟

مطالبي كه ما مي‌گوييم بايد بر مبناي سند باشد. حدس و گمان كه نمي‌تواند مبنا باشد. در اين موضوع سندي نداريم. اولاٌ اينكه ساواك سال ۳۶ تأسيس شده. ساواك اين مقدار طراح و مديريتي نداشته كه بتواند دكتر شريعتي را عامل خود كند. مضافا عاملي كه به فرانسه برود با كنفدراسيون همكاري كند، با جبهه آزادي بخش الجزائر همكاري داشته باشد. با جبهه هاي آزادي بخش آفريقايي همكاري كند و رفقاي نزديكش چهره‌هاي انقلابي جهان اسلام باشند. مضافا در فرانسه هم به دليل مبارزاتش به زندان برود. وقتي به ايران برمي‌گردد چرا او را در مرز دستگير مي‌كنند؟ اگر زندانش كردند و آزادش كردند چرا اجازه نمي‌دهند در دانشگاه تدريس كند؟

ممكن است يك فردي را عامل خود كرده باشند. شايد هم در مورد ديگران سند داشته باشيم. اما بر مبناي حدس و گمان نمي‌شود گفت و اين گناه و معصيت است كه انسان بدون سند به ديگران اتهام وارد كند. كدام كار شريعتي تا ۱۳۵۱ (قبل از زندان آخرش ) منطبق با ساواك است؟ و كدام كارش با دستور ساواك است؟ چه سندي وجود دارد؟ نقد محتواي آثار يك بحث است، اتهام و تهمت بحث ديگر. دكتر شريعتي در ترازوي مسائل اسلامي بايد نقد شود. و اين نقد ارزشمند مي باشد. در عرصه مبارزه او فردي صالح، صادق و فعال بود.

حسينيه ارشاد را كه شهيد آيت الله مرتضي مطهري و ديگر دوستانش ساختند. شهيد مطهري هم از شريعتي براي سخنراني در آنجا دعوت كرده. در مشهد كلاس درس او پر از دانشجو بود. ما مثل شريعتي روشنفكر و اهل قلم فكري در رژيم پهلوي نداريم. در ترجمه؛ شجاع الدين شفا داريم. او در فرانسه ، آلماني و انگليسي مترجمي قوي بود. ۲۷ جلد كتاب ادبيات دارد كه هر جلدش ۷۰۰ صفحه است. اما فردي نادرست و فاسد بود. در كارگرداني احسان نراقي را داريم. اما او پايگاه مردمي ندارد. مضافا بازيگر سياسي فرهنگي بود. بين يك تيپ جبهه ملي و روشنفكران و يك مؤسسه را مي‌گرداند. حسين نصر را داريم او رئيس دانشكده ادبيات، رئيس دانشگاه آريامهر، رئيس دفتر فرح، سفير ايران، انجمن فلسفه شاهنشاهي را به او مي دهند. آدم با سوادي بود اما پايگاه مردمي نداشت. خاصه به دليل وابستگي به رژيم فردي بي اعتبار و نسل جوان او را در خدمت رژيم پهلوي مي ديد.

اگرچه اوايل كه از خارج آمده بود، عده اي از افراد مذهبي فكر مي‌كردند آدم سالمي است و به او احترام مي گذاشتند. به خصوص بچه‌هاي انجمن اسلامي دانشكده ادبيات، اما وقتي مشخص شد ايشان درباري است خود بچه‌هاي مذهبي از ايشان كناره گرفتند. مضافا اسلامي كه او مطرح مي كرد اسلام اعتقادي و سيره و سنن اهل بيت(ع) نبود.

در ساواك هم يك كارگرداني پنهان ۲۷- ۲۸ ساله نداريم. مباني اي كه شريعتي مطرح مي‌كند، نه با رژيم شاهنشاهي هم خواني دارد، نه با آمريكا، نه با اسرائيل، نه با انگليس، نه با ناسيوناليسم و نهايتا ضد ماركسيسم. بينيد در مورد شخصيت ها بايد از كل به جزء آمد نه از جزء به كل.

دكتر شريعتي به عنوان دانشجو به فرانسه مي‌رود و به تعبير خودش جامعه شناسي مذهبي مي‌خواند. زبان فرانسه را در حد بالا ياد مي‌گيرد. عربي را در حد بالا در خانواده ياد گرفته. در فرانسه با نهضت‌هاي آزادي بخش همكاري مي‌كند. اتفاقاٌدر ۱۵ خرداد كنفدراسيون جلسه مي‌گذارد. خود شريعتي اين را نقل مي‌كند. من نوار آن سخنراني را گوش دادم. در آنجا مي‌گويد: روشنفكري آمده مي‌گويد وقتي من اسم آخوند را مي‌شنوم، عقم مي‌گيرد؛ اين حركت ارتجاعي است. خوب اين روشنفكران ضد دين و ضد اسلام و غربزده هستند.

بعد شريعتي مي‌گويد: به او گفتم مگر آش خاله‌ات است كه اين گونه صحبت مي‌كني؟ تو روشنفكر هستي؛ بيا استدلال كن كه اين حركت چه اشكالي دارد؟ بعد به دفاع از نهضت ۱۵ خرداد در آنجا سخنراني مي‌كند.

در اينجا ساواك گيج مي‌شود. اسم دكتر شريعتي در شناسنامه‌اش «علي مزيناني» است. شريعتي اسم مستعاري است كه پدرش گذاشته است. به همين دليل ساواك نمي‌تواند او را پيدا كند. البته شريعتي يك مقدار پنهان كاري هم مي‌كرد. خب با چهره‌هاي برجسته انقلاب الجزائر و مبارزين آفريقا و كشورهاي ديگر هم همكاري داشت.

پاريس دهه ۱۹۶۰ (دهه ۴۰ شمسي) يك جايگاه انقلابي در دنيا داشت. به الانش نگاه نكنيد كه تبديل به يكي از روستاهاي آمريكا شده است. چون الان چيزي به نام اروپا نداريم، اينها همه مستعمرات آمريكا هستند و در حقيقت بايد گفت اروپا مرده است. هيچ نقش مستقل تعيين كننده در جهان ندارد.

آن موقع نقل مي‌كنند كه شريعتي با مبارزين ارتباط برقرار مي‌كند. به همين دليل دولت فرانسه او را بازداشت كرده و به زندان مي اندازد. از فرانسه كه به ايران برمي‌گردد در مرز توسط ساواك دستگير مي‌شود و از او بازجويي مي‌كنند. با داشتن مدرك دكترا از دانشگاه سوربن به او اجازه تدريس در دانشگاه را نمي‌دهند. به همين دليل در مقطع دبيرستان شروع به تدريس مي‌كند. در مشهد شروع به ترجمه و تأليف مي‌كند. مانند نقد ادب و سلمان فارسي را ترجمه مي‌كند. تا سال ۴۴ چند ترجمه دارد. كتاب كوير براي همين روزهاست كه به تنهايي‌هاي او برمي‌گردد. در واقع كوير حرف شاعرانه و حرف دل خودش است. كتاب استدلالي و اعتقادي نيست.

وقتي در دانشگاه اجازه تدريس به او مي‌دهند، اسلام شناسي تدريس مي‌‎كند و كلاسهايش پر از جمعيت مي‌شود. يعني دانشجويان كلاس‌هاي ديگر را تعطيل مي‌كنند و سر درس ايشان مي‌روند. در تهران به مناسبت چهاردهمين قرن بعثت حضرت پيامبر اكرم(ص)، شهيد مطهري به عنوان هيئت امناي حسينيه ارشاد، طرح دو جلد كتاب در مورد پيامبر را پيشنهاد مي‌كنند. از دكتر عباس زرياب خويي، دكتر عبدالحسين زرين كوب، آيت الله سيد ابوالفضل زنجاني، دكتر سيد جعفر شهيدي و دكتر علي شريعتي مي‌خواهد كه مقاله‌اي در اين زمينه بنويسند.

دكتر شريعتي سيماي محمد (ص) را مي‌نويسد. اين مقاله واقعاٌ هنوز حرف نو دارد. هم قلم زيبا دارد، هم محتواي عالي. به همين دليل شهيد مطهري به شريعتي نامه مي‌نويسد و او را براي سخنراني در حسينيه ارشاد دعوت مي‌كند. اتفاقاٌ همان موقع كتاب اسلام شناسي او در مشهد چاپ شده بود. شريعتي سال ۴۷ به حسينيه ارشاد آمده و شروع به تدريس مي‌كند.

او استاد دانشگاه مشهد بود. خودش مي‌گفت روزهاي جمعه كه به تهران مي‌آمدم، رئيس دانشگاه برايم مشكلات مي تراشيد كه حق رفتن به تهران را نداري. به رئيس دانشگاه گفته بود كه يك عمله هم روز جمعه مال خودش است. به تو ربطي ندارد كه من به تهران مي‌روم. من در ساعت درسي كه تهران نميروم! شب جمعه مي‌روم و عصر جمه هم برمي‌گردم.

از سال ۱۳۴۴ كه شهيد مطهري، همايون و دكتر ناصر ميناچي حسينيه ارشاد را راه اندازي مي‌كنند و شخصيت‌هايي مانند فخرالدين حجازي، خود آيت الله مطهري، حجه الاسلام صدر الدين بلاغي، شهيد باهنر، آقاي هاشمي رفسنجاني را براي سخنراني دعوت مي‌كردند. حسينيه ارشاد يك هيئت علمي داشت كه علامه محمد تقي جعفري در آن عضو بودند. يك هيئت روحانيون بود كه سيد هادي خسرو شاهي عضوش بودند. از طرفي هم آقاي ميناچي مسئول مالي و اداري آنجا بود. مشكل حسينيه ارشاد از همين جا آغاز شد كه آقاي ميناچي در امور علمي هم دخالت مي‌كرد. اصل اختلاف بين آقايان شريعتي و مطهري از اينجا شكل گرفت.

*در مورد اين اختلاف بيشتر توضيح بفرماييد.

در اينجا سه موضوع مطرح است. اول اينكه تفكر ميناچي جبهه ملي بود (نهضت آزادي). يعني جزو مليون بود. دوم اينكه صلاحيت علمي نداشت. بيني و بين الله مقصود من تحقير او نيست. مثلا شما در علم فيزيك مهندس هستيد اما تاريخ و جغرافيا نمي‌دانيد. وقتي به شما گفته مي‌شود در جغرافيا دخالت نكن اين توهين نيست، چون بلد نيستي وارد نشو. اما در امور مالي شما صاحب نظر هستيد بايد كار خود را انجام دهيد. يك مؤسسه زماني خوب اداره مي‌شود كه ۱- هيئت امنا برنامه ريزي كنند.۲- تقسيم كار كنند. ۳- هر كس مسئوليت خودش را انجام دهد. خداي رحمت كند آن كه «قدر» خود را بداند.

وقتي علامه جعفري، آقاي مطهري، حجه الاسلام سيد هادي خسروشاهي و حجه الاسلام شاهچراغي… هستند، تو چرا دخالت در امور علمي مي‌كني؟ آقاي محمد همايون دخالت نمي‌كرد با اينكه بخش عمده اي از پول ساختمان را خودش داده بود.

به هر حال آقاي شريعتي درس را شروع مي‌كند. قرار شد او در سه مرحله درس بدهد. ۱- جامعه شناسي مذهبي.۲- جامعه شناسي اسلامي. ۳- جامعه شناسي تشيع يا شيعي.

وقتي كار را شروع مي‌كند استقبال بالايي از كلاس‌ها مي‌شود. درسش جمعه ها بعدازظهر بود و مورد استقبال فراواني قرار مي‌گرفت. در عين اينكه جمعه‌ها بعدازظهر حضرات آيات و حجج الاسلام آقايان : مطهري، صدربلاغي، باهنر، دواني، خزعلي، فلسفي و… سخنراني مي‌كردند. چون مديريت آنجا با آقاي مطهري بود و به دليل وجود ايشان همه اين افراد براي سخنراني در حسينيه ارشاد حاضر مي‌شدند. حتي نويسنده كتاب امام علي (ع) را دعوت مي‌كنند كه بيايد(عبدالفتاح عبدالمقصود)، استاد شهيد حسن الامين نويسنده دايرة المعارف شيعه را از لبنان دعوت مي‌كند و مي‌آيد. حسينيه ارشاد يك محفل نو انديشي ديني با چارچوب مديريت مي‌شود.

به تدريج كه آقاي ميناچي در امور علمي حسينيه ارشاد دخالت مي‌كند، مجالس سخنراني شهيد مطهري را تعطيل و به جاي آن براي آقاي شريعتي برنامه سخنراني مي‌گذارد. شريعتي آن زمان ۳۴ -۳۵ سال دارد. چون اكثر سخنراني‌هاي شريعتي از ۱۳۴۷ تا آبان ۱۳۵۱ است. خب به مطالب تاريخ اديان او كسي انتقادي ندارد اما بر سر مطالب اسلام شناسي او كمي نقد شروع شد. خصوصا نگاه دكتر با تخصص جامعه شناسي بود.

منتقدين دكتر شريعتي سه دسته بودند: يك دسته كساني كه نگاه سنتي داشتند. اينها آدم‌هاي پاك، سالم، صالح و معتقد بودند. حرف شريعتي را متوجه نمي‌شدند، مخاطبان شريعتي را متوجه نمي‌شدند و نمي شناختند. مثل مرحوم حجه الاسلام شيخ قاسم اسلامي. او تصور مي‌كرد كه شريعتي همان كسروي است. چون او با كسروي هم مبارزه كرده بود. اتفاقا پسر آشيخ اسلامي هم به حسينيه ارشاد مي‌آمد. دو بار هم به دكتر شريعتي ‌گفت كه پدر من آدم معتقدي است اگر به شما انتقاد مي‌كند از سر دلسوزي است. نفر بعدي آقاي حجه الاسلام روشني كه از روحانيون پاك، معتقد ومتدين بود. او هم چون صحبت‌هاي شريعتي را متوجه نمي‌شد از او انتقاداتي داشت و شايد برخي موارد هم درست بود.

دومين دسته منتقدان آقاي شريعتي افرادي مانند آقايان: مطهري، بهشتي و باهنر بودند كه با حفظ شخصيت شريعتي از او انتقاد داشتند. اين افراد مانند آقاي مطهري به عنوان يك عالم مذهبي به مسئله نگاه مي‌كردند نه يك فرد سياسي. ايشان نگران دهه هاي آينده بود كه نسل جوان يك بعدي رشد نكنند. اسلام را يك بعدي نگاه نكنند.

چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت/نظر آيت الله خامنه اي در مورد مطالعه كتب شريعتي/ مخالفان شريعتي چه كساني بودند۱۳۴۹، در كنار اهرام ثلاثه مصر

* انتقاد دسته دوم از چه جنسي بود؟

روي مباني اسلامي انتقاد داشتند. مانند تشيع صفوي و تشيع علوي. درباره علامه مجلسي برخي انتقادات ناوارد به شخصيت ها. و يا بحث امامت و امت كه آيت الله ابراهيم اميني كتابي با عنوان امامت نوشت كه بدون اشاره به مرحوم شريعتي پاسخ هايي به او داد.

دسته سوم هم يك عده از وابستگان به ساواك بودند كه به تحريك ساواك به شريعتي انتقاد مي‌كردند مثل: ابراهيم ميلاني و محمد مقيمي… . البته در حال حاضر گويا محمد مقيمي قطب دراويش شده است.

دكتر شريعتي مباحثي را مطرح مي‌كرد. در اينجا بايد اوضاع فرهنگي سياسي ايران را حداقل از ۴۷ تا ۵۱ نگاه كنيد. يك فساد و فحشاي زيادي در جامعه وجود داشت. وجود كاخ جوانان، گرايش جوانان به مائوئيست، تروتكسيت، اگزيستانسياليست و… مطرح بود. يعني طيفي هم كه مي‌خواستند سياسي – فكري باشند به اين مسائل مي‌پرداختند چون حزب توده و جبهه ملي به نوعي به بن بست خورده بودند. حتي از درون جبهه ملي و نهضت آزادي؛ سازمان مجاهدين خلق بيرون مي‌آيد. از درون حزب توده، چريك‌هاي فدايي خلق بيرون مي‌آيد. مكاتب گوناگون غربي براي عده اي جذابيت داشت. كتب ترجمه شده عموما نسل جوان را به الحاد و ماترياليسم مي برد.

همان موقع در سال ۵۰ يكي از دوستان خودمان مي‌گفت: من زير نظر مسعود رجوي بودم. به او گفتم كه برويم حسينيه ارشاد را ببينيم. رجوي قبول كرد. همان موقع سازمان با شريعتي مخالف بود. وقتي به حسينيه رفتيم، اتفاقا بحث خيلي خوب سياسي مطرح شد. رجوي در اواسط بحث به من گفت: بلند شو از اينجا برويم، زير اين لوستر نمي‌شود از اسلام صحبت كرد. يك طيف از مخالفين اين گونه بودند، از طرف ديگر هم گروه‌هاي چپ به عنوان اينكه شريعتي كسي است كه مذهب را مطرح مي‌كند با او مخالفت داشتند. يعني جريان هاي: سلطنت طلب، غربگرا، ماركسيسم، التقاطي، انقلاب نما و… .

*پس مخاطبين شريعتي چه كساني بودند؟

مخاطب شريعتي جوان‌هايي بودند كه مورد هجمه يا طعمه اين جريانات مي‌شدند. يكي از آقايان مي‌گفت شريعتي كسي بود كه بچه‌ها را از حلقوم ماركسيسم و مائوئيسم و… نجات داد. امروز ما بايد مخاطبين شريعتي جامعه شناس را در سال هاي ۱۳۴۷- ۱۳۵۱ ببينيم. نه نسل انقلاب اسلامي با معيارهاي امام خميني و رهبري.

*پس خطر شريعتي در آن زمان خيلي كمتر از خطرات اين گروه‌هاي چپ بوده است؟

به مراتب كمتر و شايد قابل قياس نباشد. اين موضوع كه مي‎خواهم بيان كنم مربوط به سال ۵۳ و ۵۴ است. همان موقع عده اي از جوانان دانشجو نزد آيت الله خامنه‌اي مي‌رفتند. ايشان مي‌گفت كتاب آقاي شريعتي را به همراه كتاب آقاي مطهري مطالعه كنيد.

در اين موقعيت شريعتي يك جريان مذهبي فعال از درون دانشگاه‌ها بوجود آورد. آقاي مطهري، آقاي باهنر، آقاي بهشتي و… هر كدام كار خود را انجام مي‌دادند اما دكتر شريعتي تحولي به وجود آورد كه عبارت بود از: ۱- اسلام را به عنوان يك ايدئولوژي مطرح كرد. ۲- اسلام را به عنوان يك انديشه سياسي مطرح كرد. ۳- جوان‌ها را ضد استعمار تربيت كرد، چه در برابر آمريكايي، انگليسي و فرانسه. آنها را عليه صهيونيست و دفاع از فلسطيين تشويق كرد. فرازهاي حركت شريعتي را بايد در اينجا ديد.

از طرفي او مباحث اسلامي را شروع كرد. در اينجا بايد يك تقسيم بندي از شخصيت شريعتي داشته باشيم:

۱- شريعتي به عنوان يك فرد مسلمان، معتقد و متدين بود. در ديندار بودن او كسي شكي ندارد. حتي در نامه‌اي كه آقاي مطهري و مهدي بازرگان نوشتند به همين نكته تكيه كردند. نه كمونيست بود، نه وهابي و… بلكه اشتباهاتي داشت.

۲- او يك فرد سياسي و انقلابي به معناي كلي بود كه جامعه را به طرف فرهنگ سياسي، انديشه سياسي يا احياي فرهنگ اسلامي ترغيب مي‌كند. يعني سيد جمال الدين اسد آبادي و اقبال لاهوري را احيا مي‌كند. تكيه‌اش روي شخصيت‌هايي است كه در نهضت‌هاي اسلامي نقش مهمي دارند. ميرزاي شيرازي و آخوند ملا محمد خراساني را مطرح مي‌كند يعني عمدتاٌ چهره هاي ديني را ارائه مي‌دهد. در عين اينكه ديگر چهره ها را نقد مي‌كند. به قول امروزي ها نسل جوان را به سيد جمال الدين اسد آبادي، محمد عبدو و كواكبي و… وصل مي‌كند.

 

بقيه مطالب درادامه ي مطلب

www.haftkelnews.com/چه-كسي-بين-شهيد-مطه

br نوشته شده در تاريخ ۳۱ خرداد ۱۳۹۴ توسط احمداسماعيلي كريزي نظرات (0)
برچسب‌ها: چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت،
ادامه مطلب
 

 

۲۹ , خرداد, ۱۳۹۴ | ۱۷:۵۴:۵۱
قاسم تبريزي

چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت/ مخالفان شريعتي چه كساني بودند؟/ نظر آيت‌الله خامنه اي درباره كتب شريعتي

شريعتي يك انسان متخصص، متدين، مؤمن است اما نگاهش جامعه شناسي است. جامعه هم در حال تغيير و تحول است. اگر من بخواهم در مورد شريعتي صحبت كنم بايد سال‌هاي 1351 – 1347 را بشناسم.

چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت/ مخالفان شريعتي چه كساني بودند؟/ نظر آيت‌الله خامنه اي درباره كتب شريعتي
هفتكل نيوز؛ پژوهشگراني كه پيرامون انقلابيون ايران تحقيقاتي را انجام داده اند، بسيار در مرد نقش دكتر علي شريعتي متن‌هاي زيادي نوشته اند. بلا شك وي يكي از عناصري بود كه جوانان ايراني را با معقوله ضد استعماري و ضد استبدادي آشنا نموده است. او نيز به مانند انسان‌هاي دگر داراي نقاط ضعف و قوت فراوان هستند. در اين گفتگو سعي شده كه به هر دو بخش اين موضوع رسيدگي شود. قاسم تبريزي از رجال شناسان عصر حاضر است كه وقت خود را به ما داد و توضيحات گسترده‌اي ارائه نمود.
چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت/نظر آيت الله خامنه اي در مورد مطالعه كتب شريعتي/ مخالفان شريعتي چه كساني بودند* در ابتدا پيرامون زمانه‌اي كه دكتر شريعتي در آن مي‌زيست برايمان بگوييد.

صحبت كردن در مورد شخصيت‌هاي تاثيرگذار در حوزه تاريخ معاصر به خصوص چهره‌هاي مذهبي يك مقدار مشكل است. يك بخش اشكال از خود ماست كه توان صحبت و تحليل نداريم و دچار ضعف علمي هستيم. بحث دوم اينكه شخصيت‌ها را مطلق نگري مي‌كنيم. مسئله سوم اين است كه بدون توجه به اوضاع زمانه و مخاطبانشان شخصيت‌ها را مورد بررسي قرار مي‌دهيم. هر شخصيت با توجه به زمانه، تخصص، مخاطبانش و تاثيرگذاري اش بايد بررسي شود. و مسأله آخر مقايسه شخصيت‌ها با يكديگرست كه گاهي نادرست است. ما يك معيار اسلام و سيره اهل بيت داريم كه اگر قرار است مقايسه كنيم، در آنجا حق و باطل را مقايسه مي‌كنيم. وگرنه شخصيت‌هاي متعارف را با هم مقايسه كردن خيلي جواب نمي‌دهد و دچار تناقض مي‌شويم.

در مورد مرحوم دكتر علي شريعتي ابتدا بايد به زندگي وي اشاره كنيم. دكتر در سال ۱۳۱۲ در خانواده‌اي متولد مي‌شود كه پدر از متخصصين و مفسرين علوم اسلامي است. اجداد وي از چهره‌هاي فرهنگي و ديني هستند. او در محيط مذهبي متولد شد و تربيت اسلامي را در خانه ديد. شخصيت او زماني شكل مي‌گيرد كه جامعه ما از بند استبدادي سنگين، خشن وضد اسلامي رضا خان و از زير سلطه انگليس رهايي پيدا كرده و زمان جنگ جهاني دوم است و جامعه در يك تحول و دگرگوني.

اگرچه ايران توسط سه قدرت متجاوز آمريكا، انگليس و شوروي اشغال شده است. غلات ما را به يغما برده‌اند و قحطي به وجود آمده. اقتدار ملي ما را آسيب زدند اما همين كه ملت ما از بند آن مستبد ديكتاتور پهلوي نجات پيدا كرده بود، خوشحال بود و زمينه تنفس داشت. البته اين به معناي تبرئه آن سه متجاوز نيست. چون رضاخان هم مستبد بود و هم مأمور استعمار. در اينجا مستبد را نداريم اما حضور استعمار به صورت علني وجود دارد.

به هر صورت بين ۱۳۲۰تا ۱۳۳۲ بايد به جامعه ما نگاهي بشود. در آن روزها جريانات فكري وسياسي زيادي پديد مي‌آيد.

يك طرف حزب توده است كه با تجربه سوسيال، دمكرات‌ها و اعضاي حزب كمونيست ۱۲۹۹ و باقيماندگان اعضاي گروه ۵۳ نفر دكتر تقي اراني حزب توده را تشكيل مي‌دهند كه با نظارت، مديريت و سرپرستي اتحاد جماهير شوروي انجام شده بود. يعني حزب در اينجا دو شكل دارد، يك شكل تئوري كه مباني ايدئولوژي ماركسيسم است كه ضد اسلام، ضد دين و ضد معنويت است. دوم يك تشكيلات سياسي وابسته به استعمار شرق است.

وقتي حزب فعاليت خودش را شروع مي‌كند بيش از ۹۰ درصد از دانشگاه‌هاي ما را تسخير مي‌كند. دليل آن هم مشخص است. چون در دوره رضاخان به دليل سركوبي مذهب و از بين بردن مراكز ديني، تبعيد، زنداني و شهادت علماي ما، تعطيل كردن مساجد، حوزه هاي علميه و عزاداري‌ها، جامعه در يك خلأ فكري قرار داشت.

از آن طرف غرب گرايي، باستانگرايي و ضديت با دين هم تبليغ شده بود. در حالي كه فضاي حاكميت عليه علما بود، حزب «باهماد آزادگان» احمد كسروي هم عليه اسلام و تشيع تبليغ مي‌كرد و ماموران شهرباني مواظبت مي كرد كه كسي به كسروي تعرض نكند. ويا باستان گرايي و كانون پرورش افكار كه بين ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۰، در سراسر ايران هزا رو چند جلسه تشكيل داد كه بگويد غرب و ايران باستان خوب است.

* آن حركت ضد ديني كه در زمان استبداد رضاخان بود، در زمان محمدرضا هم ادامه كرد اما رنگ و بويش عوض شد.

بله. حالا در ادامه بحث به آن هم اشاره خواهم كرد. كم كم آثار كمونيست‌هاي شوروي و آثار داستان نويس‌هاي آنها ترجمه مي شود و حزب توده مروج ماركسيسم و سياست شوروي مي‌شود. از سوي ديگر حزب اراده ملي، حزب ميهن و حزب عدالت مروج سياست انگليس است. در اين ميان آمريكا وارد صحنه مي شود. سه دسته براي آمريكا تبليغ مي‌كنند. يكي سياسيوني كه از ترس انگليس و شوروي معتقد بودند اگر ما آمريكا را به عرصه قدرت ايران بياوريم آن دو استعمار را كنار مي زنيم؛ مضافاٌ تفكر انحرافي‌شان اين بود كه معتقد بودند آمريكا استعمارگر نيست. يك عده شيفته و مدافع آمريكا بودند، بدون اينكه مزدور باشند. دسته سوم جريان وابسته به سياست آمريكا كه در مراكز و نهادهاي ساخته شده آمريكايي «گزينش» شده بودند!

چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت/نظر آيت الله خامنه اي در مورد مطالعه كتب شريعتي/ مخالفان شريعتي چه كساني بودندقاسم تبريزي؛ رجال شناس معاصر

* نمونه اي از اينها را نام مي‌بريد؟

حزب ايران و بعدها جبهه ملي. حتي كتابي به نام «اسلام و دموكراسي در آمريكا» كه هدفش بيان اين مطلب است كه آن دموكراسي كه آمريكايي ها مي‌گويند همان اسلامي است كه ما مي‌گوييم. اين بيان اين گونه مطالب مشخص است با هدف صورت گرفته و جريان پشت پرده آن را هدايت مي‌كند.

به هر حال جريان آمريكايي وسط مي‌آيد. مسأله بعدي فعاليت جريانات وابسته به غرب است و ابزار غرب هست. مثل جريان صهيونيست است. اگر چه اسراييل در ۱۳۲۷ تأسيس مي‌شود اما حزب صهيونيست در دوره رضاخان و سال ۱۳۰۰ به عنوان يك حزب اصلي فعال بود؛ اسنادش هم منتشر شده. ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ علناٌ به نام اسراييل نشريه منتشر مي‌كرد.

مسئله بعدي فراماسونري است. گرچه تا پيش از اين در ايران جريان فراماسونري انگليسي داشتيم اما خليل جواهري فراماسونري آمريكايي را راه اندازي مي‌كند. بهاييت هم در دوران رضاخان در درون حكومت به عنوان ابزار استعمار لانه كرده بود. در صحنه به صورت علني فعال مي‎شود. از طرفي هم فرهنگ انحطاط غربي، مجلات و نشريات هم شروع به كار مي‌كنند.

كم كم جريانات اسلامي فعال مي‌شوند. ما در اين دهه سه نوع جريان اسلامي داريم. يك جريان اسلامي همان روش سنتي حوزه ها و علماست كه منهاي سياست و فعاليت‌هاي سياسي، منهاي توجه به مقتضيات دوران، روش خودشان را داشتند.

دوم، جريان مرجعيت را داريم كه با آمدن آيت الله العظمي سيد حسين بروجردي، حوزه هاي علميه احيا مي شود و روند رشد وگسترش مباني اسلامي و تربيت روحانيون آغاز مي‌شود. بعد از رحلت آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي در ۱۳۱۵ تا آمدن آيت الله بروجردي خلأ مرجعيت داشتيم. اگرچه مراجع و علماي بزرگ داشتيم مثل آيت الله العظمي سيد محمدتقي خوانساري، آيت الله محمد داماد، آيت الله حجت، آيت الله سيد صدرالدين صدر و… اما خلأمرجعيتي كه رهبري و مديريت كلي داشته باشد احساس مي شود. با آمدن آيت الله بروجردي اين كار مديريت مي‌شود كه نتايج آن را در دهه ۴۰، ۵۰ و ۶۰ در جامعه مي‌بينيد.

سوم، جريان احياي انديشه سياسي اسلامي بود كه به رهبري آيت الله سيد ابوالقاسم كاشاني شروع مي‌شود. فداييان اسلام و مبارزات سياسي را بايد در اينجا ديد كه عليه استبداد و استعمار و اجنبي به پا خاستند. آنها معتقد بودند كه بايد قوانين اسلامي و قانون اساسي مشروطه احيا شود. چون آيت الله كاشاني عموماٌ در چارچوب قانون مشروطه صحبت مي‌كرد. زمانه اش هم اقتضا همين را مي‌كرد.

مثلا در شيراز حزب برادران، آيت الله آقا سيد نورالدين هاشمي شيرازي را داريم. در مشهد كانون نشر حقايق اسلامي استاد محمد تقي شريعتي را داريم. در تهران هيئت علميه را داريم؛ اتحاديه مسلمين را داشتيم و دهها جريان فعال اسلامي.

* اينها يا هم هيچ ارتباطي نداشتند؟

عموماٌ نه. من در اينجا به سه جريان اشاره كردم. يك جريان ديگر هم وجود داشت به نام جريان نوانديشي اسلامي كه به صحنه آمد. آنها نوعي در برابر جريانات علمي غربي هم منفعل بودند و هم مي‌خواستند اسلام را در آن چارچوب مطرح كنند. مثل انجمن تبليغات اسلامي دكتر عطاء الله شهاب‌پور كه سال ۱۳۲۰ تأسيس مي‌شود و يا خداپرستان سوسيالست كه اين در برابر حزب توده و جبهه ملي و حزب ايران تأسيس مي شود. حرفشان هم اين بود كه اسلامنه طرفدار سرمايه‌داري است نه ماركسيسم. نوعي سوسياليسم است البته اين انديشه قبلاٌ در سوريه و مصر هم بوده است. اينها بيشتر جواناني بودند كه زير ۲۰ سال سن داشتند. رهبرشان ۲۴-۲۵ ساله به نام محمد نخشب بود كه عضو حزب ايران بود و به دليل ضديت آنها با دين از آنها جدا شده بود. نخشب يك فرد مذهبي بود. اينها در شيراز و مشهد شعباتي داشتند و مركز اصلي شان تهران بود. يكسري جواناني كه مي‌خواستند با حزب توده و جريانات مختلف مبارزه كنند اين را انديشه مناسبي ديدند. از جمله دكتر شريعتي كه آن روزها ۱۶ -۱۷ سال سن داشت. من عمدا به سن اشاره مي‌كنم. دكتر حبيب الله پيمان، دكتر علي شريعتمداري (ستاد انقلاب فرهنگي)، دكتر كاظم سامي، آقاي رازي و … عضو اين جريان بودند. اينها در شهرهاي مختلف من جمله مشهد، تهران و شيراز حضور داشتند و با هم مرتبط بودند.

*اين ارتباط به آنها چگونه شكل گرفته بود؟

محمد نخشب نشريه «مردم ايران» را داشت كه در شهرهاي مختلف توزيع مي‌شد و ارتباط بين آنها صورت مي‌گرفت. اينها بر خلاف انجمن اسلامي كه معتقد به نوانديشي علمي بودند؛ نخشب و دوستانش معتقد به نوانديشي سياسي بودند.

همان موقع(دهه ۲۰) مهندس مهدي بازرگان مخالف دخالت جوانان در سياست بود. معتقد بود كه مشكلات ما بيشتر علمي است و جوانان بايد دنبال علم بروند. راه طي شده و ذره بي انتها و بازي جوانان با سياست و اسلام و كمونيسم براي اين دهه نوشته شده است. مهندس بازرگان از نهضت ملي شدن صنعت نفت كه مسئوليت مدير كلي شركت نفت را داشت، وارد سياست شد.

دكتر شريعتي به دليل اينكه پدرش محقق، مترجم و نويسنده بود به نسبت ديگران به مسائل ديني و مباني نزديك‌تر بود. سال ۱۳۳۳ مرحوم علامه شيخ محمد حسين كاشف العظا كتابي كه البته عنوانش نامه بود به انجمن دوستداران آمريكايي عليه آمريكا، امپرياليسم، جنايات غرب در منطقه و پديد آمدن اسرائيل و كودتا در ايران مي‌نويسد. اين كتاب به زبان عربي بود، دكتر شريعتي كه ۱۷ -۱۸ سال سن داشت آن را به فارسي ترجمه كرد. البته كتاب ممنوعه بود.

بعد از كودتا، نهضت مقاومت ملي در تهران تشكيل مي‌شود. آيت الله سيد محمود طالقاني، مهندس بازرگان، دكتر يدالله سحابي، آيت الله سيد رضا زنجاني و شاپور بختيار هم با اين افراد بود. در مشهد طاهر احمدزاده و استاد محمدتقي شريعتي و … هم فعاليت مي‌كردند.

در سال ۱۳۳۶ كه اعضاي تشكيلات دستگير مي‌شوند، دكتر علي شريعتي هم بازداشت مي‌شود و او را به تهران مي آورند. شريعتي وقتي كه دبيرستان را تمام مي‌كند در دانشگاه ادبيات درس مي‌خواند. در آنجا هم فعاليت مي‌كرده كه با پدرش دستگير مي‌شود و به تهران آورده مي‌شود. پس از مدتي هم وي را آزاد مي‌كنند. او هم مدرك ليسانس را با نمره خيلي خوب مي‌گيرد و به عنوان دانشجو برگزيده، بورس خارج مي‌شود.

چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت/نظر آيت الله خامنه اي در مورد مطالعه كتب شريعتي/ مخالفان شريعتي چه كساني بودند۱۳۳۰،مشهد، دكترعلي شريعتي دركنار آيت الله العظمي ميلاني وحجت الاسلام سيد ابراهيم ميلاني

* در بعضي از كتب اشاره شده كه ارتباطات دكتر شريعتي از همين جا با ساواك شكل مي‌گيرد. استدلال آنها اين است كه چرا محمد تقي شريعتي را نگه مي دارند اما علي شريعتي را رها مي كنند. علت اين آزادي چه بود؟ شما موافق ارتباط ساواك با شريعتي هستيد؟

مطالبي كه ما مي‌گوييم بايد بر مبناي سند باشد. حدس و گمان كه نمي‌تواند مبنا باشد. در اين موضوع سندي نداريم. اولاٌ اينكه ساواك سال ۳۶ تأسيس شده. ساواك اين مقدار طراح و مديريتي نداشته كه بتواند دكتر شريعتي را عامل خود كند. مضافا عاملي كه به فرانسه برود با كنفدراسيون همكاري كند، با جبهه آزادي بخش الجزائر همكاري داشته باشد. با جبهه هاي آزادي بخش آفريقايي همكاري كند و رفقاي نزديكش چهره‌هاي انقلابي جهان اسلام باشند. مضافا در فرانسه هم به دليل مبارزاتش به زندان برود. وقتي به ايران برمي‌گردد چرا او را در مرز دستگير مي‌كنند؟ اگر زندانش كردند و آزادش كردند چرا اجازه نمي‌دهند در دانشگاه تدريس كند؟

ممكن است يك فردي را عامل خود كرده باشند. شايد هم در مورد ديگران سند داشته باشيم. اما بر مبناي حدس و گمان نمي‌شود گفت و اين گناه و معصيت است كه انسان بدون سند به ديگران اتهام وارد كند. كدام كار شريعتي تا ۱۳۵۱ (قبل از زندان آخرش ) منطبق با ساواك است؟ و كدام كارش با دستور ساواك است؟ چه سندي وجود دارد؟ نقد محتواي آثار يك بحث است، اتهام و تهمت بحث ديگر. دكتر شريعتي در ترازوي مسائل اسلامي بايد نقد شود. و اين نقد ارزشمند مي باشد. در عرصه مبارزه او فردي صالح، صادق و فعال بود.

حسينيه ارشاد را كه شهيد آيت الله مرتضي مطهري و ديگر دوستانش ساختند. شهيد مطهري هم از شريعتي براي سخنراني در آنجا دعوت كرده. در مشهد كلاس درس او پر از دانشجو بود. ما مثل شريعتي روشنفكر و اهل قلم فكري در رژيم پهلوي نداريم. در ترجمه؛ شجاع الدين شفا داريم. او در فرانسه ، آلماني و انگليسي مترجمي قوي بود. ۲۷ جلد كتاب ادبيات دارد كه هر جلدش ۷۰۰ صفحه است. اما فردي نادرست و فاسد بود. در كارگرداني احسان نراقي را داريم. اما او پايگاه مردمي ندارد. مضافا بازيگر سياسي فرهنگي بود. بين يك تيپ جبهه ملي و روشنفكران و يك مؤسسه را مي‌گرداند. حسين نصر را داريم او رئيس دانشكده ادبيات، رئيس دانشگاه آريامهر، رئيس دفتر فرح، سفير ايران، انجمن فلسفه شاهنشاهي را به او مي دهند. آدم با سوادي بود اما پايگاه مردمي نداشت. خاصه به دليل وابستگي به رژيم فردي بي اعتبار و نسل جوان او را در خدمت رژيم پهلوي مي ديد.

اگرچه اوايل كه از خارج آمده بود، عده اي از افراد مذهبي فكر مي‌كردند آدم سالمي است و به او احترام مي گذاشتند. به خصوص بچه‌هاي انجمن اسلامي دانشكده ادبيات، اما وقتي مشخص شد ايشان درباري است خود بچه‌هاي مذهبي از ايشان كناره گرفتند. مضافا اسلامي كه او مطرح مي كرد اسلام اعتقادي و سيره و سنن اهل بيت(ع) نبود.

در ساواك هم يك كارگرداني پنهان ۲۷- ۲۸ ساله نداريم. مباني اي كه شريعتي مطرح مي‌كند، نه با رژيم شاهنشاهي هم خواني دارد، نه با آمريكا، نه با اسرائيل، نه با انگليس، نه با ناسيوناليسم و نهايتا ضد ماركسيسم. بينيد در مورد شخصيت ها بايد از كل به جزء آمد نه از جزء به كل.

دكتر شريعتي به عنوان دانشجو به فرانسه مي‌رود و به تعبير خودش جامعه شناسي مذهبي مي‌خواند. زبان فرانسه را در حد بالا ياد مي‌گيرد. عربي را در حد بالا در خانواده ياد گرفته. در فرانسه با نهضت‌هاي آزادي بخش همكاري مي‌كند. اتفاقاٌدر ۱۵ خرداد كنفدراسيون جلسه مي‌گذارد. خود شريعتي اين را نقل مي‌كند. من نوار آن سخنراني را گوش دادم. در آنجا مي‌گويد: روشنفكري آمده مي‌گويد وقتي من اسم آخوند را مي‌شنوم، عقم مي‌گيرد؛ اين حركت ارتجاعي است. خوب اين روشنفكران ضد دين و ضد اسلام و غربزده هستند.

بعد شريعتي مي‌گويد: به او گفتم مگر آش خاله‌ات است كه اين گونه صحبت مي‌كني؟ تو روشنفكر هستي؛ بيا استدلال كن كه اين حركت چه اشكالي دارد؟ بعد به دفاع از نهضت ۱۵ خرداد در آنجا سخنراني مي‌كند.

در اينجا ساواك گيج مي‌شود. اسم دكتر شريعتي در شناسنامه‌اش «علي مزيناني» است. شريعتي اسم مستعاري است كه پدرش گذاشته است. به همين دليل ساواك نمي‌تواند او را پيدا كند. البته شريعتي يك مقدار پنهان كاري هم مي‌كرد. خب با چهره‌هاي برجسته انقلاب الجزائر و مبارزين آفريقا و كشورهاي ديگر هم همكاري داشت.

پاريس دهه ۱۹۶۰ (دهه ۴۰ شمسي) يك جايگاه انقلابي در دنيا داشت. به الانش نگاه نكنيد كه تبديل به يكي از روستاهاي آمريكا شده است. چون الان چيزي به نام اروپا نداريم، اينها همه مستعمرات آمريكا هستند و در حقيقت بايد گفت اروپا مرده است. هيچ نقش مستقل تعيين كننده در جهان ندارد.

آن موقع نقل مي‌كنند كه شريعتي با مبارزين ارتباط برقرار مي‌كند. به همين دليل دولت فرانسه او را بازداشت كرده و به زندان مي اندازد. از فرانسه كه به ايران برمي‌گردد در مرز توسط ساواك دستگير مي‌شود و از او بازجويي مي‌كنند. با داشتن مدرك دكترا از دانشگاه سوربن به او اجازه تدريس در دانشگاه را نمي‌دهند. به همين دليل در مقطع دبيرستان شروع به تدريس مي‌كند. در مشهد شروع به ترجمه و تأليف مي‌كند. مانند نقد ادب و سلمان فارسي را ترجمه مي‌كند. تا سال ۴۴ چند ترجمه دارد. كتاب كوير براي همين روزهاست كه به تنهايي‌هاي او برمي‌گردد. در واقع كوير حرف شاعرانه و حرف دل خودش است. كتاب استدلالي و اعتقادي نيست.

وقتي در دانشگاه اجازه تدريس به او مي‌دهند، اسلام شناسي تدريس مي‌‎كند و كلاسهايش پر از جمعيت مي‌شود. يعني دانشجويان كلاس‌هاي ديگر را تعطيل مي‌كنند و سر درس ايشان مي‌روند. در تهران به مناسبت چهاردهمين قرن بعثت حضرت پيامبر اكرم(ص)، شهيد مطهري به عنوان هيئت امناي حسينيه ارشاد، طرح دو جلد كتاب در مورد پيامبر را پيشنهاد مي‌كنند. از دكتر عباس زرياب خويي، دكتر عبدالحسين زرين كوب، آيت الله سيد ابوالفضل زنجاني، دكتر سيد جعفر شهيدي و دكتر علي شريعتي مي‌خواهد كه مقاله‌اي در اين زمينه بنويسند.

دكتر شريعتي سيماي محمد (ص) را مي‌نويسد. اين مقاله واقعاٌ هنوز حرف نو دارد. هم قلم زيبا دارد، هم محتواي عالي. به همين دليل شهيد مطهري به شريعتي نامه مي‌نويسد و او را براي سخنراني در حسينيه ارشاد دعوت مي‌كند. اتفاقاٌ همان موقع كتاب اسلام شناسي او در مشهد چاپ شده بود. شريعتي سال ۴۷ به حسينيه ارشاد آمده و شروع به تدريس مي‌كند.

او استاد دانشگاه مشهد بود. خودش مي‌گفت روزهاي جمعه كه به تهران مي‌آمدم، رئيس دانشگاه برايم مشكلات مي تراشيد كه حق رفتن به تهران را نداري. به رئيس دانشگاه گفته بود كه يك عمله هم روز جمعه مال خودش است. به تو ربطي ندارد كه من به تهران مي‌روم. من در ساعت درسي كه تهران نميروم! شب جمعه مي‌روم و عصر جمه هم برمي‌گردم.

از سال ۱۳۴۴ كه شهيد مطهري، همايون و دكتر ناصر ميناچي حسينيه ارشاد را راه اندازي مي‌كنند و شخصيت‌هايي مانند فخرالدين حجازي، خود آيت الله مطهري، حجه الاسلام صدر الدين بلاغي، شهيد باهنر، آقاي هاشمي رفسنجاني را براي سخنراني دعوت مي‌كردند. حسينيه ارشاد يك هيئت علمي داشت كه علامه محمد تقي جعفري در آن عضو بودند. يك هيئت روحانيون بود كه سيد هادي خسرو شاهي عضوش بودند. از طرفي هم آقاي ميناچي مسئول مالي و اداري آنجا بود. مشكل حسينيه ارشاد از همين جا آغاز شد كه آقاي ميناچي در امور علمي هم دخالت مي‌كرد. اصل اختلاف بين آقايان شريعتي و مطهري از اينجا شكل گرفت.

*در مورد اين اختلاف بيشتر توضيح بفرماييد.

در اينجا سه موضوع مطرح است. اول اينكه تفكر ميناچي جبهه ملي بود (نهضت آزادي). يعني جزو مليون بود. دوم اينكه صلاحيت علمي نداشت. بيني و بين الله مقصود من تحقير او نيست. مثلا شما در علم فيزيك مهندس هستيد اما تاريخ و جغرافيا نمي‌دانيد. وقتي به شما گفته مي‌شود در جغرافيا دخالت نكن اين توهين نيست، چون بلد نيستي وارد نشو. اما در امور مالي شما صاحب نظر هستيد بايد كار خود را انجام دهيد. يك مؤسسه زماني خوب اداره مي‌شود كه ۱- هيئت امنا برنامه ريزي كنند.۲- تقسيم كار كنند. ۳- هر كس مسئوليت خودش را انجام دهد. خداي رحمت كند آن كه «قدر» خود را بداند.

وقتي علامه جعفري، آقاي مطهري، حجه الاسلام سيد هادي خسروشاهي و حجه الاسلام شاهچراغي… هستند، تو چرا دخالت در امور علمي مي‌كني؟ آقاي محمد همايون دخالت نمي‌كرد با اينكه بخش عمده اي از پول ساختمان را خودش داده بود.

به هر حال آقاي شريعتي درس را شروع مي‌كند. قرار شد او در سه مرحله درس بدهد. ۱- جامعه شناسي مذهبي.۲- جامعه شناسي اسلامي. ۳- جامعه شناسي تشيع يا شيعي.

وقتي كار را شروع مي‌كند استقبال بالايي از كلاس‌ها مي‌شود. درسش جمعه ها بعدازظهر بود و مورد استقبال فراواني قرار مي‌گرفت. در عين اينكه جمعه‌ها بعدازظهر حضرات آيات و حجج الاسلام آقايان : مطهري، صدربلاغي، باهنر، دواني، خزعلي، فلسفي و… سخنراني مي‌كردند. چون مديريت آنجا با آقاي مطهري بود و به دليل وجود ايشان همه اين افراد براي سخنراني در حسينيه ارشاد حاضر مي‌شدند. حتي نويسنده كتاب امام علي (ع) را دعوت مي‌كنند كه بيايد(عبدالفتاح عبدالمقصود)، استاد شهيد حسن الامين نويسنده دايرة المعارف شيعه را از لبنان دعوت مي‌كند و مي‌آيد. حسينيه ارشاد يك محفل نو انديشي ديني با چارچوب مديريت مي‌شود.

به تدريج كه آقاي ميناچي در امور علمي حسينيه ارشاد دخالت مي‌كند، مجالس سخنراني شهيد مطهري را تعطيل و به جاي آن براي آقاي شريعتي برنامه سخنراني مي‌گذارد. شريعتي آن زمان ۳۴ -۳۵ سال دارد. چون اكثر سخنراني‌هاي شريعتي از ۱۳۴۷ تا آبان ۱۳۵۱ است. خب به مطالب تاريخ اديان او كسي انتقادي ندارد اما بر سر مطالب اسلام شناسي او كمي نقد شروع شد. خصوصا نگاه دكتر با تخصص جامعه شناسي بود.

منتقدين دكتر شريعتي سه دسته بودند: يك دسته كساني كه نگاه سنتي داشتند. اينها آدم‌هاي پاك، سالم، صالح و معتقد بودند. حرف شريعتي را متوجه نمي‌شدند، مخاطبان شريعتي را متوجه نمي‌شدند و نمي شناختند. مثل مرحوم حجه الاسلام شيخ قاسم اسلامي. او تصور مي‌كرد كه شريعتي همان كسروي است. چون او با كسروي هم مبارزه كرده بود. اتفاقا پسر آشيخ اسلامي هم به حسينيه ارشاد مي‌آمد. دو بار هم به دكتر شريعتي ‌گفت كه پدر من آدم معتقدي است اگر به شما انتقاد مي‌كند از سر دلسوزي است. نفر بعدي آقاي حجه الاسلام روشني كه از روحانيون پاك، معتقد ومتدين بود. او هم چون صحبت‌هاي شريعتي را متوجه نمي‌شد از او انتقاداتي داشت و شايد برخي موارد هم درست بود.

دومين دسته منتقدان آقاي شريعتي افرادي مانند آقايان: مطهري، بهشتي و باهنر بودند كه با حفظ شخصيت شريعتي از او انتقاد داشتند. اين افراد مانند آقاي مطهري به عنوان يك عالم مذهبي به مسئله نگاه مي‌كردند نه يك فرد سياسي. ايشان نگران دهه هاي آينده بود كه نسل جوان يك بعدي رشد نكنند. اسلام را يك بعدي نگاه نكنند.

چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت/نظر آيت الله خامنه اي در مورد مطالعه كتب شريعتي/ مخالفان شريعتي چه كساني بودند۱۳۴۹، در كنار اهرام ثلاثه مصر

* انتقاد دسته دوم از چه جنسي بود؟

روي مباني اسلامي انتقاد داشتند. مانند تشيع صفوي و تشيع علوي. درباره علامه مجلسي برخي انتقادات ناوارد به شخصيت ها. و يا بحث امامت و امت كه آيت الله ابراهيم اميني كتابي با عنوان امامت نوشت كه بدون اشاره به مرحوم شريعتي پاسخ هايي به او داد.

دسته سوم هم يك عده از وابستگان به ساواك بودند كه به تحريك ساواك به شريعتي انتقاد مي‌كردند مثل: ابراهيم ميلاني و محمد مقيمي… . البته در حال حاضر گويا محمد مقيمي قطب دراويش شده است.

دكتر شريعتي مباحثي را مطرح مي‌كرد. در اينجا بايد اوضاع فرهنگي سياسي ايران را حداقل از ۴۷ تا ۵۱ نگاه كنيد. يك فساد و فحشاي زيادي در جامعه وجود داشت. وجود كاخ جوانان، گرايش جوانان به مائوئيست، تروتكسيت، اگزيستانسياليست و… مطرح بود. يعني طيفي هم كه مي‌خواستند سياسي – فكري باشند به اين مسائل مي‌پرداختند چون حزب توده و جبهه ملي به نوعي به بن بست خورده بودند. حتي از درون جبهه ملي و نهضت آزادي؛ سازمان مجاهدين خلق بيرون مي‌آيد. از درون حزب توده، چريك‌هاي فدايي خلق بيرون مي‌آيد. مكاتب گوناگون غربي براي عده اي جذابيت داشت. كتب ترجمه شده عموما نسل جوان را به الحاد و ماترياليسم مي برد.

همان موقع در سال ۵۰ يكي از دوستان خودمان مي‌گفت: من زير نظر مسعود رجوي بودم. به او گفتم كه برويم حسينيه ارشاد را ببينيم. رجوي قبول كرد. همان موقع سازمان با شريعتي مخالف بود. وقتي به حسينيه رفتيم، اتفاقا بحث خيلي خوب سياسي مطرح شد. رجوي در اواسط بحث به من گفت: بلند شو از اينجا برويم، زير اين لوستر نمي‌شود از اسلام صحبت كرد. يك طيف از مخالفين اين گونه بودند، از طرف ديگر هم گروه‌هاي چپ به عنوان اينكه شريعتي كسي است كه مذهب را مطرح مي‌كند با او مخالفت داشتند. يعني جريان هاي: سلطنت طلب، غربگرا، ماركسيسم، التقاطي، انقلاب نما و… .

*پس مخاطبين شريعتي چه كساني بودند؟

مخاطب شريعتي جوان‌هايي بودند كه مورد هجمه يا طعمه اين جريانات مي‌شدند. يكي از آقايان مي‌گفت شريعتي كسي بود كه بچه‌ها را از حلقوم ماركسيسم و مائوئيسم و… نجات داد. امروز ما بايد مخاطبين شريعتي جامعه شناس را در سال هاي ۱۳۴۷- ۱۳۵۱ ببينيم. نه نسل انقلاب اسلامي با معيارهاي امام خميني و رهبري.

*پس خطر شريعتي در آن زمان خيلي كمتر از خطرات اين گروه‌هاي چپ بوده است؟

به مراتب كمتر و شايد قابل قياس نباشد. اين موضوع كه مي‎خواهم بيان كنم مربوط به سال ۵۳ و ۵۴ است. همان موقع عده اي از جوانان دانشجو نزد آيت الله خامنه‌اي مي‌رفتند. ايشان مي‌گفت كتاب آقاي شريعتي را به همراه كتاب آقاي مطهري مطالعه كنيد.

در اين موقعيت شريعتي يك جريان مذهبي فعال از درون دانشگاه‌ها بوجود آورد. آقاي مطهري، آقاي باهنر، آقاي بهشتي و… هر كدام كار خود را انجام مي‌دادند اما دكتر شريعتي تحولي به وجود آورد كه عبارت بود از: ۱- اسلام را به عنوان يك ايدئولوژي مطرح كرد. ۲- اسلام را به عنوان يك انديشه سياسي مطرح كرد. ۳- جوان‌ها را ضد استعمار تربيت كرد، چه در برابر آمريكايي، انگليسي و فرانسه. آنها را عليه صهيونيست و دفاع از فلسطيين تشويق كرد. فرازهاي حركت شريعتي را بايد در اينجا ديد.

از طرفي او مباحث اسلامي را شروع كرد. در اينجا بايد يك تقسيم بندي از شخصيت شريعتي داشته باشيم:

۱- شريعتي به عنوان يك فرد مسلمان، معتقد و متدين بود. در ديندار بودن او كسي شكي ندارد. حتي در نامه‌اي كه آقاي مطهري و مهدي بازرگان نوشتند به همين نكته تكيه كردند. نه كمونيست بود، نه وهابي و… بلكه اشتباهاتي داشت.

۲- او يك فرد سياسي و انقلابي به معناي كلي بود كه جامعه را به طرف فرهنگ سياسي، انديشه سياسي يا احياي فرهنگ اسلامي ترغيب مي‌كند. يعني سيد جمال الدين اسد آبادي و اقبال لاهوري را احيا مي‌كند. تكيه‌اش روي شخصيت‌هايي است كه در نهضت‌هاي اسلامي نقش مهمي دارند. ميرزاي شيرازي و آخوند ملا محمد خراساني را مطرح مي‌كند يعني عمدتاٌ چهره هاي ديني را ارائه مي‌دهد. در عين اينكه ديگر چهره ها را نقد مي‌كند. به قول امروزي ها نسل جوان را به سيد جمال الدين اسد آبادي، محمد عبدو و كواكبي و… وصل مي‌كند.

 

بقيه مطالب درادامه ي مطلب

www.haftkelnews.com/چه-كسي-بين-شهيد-مطه

br نوشته شده در تاريخ ۳۱ خرداد ۱۳۹۴ توسط احمداسماعيلي كريزي نظرات (0)
برچسب‌ها: چه كسي بين شهيد مطهري و شريعتي اختلاف انداخت،
ادامه مطلب
 
 
 
برشي از تاريخ/
گم شدن نامه رهبري در رياست‌ جمهوري
يكشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۳:۵۷
آيت الله ري‌شهري در خاطرات خود به نامه مقام معظم رهبري و اقدام احمدي‌نژاد آن هم خلاف حكم آيت الله خامنه‌اي در الحاق سازمان حج و زيارت به سازمان ميراث فرهنگي اشاره كرده و مي‌گويد: سابقه داشت كه وقتي احمدي‌نژاد با نظري مخالف بود، بعضي از نامه‌ها گم مي‌شد.
گم شدن نامه رهبري در رياست‌ جمهوري
پايگاه خبري تحليلي هم انديشي: همواره رهبر معظم انقلاب در تمام دولت‌ها با توجه به جايگاه ولايي خود، نامه‌ها و تذكراتي را به رييس‌جمهور و ديگر مسؤولين ارشد نظام ارسال كرده و نقطه نظرات و احكام موردنظر خود را ابلاغ مي‌كنند و اين مسئله امري كاملاً بديهي و مرسوم است.

آنچه دراين‌بين سبب تعجب و تأمل مي‌شود، بي‌توجهي و سستي بعضي از نهادها و مسؤولين نسبت به اجراي تذكرات و اوامر رهبر انقلاب است.

حجت‌الاسلام ري‌شهري نماينده سابق ولي‌فقيه در امور حج درباره گم‌شدن نامه رهبر انقلاب در دولت احمدي‌نژاد و عدم توجه دولت به تذكر آيت‌الله خامنه‌اي درباره عدم ادغام سازمان ميراث فرهنگي با سازمان حج و زيارت در زمان رياست مشايي بر ميراث فرهنگي مي‌نويسد: به‌هرحال در وضعيت جديد با پيشنهاد آقاي مشايي و پذيرش آن از سوي آقاي احمدي‌نژاد، دولت به فكر ادغام كل سازمان حج و زيارت در سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري افتاده بود و در تاريخ 29/1/88 نيز اعلام شد كه در شوراي اداري دولت، ادغام اين دو سازمان مورد تصويب قرارگرفته است.

بلافاصله بعد از اعلام اين خبر، طي تماس تلفني با آقاي حجازي، ماجرا را پرسيدم. ضمناً من شنيده بودم جلسه مزبور به رياست آقاي احمدي‌نژاد برگزارشده بود اما آقاي حجازي اظهار داشت: سه‌شنبه هفته قبل در جلسه شوراي اداري به رياست آقاي دكتر داوودي معاون اول رييس‌جمهور، ادغام اين دو سازمان با يكديگر به تصويب رسيد كه به دليل مخالفت آيت‌الله خامنه‌اي با آن، قرار شد اين مصوبه اعلام نشود ولي آقاي احمدي‌نژاد برخلاف نظر قبلي امروز دستور اعلام اين خبر را داد.

پس‌ازآن در تاريخ 4/2/88 اطلاع دادند آقاي بقايي قائم‌مقام آقاي مشايي در سازمان ميراث فرهنگي، پيگير ملاقات اين‌جانب براي بركناري آقاي قهرودي بودند ... كه من به ايشان پيغام دادم: با توجه به نظر مخالف مقام معظم رهبري با ادغام، ما نمي‌توانيم اقدامي دراين‌باره انجام دهيم ... "بقايي نيز گفته بود: نظر مقام معظم رهبري به ما ابلاغ نشده است."

گم شدن نامه رهبر انقلاب در نهاد رياست‌ جمهورياتفاقاً آن شب آقاي حجازي را ديدم و پاسخ آقاي بقايي را با ايشان در ميان گذاشتم و ايشان گفت: هفته قبل نظر مقام معظم رهبري طي نامه‌اي به‌صورت كتبي به رييس جمهوري ابلاغ‌شده و فردا هم مجدداً نسخه‌اي از اين نامه را ارسال خواهيم كرد.

من تا آن موقع از اين موضوع بي‌اطلاع بودم و لذا برايم سؤال شد كه چگونه علي‌رغم ابلاغ نظر رهبري، آقاي احمدي‌نژاد دست به چنين اقدامي زده است؟! البته پيش از آن‌هم سابقه داشت كه وقتي ايشان با نظري مخالف بود، بعضي از نامه‌ها گم مي‌شد![1]

 

 
 

[1] - خاطره‌ها، محمدي ري‌شهري، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1394، صص 756-757
م

منبع : مشرق

كد: 283555

br نوشته شده در تاريخ ۳۱ خرداد ۱۳۹۴ توسط احمداسماعيلي كريزي نظرات (0)
برچسب‌ها: برشي از تاريخ/ گم شدن نامه رهبري در رياست‌ جمهوري،
ادامه مطلب
 

قاري عربستاني ، آيت‌الله خامنه‌اي رهبر امت اسلام است

اخبار سياسي ، قاري عربستاني ، آيت‌الله خامنه‌اي رهبر امت اسلام است : عبدالمجيد احمد الحمدان قاري بين المللي قرآن و اهل عربستان سعودي است

اخبار سياسي ، قاري عربستاني ، آيت‌الله خامنه‌اي رهبر امت اسلام است : عبدالمجيد احمد الحمدان قاري بين المللي قرآن و اهل عربستان سعودي است. او خودش را جزئي از امت اسلام و آيت‌الله خامنه‌اي را رهبر آن مي‌داند.
 

مسابقات قرآن كريم ,رهبر انقلاب,عربستان سعودي,قاري


به گزارش ايران مطلب به نقل از تسنيم ، عبدالمجيد احمد الحمدان، نماينده كشور عربستان سعودي در سي و دومين دوره مسابقات بين المللي قرآن كريم، اظهار داشت: خوشبختانه جمهوري اسلامي ايران، مسابقات بين المللي قرآن كريم را به بهترين شكل برگزار مي‌كند و در ابلاغ پيام وحدت و يگانگي امت اسلام هم بسيار خوب و تحسين برانگيز عمل مي‌كند.

وي تصريح كرد: با وجود اينكه سازمان اوقاف در اين كشور حدود سي و دو سال است كه متولي برگزاري مسابقات بين المللي قرآن است و چنين مسابقاتي در كشورهاي ديگر هم اجرا مي شود، اما مسابقات قرآني در ايران نه تنها بيشترين شركت كننده از سراسر جهان را دارد، بلكه ترويج و تبليغ شعارهاي اسلامي به ويژه پيام برادري و اتحاد در اين مسابقات بيشتر از ساير كشورهاست.

اين قاري بين المللي اهل كشور عربستان سعودي، خود را جزء امت اسلام دانست و بر جايگاه رفيع مقام معظم رهبري به عنوان ولي فقيه و رهبر امت اسلام در سراسر جهان تاكيد كرد.

الحمدان همچنين درباره ديدار با مقام معظم رهبري اظهار داشت: هميشه آرزو داشتم از نزديك ايشان را زيارت كنم و به لطف خدا اين توفيق نصيبم شد.

به گفته نماينده كشور عربستان سعودي در سي و دومين مسابقات بين المللي قرآن كريم، دستورات دين مبين اسلام و قرآن كريم مبني بر پرهيز از تفرق و تحزب نكته بسيار مهمي است تا مسلمانان جهان بدانند مادامي كه با يكديگر بوده و وحدت خود را حفظ كنند، امنيت شان محفوظ خواهد ماند.

br نوشته شده در تاريخ ۳۱ خرداد ۱۳۹۴ توسط احمداسماعيلي كريزي نظرات (0)
برچسب‌ها: قاري عربستاني ، آيت‌الله خامنه‌اي رهبر امت اسلام است،
ادامه مطلب
 

باسمه تعالي
ماشيفتگان خدمتيم،نه تشنگان قدرت.شهيدمظلوم آيت الله دكتربهشتي(رحمت الله عليه)
برادرارجمندوعزيزم جناب آقاي  .......

مديركل معززاستان خراسان.....
پس ازحمدخداوندودرودوصلوات برمحمدوآل محمد(ص)
باسلام واحترام
ضمن آرزوي توفيق روزافزون براي شما وهمه ي خدمتگزاران صديق وشايسته ي نظام مقدس ج.ا.ا.وگراميداشت يادوخاطره بنيانگذاركبيرانقلاب اسلامي حضرت امام خميني(ره)،شهداي معظم انقلاب وهشت سال دفاع مقدس،علي الخصوص شهداي هفتم تير، شهيدان آيت الله دكتربهشتي وهفتادودوتن ازياران صديق وباوفاي حضرت امام ،آرزوي شفاي عاجل جانبازان معزز
وباآرزوي طول عمرباعزت وبركت همراه باصحت وسلامتي براي مقام عظماي ولايت حضرت آيت الله العظمي امام خامنه اي عزيز(حفظه الله تعالي) وعرض تبريك هفته ي قوه قضاييه بدينوسيله گزيده اي ازبيانات امام خميني(ره)،مقام معظم رهبري وشهيددكتربهشتي به حضورتقديم وارسال ميگردد،لذاخواهشمنداست دستور فرماييدنسبت به درج آن درسربرگ مكاتبات اداري اقدام نمايند.  /

 

بيانات حضرت امام خميني (ره) در خصوص فاجعه هفتم تير


* ملت ايران در اين فاجعه بزرگ 72 تن بي گناه به عدد شهداي كربلا از دست داد.

* دست آمريكا از آستين اين خائن ها بيرون آمد و يك همچو جنايتي به مسلمين وارد كردند و كساني كه جز به مصلحت مسلمين انديشه نمي كردند از وكلاي مجلس و از دولت؛ وزرايي كه بسيار انديشمند بودند، وكلايي كه انديشمند بودند و از قوه ي قضاييه هم مثل آقاي بهشتي كه از اول شكل گرفتن جمهوري اسلامي مورد هدف بود

* اين آقاي بهشتي مسلمان، متعهد، اين چه كرده بود كه توي تاكسي مي نشيني مي بيني كه دو نفر به هم مي رسند، يك حرفشان فحش به اوست، توي اجتماعات يك دسته مرگ بر كي، طالقاني را توكشتي، شما ببينيد چه ظلمي به همچنين موجود فعالي كه يك ملت بود براي ملت ما، با چه حيله هايي مي خواستند او را بيرون كنند.

* يك جرياني بود كه اين روحانيون شاخص را پيش ملت رسوا كنند، با دروغ و حيله آقاي بهشتي(قدس سره) كه يك نفر آدمي بود كه مجاهد براي اسلام بود، به درد مي خورد، فعال بود، دانشمند بود، مدبّر بود، ديديد كه در صحنه كشور چه فضاحت ها درآوردند، اشرار، مردم را منحرف كردند، مردم يك وقت بيدار شدند كه بهشتي در كار نبود

* من شهيد بهشتي را يك فرد مجتهد, متدين, علاقمند به ملت, علاقمند به اسلام و بدرد بخور براي جامعه خودمان مي دانستم."

* بهشتي يك فرد نبود بهشتي يك ملت بود يراي ملت ما."

* آنچه من راجع به ايشان متأثر هستم، شهادت ايشان در مقابل آن ناچيز است و آن مظلوميت ايشان در اين كشور است."

* من بيشتر از بيست سال است آقاي بهشتي را مي شناسم و در اين مدت حتي نديدم يك كلمه از كسي غيبت كند."

* بهشتي مظلوم زيست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان اسلام بود."

* آنقدري كه من آنها را مي شناسم از ابرار بودند و در رأس آنها مرحوم شهيد بهشتي (ره) است."

* شهيد بهشتي حقيقتاً مثل سنگ آسياي گراني بود كه با گردش خود، دهها كار انجام مي داد؛ توليد انرژي مي كرد، كار راه مي انداخت، پيش مي رفت و فكر توليد مي كرد."

* امروز، هم حادثه هفتم تير زنده است، هم بهشتي زنده است."

* شهيد بهشتي پايه گذار ومعمار نوين قضايي كشور است."

* شخصيت عظيم القدري مثل شهيد بهشتي را از يك انقلاب گرفتن، شوخي نيست."

* اين مرد، مردي شديداً معتقد و متعبد بود يعني دين و شريعت را به درستي از بن دندان قبول داشت.... از تظاهر و رياكاري و از كارهايي كه خلاف صميميت و خلوص است شديداً روي گردان بود."

* بهشتي مظلوم زيست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان اسلام بود.

* آنقدري كه من آنها را مي شناسم از ابرار بودند و در رأس آنها مرحوم شهيد بهشتي (ره) است.

* من شهيد بهشتي را يك فرد مجتهد, متدين, علاقمند به ملت, علاقمند به اسلام و بدرد بخور براي جامعه خودمان مي دانستم.

* بهشتي يك فرد نبود بهشتي يك ملت بود يراي ملت ما.

* آنچه من راجع به ايشان متأثر هستم، شهادت ايشان در مقابل آن ناچيز است و آن مظلوميت ايشان در اين كشور است.

* من بيشتر از بيست سال است آقاي بهشتي را مي شناسم و در اين مدت حتي نديدم يك كلمه از كسي غيبت كند.



بيانات مقام معظم رهبري در خصوص فاجعه هفتم تير

* شخصيت و حيثيت آقاي بهشتي در پيشگاه الهي براي انقلاب ما ذخيره شد و ما مي توانيم براي هميشه بگوييم كه چنين فردي داشتيم و انقلاب ما با وجود چنين انسان هايي شكل گرفته است.

* آقاي بهشتي به معناي حقيقي كلمه حليم بود. معادل اين واژه را مي توان جنبه داشتن و ظرفيت نفساني داشتن ذكر كرد. مرحوم بهشتي جنبه داشت و از ظرفيت روحي فوق العاده اي برخوردار بود و خيلي دير بر مي آشفت

* ظرفيت نفساني شهيد بهشتي فقط در مقابل اهانت ها نبود، بلكه ايشان در مقابل ستايش و تمجيد هم حليم بود و خود را گم نمي كرد

* ويژگي خاص ايشان به كارگيري عقل، سرعت و دقت جمع بندي مسايل بود

* آقاي بهشتي فردي اعجاب انگيز بود و توانايي هاي وافري داشت

* كساني كه در حادثه هفتم تير به شهادت رسيدند و خونشان ريخته شد، نفوس زكيه اي از افراد بشر و انسانهاي ممتاز جامعه بودند."

* در فاجعه هفتم تير، حقيقتاً شهادت آنها مظلومانه بود."

* وقتي به حادثه هفتم تير نگاه مي كنيم، معناي بزرگي در اين واقعة تلخ وجود دارد، كه با همة تلخي، آن معنا شيرين است؛ و آن عبارت است از زنده بودن، پويا بودن، بالنده بودن انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي"

* شهداي هفتم تير در موقعيت بسيار حساس هدف تهاجم كينه ورزانه دشمنان انقلاب قرار گرفتند."

* فاجعة هفتم تير حقيقتاً سند مظلوميت ملت ايران و جمهوري اسلامي بود."

* فاجعة هفتم تير نشانه اقتدار و استحكام اين نظام بود."

* فاجعه 7تير ادامه جريان پانزدهم خرداد است."

* ما هرچه به اهداف انقلاب نزديك مي شويم به آرمانهاي شهيد بهشتي (ره) نيز دست مي يابيم."

* حادثة هفتم تير مانند حادثة كربلا عكس العمل، عاطفي وسيع و عميقي بوجود آورد."

* شهيد بهشتي يك شخصيت ممتاز بود و هيچكس را نمي شود با او مقايسه كرد."

* حادثة هفتم تير باعث شناساندن هر چه بيشتر حقانيت مطلق جريان خط امام(ره) شد."

* حادثه هفتم تير ثابت كرد كه شعله انقلاب خاموش شدني نيست."

* ريشة حادثة هفتم تير را به بن بست رسيدن خط نفاق و التقاط مي بينيم."

* شهيد بهشتي پيشتاز انقلاب و معمار دستگاه قضاء اسلامي در كشور بود.

* شهيد بهشتي مظهر و نشانه خصوصيات 72 تن بود.*
 
بقيه ي مطالب درادامه ي مطلب

karizi.monoblog.ir/page-2.htmlاحمداسماعيلي كريزي*استان خراسان ،مشهدمقدس

br نوشته شده در تاريخ ۳۱ خرداد ۱۳۹۴ توسط احمداسماعيلي كريزي نظرات (0)
برچسب‌ها: گزيده بيانات امام خميني ورهبري درخصوص شهيدبهشتي،
ادامه مطلب
 

http://www.aviny.com/news/83/03/30/05.aspx

 خلاصه اي از زندگي شهيد دكتر چمران

بسم الله

طبق برنامه اي كه قبلا داشتم تصميم گرفتم خلاصه اي از زندگي و پرواز چند تن از شهداي مهندس رو قرار بدم.
ابتدا هم از شهيد دكتر چمران شروع  مي كنم كه خودم ارادت خاصي به ايشون داشتم.(البته من خيلي كوچيك تر از اين حرف ها و ادعا ها هستم.)
در حاشيه هم از خود شهيد بزرگوار دكتر چمران و ديگر همرزمانشان عاجزانه مي خواهم اين حقير را بپذيرند و خيلي مارا دعا كنند. 

بسم الرب الشهدا و الصديقين

خلاصه اي از زندگي شهيد دكتر مصطفي چمران

دكتر مصطفي چمران در سال 1311 در تهران ، متولد شد. وي تحصيلات خود را در مدرسه انتصاريه، نزديك پامنار، آغاز كرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ سپس در دانشكده فني دانشگاه تهران ادامه تحصيل داد و در سال 1336 در رشته الكترومكانيك فارغ التحصيل شد. چمران يك سال به تدريس در دانشكده فني پرداخت. وي در همه دوران تحصيل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصيلي شاگردان ممتاز به آمريكا اعزام شد و پس از تحقيقات علمي در جمع معروف ترين دانشمندان جهان در كاليفرنيا ومعتبرترين دانشگاه آمريكا - بركلي - با ممتاز ترين درجه علمي موفق به اخذ مدرك دكتراي الكترونيك و فيزيك پلاسما گرديد.

چمران در آمريكا، با همكاري بعضي از دوستانش، براي اولين بار انجمن اسلامي دانشجويان آمريكا را پايه ريزي كرد و از موسسين انجمن دانشجويان ايراني در كاليفرنيا و از فعالين انجمن دانشجويان ايراني در آمريكا به شمار مي رفت كه به دليل اين فعاليتها، بورس تحصيلي شاگرد ممتازي وي از سوي رژيم شاه قطع مي شود. او پس از قيام خونين 15 خرداد سال 1342 و سركوب ظاهري مبارزات مردم مسلمان به رهبري امام خميني (ره) دست به اقدامي جسورانه و سرنوشت ساز مي زند و  به همراهي بعضي از دوستان مؤمن و همفكر ، رهسپار مصر مي شود و مدت دو سال در زمان عبد الناصر سخت ترين دوره هاي چريكي و پارتيزاني را مي آموزد و به عنوان بهترين شاگرد اين دوره شناخته شده و فوراً مسئوليت تعليم چريكي مبارزان ايراني را بر عهده مي گيرد.

دكتر چمران با پيروزي انقلاب اسلامي بعد از 21 سال هجرت، به وطن باز مي گردد. همه تجربيات انقلابي و علمي خود را در خدمت انقلاب مي گذارد. خاموش و آرام ولي فعالانه و قاطعانه به سازندگي مي پردازد و همه تلاش خود را صرف تربيت اولين گروههاي پاسداران انقلاب در سعد آباد مي كند. سپس در شغل معاونت نخست وزيري ، روز و شب خود را به خطر مي اندازد تا سريع تر مسأله كردستان را فيصله دهد .او در قضيه فراموش ناشدني « پاوه » قدرت ايمان و اراده آهنين  و شجاعت و فدا كاري خود را  بر همگان ثابت مي كند

دكترمصطفي چمران بعد از اين پيروزي بي نظير و بازگشت به تهران از طرف بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران ، امام خميني (ره)، به وزارت دفاع منصوب گرديد. وي در پست جديد، براي تغيير و تحول ارتش ، به يك سلسله برنامه هاي وسيع بنيادي  دست زد كه پاكسازي ارتش و پياده كردن برنامه هاي اصلاحي از اين قبيل است. وي در يكي از نيايشهاي خود بعد ازانتخاب نمايندگي مردم در مجلس شوراي اسلامي، اينسان خدا را شكر مي گويد: « خدايا، مردم آنقدر به من محبت كرده اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار كرده اند كه به راستي خجلم و آنقدر خود را كوچك مي بينم كه نميتوانم از عهده آن به در آيم. تو به من فرصت ده، توانايي ده تا بتوانم از عهده برايم و شايسته اين همه مهر و محبت باشم.»

پس از شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران،مصطفي چمران گروهي از رزمندگان داوطلب را  به گردخود جمع كرد وبا تربيت و سازماندهي آنان، ستاد جنگهاي نامنظم را در اهواز تشكيل داد. اين گروه كم كم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زيادي انجام داد. ايجاد واحد مهندسي فعال براي ستاد جنگهاي نامنظم يكي از اين برنامه ها بود، كه به كمك آن جاده هاي نظامي به سرعت و در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپ هاي آب در كنار رود كارون و احداث يك كانال به طول حدود بيست كيلومتر و عرض يكصد متر در مدتي كوتاه ، آب كارون را به طرف تانكهاي دشمن روانه ساخت، بطوري كه آنها مجبور شدند چند كيلومتري عقب نشيني كنند و سدي عظيم مقابل خود بسازند.  اين عمل فكر تسخير اهواز را براي هميشه از سردشمنان به دور كرد.

پس از يأس دشمن از تسخير اهواز، رژيم بعث عراق  سخت به فتح سوسنگرد دل بسته بود تا روياي قادسيه را تكميل كند و براي دومين بار به آن شهر مظلوم حمله كرد. شهيد چمران پيشاپيش يارانش، به شوق كمك و ديدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوي اين شهر مي شتافت كه در محاصره تانكهاي دشمن قرار گرفت. او ساير رزمندگان را به سوي ديگري فرستاد تا نجات يابند وخود را به حلقه محاصره دشمن انداخت؛ در اين هنگام بود كه نبرد سختي در گرفت؛ نيروهاي كماندوي دشمن از پشت تانكها به او حمله كردند و او نيز  در مصاف با دشمن متجاوز، از نقطه اي به نقطه ديگر و از سنگري به سنگرديگر مي رفت. كماندوهاي دشمن او را به زير رگبار گلوله هاي خود گرفته بودند، تانكها به سوي او تير اندازي مي كردند و او شجاعانه و بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شديد آنها سريع، چابك، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغيير مي داد.در اين درگيري همرزم  چمران به شهادت رسيد و اويك تنه به نبرد خود ادامه مي داد و به سوي دشمن حمله مي برد.  تا آنكه در حين « رقصي چنين در ميانه ميدان» از دوقسمت پاي  چپ زخمي شد. با پاي زخمي بر يك كاميون عراقي حمله برد و به غنيمت گرفت .  او به كمك جوان چابك ديگري كه خود را به مهلكه رسانده بود به داخل كاميون نشست واز دايره محاصره خارج شد. دكتر چمران با همان كاميون خود را به بيمارستاني در اهواز رسانيد و بستري شد. اما بيش از يك شب در بيمارستان نماند وبعد از آن به مقر ستاد جنگهاي نا منظم رفت و دوباره با پاي زخمي و دردمند به كار خود پرداخت.

   در سحر گاه سي و يكم خرداد 1360 ، ايرج رستمي فرمانده منطقه دهلاويه به شهادت رسيد و شهيد دكتر چمران بشدت از اين حادثه افسرده و ناراحت بود. غمي مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمي را فرا گرفته بود. شهيد چمران، يكي ديگر از فرماندهانش را احضار كرد و خود، او را به جبهه برد تا در دهلاويه به جاي رستمي معرفي كند . در لحظه حركت، يكي از رزمندگان با سادگي و زيبايي گفت: « همانند روز عاشورا كه يكايك ياران حسين (ع) به شهادت رسيدند، عباس علمدار او(رستمي) هم به شهادت رسيد و اينك خود او آماده حركت به جبهه است.»

چمران  همه رزمندگان را در كانالي پشت دهلاويه جمع كرد، شهادت فرمانده شان را به آنها تبريك و تسليت گفت و با صدايي محزون و گرفته از غم فقدان رستمي، ولي نگاهي عميق و پر نور و چهره اي نوراني و دلي مالا مال از عشق به شهادت و شوق ديدار پروردگار گفت: «خدا رستمي را دوست داشت و برد و اگرخدا ما را هم دوست داشته باشد، مي برد.»خداوند ثابت كرد كه او را نيز دوست دارد و به سوي خود فرا خواند. چمران در آن منطقه در حين سركشي به مناطق و خطوط مقدم  بر اثر اثابت تركش خمپاره هاي دشمن به شهادت رسيد. 

  

شهيد مصطفي چمران و همسرش

مصطفي لبخند به لب داشت و من خيلي جا خوردم. فكر مي‌كردم كسي را كه اسمش با جنگ گره خورده و همه از او مي‌ترسند بايد آدم قسي‌القلبي باشد. حتي از او مي‌ترسيدم اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگير كرد. مصطفي تقويمي آورد گفتم آن را ديده‌ام. گفت:‌از كدام تصوير آن خوشتان آمد؟ پاسخ دادم شمع شمع خيلي مرا متأثر كرد. با تأكيد پرسيد: «شمع؟ چرا شمع؟» اشكم بي‌اختيار بر روي گونه‌هايم لغزيد. گفتم: «نمي‌دانم اين شمع، اين نور، انگار در وجود من هست. من فكر نمي‌كردم كسي بتواند معناي شمع و از خودگذشتگي را به اين زيبايي بفهمد و نشان بدهد.» دلم مي‌خواست بدانم آن را چه كسي كشيده و مصطفي گفت: «من كشيده‌ام.» ادامه دادم: شما كه در جنگ و خون زندگي مي‌كنيد. مگر مي‌شود؟ فكر نمي‌كنم شما بتوانيد اين‌قدر احساس داشته باشيد. مصطفي چمران شروع كرد به خواندن نوشته‌هاي من. گفت: هرچه نوشته‌ايد خوانده‌ام و دورادور با روحتان پرواز كرده‌ام و اشك‌هايش سرازير شد.

 روزي كه به خواستگاريم آمد ، مامان به او گفت :مي دانيد اين دختر كه مي خواهيد با او ازدواج كنيد چه طور دختري است ؟ اين صبح ها كه از خواب بيدار مي شود ، هنوز رفته كه صورتش را بشويد ، كساني تختش را مرتب كرده اند ، ليوان شيرش را جلوي در اتاقش آورده اند و قهوه آماده كرده اند . شما نمي توانيد با اين دختر زندگي كنيد ، نمي توانيد برايش مستخدم بياوريد.
  مصطفي خيلي آرام گفت : من نمي توانم برايش مستخدم بياورم ؛ اما قول مي دهم تا زنده ام وقتي بيدار شد ، تختش را مرتب كنم و ليوان شير و قهوه را روي سيني دم تخت بياورم.
  و تا وقتي كه شهيد شد ، اين طور بود
.

يادم هست در يكي از سفرها كه به روستا مي‌رفت همراهش بودم. داخل ماشين هديه‌اي به من داد اين اولين هديه قبل از ازدواج ما بود. خيلي خوشحال شدم و همان جا باز كردم. ديدم روسري است. يك روسري قرمز با گل‌هاي درشت. شگفت‌زده چهره متبسم او را نگريستم. به شيريني گفت: بچه‌ها دوست دارند شما را با روسري ببينند. از آن‌وقت روسري گذاشتم و اين روسري براي هميشه ماند.

مهريه‌ام قرآن كريم بود، و تعهد از داماد كه مرا در راه تكامل و اهل بيت (ع) و اسلام هدايت كند. اولين عقد در صور بود كه عروس چنين مهريه‌اي داشت. يعني در واقع هيچ وجهي در مهريه‌اش نداشت براي فاميلم، براي مردم عجيب بود اينها.

گفتم: چرا غذاي شب عيد را كه مادر برايمان فرستاد نخورديد؛ و نان و پنير و چاي خورديد. گفت: اين غذاي مدرسه نيست. گفتم: شما دير آمديد بچه‌ها نمي‌ديدند شما چي خورده‌ايد؟ اشكش جاري شد و گفت: خدا كه مي‌بيند.

غاده خيلي دوست داشت به مصطفي اقتدا كند و مصطفي خيلي دوست داشت تنها نماز بخواند . به غاده مي گفت : « نمازتان خراب مي شود.» 
 او نمي فهميد شوخي مي كند يا جدي مي گويد ؛ ولي باز بعضي نمازهاي واجبش را به او اقتدا مي كرد و مي ديد مصطفي بعد از هر نماز به سجده مي رود ، صورتش را به خاك مي مالد و گريه مي كند . چقدر اين سجده ها طول مي كشيد! 
وسط شب كه مصطفي براي نماز شب بيدار مي شد، غاده طاقت نمي آورد و مي گفت : بس است ديگر ! استراحت كن ، خسته شدي.
 و مصطفي جواب مي داد : تاجر اگر از سرمايه اش خرج كند ، بالاخره ورشكست مي شود . بايد سود در بياورد كه زندگي اش بگذرد . ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانيم ، ورشكست مي شويم.
 

قرار نبود، برگردد و گفت: مثل اينكه خوشحال شدي ديدي من برگشته‌ام؟ من امشب براي شما برگشتم. گفتم: نه مصطفي! تو هيچ‌وقت به خاطر من برنگشتي براي كارت آمدي. با همان مهرباني گفت: «امشب برگشتم به خاطر شما. از احمد سعيدي بپرس. من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم. هواپيما نبود تو مي‌داني من در همه عمرم از هواپيماي خصوصي استفاده نكرده‌ام. ولي امشب اصرار داشتم برگردم و با هواپيماي خصوصي آمدم كه اينجا باشم. گفتم: « مصطفي من عصر كه داشتم كنار كارون قدم مي‌زدم احساس كردم اين قدر دلم پر است كه مي‌خواهم فرياد بزنم خيلي گرفته بودم. احساس كردم هرچه در اين رودخانه فرياد بزنم باز نمي‌توانم خودم را خالي كنم. آن‌قدر در وجودم عشق بود كه حتي اگر تو مي‌آمدي نمي‌توانستي مرا تسلي بدهي.» خنديد و پاسخ داد: تو به عشق بزرگ‌تر از من نياز داري و آن عشق خداست. بايد به اين مرحله از تكامل برسي كه تو را جز خدا و عشق خدا هيچ‌ چيز راضي نكند. حالا من با اطمينان خاطر مي‌توانم بروم.

كتم را برداشتم و از اتاق خارج شدم. يقين داشتم مصطفي امروز شهيد مي‌شود. قصد داشتم مصطفي را بزنم. بزنم به پايش تا نتواند برود. همه جا را گشتم نبود، آمدم دم ستاد و همان موقع مصطفي سوار ماشين شد. هرچه فرياد زدم مي‌خواهم بروم دنبال مصطفي نگذاشتند.

گفتند: مصطفي زخمي شده اما من رفتم به سمت سردخانه وقتي او را ديدم فقط گفتم: اللهم تقبل منا هذا القربان. بعد او را بغل كردم و خدا را قسم دادم به همين خون مصطفي كه با پرواز او رحمتش را از اين ملت نگيرد. او را به مسجد محله بچگيش بردند. او با آرامش خوابيده بود. سرم را روي سينه‌اش گذاشتم و تا صبح در مسجد با او حرف زدم. خيلي شب زيبايي بود وداع سختي. تا روز دوم كه مصطفي را بردند. وقتي او را به خاك سپردم بايد تنها برمي‌گشتم. احساس كردم پشتم شكسته است.

حالا هرازگاهي نوشته او را مي‌خوانم: 
خدايا من از تو يك چيز مي‌خواهم. با همه اخلاصم كه محافظ غاده باش و در خلأ تنهايش نگذار. من مي‌خواهم كه بعد از مرگ او را ببينم در پرواز. خدايا! مي‌خواهم غاده بعد از من متوقف نشود و مي‌خواهم به من فكر كند مثل گلي زيبا كه در راه زندگي و كمال پيدا كرد و او بايد در اين راه بالا و بالاتر برود. مي‌خواهم غاده به من فكر كند مثل يك شمع مسكين و كوچك كه سوخت در تاريكي تا مرد و او از نورش بهره برد. براي مدتي بس كوتاه.
مي‌خواهم او به من فكر كند مثل يك نسيم كه از آسمان روح آمد و در گوشش كلمه عشق گفت و رفت به سوي كلمه بي‌نهايت.

راوي:غاده چمران
منبع:كتاب چمران به روايت همسر شهيد

چمران ونيايش

پروردگارا آنچنان ما را از دنيا و مافيها بي نياز كن كه در قربانگاه عشق تو همچون ابراهيم مشتاقانه حاضر شويم تا اسماعيل وجود خود در راه هدف مقدست قرباني كنيم.

من فهميدم كه سعادت حيات در خوشي و آرامش و آسايش نيست، بلكه در درد و رنج و مصيبت و مبارزه با كفر و ظلم و بالاخره شهادت است. 

تاريخ مرا در محك امتحان قرار داده است و مي خواهد فداكاري مرا بسنجد . مي خواهد شجاعت مرا بيازمايد . اكنون پرچم خدايي به دست من سپرده شده است تا با طاغوت ها بجنگم و مبارزه من فقط با شهادت و فداكاري امكان پذير است . 
خدايا! تو را  شكر مي كنم كه با فقر آشنايم كردي تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار دروني نيازمندان را درك كنم . 
خدايا ! هدايتم كن ؛ زيرا مي دانم كع گمراهي چه بلاي خطرناكي است . 
خدايا !‌ هدايتم كن كه ظلم نكنم ؛ زيرا مي دانم ظلم چه گناه نابخشودني است . 
خدايا ! نگذار دروغ بگويم ؛ زيرا دروغ ظلم كثيفي است . 
خدايا ! محتاجم مكن كه تهمت به كسي بزنم ؛ زيرا تهمت‌،‌ خيانت ظالمانه اي است . 
خدايا ! ارشادم كن كه بي انصافي نكنم ؛ زيرا كسي كه انصاف ندارد ،‌شرف ندارد . 
خدايا ! راهنمايم باش تا حق كسي را ضايع نكنم كه بي احترامي به يك انسان ،‌همانا كفر خداي بزرگ است . خسته شده ام ، پير شده ام ،‌دل شكسته ام. نااميدم ، ديگر آرزويي ندارم . احساس مي كنم كه اين دنيا ديگر جاي من نيست . با همه وداع مي كنم و مي خواهم فقط با خداي خود تنها باشم

 

br نوشته شده در تاريخ ۳۰ خرداد ۱۳۹۴ توسط احمداسماعيلي كريزي نظرات (0)
برچسب‌ها: خلاصه اي از زندگي شهيد دكتر چمران،
ادامه مطلب
 

 

 

خلاصه زندگينامه شهيدچمران

بِسْمِ‏الله الرََّّحْمنِ الرََّّحيمِ

من‏المؤمنين‏رجال‏صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي‏نحبه و منهم من ينتظر و مابدلوا تبديلا.

«قرآن كريم- الاحزاب آيه23»

سخن گفتن از شهيدي با ابعاد گوناگون، ‌از اسوه‏اي كه جمع اضداد بود، از آهن و اشك، ‌از شير بيشة نبرد و عارف شب‏هاي قيرگون، از پدر يتيمان و دشمن سرسخت كافران بسيار سخت بلكه محال است.

سخن گفتن از شهيد دكتر مصطفي چمران، اين مرد عمل و نه مرد سخن، اين نمونه كامل هجرت، جهاد و شهادت، اين شاگرد مكتب علي(ع)، اين مالك‏اشتر جنوب لبنان و حمزة كربلاي خوزستان سخت و دشوار است. چرا كه حتي نمي‏توان يكي از ابعاد وجودي او را آنگونه كه هست، توصيف كرد و نبايست انتظار داشت كه بتوانيم تصوير كاملي در اين مختصر از او ترسيم نمايئم، كه مردان و رهروان راه علي(ع) و حسين(ع) را با اين كلمات مادي و معيارهاي خاكي نمي‏شود توصيف نمود و سنجيد.

اين مروري است گذرا و سريع، بر حيات كوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش، ايثار، عشق و فداكاري شهيد دكتر مصطفي چمران.

تـولد:

دكتر مصطفي چمران در سال 1311 در تهران، خيابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولك متولد شد.

تحصيـلات:

وي تحصيلات خود را در مدرسه انتصاريه، نزديك پامنار، آغاز كرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشكده فني دانشگاه تهران ادامه تحصيل داد و در سال 1336 در رشتة الكترومكانيك فارغ‏التحصيل شد و يك‏سال به تدريس در دانشكدة‌ فني پرداخت.

وي در همة دوران تحصيل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصيلي شاگردان ممتاز به امريكا اعزام شد و پس از تحقيقات‏علمي در جمع معروف‏ترين دانشمندان جهان در دانشگاه كاليفرنيا و معتبرترين دانشگاه امريكا بركلي- با ممتازترين درجة علمي موفق به اخذ دكتراي الكترونيك و فيزيك پلاسما گرديد.


فعـاليت‏هاي اجتماعي:

از 15سالگي در درس تفسير قرآن مرحوم آيت‏الله طالقاني، در مسجد هدايت، و درس فلسفه و منطق استاد شهيد مرتضي مطهري و بعضي از اساتيد ديگر شركت مي‏كرد و از اولين اعضاء انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سياسي دوران دكتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملي شدن صنعت‏نفت شركت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداري از نهضت‏ملي ايران در كشمكش‏هاي مرگ و حيات اين دوره بود. بعد از كودتاي ننگين 28 مرداد و سقوط حكومت دكتر مصدق،‌ به نهضت مقاومت ملي ايران پيوست و سخت‏ترين مبارزه‏ها و مسئوليت‏هاي او عليه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ايران، بدون خستگي و با همه قدرت خود، عليه نظام طاغوتي شاه جنگيد و خطرناك‏ترين مأموريت‏ها را در سخت‏‏ترين شرايط با پيروزي به انجام رسانيد.

در امريكا، با همكاري بعضي از دوستانش، براي اولين‏بار انجمن اسلامي دانشجويان امريكا را پايه‏ريزي كرد و از مؤسسين انجمن دانشجويان ايراني در كاليفرنيا و از فعالين انجمن دانشجويان ايراني در امريكا به شمار مي‏رفت كه به دليل اين فعاليت‏ها، بورس تحصيلي شاگرد ممتازي وي از سوي رژيم شاه قطع مي‏شود. پس از قيام خونين 15 خرداد سال 1342 و سركوب ظاهري مبارزات مردم مسلمان به رهبري امام‏خميني(ره) دست به اقدامي جسورانه و سرنوشت‏ساز مي‏زند و همه پل‏ها را پشت‏سر خود خراب مي‏كند و به همراه بعضي از دوستان مؤمن و هم‏فكر، رهسپار مصر مي‏شود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر،‌ سخت‏ترين دوره‏هاي چريكي و جنگ‏هاي پارتيزاني را مي‏آموزد و به عنوان بهترين شاگرد اين دوره شناخته مي‏شود و فوراً مسئوليت تعليم چريكي مبارزان ايراني به عهدة او گذارده مي‏شود.

به علت برخورداري از بينش عميق مذهبي، از ملي‏گرايي وراي اسلام گريزان بود و وقتي در مصر مشاهده كرد كه جريان ناسيوناليسم عربي باعث تفرقة مسلمين مي‏شود، به جمال عبدالناصر اعتراض كرد و ناصر ضمن پذيرش اين اعتراض گفت كه جريان ناسيوناليسم عربي آنقدر قوي است كه نمي‏توان به راحتي با آن مقابله كرد و با تأسف تأكيد مي‏كند كه مات هنوز نمي‏دانيم كه بيشتر اين تحريكات از ناحية دشمن و براي ايجاد تفرقه در بين مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و يارانش اجازه مي‏دهد كه در مصر نظرات خود را بيان كنند.

در لبنـان:

بعد از وفات عبدالناصر، ايجاد پايگاه چريكي مستقل، براي تعليم مبارزان ايراني، ضرورت پيدا مي‏كند و لذا دكتر چمران رهسپار لبنان مي‏شود تا چنين پايگاهي را تأسيس كند.

او به كمك امام موسي‏صدر، رهبر شيعيان لبنان، حركت محرومين و سپس جناح نظامي آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مباني اسلامي پي‏ريزي نموده كه در ميان توطئه‏ها و دشمني‏هاي چپ و راست، با تكيه بر ايمان به خدا و با اسلحة شهادت، خط راستين اسلام انقلابي را پياده مي‏كند و علي‏گونه در معركه‏هاي مرگ و حيات به آغوش گرداب خطر فرو مي‏رود و در طوفان‏هاي سهمناك سرنوشت، حسين‏وار به استقبال شهادت مي‏تازد و پرچم خونين تشيع را در برابر جبارترين ستم‏گران روزگار، صهيونيزم اشغال‏گر و هم‏دستان خونخوار آنها، راست‏گرايان «فالانژ»، به اهتزاز درمي‏آورد و از قلب بيروت سوخته و خراب تا قله‏هاي بلند كوه‏هاي جبل‏عامل و در مرزهاي فلسطين اشغال شده از خود قهرماني‏ها به يادگار گذاشته؛ در قلب محرومين و مستضعفين شيعه جاي گرفته و شرح اين مبارزات افتخارآميز با قلمي سرخ و به شهادت خون پاك شهداي لبنان، بر كف خيابان‏هاي داغ و بر دامنة كوه‏هاي مرزي اسرائيل براي ابد ثبت گرديده است.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران:

دكتر چمران با پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي ايران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز مي‏گردد. همه تجربيات انقلابي و علمي خود را در خدمت انقلاب مي‏گذارد؛ خاموش و آرام ولي فعالانه و قاطعانه به سازندگي مي‏پردازد و همة تلاش خود را صرف تربيت اولين گروه‏هاي پاسداران انقلاب در سعدآباد مي‏كند. سپس در شغل معاونت نخست‏وزير در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر مي‏اندازد تا سريع‏تر و قاطعانه‏تر مسئله كردستان را فيصله دهد تا اينكه بالاخره در قضية فراموش ناشدني «پاوه» قدرت ايمان و ارادة آهينن و شجاعت و فداكاري او بر همگان ثابت مي‏گردد.

در كردستـان:

در آن شب مخوف پاوه، همة اميدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دل‏شكسته در ميان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اكثريت پاسداران قتل‏عام شده بودند و همة شهر و تمام پستي و بلندي‏ها به دست دشمن افتاده بود و موج نيروهاي خونخوار دشمن لحظه به ‏لحظه نزديك‏تر مي‏شد. باران گلوله مي‏باريد و مي‏رفت تا آخرين نقطه مقاومت نيز در خون پاسداران غرق گردد. ولي دكتر چمران با شهامت و شجاعت و ايثارگري فراوان توانست اين شب هولناك را با پيروزي به صبح اميد متصل كند و جان پاسداران باقي‏مانده را نجات دهد و شهر مصيبت‏زده را از سقوط حتمي برهاند.

آنگاه فرمان انقلابي امام‏خميني(ره) صادر شد. فرماندهي كل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهي منطقه نيز به عهدة دكتر چمران واگذار شد.

رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حركت درآمدند و همة تجارب انقلابي، ايمان، فداكاري، شجاعت،‌قدرت رهبري و برنامه‏ريزي دكتر چمران در اختيار نيروهاي انقلاب قرار گرفت و عالي‏ترين مظاهر انقلابي و شكوهمندترين قهرماني‏ها به وقوع پيوست و در عرض 15 روز شهرها و راه‏ها و مواضع استراتژيك كردستان به تصرف نيروهاي انقلاب اسلامي درآمد و كردستان از خطر حتمي نجات يافت و مردم مسلمان كرد با شادي و شعف به استقبال اين پيروزي رفتند.

وزارت دفـاع:

دكتر چمران بعد از اين پيروزي بي‏نظير به تهران احضار شد و از طرف رهبر عاليقدر انقلاب، امام‏خميني(ره)، به وزارت دفاع منصوب گرديد.

در پست جديد، براي تغيير و تحول ارتش از يك نظام طاغوتي، به يك سلسله برنامه‏هاي وسيع بنيادي دست زد كه پاك‏سازي ارتش و پياده كردن برنامه‏هاي اصلاحي از اين قبيل است تا به ياري خدا و پشتيباني ملت، ارتشي به وجود آيد كه پاسدار انقلاب و امنيت  استقلال كشور باشد و رسالت مقدس اسلامي ما را به سرمنزل مقصود برساند.

مجلـس:

دكتر مصطفي چمران در اولين دور انتخابات مجلس شوراي اسلامي، از سوي مردم تهران به نمايندگي انتخاب شد و تصميم داشت در تدوين قوانين و نظام جديد انقلابي، بخصوص در ارتش،‌ حداكثر سعي و تلاش خود را بكند تا ساختار گذشتة ‌ارتش به نظامي انقلابي و شايسته ارتش اسلامي تبديل شود. در يكي از نيايش‏هاي خود بعد از انتخاب نمايندگي مردم در مجلس شوراي اسلامي، اينسان خدا را شكر مي‏گويد: «خدايا، مردم آنقدر به من  محبت كرده‏اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار كرده‏اند كه به راستي خجلم و آنقدر خود را كوچك مي‏بينم كه نمي‏توانم از عهده آن به درآيم. خدايا، تو به من فرصت ده، توانايي ده تا بتوانم از عهده برآيم و شايستة اين همه مهر و محبت باشم.»

وي سپس به نمايندگي رهبر كبير انقلاب اسلامي در شورايعالي دفاع منصوب شد و مأموريت يافت تا بطور مرتب گزارش كار ارتش را ارائه كند.

در خوزستـان:

گروهي از رزمندگان داوطلب، به گِرد او جمع شدند و او با تربيت و سازماندهي آنان، ستاد جنگ‏هاي نامنظم را در اهواز تشكيل داد. اين گروه كم‏كم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زيادي انجام داد. تنها كساني كه از نزديك شاهد ماجراهاي تلخ و شيرين،‌ پيروزي‏ها و شكست‏ها، شهامت‏ها و شهادت‏ها و ايثارگري‏هاي آنان بودند، به گوشه‏اي از اين خدمات كه دكترچمران شخصاً مايل به تبليغ و بازگويي آنها نبود، آگاهي دارند.

ايجاد واحد مهندسي فعال براي ستاد جنگ‏هاي نامنظم يكي از اين برنامه‏ها بود كه به كمك آن، جاده‏هاي نظامي به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپ‏هاي آب در كنار رود كارون و احداث يك كانال به طول حدود بيست كيلومتر و عرض يك متر در مدتي حدود يك‏ماه، آب كارون را به طرف تانك‏هاي دشمن روانه ساخت، به طوري كه آنها مجبور شدند چند كيلومتر عقب‏نشيني كنند و سدي عظيم مقابل خود بسازند و با اين عمل فكر تسخير اهواز را براي هميشه از سر به دور دارند.

يكي از كارهاي مهم و اساسي او از همان روزهاي اول، ايجاد هماهنگي بين ارتش، سپاه و نيروهاي داوطلب مردمي بود كه در منطقه حضور داشتند. بازده اين حركت و شيوة جنگ مردمي و هماهنگي كامل بين نيروهاي موجود، تاكتيك تقريباً جديد جنگي بود؛ چيزي كه ابرقدرت‏ها قبلاً فكر آن را نكرده بودند. متأسفانه اين هماهنگي در خرمشهر بوجود نيامد و نيروهاي مردمي تنها ماندند. او تصميم داشت به خرمشهر نيز برود، ولي به علت عدم وجود فرماندهي مشخص در آنجا و خطر سقوط جدي اهواز، موفق نشد ولي چندين‏بار نيروهايي بين دويست تا يك‏هزار نفر را سازماندهي كرده و به خرمشهر فرستاد و آنان به كمك ديگر برادران مقاوم خود توانستند در جنگي نابرابر مقابل حملات پياپي دشمن تا مدت‏ها مقاومت كنند.

محرم ماه شهادت و پيروزي سوسنگرد:

پس از يأس دشمن از تسخير اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دل‏بسته بود تا روياي قادسيه را تكميل كند و براي دومين‏بار به آن شهر مظلوم حمله كرد و سه روز تانك‏هاي او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادي از آنان توانستند به داخل شهر راه يابند.

دكتر چمران كه از محاصره تعدادي از ياران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، ‌با فشار و تلاش فراوان خود و آيت‏الله خامنه‏اي، ارتش را آماده ساخت كه براي اولين‏بار دست به يك حمله خطرناك و حماسه‏‏آفرين نابرابر بزند و خود نيز نيروهاي مردمي و سپاه پاسداران را در كنار ارتش سازماندهي كرد و با نظمي نو و شيوه‏اي جديد از جانب جادة اهواز- سوسنگرد  به دشمن يورش بردند. شهيدچمران پيشاپيش يارانش، به شوق كمك و ديدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوي اين شهر مي‏شتافت كه در محاصرة تانك‏هاي دشمن قرار گرفت. او ساير رزمندگان را به سوي ديگري فرستاد تا نجات يابند و خود را به حلقة‌ محاصرة دشمن انداخت؛ چون آنجا خطر بيشتر بود و او هميشه به دامان خطر فرو مي‏رفت. در اين هنگام بود كه نبرد سختي درگرفت؛ نيروهاي كماندوي دشمن از پشت تانك‏ها به او حمله كردند و او همچون شيري در ميدان، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطه‏اي به نقطه‏اي ديگر و از سنگري به سنگري ديگر مي‏رفت. كماندوهاي دشمن او را زير رگبار گلولة خود گرفته بودند، تانك‏ها به سوي او تيراندازي مي‏كردند و او شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شديد آنها سريع، چابك، برافروخته و شادان از شوق شهادت در ركاب حسين(ع) و در راه حسين(ع). در روز قبل از تاسوعا، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغيير مي‏داد. در همين اثناء، هم‏رزم باوفايش به شهادت رسيد و او يك‏تنه به نبرد حسين‏گونه خود ادامه مي‏داد و به سوي دشمن حمله مي‏برد. هرچه تنور جنگ گرم‏تر كي‏شد و آتش حمله بيشتر زبانه مي‏كشيد، چهرة ملكوتي او، اين مرد راستين خدا و سرباز حسين(ع)، گلگون‏تر وشوق به شهادتش افزون‏تر مي‏شد تا آنكه در حين «رقص چنين ميانه ميدان» از دو قسمت پاي چپ زخمي شد. خون گرم او با خاك كربلاي خوزستان درهم آميخت و نقشي زيبا از شجاعت و عشق به شهادت و تلاش خالصانه در راه خدا آفريد و هنوز هم گرمي قطرات خون او گرمي‏بخش رزمندگان باوفاي اسلام و سرخي خونش الهام‏بخش پيروزي نهايي و بزرگ آنان است.

با پاي زخمي بر يك كاميون عراقي حمله برد. سربازان صدام از يورش اين شير ميدان گريخته و او به كمك جوان چابك ديگري كه خود را به مهلكه رسانده بود، به داخل كاميون نشست و با لباني متبسم، ديگران را نويد پيروزي مي‏داد.

خبر زخمي شدن سردار پرافتخار اسلام، در نزديكي دروازة سوسنگرد، شور و هيجاني آميخته با خشم و اراده و شجاعت در ياران او و ساير رزمندگان افكند كه بي‏محابا به پيش تاختند و شهر قهرمان و مظلوم سوسنگرد و جان چند صد تن رزمندة مؤمن را از چنگال صداميان نجات بخشيدند. دكتر چمران با همان كاميوني كه خود را به بيمارستاني در اهواز رسانيد و بستري شد، اما بيش از يك شب در بيمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگ‏هاي نامنظم و دوباره با پاي زخمي و دردمند به ارشاد ياران وفادار خود پرداخت. جالب اينجا بود كه در همان شبي كه در بيمارستان بستري بود، جلسة مشورتي فرماندهان نظامي (تيمسار شهيدفلاحي، فرماندة لشگر 92، شهيد كلاهدوز، مسئولين سپاه و سرهنگ محمد سليمي كه رئيس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نمايندة امام در سپاه پاسداران (شهيدمحلاتي) در كنار تخت او در بيمارستان تشكيل شد و درهمان حال و همان شب، پيشنهاد حمله به ارتفاعات الله‏كبر را مطرح كرد.

آغاز حركت مجدد:

به رغم اصرار و پيشنهاد مسئولين و دوستانش، حاضر به ترك اهواز و ستاد جنگ‏هاي نامنظم و حركت به تهران براي معالجه نشد و تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در حالي كه در كنار بسترش و در مقابلش نقشه‏هاي نظامي منطقه، مقدار پيشروي دشمن و حركت نيروهاي خودي نصب شده بود و او كه قدرت و ياراي به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها مي‏نگريست و مرتب طرح‏هاي جالب و پيشنهادات سازنده در زمينه‏هاي مختلف نظامي، مهندسي و حتي فرهنگي ارائه مي‏داد. كم‏كم زخم‏هاي پاي او التيام مي‏يافت و او ديگر نمي‏توانست سكون را تحمل  كند و با چوب زيربغل به پا خاست و بازهم آمادة رفتن به جبهه شد.

به دنبال نبرد بيست و هشتم صفر (پانزدهم دي‏ماه 59) كه منجر به شكست قسمتي از نيروهاي ماشد و فاجعة هويزه به بار آمد، ديگر تاب نشستن نياورد، تعدادي از رزمندگان شجاع و جان بر كف را از جبهه فرسيه انتخاب كرد و با چند هليكوپتر كه خود فرماندهي آنها را بر عهده داشت، با همان چوب زيربغل دست به عملي بي‏سابقه و انتحاري زد. او در حالي كه از درد جنگ به خود مي‏پيچيد و از ناراحتي مي‏خروشيد، آمادة حمله به نيروهاي پشت جبهه و تداركاتي دشمن در جاده جفير به طلايه شد كه به خاطر آتش شديد دشمن، هليكوپترها نتوانستند از سد آتش آنها از منطقه هويزه بگذرند و حملة هوايي دشمن هليكوپترها را مجبور به بازگشت ساخت كه وي از اين بازگشت سخت ناراحت و عصباني بود.

ديدار امام امت:

بالاخره در اسفند ماه 59 چوب زيربغل را نيز كنار گذاشت و با كمي ناراحتي راه مي‏رفت و همراه با هم‏رزمانش از يكايك جبهه‏هاي نبرد در اهواز ديدن كرد.

پس از زخمي شدن، ‌اولين‏بار، براي ديدار با امام امت و عرض گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسيد و حوادثي را كه اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عمليات و پيشنهادات خود را ارائه داد. امام امت(ره) پدرانه و با ملاطفت خاصي به سخنانش گوش مي‏داد، او و همة رزمندگان را دعا مي‏كرد و رهنمودهاي لازم را ارائه مي‏داد.

دكتر چمران از سكون و عدم تحركي كه در جبهه‏ها وجود داشت دائماً رنج مي‏برد و تلاش مي‏كرد كه با ارائه پيشنهادات و برنامه‏هاي ابتكاري حركتي بوجود آورد و اغلب اين حركت‏ها را توسط رزمندگان شجاع و جان‏بركف ستاد نيز عملي مي‏ساخت. او اصرار داشت كه هرچه زودتر به تپه‏هاي الله‏اكبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه كه نزديكي مرز است، رسانده تا ارتباط شمالي و جنوبي نيروهاي عراقي و مرز پيوسته آنان قطع شود. بالاخره در سي‏ويكم ارديبهشت ماه سال شصت، با يك حملة‌ هماهنگ و برق‏آسا، ارتفاعات الله‏اكبر فتح شد كه پس از پيروزي سوسنگرد بزرگترين پيروزي تا آن زمان بود. شهيد چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمرة اولين كساني بود كه پاي به ارتفاعات الله‏اكبر گذاشت؛ درحالي كه دشمن زبون هنوز در نقاطي مقاومت مي‏كرد. او و فرماندة شجاعش ايرج رستمي، دو روز بعد، با تعدادي از جان بركفان و ياران خود توانستند با فداكاري و قدرت تمام تپه‏هاي شحيطيه (شاهسوند) را به تصرف درآوردند، درحالي كه ديگران در هاله‏اي از ناباوري به اين اقدام جسورانه مي‏نگريستند.

پس از پيروزي ارتفاعات الله‏اكبر، اصرار داشت نيروهاي ما هرچه زودتر، قبل از اينكه دشمن بتواند استحكاماتي براي خود ايجاد كند، به سوي بستان سرازير شوند كه اين كار عملي نشد و شهيدچمران خود طرح تسخير دهلاويه را با ايثار و گذشت و فداكاري جان بر كف ستاد جنگ‏هاي نامنظم و به فرماندهي ايرج رستمي عملي ساخت.

فتح دهلاويه، در نوع خود عملي جسورانه و خطرناك و غرورآفرين بود. نيروهاي مؤمن ستاد پلي بر روي رودخانة كرخه زدند، پلي ابتكاري و چريكي كه خود ساخته بودند. از رودخانه عبور كردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاويه را به ياري خداي برگ فتح كردند. اين اولين پيروزي پس از عزل بني‏صدر از فرماندهي كل قوا بود كه به عنوان طليعة پيروزي‏هاي ديگر به حساب آمد.

در سي‏ام خردادماه سال شصت، يعني يك‏ماه پس از پيروزي ارتفاعات الله‏اكبر، در جلسة فوق‏العاده شورايعالي دفاع در اهواز با حضور مرحوم آيت‏الله اشراقي شركت و از عدم تحرك وسكون نيروها انتقاد كرد و پيشنهادات نظامي خود، از جمله حمله به بستان را ارائه داد.

اين آخرين جلسة شورايعالي دفاع بود كه شهيدچمران در آن شركت داشت و فرداي آن روز، روز غم‏انگيز و بسيار سخت و هولناكي بود.

به سوي قربانگاه:

در سحرگاه سي‏ويكم خردادماه شصت، ايرج رستمي فرمانده منطقه دهلاويه به شهادت رسيد و شهيد دكترچمران به شدت از اين حادثه افسرده و ناراحت بود. غمي مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمي را فرا گرفته بود. دسته‏اي از دوستان صميمي او مي‏گريستند و گروهي ديگر مبهوت فقط به هم مي‏نگريستند. از در و ديوار، ‌از جبهه و شهر، بوي مرگ و نسيم شهادت مي‏وزيد و گويي همه در سكوتي مرگبار منتظر حادثه‏اي بزرگ و زلزله‏اي وحشتناك بودند. شهيدچمران، يكي ديگر از فرماندهانش را احضار كرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاويه به جاي رستمي معرفي كند و در لحظة حركت وي، يكي از رزمندگان با سادگي و زيبايي گفت: «همانند روز عاشورا كه يكايك ياران حسين(ع) به شهادت رسيدند، عباس علمدار او (رستمي) هم به شهادت رسيد و اينك خود او همانند ظهر عاشوراي حسين(ع) آمادة حركت به جبهه است.»

همة‌ اطرافيانش هنگام خروج از ستاد با او وداع مي‏كردند و با نگاه‏هاي اندوه‏بار تا آنجا كه چشم مي‏ديد و گوش مي‎‏شنيد، او و همراهانش را دنبال مي‏كردند و غمي مرموز و تلخ بر دلشان سنگيني مي‏كرد.

دكتر چمران، شب قبل در آخرين جلسة مشورتي ستاد، يارانش را با وصاياي بي‏سابقه‏اي نصيحت كرده بود و خدا مي‏داند كه در پس چهرة ساكت و آرام ملكوتي او چه غوغا و چه شور و هيجاني از شوق رهايي، رستن از غم و رنج‏ها، شنيدن دروغ و تهمت‏ها و دم‏برنياوردن‏ها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسيار ياران باوفاي او به شهادت رسديه بودند و اينك او خود به قربانگاه مي‏رفت. سال‏ها ياران و تربيت‏شدگان عزيزش در مقابل چشمانش و در كنارش شهيد شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتياق شهادت سوخت، ولي خداي بزرگ او را در اين آزمايش‏هاي سخت محك مي‏زد و مي‏آزمود، او را هر چه بيشتر مي‏گداخت و روحش را صيقل مي‏داد تا قرباني عاليتري از خاكيان را به ملائك معرفي نمايد و بگويد: اني اعلم مالاتعلمون. «من چيزهايي مي‏دانم كه شما نمي‏دانيد.»

به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بين راه مرحوم آيت‏الله اشراقي و شهيد تيمسار فلاحي را ملاقات كرد. براي آخرين‏بار يكديگر را بوسيدند و بازهم به حركت ادامه داد تا به قربانگاه رسيد. همة رزمندگان را در كانالي پشت دهلاويه جمع كرد، شهادت فرمانده‏شان، ايرج رستمي را به آنها تبريك و تسليت گفت و با صدايي محزون و گرفته از غم فقدان رستمي، ولي نگاهي عميق و پرنور و چهره‏اي نوراني و دلي والامال از عشق به شهادت و شوق ديدار پروردگار، گفت: «خدا رستمي را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، مي‏برد.»

خداوند ثابت كرد كه او را دوست مي‏دارد و چه زود او را به سوي خود فراخواند.

شهـادت:

سخنش تمام شد، با همة رزمندگان خداحافظي و ديده‏بوسي كرد، به همة سنگرها سركشي نمود و در خط مقدم، در نزديك‏ترين نقطه به دشمن، پشت خاكريزي ايستاد و به رزمندگان تأكيد كرد كه از اين نقطه كه او هست، ديگر كسي جلوتر نرود، چون دشمن به خوبي با چشم غيرمسلح ديده مي‏شد و مطمئناً دشمن هم آنها را ديده بود. آتش خمپاره كه از اولين ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمي قرباني‏هاي ديگري نيز گرفته بود، باريدن گرفت و دكتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از كنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگيرند. يارانش از او فاصله گرفتند و هر يك در گودالي مات و مبهوت در انتظار حادثه‏اي جانكاه بودند كه خمپاره‏ها در اطراف او به زمين خورد و با اصابت يكي از خمپاره‏هاي صداميان، يكي از نمونه‏هاي كامل انساني كه ماية‌ مباهات خداوند است، يكي از شاگردان متواضع علي(ع) و حسين(ع)، يكي از عارفان سالك راه حق و حقيقت و يكي از ارزشمندترين انسان‏هاي علي‏گونه و يكي از ياران باوفاي امام‏خميني(ره) از ديار ما رخت بربست و به ملكوت اعلي پيوست.

تركش خمپارة دشمن به پشت سر دكتر چمران اصابت كرد و تركش‏هاي ديگر صورت و سينة دو يارش را كه در كنارش ايستاده بودند، شكافت و فرياد و شيون رزمندگان و دوستان و برادران باوفايش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاري بود و چهرة ملكوتي و متبسم و در عين‏حال متين و محكم و موقر آغشته به خاك و خونش، با آنكه عميقاً سخن‏ها داشت، ولي ظاهراً ديگر با كسي سخن نگفت و به كسي نگان نكرد. شايد در آن اوقات، همانطوري كه خود آرزو كرده بود، حسين(ع) بر بالينش بود و او از عشق ديدار حسين(ع) و رستن از اين دنياي پر از درد و پيوستن به روح، به زيبايي، به ملكوت اعلي و به ديار مصفاي شهيدان، فرصت نگاهي و سخني با ما خاكيان را نداشت.

در بيمارستان سوسنگرد كه بعداً به نام شهيد دكترچمران ناميده شد، كمك‏هاي اوليه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولي افسوس كه فقط جسم بي‏جانش به اهواز رسيد و روح او سبكبال و با كفني خونين كه لباس رزم او بود، به ديار ملكوتيان و به نزد خداي خويش پرواز كرد و نداي پروردگار را لبيك گفت كه: «ارجعي الي ربك راضيه مرضيه»

از شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، اين فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حركت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلكه امت مسلمان ايران و شيعيان محروم لبنان به پا خاستند و حتي ملل مستضعف و زاده دنيا غرق در حسرت و ماتم گرديدند.

امواج خروشان مردم حق‏شناس ما، خشمگين از اين جنايت صدام و اندوهبار و اشك‏آلود،‌ پيكر پاك او را در اهواز و تهران تشييع كردند كه «انالله و انّااليه راجعون.»

بلي، اين‏چنين زندگي سراسر تلاش و مبارزة خالصانه و عارفانه در راه خداي او آغاز گشت و اين‏چنين در كربلاي خوزستان در جهاد و نبرد روياروي عليه باطل، حسين‏گونه به خاك شهادت افتاد و به ملكوت اعلي عروج كرد و به آرزوي ديرين خود كه قرباني شدن عاشقانه در راه خدا بود، نايل گشت. خدايش رحمت كند و او را با حسين(ع) و شهداي كربلا محشور گرداند.

والسلام علي من‏اتبع‏الهدي

www.chamran.org/old/biography.htm






[ جمعه 23 مرداد 1394  ] [ 9:51 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ


استان خراسان رضوی:شهرستان مشهدمقدس

آمار سايت
كل بازديدها : 4074474 نفر
تعداد نظرات : 49 عدد
تاريخ ايجاد وبلاگ : پنج شنبه 14 خرداد 1394  عدد
كل مطالب : 13380 عدد
آخرين بروز رساني : یک شنبه 3 فروردین 1399 
کد موزیک آنلاین برای وبگاه
امکانات وب