استان خراسان رضوي ،شهرستان كاشمربررودكريز
|

ادامه مطلب
سخنراني شهيد دكتر بهشتي
روز31خرداد آيت الله دكتر بهشتي كه آن روز رياست ديوان عالي كشور را به عهده داشتند، (رياست قوه قضائيه) جهت سخنراني به پادگان خليج آمدند و در جمع ما كار آموزان قضائي سخنراني كردند و مطالب بسيار زيبائي بيان فرمودند، كه هنوز يادداشتبرداريهاي آن را براي خودم يادگاري نگه داشتهام. در بخشي از سخنانشان فرمودند: شما كه لباس روحانيت و يا لباس پاسداري پوشيدهايد، مانند همه مردم آزاد نيستيد و حتي بسياري از مباحات را بايد صرفنظر كنيد و به عبارتي شما با پوشيدن اين لباس مقداري از آزادي خودتان را آزادانه به خدا اهدا كردهايد. اي كسي كه آزادي خودت را آزادانه به خدا بخشيدهاي اين آزادي را از خدا پس نگير. پس از سخنراني ايشان اينجانب با لحن دلسوزانه و نسبتاً تندي از ايشان سوال كردم كه چرا بني صدر را دستگير نكرديد؟ چرا مسامحه ميشود. و اگر بني صدر فرار كند مردم به شخص شما چه خواهند گفت؟ (زيرا جو سياسي و شايعات از طرف منافقين و با تبليغات گسترده و حساب شده آنها وباحمايت رسانههاي بيگانه عليه ايشان زياد بود) آيا دوباره شايع نخواهند كرد كه شما او را فراري دادهايد؟
ايشان با يك تبسمي محبّت آميز و آرام به من پاسخ دادند و فرمودند: موضوع در شوراي عالي قضائي مطرح شد و نظر اينجانب و برخي ديگر از اعضاي شورا بر دستگيري ايشان بود؛ لكن اين نظريه راي نياورد و من در يك مصاحبة تلويزيوني همه چيز را به ملت ايران خواهم گفت و توضيحات لازم را در مورد اين جريان به مردم ميدهم. لكن با توجه به حادثة هفتم تير ماه 1360 و شهادت ايشان ديگر فرصتي براي وي باقي نماند و اين مشعل فروزان به خاموشي گرائيد و اسرار نهفته در سينة پر سوز وگداز ايشان، براي ابد مكتوم ماند.
منبع : كتاب خاطرات زيبا نوشته حجت الاسلام علي اسماعيلي كريزي
karizi.monoblog.ir

ادامه مطلب

همه منتظر واكنش امام بودند. آنچه در ادامه مي خوانيد پيام امام خميني است به مناسبت واقعه هفتم تير...
مگر ما پيروان پاكان سرباخته در راه هدف نيستيم كه از شهادت عزيزان خود به دل ترديدي راه دهيم ؟ مگر دشمن قدرت آن دارد كه با خيانت خود مكارم و ارزش هاي انساني شهيدان عزيز ما را از آن سلب كند ؟ مگر دشمن هاي فضيلت مي توانند جز اين خرقه خاكي را از دوستان خدا و عاشقان حقيقت بگيرند ؟
بگذار اين ددمنشان كه جز به من و ماهاي خود نمي انديشند، عاشقان راه حق را از بند طبيعت رهانده و به فضاي آزاد جوار معشوق برسانند . ننگتان باد اي تفاله هاي شيطان و عارتان باد از خود فروختگان به جنايتكاران بين المللي كه در سوراخ ها خزيده و در مقابل ملتي كه در برابر ابرقدرت ها برخاسته است به خرابكاري هاي جاهلانه پرداخته ايد. عيب بزرگ شما و هوادارانتان آن است كه نه از اسلام و قدرت معنوي آن و نه از ملت مسلمان و انگيزه فداكاري اطلاعي نداريد . شما ملتي را كه براي سقوط رژيم پليد پهلوي و رها شدن از اسارت شيطان بزرگ ده ها جوان عزيز خود را فدا كرد و با شجاعت بي مانند ايستاد و خم به ابرو نياورد ، نشناخته ايد . شما ملتي را كه معلولانشان در تخت هاي بيمارستان ها آرزوي شهادت مي كنند و ياران را به شهادت دعوت مي كنند ، نشناخته ايد . شما كوردلان با آنكه ديده ايد با شهادت رساندن شخصيت هاي بزرگ صفوف فداكاران در راه اسلام فشرده تر و عزم آنان مصمم تر مي شود ، مي خواهيد با به شهادت رساندن عزيزان ما اين ملت فداكار را از صحنه بيرون كنيد . شما تا توانستيد به فرزندان اسلام چون شهيد بهشتي و شهداي عزيز مجلس و كابينه با حربه ناسزا و تهمت هاي ناجوانمردانه حمله كرديد كه آن ها را از ملت جدا كنيد و اكنون كه آن حربه از كار افتاده و كوس رسوائي همه تان بر سر بازارها زده شده در سوراخها خزيده و دست به جناياتي ابلهانه زده ايد كه به خيال خام خود ملت شهيدپرور و فداكار را با اين اعمال وحشيانه بترسانيد و نمي دانيد كه در قاموس شهادت واژه وحشت نيست . اكنون اسلام به اين شهيدان و شهيد پروران افتخار ميكند و با سرافرازي همه مردم را دعوت به پايداري مينمايد و ما مصمم هستيم كه روزي رُخش ببينيم و اين جان كه از اوست تسليم وي كنيم.
ملت ايران در اين فاجعه بزرگ ۷۲ تن بيگناه به عدد شهداي كربلا از دست داد. ملت ايران سرفراز است كه مرداني را به جامعه تقديم ميكند كه خود را وقف خدمت به اسلام و مسلمين كرده بودند و دشمنان خلق گروهي را شهيد نمودند كه براي مشورت در مصالح كشور گرد هم آمده بودند، ملت عزيز، اين كوردلان مدعي مجاهدت براي خلق ، گروهي را از خلق گرفتند كه از خدمتگزاران فعال و صديق خلق بودند ، گيرم كه شما با شهيد بهشتي كه مظلوم زيست و مظلوم مرد و خار در چشم دشمنان اسلام و خصوص شما بود دشمني سرسختانه داشتيد ، با بيش از ۷۰ نفر بيگناه كه بسياري شان از بهترين خدمتگزاران خلق و مخالف سرسخت با دشمنان كشور و ملت بودند چه دشمني داشتيد ؟ جز آنكه شما با اسم خلق از دشمنان خلق و راه صاف كنان چپاولگران شرق و غرب مي باشيد. ما گرچه دوستان و عزيزان وفاداري را از دست داديم كه هر يك براي ملت ستمديده استوانه بسيار قوي و پشتوانه ارزشمند بودند . ما گرچه برادران بسيار متعهدي را از دست داديم كه بودند و براي ملت مظلوم و نهادهاي انقلابي سدي استوار و شجره اي ثمر بخش به شمار مي رفتند ، ليكن سيل خروشان خلق و امواج شكننده ملت با اتحاد و اتكال به خداي بزرگ هر كمبودي را جبران خواهد كرد . ملت ايران با اعتماد به قدرت لايزال قادر متعال همچون دريايي عاجز را كه در سوراخ ها خزيده ايد و نفس هاي آخر را مي كشيد به جهنم مي فرستد و خداوند بزرگ پشت و پناه اين كشور و ملت است . اين جانب بار ديگر اين ضايعه عظيم را به حضور بقيه الله ارواحنا له الفداه و ملت هاي مظلوم جهان و ملت رزمنده ايران تبريك و تسليت عرض مي كنم . من با بازماندگان شريف و عزيز اين شهدا در غم و سوگ شريك و رحمت واسعه خداوند رحمان را براي اين مظلومان و صبر و شكيبايي را براي بازماندگان محترم آنان از درگاه خداوند متعال خواستارم. رحمت خدا و درود بي پايان ملت بر شهداي انقلاب از پانزده خرداد ۴۲ تا هفت تير ماه ۶۰ و سلام و تحيت بر مظلومان جهان و مظلومان ايران در طول تاريخ.
روح الله الموسوي الخميني نهم تيرماه ۱۳۶۰

ادامه مطلب

همه منتظر واكنش امام بودند. آنچه در ادامه مي خوانيد پيام امام خميني است به مناسبت واقعه هفتم تير...
مگر ما پيروان پاكان سرباخته در راه هدف نيستيم كه از شهادت عزيزان خود به دل ترديدي راه دهيم ؟ مگر دشمن قدرت آن دارد كه با خيانت خود مكارم و ارزش هاي انساني شهيدان عزيز ما را از آن سلب كند ؟ مگر دشمن هاي فضيلت مي توانند جز اين خرقه خاكي را از دوستان خدا و عاشقان حقيقت بگيرند ؟
بگذار اين ددمنشان كه جز به من و ماهاي خود نمي انديشند، عاشقان راه حق را از بند طبيعت رهانده و به فضاي آزاد جوار معشوق برسانند . ننگتان باد اي تفاله هاي شيطان و عارتان باد از خود فروختگان به جنايتكاران بين المللي كه در سوراخ ها خزيده و در مقابل ملتي كه در برابر ابرقدرت ها برخاسته است به خرابكاري هاي جاهلانه پرداخته ايد. عيب بزرگ شما و هوادارانتان آن است كه نه از اسلام و قدرت معنوي آن و نه از ملت مسلمان و انگيزه فداكاري اطلاعي نداريد . شما ملتي را كه براي سقوط رژيم پليد پهلوي و رها شدن از اسارت شيطان بزرگ ده ها جوان عزيز خود را فدا كرد و با شجاعت بي مانند ايستاد و خم به ابرو نياورد ، نشناخته ايد . شما ملتي را كه معلولانشان در تخت هاي بيمارستان ها آرزوي شهادت مي كنند و ياران را به شهادت دعوت مي كنند ، نشناخته ايد . شما كوردلان با آنكه ديده ايد با شهادت رساندن شخصيت هاي بزرگ صفوف فداكاران در راه اسلام فشرده تر و عزم آنان مصمم تر مي شود ، مي خواهيد با به شهادت رساندن عزيزان ما اين ملت فداكار را از صحنه بيرون كنيد . شما تا توانستيد به فرزندان اسلام چون شهيد بهشتي و شهداي عزيز مجلس و كابينه با حربه ناسزا و تهمت هاي ناجوانمردانه حمله كرديد كه آن ها را از ملت جدا كنيد و اكنون كه آن حربه از كار افتاده و كوس رسوائي همه تان بر سر بازارها زده شده در سوراخها خزيده و دست به جناياتي ابلهانه زده ايد كه به خيال خام خود ملت شهيدپرور و فداكار را با اين اعمال وحشيانه بترسانيد و نمي دانيد كه در قاموس شهادت واژه وحشت نيست . اكنون اسلام به اين شهيدان و شهيد پروران افتخار ميكند و با سرافرازي همه مردم را دعوت به پايداري مينمايد و ما مصمم هستيم كه روزي رُخش ببينيم و اين جان كه از اوست تسليم وي كنيم.
ملت ايران در اين فاجعه بزرگ ۷۲ تن بيگناه به عدد شهداي كربلا از دست داد. ملت ايران سرفراز است كه مرداني را به جامعه تقديم ميكند كه خود را وقف خدمت به اسلام و مسلمين كرده بودند و دشمنان خلق گروهي را شهيد نمودند كه براي مشورت در مصالح كشور گرد هم آمده بودند، ملت عزيز، اين كوردلان مدعي مجاهدت براي خلق ، گروهي را از خلق گرفتند كه از خدمتگزاران فعال و صديق خلق بودند ، گيرم كه شما با شهيد بهشتي كه مظلوم زيست و مظلوم مرد و خار در چشم دشمنان اسلام و خصوص شما بود دشمني سرسختانه داشتيد ، با بيش از ۷۰ نفر بيگناه كه بسياري شان از بهترين خدمتگزاران خلق و مخالف سرسخت با دشمنان كشور و ملت بودند چه دشمني داشتيد ؟ جز آنكه شما با اسم خلق از دشمنان خلق و راه صاف كنان چپاولگران شرق و غرب مي باشيد. ما گرچه دوستان و عزيزان وفاداري را از دست داديم كه هر يك براي ملت ستمديده استوانه بسيار قوي و پشتوانه ارزشمند بودند . ما گرچه برادران بسيار متعهدي را از دست داديم كه بودند و براي ملت مظلوم و نهادهاي انقلابي سدي استوار و شجره اي ثمر بخش به شمار مي رفتند ، ليكن سيل خروشان خلق و امواج شكننده ملت با اتحاد و اتكال به خداي بزرگ هر كمبودي را جبران خواهد كرد . ملت ايران با اعتماد به قدرت لايزال قادر متعال همچون دريايي عاجز را كه در سوراخ ها خزيده ايد و نفس هاي آخر را مي كشيد به جهنم مي فرستد و خداوند بزرگ پشت و پناه اين كشور و ملت است . اين جانب بار ديگر اين ضايعه عظيم را به حضور بقيه الله ارواحنا له الفداه و ملت هاي مظلوم جهان و ملت رزمنده ايران تبريك و تسليت عرض مي كنم . من با بازماندگان شريف و عزيز اين شهدا در غم و سوگ شريك و رحمت واسعه خداوند رحمان را براي اين مظلومان و صبر و شكيبايي را براي بازماندگان محترم آنان از درگاه خداوند متعال خواستارم. رحمت خدا و درود بي پايان ملت بر شهداي انقلاب از پانزده خرداد ۴۲ تا هفت تير ماه ۶۰ و سلام و تحيت بر مظلومان جهان و مظلومان ايران در طول تاريخ.
روح الله الموسوي الخميني نهم تيرماه ۱۳۶۰

ادامه مطلب
خاطرات جالب آيت الله مهدوي كني ازبني صدر
خبرآنلاين: «من در دولت بودم، در شوراي انقلاب هم بودم، برخوردهاي بنيصدر را ديده بودم. احساس ميكردم موجود عجيب و غريبي است و من نتوانستم هيچ آني به بنيصدر ايمان بياورم...»
كتاب خاطرات آيت الله مهدوي كني كه مركز اسناد انقلاب اسلامي منتشر كرده در سال 1385 توسط غلامرضا خواجه سروي در 6 فصل تدوين شده است. آنچه در ادامه ميخوانيد مربوط است به موضوع جامعه روحانيت و بني صدر، از فصل چهارم كتاب كه فارس منتشر كرده است:
جامعه روحانيت و بنيصدر
در مسئله انتخاب بنيصدر به عنوان رئيس جمهور، همانگونه كه گفتم، بهجز اعضاء مؤسس حزب جمهوري و برخي ديگر از اعضاء جامعه روحانيت ديگر اعضاء جامعه با نامزدي بنيصدر مخالفت نكردند و شخص امام نيز با نامزدي ايشان ابراز مخالفتي نداشتند و حتي ايشان مخالفتهاي ديگران را دفع ميكردند خلاصه آنكه در جامعهي روحانيت در مورد بنيصدر دو طيف وجود داشت: عدهاي با رياست جمهوري بنيصدر مخالف بودند، عدهاي هم موافق بودند.
شهيد بهشتي در راس مخالفان بني صدر بود
در رأس آنهايي كه مخالف بودند آقاي بهشتي بود. ايشان اصلاً از اعضاي جامعهي روحانيت بودند و در عين حال كه در حزب بودند، در جلسات جامعهي روحانيت هم شركت ميفرمودند. از اعضاي جامعه: آقاي هاشمي، دكتر باهنر، جناب آقاي خامنهاي، بنده، آقاي موحدي كرماني و ظاهراً آقاي عميد زنجاني با بنيصدر موافق نبوديم.
عدهاي ديگر هم بودند كه موافق بودند. فكر ميكنم آقاي ملكي از آن جمله بودند، بقيهي جامعه كه شايد حدود 17 نفر بودند و اكثريتي را تشكيل ميداد، اينها طرفدار كانديداتوري آقاي بنيصدر بودند. آقاي خسروشاهي سر دسته بودند و بيش از همه متمايل به بنيصدر بودند.
از اين رو عدهاي گمان ميكردند كه جامعهي روحانيت دربست طرفدار بنيصدرند مگر برادراني كه در حزب بودند كه با بنيصدر مخالفت ميكردند.
موضع بني صدر روشن نبود
چنان كه گفتم موضع آقاي بنيصدر نسبت به مسائل انقلاب روشن نبود. واقعاً منهاي مواضع بنيصدر، اگر ميخواستيم مقايسه كنيم؛ ايشان از نظر مديريت به عنوان رئيسجمهور، از آقاي حبيبي خيلي جلوتر بود. آقايان جامعه روحانيت هم به همين اعتبار به بنيصدر رأي دادند.
نكته دوم هم اين بود كه حزب طبعاً عدهاي را جذب و عدهاي را دفع ميكند، شما ميدانيد آقايان روحانيون طبعاً روح استقلال طلبي دارند. اگر كسي وارد حزب ميشد، خواه ناخواه قهراً در حزب هضم ميشد، ولي يك روحاني و امام جماعت نميتوانست اينگونه باشد.
از اول يك چنين فرهنگي در روحانيت بوده و هست، به خصوص در تشيّع يك حالت استقلال حاكم بوده كه هميشه در برابر حاكميتها ميايستادند و اين، در روحانيت شيعه، يك فرهنگ است و تا اكنون باقي است و شايد الان هم كه بعضي از روحانيون زير بار دولت نميروند و با دولت مخالفند، معلول همين فرهنگ است كه اصلاً تبعيت را نقد ميكنند و استقلال را تأييد ميكنند. البته بعضيها هستند كه حالت مخالفت ندارند و بيتفاوت از كنار مسائل ميگذرند.
اين حساسيت در خيلي از شهرها وجود داشت و به سهولت هر كس پي ميبرد كه ميان روحانيون و حزب درگيري وجود دارد، مگر روحانيون جوان كه پذيرش داشتند. روحانيون معمّر و سابقهدار، كمتر وارد حزب شدند. شايد علتش اين است كه چون آنها مستقل بودند و براي خودشان حرف داشتند، نميتوانستند در يك قالبي قرار بگيرند؛ من يقين دارم چنين چيزي بوده و در اثر همين جريانات بود كه آقايان زير بار نميرفتند و از بنيصدر طرفداري ميكردند، البته علاوه بر جنبههاي مثبت بنيصدر ـ كه در ابتدا ظهور بيشتري داشت ـ جنبههاي منفي او بعدها كشف شد.
بني صدر موجود عجيب و غريبي بود
ولي بنده اين طور نبودم، علتش هم اين بود كه من در شوراي انقلاب با بنيصدر كار كرده بودم، اما علما و روحانيون غالباً در شوراي انقلاب نبودند؛ به جز دوستان سطح بالا؛ مثل آقايان هاشمي و بهشتي و باهنر. من در دولت بودم، در شوراي انقلاب هم بودم، برخوردهاي بنيصدر را ديده بودم. احساس ميكردم موجود عجيب و غريبي است و من نتوانستم هيچ آني به بنيصدر ايمان بياورم. واقعاً به ايشان ايمان نياوردم، ولي از طرفي هم ميديديم ميگويند بنيصدر مبارزه كرده، چه كار كرده و از همين حرفهايي كه اول انقلاب گفته ميشد.
از آن طرف، امام هم تأييد ميكردند، نفي نميكردند، ما هم يك نوع تبعيت و پيروي از امام داشتيم. به همين جهت در عين حال كه بنيصدر را نميپسنديدم و واقعاً نميتوانستم ايشان را به عنوان يك رئيس جمهور به مردم معرفي كنم، بنابراين در عين حال كه با نظر جامعه روحانيت به صورت علني مخالفت نكردم ـ چون مصوبهاي بود كه اكثريت رأي داده بودند ـ هر كس به طور خصوصي از من در اين باره پرسيد، گفتم من به بنيصدر رأي نميدهم.
گفتند پس به چه كسي رأي ميدهيد؟ گفتم آقاي حبيبي. گفتند ما هم كه مقايسه ميكنيم، ميبينيم كه آقاي حبيبي بهتر و متدينتر است. خودم به او رأي دادم، خانوادهام هم به او رأي دادند و همچنين دوستاني كه از من پرسيدند.
البته بعدها كه ماهيت بنيصدر كشف شد، دوستان ما همه مخالف شدند! كسي نماند كه از بنيصدر طرفداري كند. در ابتدا بعضي از دوستان ما برداشت ميكردند كه اين يك نوع رقابت و جنگ قدرت است. اينطور برداشت ميكردند و ميگفتند جنگ قدرت است، نه تنها دوستان ما، بلكه حاج احمد آقا نيز اين گونه تصور ميكرد.
يك روز منزل امام رفتيم، بحث در جريانات بنيصدر بود. آقاي موسوي اردبيلي هم تا حدي به اين حرفها متمايل بود كه مثلاً دارد جنگ قدرتي درميگيرد. با اينكه ايشان در حزب بود با بعضي حركات آقايان حزبي موافق نبود. شخص من هم بهلحاظ اينكه در دولت بودم و وزير كشور بودم علني با بنيصدر مخالفت نميكردم ولي در باطن با او نبودم.
و بالأخره يك روز خدمت امام رفتم عرض كردم آقا! اين بنيصدر موجود خطرناكي از آب درآمده ـ شايد مدتي هم از رياست جمهوري ايشان گذشته بود ـ، اين وضعي كه من از ايشان ميبينم خيلي خطرناك است. اگر قبلاً نميدانستيم حالا فهميديم كه اين، اصلاً عقيدهاي به ولايت فقيه و روحانيت ندارد.
امام فرمودند من ميدانم ولي مدارا ميكنم
مثلاً در مورد حجاب كه امام فرمودند خانمهايي كه حجاب ندارند بايد از ادارات بيرون بيايند، ايشان ميگفت كه حالا يك لچك چه فرق ميكند كه زن سرش بكند يا نكند و ميگفت من حتي به زنم هم نميگويم لچك سرش كند.
خودش ميداند چه بكند. او ميگفت شما داريد زنها را محدود ميكنيد، از ادارات بيرون ميكنيد ـ حتي با دستور امام مخالفت ميكردـ گفتم ايشان چنين موجودي است. امام فرمودند كه من ميدانم ولي مدارا ميكنم و بعد فرمودند من با يك اشاره انگشت ميتوانم او را بردارم.
بنده هيچگاه با بنيصدر دوست نبودم، و در خفا در موارد مختلف با بنيصدر درگيريهاي متعدد داشتم؛ بحثها كردم، نصيحتش كردم، خيلي حرفها زدم كه قبلاً به آن اشاره نمودم.
ما در همان موقع به خاطر اينكه تا اندازهاي بنيصدر را تعديل كنيم، جلسه دعوتي داشتيم. آنوقت آقاي رجايي نخست وزير و بني صدر هم رئيس جمهور بود. در آن جلسهي اول بنيصدر آمد، بعد آقاي رجايي تشريف آوردند.
وقتي ايشان وارد شد ما احترام كرديم و جلوي مرحوم رجايي بلند شديم، ولي بنيصدر اصلاً تكان نخورد و حتي برنگشت به ايشان مثلاً «صبحكم اللهي» بگويد. پس از اتمام نشست مرحوم آقاي خسروشاهي به بنيصدر اعتراض كرد و گفت آقاي بنيصدر! چطور شما هيچ احترامي نگذاشتيد؛ اين جلسه، جلسهي صلح و آشتي بود. شما وقتي ايشان {رجايي} وارد شد هيچ اعتنايي نكردي، بالاخره نخست وزير مملكت است.
بني صدر گفت كه در فرانسه رسم نيست كه رئيس جمهور به نخست وزير احترام بكند. من گفتم آقا! اينجا فرانسه نيست، اينجا جمهوري اسلامي ايران است، فرق ميكند. تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل.
منبع:برترينها

ادامه مطلب
خاطرات جالب آيت الله مهدوي كني ازبني صدر
خبرآنلاين: «من در دولت بودم، در شوراي انقلاب هم بودم، برخوردهاي بنيصدر را ديده بودم. احساس ميكردم موجود عجيب و غريبي است و من نتوانستم هيچ آني به بنيصدر ايمان بياورم...»
كتاب خاطرات آيت الله مهدوي كني كه مركز اسناد انقلاب اسلامي منتشر كرده در سال 1385 توسط غلامرضا خواجه سروي در 6 فصل تدوين شده است. آنچه در ادامه ميخوانيد مربوط است به موضوع جامعه روحانيت و بني صدر، از فصل چهارم كتاب كه فارس منتشر كرده است:
جامعه روحانيت و بنيصدر
در مسئله انتخاب بنيصدر به عنوان رئيس جمهور، همانگونه كه گفتم، بهجز اعضاء مؤسس حزب جمهوري و برخي ديگر از اعضاء جامعه روحانيت ديگر اعضاء جامعه با نامزدي بنيصدر مخالفت نكردند و شخص امام نيز با نامزدي ايشان ابراز مخالفتي نداشتند و حتي ايشان مخالفتهاي ديگران را دفع ميكردند خلاصه آنكه در جامعهي روحانيت در مورد بنيصدر دو طيف وجود داشت: عدهاي با رياست جمهوري بنيصدر مخالف بودند، عدهاي هم موافق بودند.
شهيد بهشتي در راس مخالفان بني صدر بود
در رأس آنهايي كه مخالف بودند آقاي بهشتي بود. ايشان اصلاً از اعضاي جامعهي روحانيت بودند و در عين حال كه در حزب بودند، در جلسات جامعهي روحانيت هم شركت ميفرمودند. از اعضاي جامعه: آقاي هاشمي، دكتر باهنر، جناب آقاي خامنهاي، بنده، آقاي موحدي كرماني و ظاهراً آقاي عميد زنجاني با بنيصدر موافق نبوديم.
عدهاي ديگر هم بودند كه موافق بودند. فكر ميكنم آقاي ملكي از آن جمله بودند، بقيهي جامعه كه شايد حدود 17 نفر بودند و اكثريتي را تشكيل ميداد، اينها طرفدار كانديداتوري آقاي بنيصدر بودند. آقاي خسروشاهي سر دسته بودند و بيش از همه متمايل به بنيصدر بودند.
از اين رو عدهاي گمان ميكردند كه جامعهي روحانيت دربست طرفدار بنيصدرند مگر برادراني كه در حزب بودند كه با بنيصدر مخالفت ميكردند.
موضع بني صدر روشن نبود
چنان كه گفتم موضع آقاي بنيصدر نسبت به مسائل انقلاب روشن نبود. واقعاً منهاي مواضع بنيصدر، اگر ميخواستيم مقايسه كنيم؛ ايشان از نظر مديريت به عنوان رئيسجمهور، از آقاي حبيبي خيلي جلوتر بود. آقايان جامعه روحانيت هم به همين اعتبار به بنيصدر رأي دادند.
نكته دوم هم اين بود كه حزب طبعاً عدهاي را جذب و عدهاي را دفع ميكند، شما ميدانيد آقايان روحانيون طبعاً روح استقلال طلبي دارند. اگر كسي وارد حزب ميشد، خواه ناخواه قهراً در حزب هضم ميشد، ولي يك روحاني و امام جماعت نميتوانست اينگونه باشد.
از اول يك چنين فرهنگي در روحانيت بوده و هست، به خصوص در تشيّع يك حالت استقلال حاكم بوده كه هميشه در برابر حاكميتها ميايستادند و اين، در روحانيت شيعه، يك فرهنگ است و تا اكنون باقي است و شايد الان هم كه بعضي از روحانيون زير بار دولت نميروند و با دولت مخالفند، معلول همين فرهنگ است كه اصلاً تبعيت را نقد ميكنند و استقلال را تأييد ميكنند. البته بعضيها هستند كه حالت مخالفت ندارند و بيتفاوت از كنار مسائل ميگذرند.
اين حساسيت در خيلي از شهرها وجود داشت و به سهولت هر كس پي ميبرد كه ميان روحانيون و حزب درگيري وجود دارد، مگر روحانيون جوان كه پذيرش داشتند. روحانيون معمّر و سابقهدار، كمتر وارد حزب شدند. شايد علتش اين است كه چون آنها مستقل بودند و براي خودشان حرف داشتند، نميتوانستند در يك قالبي قرار بگيرند؛ من يقين دارم چنين چيزي بوده و در اثر همين جريانات بود كه آقايان زير بار نميرفتند و از بنيصدر طرفداري ميكردند، البته علاوه بر جنبههاي مثبت بنيصدر ـ كه در ابتدا ظهور بيشتري داشت ـ جنبههاي منفي او بعدها كشف شد.
بني صدر موجود عجيب و غريبي بود
ولي بنده اين طور نبودم، علتش هم اين بود كه من در شوراي انقلاب با بنيصدر كار كرده بودم، اما علما و روحانيون غالباً در شوراي انقلاب نبودند؛ به جز دوستان سطح بالا؛ مثل آقايان هاشمي و بهشتي و باهنر. من در دولت بودم، در شوراي انقلاب هم بودم، برخوردهاي بنيصدر را ديده بودم. احساس ميكردم موجود عجيب و غريبي است و من نتوانستم هيچ آني به بنيصدر ايمان بياورم. واقعاً به ايشان ايمان نياوردم، ولي از طرفي هم ميديديم ميگويند بنيصدر مبارزه كرده، چه كار كرده و از همين حرفهايي كه اول انقلاب گفته ميشد.
از آن طرف، امام هم تأييد ميكردند، نفي نميكردند، ما هم يك نوع تبعيت و پيروي از امام داشتيم. به همين جهت در عين حال كه بنيصدر را نميپسنديدم و واقعاً نميتوانستم ايشان را به عنوان يك رئيس جمهور به مردم معرفي كنم، بنابراين در عين حال كه با نظر جامعه روحانيت به صورت علني مخالفت نكردم ـ چون مصوبهاي بود كه اكثريت رأي داده بودند ـ هر كس به طور خصوصي از من در اين باره پرسيد، گفتم من به بنيصدر رأي نميدهم.
گفتند پس به چه كسي رأي ميدهيد؟ گفتم آقاي حبيبي. گفتند ما هم كه مقايسه ميكنيم، ميبينيم كه آقاي حبيبي بهتر و متدينتر است. خودم به او رأي دادم، خانوادهام هم به او رأي دادند و همچنين دوستاني كه از من پرسيدند.
البته بعدها كه ماهيت بنيصدر كشف شد، دوستان ما همه مخالف شدند! كسي نماند كه از بنيصدر طرفداري كند. در ابتدا بعضي از دوستان ما برداشت ميكردند كه اين يك نوع رقابت و جنگ قدرت است. اينطور برداشت ميكردند و ميگفتند جنگ قدرت است، نه تنها دوستان ما، بلكه حاج احمد آقا نيز اين گونه تصور ميكرد.
يك روز منزل امام رفتيم، بحث در جريانات بنيصدر بود. آقاي موسوي اردبيلي هم تا حدي به اين حرفها متمايل بود كه مثلاً دارد جنگ قدرتي درميگيرد. با اينكه ايشان در حزب بود با بعضي حركات آقايان حزبي موافق نبود. شخص من هم بهلحاظ اينكه در دولت بودم و وزير كشور بودم علني با بنيصدر مخالفت نميكردم ولي در باطن با او نبودم.
و بالأخره يك روز خدمت امام رفتم عرض كردم آقا! اين بنيصدر موجود خطرناكي از آب درآمده ـ شايد مدتي هم از رياست جمهوري ايشان گذشته بود ـ، اين وضعي كه من از ايشان ميبينم خيلي خطرناك است. اگر قبلاً نميدانستيم حالا فهميديم كه اين، اصلاً عقيدهاي به ولايت فقيه و روحانيت ندارد.
امام فرمودند من ميدانم ولي مدارا ميكنم
مثلاً در مورد حجاب كه امام فرمودند خانمهايي كه حجاب ندارند بايد از ادارات بيرون بيايند، ايشان ميگفت كه حالا يك لچك چه فرق ميكند كه زن سرش بكند يا نكند و ميگفت من حتي به زنم هم نميگويم لچك سرش كند.
خودش ميداند چه بكند. او ميگفت شما داريد زنها را محدود ميكنيد، از ادارات بيرون ميكنيد ـ حتي با دستور امام مخالفت ميكردـ گفتم ايشان چنين موجودي است. امام فرمودند كه من ميدانم ولي مدارا ميكنم و بعد فرمودند من با يك اشاره انگشت ميتوانم او را بردارم.
بنده هيچگاه با بنيصدر دوست نبودم، و در خفا در موارد مختلف با بنيصدر درگيريهاي متعدد داشتم؛ بحثها كردم، نصيحتش كردم، خيلي حرفها زدم كه قبلاً به آن اشاره نمودم.
ما در همان موقع به خاطر اينكه تا اندازهاي بنيصدر را تعديل كنيم، جلسه دعوتي داشتيم. آنوقت آقاي رجايي نخست وزير و بني صدر هم رئيس جمهور بود. در آن جلسهي اول بنيصدر آمد، بعد آقاي رجايي تشريف آوردند.
وقتي ايشان وارد شد ما احترام كرديم و جلوي مرحوم رجايي بلند شديم، ولي بنيصدر اصلاً تكان نخورد و حتي برنگشت به ايشان مثلاً «صبحكم اللهي» بگويد. پس از اتمام نشست مرحوم آقاي خسروشاهي به بنيصدر اعتراض كرد و گفت آقاي بنيصدر! چطور شما هيچ احترامي نگذاشتيد؛ اين جلسه، جلسهي صلح و آشتي بود. شما وقتي ايشان {رجايي} وارد شد هيچ اعتنايي نكردي، بالاخره نخست وزير مملكت است.
بني صدر گفت كه در فرانسه رسم نيست كه رئيس جمهور به نخست وزير احترام بكند. من گفتم آقا! اينجا فرانسه نيست، اينجا جمهوري اسلامي ايران است، فرق ميكند. تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل.
منبع:برترينها

ادامه مطلب
خاطرات جالب آيت الله مهدوي كني ازبني صدر
خبرآنلاين: «من در دولت بودم، در شوراي انقلاب هم بودم، برخوردهاي بنيصدر را ديده بودم. احساس ميكردم موجود عجيب و غريبي است و من نتوانستم هيچ آني به بنيصدر ايمان بياورم...»
كتاب خاطرات آيت الله مهدوي كني كه مركز اسناد انقلاب اسلامي منتشر كرده در سال 1385 توسط غلامرضا خواجه سروي در 6 فصل تدوين شده است. آنچه در ادامه ميخوانيد مربوط است به موضوع جامعه روحانيت و بني صدر، از فصل چهارم كتاب كه فارس منتشر كرده است:
جامعه روحانيت و بنيصدر
در مسئله انتخاب بنيصدر به عنوان رئيس جمهور، همانگونه كه گفتم، بهجز اعضاء مؤسس حزب جمهوري و برخي ديگر از اعضاء جامعه روحانيت ديگر اعضاء جامعه با نامزدي بنيصدر مخالفت نكردند و شخص امام نيز با نامزدي ايشان ابراز مخالفتي نداشتند و حتي ايشان مخالفتهاي ديگران را دفع ميكردند خلاصه آنكه در جامعهي روحانيت در مورد بنيصدر دو طيف وجود داشت: عدهاي با رياست جمهوري بنيصدر مخالف بودند، عدهاي هم موافق بودند.
شهيد بهشتي در راس مخالفان بني صدر بود
در رأس آنهايي كه مخالف بودند آقاي بهشتي بود. ايشان اصلاً از اعضاي جامعهي روحانيت بودند و در عين حال كه در حزب بودند، در جلسات جامعهي روحانيت هم شركت ميفرمودند. از اعضاي جامعه: آقاي هاشمي، دكتر باهنر، جناب آقاي خامنهاي، بنده، آقاي موحدي كرماني و ظاهراً آقاي عميد زنجاني با بنيصدر موافق نبوديم.
عدهاي ديگر هم بودند كه موافق بودند. فكر ميكنم آقاي ملكي از آن جمله بودند، بقيهي جامعه كه شايد حدود 17 نفر بودند و اكثريتي را تشكيل ميداد، اينها طرفدار كانديداتوري آقاي بنيصدر بودند. آقاي خسروشاهي سر دسته بودند و بيش از همه متمايل به بنيصدر بودند.
از اين رو عدهاي گمان ميكردند كه جامعهي روحانيت دربست طرفدار بنيصدرند مگر برادراني كه در حزب بودند كه با بنيصدر مخالفت ميكردند.
موضع بني صدر روشن نبود
چنان كه گفتم موضع آقاي بنيصدر نسبت به مسائل انقلاب روشن نبود. واقعاً منهاي مواضع بنيصدر، اگر ميخواستيم مقايسه كنيم؛ ايشان از نظر مديريت به عنوان رئيسجمهور، از آقاي حبيبي خيلي جلوتر بود. آقايان جامعه روحانيت هم به همين اعتبار به بنيصدر رأي دادند.
نكته دوم هم اين بود كه حزب طبعاً عدهاي را جذب و عدهاي را دفع ميكند، شما ميدانيد آقايان روحانيون طبعاً روح استقلال طلبي دارند. اگر كسي وارد حزب ميشد، خواه ناخواه قهراً در حزب هضم ميشد، ولي يك روحاني و امام جماعت نميتوانست اينگونه باشد.
از اول يك چنين فرهنگي در روحانيت بوده و هست، به خصوص در تشيّع يك حالت استقلال حاكم بوده كه هميشه در برابر حاكميتها ميايستادند و اين، در روحانيت شيعه، يك فرهنگ است و تا اكنون باقي است و شايد الان هم كه بعضي از روحانيون زير بار دولت نميروند و با دولت مخالفند، معلول همين فرهنگ است كه اصلاً تبعيت را نقد ميكنند و استقلال را تأييد ميكنند. البته بعضيها هستند كه حالت مخالفت ندارند و بيتفاوت از كنار مسائل ميگذرند.
اين حساسيت در خيلي از شهرها وجود داشت و به سهولت هر كس پي ميبرد كه ميان روحانيون و حزب درگيري وجود دارد، مگر روحانيون جوان كه پذيرش داشتند. روحانيون معمّر و سابقهدار، كمتر وارد حزب شدند. شايد علتش اين است كه چون آنها مستقل بودند و براي خودشان حرف داشتند، نميتوانستند در يك قالبي قرار بگيرند؛ من يقين دارم چنين چيزي بوده و در اثر همين جريانات بود كه آقايان زير بار نميرفتند و از بنيصدر طرفداري ميكردند، البته علاوه بر جنبههاي مثبت بنيصدر ـ كه در ابتدا ظهور بيشتري داشت ـ جنبههاي منفي او بعدها كشف شد.
بني صدر موجود عجيب و غريبي بود
ولي بنده اين طور نبودم، علتش هم اين بود كه من در شوراي انقلاب با بنيصدر كار كرده بودم، اما علما و روحانيون غالباً در شوراي انقلاب نبودند؛ به جز دوستان سطح بالا؛ مثل آقايان هاشمي و بهشتي و باهنر. من در دولت بودم، در شوراي انقلاب هم بودم، برخوردهاي بنيصدر را ديده بودم. احساس ميكردم موجود عجيب و غريبي است و من نتوانستم هيچ آني به بنيصدر ايمان بياورم. واقعاً به ايشان ايمان نياوردم، ولي از طرفي هم ميديديم ميگويند بنيصدر مبارزه كرده، چه كار كرده و از همين حرفهايي كه اول انقلاب گفته ميشد.
از آن طرف، امام هم تأييد ميكردند، نفي نميكردند، ما هم يك نوع تبعيت و پيروي از امام داشتيم. به همين جهت در عين حال كه بنيصدر را نميپسنديدم و واقعاً نميتوانستم ايشان را به عنوان يك رئيس جمهور به مردم معرفي كنم، بنابراين در عين حال كه با نظر جامعه روحانيت به صورت علني مخالفت نكردم ـ چون مصوبهاي بود كه اكثريت رأي داده بودند ـ هر كس به طور خصوصي از من در اين باره پرسيد، گفتم من به بنيصدر رأي نميدهم.
گفتند پس به چه كسي رأي ميدهيد؟ گفتم آقاي حبيبي. گفتند ما هم كه مقايسه ميكنيم، ميبينيم كه آقاي حبيبي بهتر و متدينتر است. خودم به او رأي دادم، خانوادهام هم به او رأي دادند و همچنين دوستاني كه از من پرسيدند.
البته بعدها كه ماهيت بنيصدر كشف شد، دوستان ما همه مخالف شدند! كسي نماند كه از بنيصدر طرفداري كند. در ابتدا بعضي از دوستان ما برداشت ميكردند كه اين يك نوع رقابت و جنگ قدرت است. اينطور برداشت ميكردند و ميگفتند جنگ قدرت است، نه تنها دوستان ما، بلكه حاج احمد آقا نيز اين گونه تصور ميكرد.
يك روز منزل امام رفتيم، بحث در جريانات بنيصدر بود. آقاي موسوي اردبيلي هم تا حدي به اين حرفها متمايل بود كه مثلاً دارد جنگ قدرتي درميگيرد. با اينكه ايشان در حزب بود با بعضي حركات آقايان حزبي موافق نبود. شخص من هم بهلحاظ اينكه در دولت بودم و وزير كشور بودم علني با بنيصدر مخالفت نميكردم ولي در باطن با او نبودم.
و بالأخره يك روز خدمت امام رفتم عرض كردم آقا! اين بنيصدر موجود خطرناكي از آب درآمده ـ شايد مدتي هم از رياست جمهوري ايشان گذشته بود ـ، اين وضعي كه من از ايشان ميبينم خيلي خطرناك است. اگر قبلاً نميدانستيم حالا فهميديم كه اين، اصلاً عقيدهاي به ولايت فقيه و روحانيت ندارد.
امام فرمودند من ميدانم ولي مدارا ميكنم
مثلاً در مورد حجاب كه امام فرمودند خانمهايي كه حجاب ندارند بايد از ادارات بيرون بيايند، ايشان ميگفت كه حالا يك لچك چه فرق ميكند كه زن سرش بكند يا نكند و ميگفت من حتي به زنم هم نميگويم لچك سرش كند.
خودش ميداند چه بكند. او ميگفت شما داريد زنها را محدود ميكنيد، از ادارات بيرون ميكنيد ـ حتي با دستور امام مخالفت ميكردـ گفتم ايشان چنين موجودي است. امام فرمودند كه من ميدانم ولي مدارا ميكنم و بعد فرمودند من با يك اشاره انگشت ميتوانم او را بردارم.
بنده هيچگاه با بنيصدر دوست نبودم، و در خفا در موارد مختلف با بنيصدر درگيريهاي متعدد داشتم؛ بحثها كردم، نصيحتش كردم، خيلي حرفها زدم كه قبلاً به آن اشاره نمودم.
ما در همان موقع به خاطر اينكه تا اندازهاي بنيصدر را تعديل كنيم، جلسه دعوتي داشتيم. آنوقت آقاي رجايي نخست وزير و بني صدر هم رئيس جمهور بود. در آن جلسهي اول بنيصدر آمد، بعد آقاي رجايي تشريف آوردند.
وقتي ايشان وارد شد ما احترام كرديم و جلوي مرحوم رجايي بلند شديم، ولي بنيصدر اصلاً تكان نخورد و حتي برنگشت به ايشان مثلاً «صبحكم اللهي» بگويد. پس از اتمام نشست مرحوم آقاي خسروشاهي به بنيصدر اعتراض كرد و گفت آقاي بنيصدر! چطور شما هيچ احترامي نگذاشتيد؛ اين جلسه، جلسهي صلح و آشتي بود. شما وقتي ايشان {رجايي} وارد شد هيچ اعتنايي نكردي، بالاخره نخست وزير مملكت است.
بني صدر گفت كه در فرانسه رسم نيست كه رئيس جمهور به نخست وزير احترام بكند. من گفتم آقا! اينجا فرانسه نيست، اينجا جمهوري اسلامي ايران است، فرق ميكند. تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل.
منبع:برترينها

ادامه مطلب
خاطرات جالب آيت الله مهدوي كني ازبني صدر
خبرآنلاين: «من در دولت بودم، در شوراي انقلاب هم بودم، برخوردهاي بنيصدر را ديده بودم. احساس ميكردم موجود عجيب و غريبي است و من نتوانستم هيچ آني به بنيصدر ايمان بياورم...»
كتاب خاطرات آيت الله مهدوي كني كه مركز اسناد انقلاب اسلامي منتشر كرده در سال 1385 توسط غلامرضا خواجه سروي در 6 فصل تدوين شده است. آنچه در ادامه ميخوانيد مربوط است به موضوع جامعه روحانيت و بني صدر، از فصل چهارم كتاب كه فارس منتشر كرده است:
جامعه روحانيت و بنيصدر
در مسئله انتخاب بنيصدر به عنوان رئيس جمهور، همانگونه كه گفتم، بهجز اعضاء مؤسس حزب جمهوري و برخي ديگر از اعضاء جامعه روحانيت ديگر اعضاء جامعه با نامزدي بنيصدر مخالفت نكردند و شخص امام نيز با نامزدي ايشان ابراز مخالفتي نداشتند و حتي ايشان مخالفتهاي ديگران را دفع ميكردند خلاصه آنكه در جامعهي روحانيت در مورد بنيصدر دو طيف وجود داشت: عدهاي با رياست جمهوري بنيصدر مخالف بودند، عدهاي هم موافق بودند.
شهيد بهشتي در راس مخالفان بني صدر بود
در رأس آنهايي كه مخالف بودند آقاي بهشتي بود. ايشان اصلاً از اعضاي جامعهي روحانيت بودند و در عين حال كه در حزب بودند، در جلسات جامعهي روحانيت هم شركت ميفرمودند. از اعضاي جامعه: آقاي هاشمي، دكتر باهنر، جناب آقاي خامنهاي، بنده، آقاي موحدي كرماني و ظاهراً آقاي عميد زنجاني با بنيصدر موافق نبوديم.
عدهاي ديگر هم بودند كه موافق بودند. فكر ميكنم آقاي ملكي از آن جمله بودند، بقيهي جامعه كه شايد حدود 17 نفر بودند و اكثريتي را تشكيل ميداد، اينها طرفدار كانديداتوري آقاي بنيصدر بودند. آقاي خسروشاهي سر دسته بودند و بيش از همه متمايل به بنيصدر بودند.
از اين رو عدهاي گمان ميكردند كه جامعهي روحانيت دربست طرفدار بنيصدرند مگر برادراني كه در حزب بودند كه با بنيصدر مخالفت ميكردند.
موضع بني صدر روشن نبود
چنان كه گفتم موضع آقاي بنيصدر نسبت به مسائل انقلاب روشن نبود. واقعاً منهاي مواضع بنيصدر، اگر ميخواستيم مقايسه كنيم؛ ايشان از نظر مديريت به عنوان رئيسجمهور، از آقاي حبيبي خيلي جلوتر بود. آقايان جامعه روحانيت هم به همين اعتبار به بنيصدر رأي دادند.
نكته دوم هم اين بود كه حزب طبعاً عدهاي را جذب و عدهاي را دفع ميكند، شما ميدانيد آقايان روحانيون طبعاً روح استقلال طلبي دارند. اگر كسي وارد حزب ميشد، خواه ناخواه قهراً در حزب هضم ميشد، ولي يك روحاني و امام جماعت نميتوانست اينگونه باشد.
از اول يك چنين فرهنگي در روحانيت بوده و هست، به خصوص در تشيّع يك حالت استقلال حاكم بوده كه هميشه در برابر حاكميتها ميايستادند و اين، در روحانيت شيعه، يك فرهنگ است و تا اكنون باقي است و شايد الان هم كه بعضي از روحانيون زير بار دولت نميروند و با دولت مخالفند، معلول همين فرهنگ است كه اصلاً تبعيت را نقد ميكنند و استقلال را تأييد ميكنند. البته بعضيها هستند كه حالت مخالفت ندارند و بيتفاوت از كنار مسائل ميگذرند.
اين حساسيت در خيلي از شهرها وجود داشت و به سهولت هر كس پي ميبرد كه ميان روحانيون و حزب درگيري وجود دارد، مگر روحانيون جوان كه پذيرش داشتند. روحانيون معمّر و سابقهدار، كمتر وارد حزب شدند. شايد علتش اين است كه چون آنها مستقل بودند و براي خودشان حرف داشتند، نميتوانستند در يك قالبي قرار بگيرند؛ من يقين دارم چنين چيزي بوده و در اثر همين جريانات بود كه آقايان زير بار نميرفتند و از بنيصدر طرفداري ميكردند، البته علاوه بر جنبههاي مثبت بنيصدر ـ كه در ابتدا ظهور بيشتري داشت ـ جنبههاي منفي او بعدها كشف شد.
بني صدر موجود عجيب و غريبي بود
ولي بنده اين طور نبودم، علتش هم اين بود كه من در شوراي انقلاب با بنيصدر كار كرده بودم، اما علما و روحانيون غالباً در شوراي انقلاب نبودند؛ به جز دوستان سطح بالا؛ مثل آقايان هاشمي و بهشتي و باهنر. من در دولت بودم، در شوراي انقلاب هم بودم، برخوردهاي بنيصدر را ديده بودم. احساس ميكردم موجود عجيب و غريبي است و من نتوانستم هيچ آني به بنيصدر ايمان بياورم. واقعاً به ايشان ايمان نياوردم، ولي از طرفي هم ميديديم ميگويند بنيصدر مبارزه كرده، چه كار كرده و از همين حرفهايي كه اول انقلاب گفته ميشد.
از آن طرف، امام هم تأييد ميكردند، نفي نميكردند، ما هم يك نوع تبعيت و پيروي از امام داشتيم. به همين جهت در عين حال كه بنيصدر را نميپسنديدم و واقعاً نميتوانستم ايشان را به عنوان يك رئيس جمهور به مردم معرفي كنم، بنابراين در عين حال كه با نظر جامعه روحانيت به صورت علني مخالفت نكردم ـ چون مصوبهاي بود كه اكثريت رأي داده بودند ـ هر كس به طور خصوصي از من در اين باره پرسيد، گفتم من به بنيصدر رأي نميدهم.
گفتند پس به چه كسي رأي ميدهيد؟ گفتم آقاي حبيبي. گفتند ما هم كه مقايسه ميكنيم، ميبينيم كه آقاي حبيبي بهتر و متدينتر است. خودم به او رأي دادم، خانوادهام هم به او رأي دادند و همچنين دوستاني كه از من پرسيدند.
البته بعدها كه ماهيت بنيصدر كشف شد، دوستان ما همه مخالف شدند! كسي نماند كه از بنيصدر طرفداري كند. در ابتدا بعضي از دوستان ما برداشت ميكردند كه اين يك نوع رقابت و جنگ قدرت است. اينطور برداشت ميكردند و ميگفتند جنگ قدرت است، نه تنها دوستان ما، بلكه حاج احمد آقا نيز اين گونه تصور ميكرد.
يك روز منزل امام رفتيم، بحث در جريانات بنيصدر بود. آقاي موسوي اردبيلي هم تا حدي به اين حرفها متمايل بود كه مثلاً دارد جنگ قدرتي درميگيرد. با اينكه ايشان در حزب بود با بعضي حركات آقايان حزبي موافق نبود. شخص من هم بهلحاظ اينكه در دولت بودم و وزير كشور بودم علني با بنيصدر مخالفت نميكردم ولي در باطن با او نبودم.
و بالأخره يك روز خدمت امام رفتم عرض كردم آقا! اين بنيصدر موجود خطرناكي از آب درآمده ـ شايد مدتي هم از رياست جمهوري ايشان گذشته بود ـ، اين وضعي كه من از ايشان ميبينم خيلي خطرناك است. اگر قبلاً نميدانستيم حالا فهميديم كه اين، اصلاً عقيدهاي به ولايت فقيه و روحانيت ندارد.
امام فرمودند من ميدانم ولي مدارا ميكنم
مثلاً در مورد حجاب كه امام فرمودند خانمهايي كه حجاب ندارند بايد از ادارات بيرون بيايند، ايشان ميگفت كه حالا يك لچك چه فرق ميكند كه زن سرش بكند يا نكند و ميگفت من حتي به زنم هم نميگويم لچك سرش كند.
خودش ميداند چه بكند. او ميگفت شما داريد زنها را محدود ميكنيد، از ادارات بيرون ميكنيد ـ حتي با دستور امام مخالفت ميكردـ گفتم ايشان چنين موجودي است. امام فرمودند كه من ميدانم ولي مدارا ميكنم و بعد فرمودند من با يك اشاره انگشت ميتوانم او را بردارم.
بنده هيچگاه با بنيصدر دوست نبودم، و در خفا در موارد مختلف با بنيصدر درگيريهاي متعدد داشتم؛ بحثها كردم، نصيحتش كردم، خيلي حرفها زدم كه قبلاً به آن اشاره نمودم.
ما در همان موقع به خاطر اينكه تا اندازهاي بنيصدر را تعديل كنيم، جلسه دعوتي داشتيم. آنوقت آقاي رجايي نخست وزير و بني صدر هم رئيس جمهور بود. در آن جلسهي اول بنيصدر آمد، بعد آقاي رجايي تشريف آوردند.
وقتي ايشان وارد شد ما احترام كرديم و جلوي مرحوم رجايي بلند شديم، ولي بنيصدر اصلاً تكان نخورد و حتي برنگشت به ايشان مثلاً «صبحكم اللهي» بگويد. پس از اتمام نشست مرحوم آقاي خسروشاهي به بنيصدر اعتراض كرد و گفت آقاي بنيصدر! چطور شما هيچ احترامي نگذاشتيد؛ اين جلسه، جلسهي صلح و آشتي بود. شما وقتي ايشان {رجايي} وارد شد هيچ اعتنايي نكردي، بالاخره نخست وزير مملكت است.
بني صدر گفت كه در فرانسه رسم نيست كه رئيس جمهور به نخست وزير احترام بكند. من گفتم آقا! اينجا فرانسه نيست، اينجا جمهوري اسلامي ايران است، فرق ميكند. تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل.
منبع:برترينها

ادامه مطلب
بيانات امام خميني(ره) در رابطه با شهادت دكتر بهشتي
بسمه تعالي
البته اين پيشامد منتظره،البته اين پيشامد براي همه ملت ما ناگوار بود ويك اشخاصي كه براي خدمت خودشان را حاضر كرده بودند و خدمتگزار اين كشور بودند اشخاصي بودندكه آنقدري كه من از آنها مي شناسم،از ابرار بوده اند،از اشخاص متعهد بوده اند كه در رأس آنها مرحوم شهيد بهشتي است.ايشان را من بيست سال بيشتر مي شناختم.مراتب فضل ايشان و مراتب تفكر ايشان و مراتب تعهد ايشان بر من معلوم بود و آنچه كه من راجع به ايشان متأثر هستم،شهادت ايشان در مقابل اوناچيز است و آن مظلوميت ايشان در اين كشور بود. مخالفين انقلاب،افرادي كه بيشتر متعهدند،مؤثرتر در انقلابند،آنها را بيشتر مورد هدف قرار داده اند.ايشان مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها در طول زندگي بود.تهمت ها،تهمت هاي ناگوار به ايشان مي زدند.از آقاي بهشتي اينها مي خواستند يك موجود ستمكار ديكتاتور معرفي كنند. در صورتي كهمن بيش از بيست سال ايشان را مي شناختم و برخلاف آنچه اين بي انصاف ها در سرتاسر كشور تبليغ كردند و مرگ بر بهشتي گفتند،من او را يك فرد متعهد ،مجتهد،متدين،علاقمند به ملت،علاقه مند به اسلام وبه دردبخور براي جامعه خودمان مي دانستم.
از صدر اسلام تا كنون دو خط بوده است،يك خط اشخاص راحت طلب و يك خطي كه ترسيمش را انبيا كرده اند.
از صدر اسلام تاكنون دو طريقه ، دو خط بوده است: يك خط، خط اشخاص راحت طلب كه تمام همشن به اين است كه يك طعمه اي پيداكنند و بخورند و بخوابند، و عبادت خدا هم آنهايي كه مسلمان بودند ،مي كردند، اما مقدم بر هر چيزي در نظر آنها راحت طلبي بود. در صدر اسلام از اين اشخاص بودند وقتي كه حضرت سيدالشهداء سلام ا... عليه مي خواستند مسافرت كنند به اين سفر عظيم،بعضي از اينها نصيحت مي كردند كه براي چه شما اينجا هستيد،مأمونيد وحاصل بنشينيد و بخوريد و بخوابيدو از همان ها بعضي قماش ها بودند كه اشكال هم مي كردند كه يك قدرت بزرگي را در مقابلش چرا يك عده كمي قيام مي كنند.اين در طول تاريخ تا حالا بوده است، از اول نهضت اسلامي ما شاهد اشخاصي كه به اين وضع بوده اند،راحت را بر هر چيزي مقدم مي داشته اند،تكليف را اين مي دانستند كه نمازي بخوانند و روزه اي بگيرند و بنشينند در منزلشان ذكري بگويند و فكري بكنند و اگر چنانچه يك اشخاص انحرافي هم باشند غيبت بكنند،بروند عبادتشان را بكنند و بنشينندو در مجالسشان غيبت بكنند ،تهمت بزنند. اين يك راهي بود كه يك دسته اي از مردم داشتند كه تمام آمال آنها اين بود كه آدم اينجا اين چند روزي كه هست،خوب استراحت بكند،بنشيند در خانه اش عبادت بكند اسلام را خلاصه كرده بودند در عبادات،مثلاً نماز و روزه و امثال اينها، براي اسلام،عم غير از اين،خيلي ، نه اطلاعات صحيح داشتند ونه ارزشي قائل بودند،همان بايد در منزل ها بنشينند ونگاه كنند و به ديگران اشكال كنند.در آنوقتي كه اول نهضت بود،يك شخص سرشناس از اين اشخاص گفته بود كه ايراني ها ديوانه شده اند.قيام در مقابل محمدرضا را و ايستادگي در مقابل ظلم را ، با تغيير ديوانگي،يكي از اشخاص سرشناس معرفي كردند.آن كاسب يا تاجري كه در منزل او بود و از او شنيد اين را ،گفته بود اين از خريتشان بوده است آدم كه نمي رود در توي خيابان مقابل مسلسل بايستد. و همان آقاي سرشناس پرونده اش از ساواك بيرون آمده و آنوقتي كه جوان هاي ما در خيابان ها كشته مي شدند،انگشتربراي سلامت محمدرضا فرستاده بود.يك دسته اينطور بود كه حضرت امير سلام ا... عليه از اينها تعبير مي كند كه اينها همشان علفشان است مثل حيواناتي كه همشان اين است كه شكمش سير بشود،شهواتش را برهمه چيز مقدم مي دارد،نماز هم مي خواند و روزه هم مي گيرد و عبادات شرعي را هم بجا مي آورد،لكن اينطور است وضع تفكر كه انسان نبايد خودش را در معرض يك خطري، در معرض يك چيزي قرار بدهد واين كاري كه اين ملت شريف اسلام كردند،اين كار يك كارجنون آميز بوده است.يك دسته ديگر هم انبيا بوده اند و اولياء بزرگ، آنها هم يك مكتبي بود و يك خطي بود،تمام عمرشان را صرف مي كردند در اينكه با ظلم ها و باچيزهايي كه در ممالك دنيا واقع مي شود،همشان را اينها صرف مي كردند در مقابله با اينها،كسي كه تاريخ انبياء را ديده باشد و تاريخ اسلام را ديده باشد وتاريخ زندگي حضرت رسول سلام ا... عليه را وائمه اطهار و اصحاب رسول ا... را ديده باشد مي بيند كه اينها از اولي كه وارد شدند درميدان و به حد بلوغ رسيدندو رسول اكرم از اولي كه آن رسالت به او محول شد تا آنوقتي كه در بستر مرگ خوابيده بود يا شهادت،بين اين بستر و آن بعثت،تمام فعاليت بوده است،جنگ بوده ،دفاع بوده و كسي كه زندگي اميرالمؤمنين سلام ا... عليه را مشاهده كند نيز همينطور بوده ،جهاد در راه خدا و جهاد در راه احكام خدا بوده است وساير ائمه عليهم السلام،البته آن كه از همه بارزتر و معروف تر است سيدالشهدا سلام ا... عليه است. اگر وضع تفكر سيدالشهدا سلام ا... عليه مثل بعض مقدسين زمان خودش بود،آنها طرحشان اين بود كه بماند همان در جوار حضرت رسول سلام ا... عليه و عبادت كند،اگر وضع تفكر مولا هم اينطور بود كربلائي پيش نمي آمد، يك راحت طلبي بود و كناره گيري از جامعه و دعا و ذكر بود،لكن وضع تفكر جور ديگري بود. اگر چنانچه ائمه ما عليهم السلام سازش مي كردند با اهل ظلم و ستم،احترامشان بسيار زياد بود،خلفا حاضر بودند كه آنها دست از دعوتشان بردارند.حضرت موسي بن جعفر همين طور من باب اتفاق نبود كه چندين سال در حبس بسر برد،و تبعيد بعض ائمه و احضار از مدينه ،بردنشان به محل خليفه،همچو نبود كه اينها يك مردم عادي باشند كه همين بنشينند و درسي بخوانندو درسي بگويند و مطالعه اي بكنند وعبادت خدا را بكنند و در جوار رسول خدا عبادت كنند. اگر طرز افكار آنها هم اين بود،اين مذهب، اين مذهبي كه در مقابل ظلم در طول تاريخ واقع شده است نبود.اين دو رشته،از اول خلقت تا حالا بوده است. رشته ي تعهد به اسلام وايستادگي در مقابل ظلم و ستم و ديكتاتوري وقدرت هاي شيطاني، و سازش. من در طول اين نهضت اشخاصي را، بسيارهم مردم نمازخوان و ملا و معتبر و اينها،لكن در همان يورش اول كه سازمان امنيت برد و يك دسته اي را اذيت كرد و زد،راحت طلبي را برداشتند و انتخاب كردند و كنار نشستند و حالا يا ساكت كنار نشسته اند يا بعضي هم ساكت نشدند و كنار نشستند يعني موافقت كردندبا دستگاه. اين دسته اي كه خودشان را از اول مهيا كردند براي مقابله،مقابله با ظلم، اين دسته از اول توجه به اين معنا داشتندكه اين مقابله زحمت دارد،اين مقابله شهادت دارد،اين مقابله حبس دارد.اينها در حبس هم بعضي شان مي رفتند و آن زجرها را مي كشيدند،قدمشان كه از حبس بيرون مي آمد مي رفتند،سراغ باز مقابله،براي اينكه اين يك مكتبي بود و يك خطي بود،خطي كه ترسيمش را انبيا از صدر عالم كرده اند، آن انبيائي كه در آتش سوزاندند آنها را و ارّه كردند آنها را و آنها اگر مي خواستند كه آن خط خودشان را منحرف كنند،خيلي هم محترم بودند.اين آقاياني كه در اين مسائل وارد بودند متوجه اين معنا بودند كه در زمان محمدرضا معلوم بود كه هر كسي هر عملي بكند،هرحرفي بزند.اين در حبس است و درشكنچه است ودركذا، لكن اينها حبس را مي رفتند،شكنجه را مي ديدند،بيرون مي آْمدند وباز همان پست را اداره ميكردند.

با ترور شخصيت ها، ملت از صحنه خارج نمي شود
ما نبايد تصور اين را بكنيم كه اين ابرقدرت ها از ما دست برداشته اند.ملتي كه مي خواهد زنده باشد و مي خواهد مستقل باشدو نوكر نباشد،وابسته نباشد و مي خواهد آزاد باشد وتحت سلطه نباشد، اين ملت بايد مهيا باشد براي همه چيز.اگر راحت طلبي را مي خواهد ملت،از زمان محمدرضا بهتر از همه اين بود كه ظهر بيايند نماز بخوانندبا امام جماعتشان،امام جماعت برود سراغ كارشو شما برويد سراغ كسبتان، راحت طلبي اين را اقتضا مي كرد،حالا هم باز همان رژيم بود و همان بساط بود و شما هم نان تان را مي خوريد و آب تان را مي خوريدو شميران تان را هم مي رفتيد و كارهاي عادي تان را انجام مي داديد،لكن تكليف هم اين است؟در مقابل خدا هم مي شود انسان عذر بيخودي بتراشد؟فرضاً كه حالا كسي عذر تراشيد به اينكه،خوب ما ديديم كه وقتي وارد بوديم در اين امور،از همه اطراف كشورهاي وابسته به امريكا و شوروي وافراد وابسته به اينها از داخل و خارج مزاحمت ايجاد مي كنند،مي كشند افراد را،بمب مي گذارند و چه مي كنند،هجوم مي كنند و وارد كشور مي شوند،خوب،تكليف چيست؟ تكليف اين است كه حالا ما رها كنيم آن طريقه اسلام را و آن طريقه انبيا را و راحت طلبي را انتخاب كنيم وچند روز ادامه زندگي حيواني بدهيم؟! با حيوانات فرق نداشته باشيم؟! حيوانات هم «إن من شيئي إلا يسبح بحمد ربك»آنها هم ذكر و تسبيح دارند،لكن همشان علفشان است،انسان هم بايد اينطوري باشد كه همّش اين علفش باشد و هرچه ذلت و خواري است تن به آن بدهد براي اينكه چند روز زندگي مرفه بكند؟! اين زندگي اي است كه بعضي انتخاب كرده اند براي خودشان و آنوقت اين جوان هاي ما كه در جبهه و پشت جبهه مشغول به فعاليت هستند و اين جهاد سازندگي كه شما آقايان از اعضاي آن هستيد،روز وشب خودتان را براي اين ملت صرف مي كنيد،آنها كنار بنشينند و بگويند كه اينها مجنون شده اند! كنار بنشينند واعلاميه بدهند،روشنفكرشان اعلاميه دهد،روشنفكرشان صحبت كند ومحكوم كند.خوب،در مقابل رفقاي خودشان البته مي نشينند و حرف هائي مي زنند، براي خودشان هم تكليف شرعي معين مي كنند،اما در مقابل خدا هم مي شود انسان تكليف شرعي درست كند؟!خدا را هم مي شود اغفال كرد نعوذ بال..؟!
روح ا... موسوي الخميني
60/4/8
منبع : صحيفه نور /جلد 7 /صفحه 47-44

ادامه مطلب
بسمه تعالي
البته اين پيشامد منتظره،البته اين پيشامد براي همه ملت ما ناگوار بود ويك اشخاصي كه براي خدمت خودشان را حاضر كرده بودند و خدمتگزار اين كشور بودند اشخاصي بودندكه آنقدري كه من از آنها مي شناسم،از ابرار بوده اند،از اشخاص متعهد بوده اند كه در رأس آنها مرحوم شهيد بهشتي است.ايشان را من بيست سال بيشتر مي شناختم.مراتب فضل ايشان و مراتب تفكر ايشان و مراتب تعهد ايشان بر من معلوم بود و آنچه كه من راجع به ايشان متأثر هستم،شهادت ايشان در مقابل اوناچيز است و آن مظلوميت ايشان در اين كشور بود. مخالفين انقلاب،افرادي كه بيشتر متعهدند،مؤثرتر در انقلابند،آنها را بيشتر مورد هدف قرار داده اند.ايشان مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها در طول زندگي بود.تهمت ها،تهمت هاي ناگوار به ايشان مي زدند.از آقاي بهشتي اينها مي خواستند يك موجود ستمكار ديكتاتور معرفي كنند. در صورتي كهمن بيش از بيست سال ايشان را مي شناختم و برخلاف آنچه اين بي انصاف ها در سرتاسر كشور تبليغ كردند و مرگ بر بهشتي گفتند،من او را يك فرد متعهد ،مجتهد،متدين،علاقمند به ملت،علاقه مند به اسلام وبه دردبخور براي جامعه خودمان مي دانستم.
از صدر اسلام تا كنون دو خط بوده است،يك خط اشخاص راحت طلب و يك خطي كه ترسيمش را انبيا كرده اند.
از صدر اسلام تاكنون دو طريقه ، دو خط بوده است: يك خط، خط اشخاص راحت طلب كه تمام همشن به اين است كه يك طعمه اي پيداكنند و بخورند و بخوابند، و عبادت خدا هم آنهايي كه مسلمان بودند ،مي كردند، اما مقدم بر هر چيزي در نظر آنها راحت طلبي بود. در صدر اسلام از اين اشخاص بودند وقتي كه حضرت سيدالشهداء سلام ا... عليه مي خواستند مسافرت كنند به اين سفر عظيم،بعضي از اينها نصيحت مي كردند كه براي چه شما اينجا هستيد،مأمونيد وحاصل بنشينيد و بخوريد و بخوابيدو از همان ها بعضي قماش ها بودند كه اشكال هم مي كردند كه يك قدرت بزرگي را در مقابلش چرا يك عده كمي قيام مي كنند.اين در طول تاريخ تا حالا بوده است، از اول نهضت اسلامي ما شاهد اشخاصي كه به اين وضع بوده اند،راحت را بر هر چيزي مقدم مي داشته اند،تكليف را اين مي دانستند كه نمازي بخوانند و روزه اي بگيرند و بنشينند در منزلشان ذكري بگويند و فكري بكنند و اگر چنانچه يك اشخاص انحرافي هم باشند غيبت بكنند،بروند عبادتشان را بكنند و بنشينندو در مجالسشان غيبت بكنند ،تهمت بزنند. اين يك راهي بود كه يك دسته اي از مردم داشتند كه تمام آمال آنها اين بود كه آدم اينجا اين چند روزي كه هست،خوب استراحت بكند،بنشيند در خانه اش عبادت بكند اسلام را خلاصه كرده بودند در عبادات،مثلاً نماز و روزه و امثال اينها، براي اسلام،عم غير از اين،خيلي ، نه اطلاعات صحيح داشتند ونه ارزشي قائل بودند،همان بايد در منزل ها بنشينند ونگاه كنند و به ديگران اشكال كنند.در آنوقتي كه اول نهضت بود،يك شخص سرشناس از اين اشخاص گفته بود كه ايراني ها ديوانه شده اند.قيام در مقابل محمدرضا را و ايستادگي در مقابل ظلم را ، با تغيير ديوانگي،يكي از اشخاص سرشناس معرفي كردند.آن كاسب يا تاجري كه در منزل او بود و از او شنيد اين را ،گفته بود اين از خريتشان بوده است آدم كه نمي رود در توي خيابان مقابل مسلسل بايستد. و همان آقاي سرشناس پرونده اش از ساواك بيرون آمده و آنوقتي كه جوان هاي ما در خيابان ها كشته مي شدند،انگشتربراي سلامت محمدرضا فرستاده بود.يك دسته اينطور بود كه حضرت امير سلام ا... عليه از اينها تعبير مي كند كه اينها همشان علفشان است مثل حيواناتي كه همشان اين است كه شكمش سير بشود،شهواتش را برهمه چيز مقدم مي دارد،نماز هم مي خواند و روزه هم مي گيرد و عبادات شرعي را هم بجا مي آورد،لكن اينطور است وضع تفكر كه انسان نبايد خودش را در معرض يك خطري، در معرض يك چيزي قرار بدهد واين كاري كه اين ملت شريف اسلام كردند،اين كار يك كارجنون آميز بوده است.يك دسته ديگر هم انبيا بوده اند و اولياء بزرگ، آنها هم يك مكتبي بود و يك خطي بود،تمام عمرشان را صرف مي كردند در اينكه با ظلم ها و باچيزهايي كه در ممالك دنيا واقع مي شود،همشان را اينها صرف مي كردند در مقابله با اينها،كسي كه تاريخ انبياء را ديده باشد و تاريخ اسلام را ديده باشد وتاريخ زندگي حضرت رسول سلام ا... عليه را وائمه اطهار و اصحاب رسول ا... را ديده باشد مي بيند كه اينها از اولي كه وارد شدند درميدان و به حد بلوغ رسيدندو رسول اكرم از اولي كه آن رسالت به او محول شد تا آنوقتي كه در بستر مرگ خوابيده بود يا شهادت،بين اين بستر و آن بعثت،تمام فعاليت بوده است،جنگ بوده ،دفاع بوده و كسي كه زندگي اميرالمؤمنين سلام ا... عليه را مشاهده كند نيز همينطور بوده ،جهاد در راه خدا و جهاد در راه احكام خدا بوده است وساير ائمه عليهم السلام،البته آن كه از همه بارزتر و معروف تر است سيدالشهدا سلام ا... عليه است. اگر وضع تفكر سيدالشهدا سلام ا... عليه مثل بعض مقدسين زمان خودش بود،آنها طرحشان اين بود كه بماند همان در جوار حضرت رسول سلام ا... عليه و عبادت كند،اگر وضع تفكر مولا هم اينطور بود كربلائي پيش نمي آمد، يك راحت طلبي بود و كناره گيري از جامعه و دعا و ذكر بود،لكن وضع تفكر جور ديگري بود. اگر چنانچه ائمه ما عليهم السلام سازش مي كردند با اهل ظلم و ستم،احترامشان بسيار زياد بود،خلفا حاضر بودند كه آنها دست از دعوتشان بردارند.حضرت موسي بن جعفر همين طور من باب اتفاق نبود كه چندين سال در حبس بسر برد،و تبعيد بعض ائمه و احضار از مدينه ،بردنشان به محل خليفه،همچو نبود كه اينها يك مردم عادي باشند كه همين بنشينند و درسي بخوانندو درسي بگويند و مطالعه اي بكنند وعبادت خدا را بكنند و در جوار رسول خدا عبادت كنند. اگر طرز افكار آنها هم اين بود،اين مذهب، اين مذهبي كه در مقابل ظلم در طول تاريخ واقع شده است نبود.اين دو رشته،از اول خلقت تا حالا بوده است. رشته ي تعهد به اسلام وايستادگي در مقابل ظلم و ستم و ديكتاتوري وقدرت هاي شيطاني، و سازش. من در طول اين نهضت اشخاصي را، بسيارهم مردم نمازخوان و ملا و معتبر و اينها،لكن در همان يورش اول كه سازمان امنيت برد و يك دسته اي را اذيت كرد و زد،راحت طلبي را برداشتند و انتخاب كردند و كنار نشستند و حالا يا ساكت كنار نشسته اند يا بعضي هم ساكت نشدند و كنار نشستند يعني موافقت كردندبا دستگاه. اين دسته اي كه خودشان را از اول مهيا كردند براي مقابله،مقابله با ظلم، اين دسته از اول توجه به اين معنا داشتندكه اين مقابله زحمت دارد،اين مقابله شهادت دارد،اين مقابله حبس دارد.اينها در حبس هم بعضي شان مي رفتند و آن زجرها را مي كشيدند،قدمشان كه از حبس بيرون مي آمد مي رفتند،سراغ باز مقابله،براي اينكه اين يك مكتبي بود و يك خطي بود،خطي كه ترسيمش را انبيا از صدر عالم كرده اند، آن انبيائي كه در آتش سوزاندند آنها را و ارّه كردند آنها را و آنها اگر مي خواستند كه آن خط خودشان را منحرف كنند،خيلي هم محترم بودند.اين آقاياني كه در اين مسائل وارد بودند متوجه اين معنا بودند كه در زمان محمدرضا معلوم بود كه هر كسي هر عملي بكند،هرحرفي بزند.اين در حبس است و درشكنچه است ودركذا، لكن اينها حبس را مي رفتند،شكنجه را مي ديدند،بيرون مي آْمدند وباز همان پست را اداره ميكردند.

با ترور شخصيت ها، ملت از صحنه خارج نمي شود
ما نبايد تصور اين را بكنيم كه اين ابرقدرت ها از ما دست برداشته اند.ملتي كه مي خواهد زنده باشد و مي خواهد مستقل باشدو نوكر نباشد،وابسته نباشد و مي خواهد آزاد باشد وتحت سلطه نباشد، اين ملت بايد مهيا باشد براي همه چيز.اگر راحت طلبي را مي خواهد ملت،از زمان محمدرضا بهتر از همه اين بود كه ظهر بيايند نماز بخوانندبا امام جماعتشان،امام جماعت برود سراغ كارشو شما برويد سراغ كسبتان، راحت طلبي اين را اقتضا مي كرد،حالا هم باز همان رژيم بود و همان بساط بود و شما هم نان تان را مي خوريد و آب تان را مي خوريدو شميران تان را هم مي رفتيد و كارهاي عادي تان را انجام مي داديد،لكن تكليف هم اين است؟در مقابل خدا هم مي شود انسان عذر بيخودي بتراشد؟فرضاً كه حالا كسي عذر تراشيد به اينكه،خوب ما ديديم كه وقتي وارد بوديم در اين امور،از همه اطراف كشورهاي وابسته به امريكا و شوروي وافراد وابسته به اينها از داخل و خارج مزاحمت ايجاد مي كنند،مي كشند افراد را،بمب مي گذارند و چه مي كنند،هجوم مي كنند و وارد كشور مي شوند،خوب،تكليف چيست؟ تكليف اين است كه حالا ما رها كنيم آن طريقه اسلام را و آن طريقه انبيا را و راحت طلبي را انتخاب كنيم وچند روز ادامه زندگي حيواني بدهيم؟! با حيوانات فرق نداشته باشيم؟! حيوانات هم «إن من شيئي إلا يسبح بحمد ربك»آنها هم ذكر و تسبيح دارند،لكن همشان علفشان است،انسان هم بايد اينطوري باشد كه همّش اين علفش باشد و هرچه ذلت و خواري است تن به آن بدهد براي اينكه چند روز زندگي مرفه بكند؟! اين زندگي اي است كه بعضي انتخاب كرده اند براي خودشان و آنوقت اين جوان هاي ما كه در جبهه و پشت جبهه مشغول به فعاليت هستند و اين جهاد سازندگي كه شما آقايان از اعضاي آن هستيد،روز وشب خودتان را براي اين ملت صرف مي كنيد،آنها كنار بنشينند و بگويند كه اينها مجنون شده اند! كنار بنشينند واعلاميه بدهند،روشنفكرشان اعلاميه دهد،روشنفكرشان صحبت كند ومحكوم كند.خوب،در مقابل رفقاي خودشان البته مي نشينند و حرف هائي مي زنند، براي خودشان هم تكليف شرعي معين مي كنند،اما در مقابل خدا هم مي شود انسان تكليف شرعي درست كند؟!خدا را هم مي شود اغفال كرد نعوذ بال..؟!
روح ا... موسوي الخميني
60/4/8
منبع : صحيفه نور /جلد 7 /صفحه 47-44

ادامه مطلب
كد خبر :1541115217855675423 تاريخ :دوشنبه 2 تير 1393 ساعت 04:20 بازديد :198
روزهاي پرحادثه
آيتالله بهشتي؛ مردي كه يك ملت بود
هفتم تير 1360، يكي از مقاطع بسيار مهم در تاريخ انقلاب اسلامي است. اهميت اين مقطع در اين عبارت كوتاه مشخص ميشود: در اين روز، دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي به دست گروهك تروريستي منافقين منفجر شد و طي اين عمليات، دكتر بهشتي همراه 72 نفر از اعضاي اين حزب به شهادت رسيدند. حال بايد ديد هر يك از كلمات اين جمله با خود چه باري دارند.
مساله اول حزب جمهوري اسلامي است، چرا دفتر مركزي اين حزب براي انفجار انتخاب مي شود؟ از ابتداي انقلاب اسلامي، دوگانه اي در ميان نيروهاي سياسي با عنوان خط امام وغير خط امام به وجود آمد. در يك طرف نيروهاي ارزشي، حزب اللهي و خط امامي البته با تفاوت ها و اختلافات دروني حضور داشتند و در طرف ديگر، گروه هايي چون حزب توده، مجاهدين خلق و نيروهاي موسوم به ملي مذهبي يا نهضت آزادي قرار داشتند. اختلاف اصلي اين دو جريان با يكديگر، نحوه نگاه به حضرت امام ( ره) بود. اين كه اوامر ايشان به عنوان يك رهبر مورد نظر قرار داشته باشد و منظومه فكري ايشان قبول شود يا انديشه حزبي يا فردي ديگر مورد توجه باشد.
اين دوگانه در دو مقطع باعث تغيير دولت وقت شد. نخست وقتي كه مهدي بازرگان، نخست وزير دولت موقت در آبان 1358 به دليل اختلاف بر سر موضع دولت درباره تسخير سفارت آمريكا استعفا كرد و دوم وقتي كه اكثريت وقت مجلس شوراي اسلامي ـ كه از نيروهاي خط امام و بخصوص حزب جمهوري اسلامي بودند ـ ابوالحسن بني صدر را از رياست جمهوري خلع و راي عدم كفايت سياسي او را صادر كردند. چنين اقدامي به نيروهاي گروه مجاهدين خلق ـ كه اصلي ترين حاميان بني صدر بودند ـ خوش نيامد و در كنار برخي اختلافات ديگر باعث شد اين گروه فاز نظامي را براي مقابله با نيروهاي خط امام پيش بگيرد. يكي از نخستين فعاليت هاي اين گروه در اين ارتباط، انفجار دفتر حزب رقيب يعني حزب جمهوري اسلامي بود.
مساله دوم اين است كه چرا شهيد بهشتي مورد حمله قرار گرفت؟ موضوع شهيد بهشتي و بني صدر يك موضوع نمادين در چارچوب همان دوگانه خط امام و غيرخط امام است. شهيد بهشتي از ابتداي انقلاب به دليل ايستادن در خط امام مورد حمله گروه هاي رقيب و مخالف قرار مي گرفت تا جايي كه امام خميني(ره) در نخستين سخنراني بعد از شهادت اين شهيد گفتند: «اين را من كرارا گفتهام كه مرحوم آقاي بهشتي در اين مملكت مظلوم زيست. تمام مخالفان اسلام و مخالفان اين كشور حمله مستقيم شان را به ايشان و بعضي دوستان ايشان كردند. كسي را كه من بيشتر از 20 سال ميشناختم و روحياتش را مطلع بودم و ميدانستم چه جور مرد صالحي و مرد به درد بخوري براي اين كشور است، مخالفان او را در كوچه و بازار و محله و صحبت هايي كه همه ميكردند، آنطور جلوه دادند. يك مرد صالحي را به صورت يك ديكتاتور درآوردند!» (صحيفه نور، جلد 14، ص 515)
اما اگر پرسيده شود دليل اين اختلافات چه بود، بايد به انديشه شهيد بهشتي و انديشه بني صدر و حاميان او توجه كرد؛ انديشه اصولي مبتني بر اسلام با قرائت امام خميني(ره) و يارانش و اسلام التقاطي كه مجاهدين خلق عرضه مي كردند و در نهايت وقتي در عرصه انديشه و البته سياست كاري پيش نبردند، به مبارزه نظامي و حذف فيزيكي روي آوردند.
با اين دو مقدمه بد نيست قدري هم شرح ماجرا گفته شود. ظاهرا ساعت 8 شب 7 تير 1360 در حالي كه جلسه شوراي مركزي حزب جمهوري در دفتر مركزي اين حزب در سرچشمه تهران در حال برگزاري بود، فردي به نام محمدرضا كلاهي ـ كه در حال حاضر در كشورهاي خارجي متواري است و كمتر در انظار عمومي هم حاضر مي شود ـ با دو بمب دفتر حزب را منفجر مي كند. در اين واقعه شهيد بهشتي به همراه جمعي از اعضاي شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي از جمله 27 نماينده مجلس و چهار وزير دولت به شهادت رسيدند. طبق اظهارات برخي بازماندگان، امدادرساني غلط هم باعث افزايش آمار شهدا شد. پيكر مطهر تعدادي از اين شهدا در مقبره خاصي در بهشت زهراي تهران به خاك سپرده شده است.اين حادثه تاثيرات عميقي بر آينده انقلاب اسلامي گذاشت. مهم ترين تاثير اين بود كه انقلاب از متفكر و البته مديري چون شهيد بهشتي محروم شد؛ فردي كه امام درباره او گفت: «بهشتي يك ملت بود براي ملت ما. » در عين حال حزب جمهوري اسلامي بعد از اين حادثه به ركود دچار شد و سرانجام در ميانه دهه 60، فعاليت هاي خود را متوقف كرد. با وجود اين عمليات تروريستي منافقين در سطح شهرها و البته در ميان مسئولان ادامه داشت تا جايي كه دفتر نخست وزيري را شهريور سال 60 منفجر كردند، اما پس از آن بود كه هوشياري مردمي در كنار حفاظت نيروهاي امنيتي، باعث شد رفته رفته اثرات مخرب ترورهاي اين گروهك كمتر شود و آنها براي ادامه حيات خود راه فرار به عراق را پيش گيرند.
مصطفي مسجدي آراني / جام جم

ادامه مطلب
شايد هيچ جملهاي به رسايي تعبيري كه حضرت امام خميني در شهادت آيتالله دكتر بهشتي بيان داشتند حق مطلب را در مورد تبيين شخصيت ايشان ادا نكند: «بهشتي يك ملت بود براي ملت ما».
شهيد مظلوم دكتر بهشتي از چهرههاي درخشان فكري و سياسي بود كه انقلاب اسلامي به تاريخ اسلام هديه كرده است. عظمت شهيد مظلوم بهشتي در اين است كه از يك سو همواره بر لزوم تشكيلات تاكيد ورزيده و در جهت تحقق آن كوشيده است چرا كه از قرنها پيش نيروهاي اسلامي فاقد تشكيلات منسجم بودند و از همين ناحيه ضربههاي خوف ناك و مهلكي را متحمل بودند، و از سوي ديگر انقلاب را از انحراف و توقف مصون نگه داشت. شهيد مظلوم دكتر بهشتي را ميتوان يكي از معماران بزرگ تجديد بناي تفكر انقلابي و تشكيلاتي انقلاب اسلامي ايران به شمار آورد زيرا كه در زير لواي رهبري امام امت به هدايت انقلاب در جهت اسلام پرداخت و آن را از انحراف و انزوا يا توقف و ركود محفوظ داشت و در همين راه سرانجام خون پاكش در تداوم بخشيدن به انقلاب و رسواكردن چهره اهريمنان و منافقان بر خاك ريخته است. شهيد بهشتي از چهرههاي بزرگ، سياسي و فكري تاريخ معاصر اسلام است او استراتژيست و طراح بزرگ انقلاب و دور انديش و تيزبين بود و با بينش عميق اسلامي تشخيص ميداد كه راه درست كدام و جهت و سمت صراط مستقيم الهي كجاست. بينش سياسي نيرومند از موانع را تشخيص و براي رفع آن اقدامات لازم را به عمل ميآورد. آگاهي سياسي شهيد بهشتي عظيم و گسترده بود، او انگيزههاي محوري و اصلي آن سوي موضعگيريهاي نفاقآميز گروهكها را به سرعت تشخيص ميداد و براي خنثي ساختن آن مبادرت ميورزيد و در يك كلام دكتر بهشتي مرد عمل بود و نه مرد گفتار، سخنران بود اما به مرز سخن بسنده نميكرد، تدبر يكي از ويژگيهاي ديگر دكتر بهشتي بود، او ميدانست كه در كدام موقع، كدام سخن يا اقدام مناسب است و سخن را چگونه بايد گفت و كار را تحت چه عنواني بايد به انجام رساند كه هم وصول به هدف سهل باشد و هم بهانهاي به دست مخالفان داده نشود. شهيد بهشتي طراح عمده انقلاب و خط امام بود وي در اكثر موارد در به راه انداختن جريانهاي اصيل اسلامي پيشتاز بوده است. تا پيروزي انقلاب دكتر بهشتي در تحقق خواستهاي امام و خنثي ساختن مانورهاي سازشگرانه ليبرالها نقش اصلي را ايفا ميكرد. شهيد دكتر بهشتي نقش مهمي در تأسيس مجلس خبرگان و حفظ اصالت آن داشت. او شديداً اصرار ميورزيد كه بايد ملت به كساني رأي دهند كه سوابق آنها نشان داده باشد كه معتقد به اسلام انقلابياند.
انديشه و مشي سياسي و اجتماعي شهيد مظلوم بهشتي ناشي از ايدئولوژي اسلامي و نحوه برداشت او از تعاليم اسلام بود، او را بايد يك عالم اسلامشناس و يك مصلح روحاني دانست كه به شيوه صد در صد اسلامي بدون دنبالهروي از غرب يا التقاط ميان اسلام و شيوههاي غربي، طالب اصلاح جامعه بود، او ميانديشيد كه اسلام، هم دين است و هم دولت، هم ايدئولوژي است و هم نظام حكومت. اسلام دين و دوله، هم دين است و هم زندگي، اسلام دين و حياه، بنابراين عالمي رباني بود از تبار ابوذر و عمار، كه آرزو داشت بار ديگر اسلام با همه ابعادش از جمله بعد سياسياش، مجدداً در جامعه اسلامي و در جهان پياده شود و خود واحدي مستقل از گرايشهاي شرقي و غربي و نيرويي منفرد در قبال دو ابرقدرت و اقمارش در عرصه جهاني حضور داشته باشد.
پيش از قيام شكوهمند روحانيت به رهبري حضرت امام خميني، مبارزات عقيدتي و سياسي شهيد مظلوم دكتر بهشتي به طور رسمي و به صورت سازمان يافته و حاد با تكيه به رهبري امام كه خود تربيت يافته مكتب او بود در ابعاد گوناگون آغاز شد، مبارزات عقيدتي وي بر اين اساس بود كه در مجامع روشنفكران راجع به مسائل اسلامي، آرا و نظرات نويني اظهار ميكرد كه با طرز تفكر قشريون سنتي وفق نميداد و لهذا برخي از آنان با وي به نزاع پرداختند و او را هدف تيرهاي تهمت و افترا قرار دادند و از سوي ديگر آماج تيرهاي سهمگين وابستگان به شرق و التقاطيون ماترياليست و منافقان بيچهره قرار گرفت كه در ۷ تير به صورت انفجار عقدهها و احقاء جاهلي در آمد. شهيد مظلوم بهشتي، شيوهاي را در مبارزه با رژيم پيش گرفته بود كه جز معدودي از انقلابيون سرشناس ايراني كسي مانند وي عمل نكرده است. او از پيشوايان راستين اسلام و امامان اهلبيت، اين درس را آموخته بود، شيوه سياسي وي يك نوع تاكتيك مكتبي و هدفدار بود، وي در نوشتهها و گفتارهايش پرخاشگر و متظاهر به انقلابي بودن شهرت نيافت او معتقد بود مبارزه بايد از روي نقشه صحيح و با تمهيد مقدمات و همراه با تشكيلات منسجم باشد تا به نتيجه برسد. او در فكر پايهريزي بنيادهاي اصيل براي انقلاب بود تا اسلاميت انقلاب حفظ شود. او مرد حقي بود كه از مولايش علي (ع) اخلاص عمل آموخته و به راه امامان بر حق گام بر ميداشت. آيا ميتوان نقش سازندگي وي را در انقلاب، از راه بيان و قلم و سازمان و ايدئولوژي ساختن ناديده گرفت.

ادامه مطلب
شايد هيچ جملهاي به رسايي تعبيري كه حضرت امام خميني در شهادت آيتالله دكتر بهشتي بيان داشتند حق مطلب را در مورد تبيين شخصيت ايشان ادا نكند: «بهشتي يك ملت بود براي ملت ما».
شهيد مظلوم دكتر بهشتي از چهرههاي درخشان فكري و سياسي بود كه انقلاب اسلامي به تاريخ اسلام هديه كرده است. عظمت شهيد مظلوم بهشتي در اين است كه از يك سو همواره بر لزوم تشكيلات تاكيد ورزيده و در جهت تحقق آن كوشيده است چرا كه از قرنها پيش نيروهاي اسلامي فاقد تشكيلات منسجم بودند و از همين ناحيه ضربههاي خوف ناك و مهلكي را متحمل بودند، و از سوي ديگر انقلاب را از انحراف و توقف مصون نگه داشت. شهيد مظلوم دكتر بهشتي را ميتوان يكي از معماران بزرگ تجديد بناي تفكر انقلابي و تشكيلاتي انقلاب اسلامي ايران به شمار آورد زيرا كه در زير لواي رهبري امام امت به هدايت انقلاب در جهت اسلام پرداخت و آن را از انحراف و انزوا يا توقف و ركود محفوظ داشت و در همين راه سرانجام خون پاكش در تداوم بخشيدن به انقلاب و رسواكردن چهره اهريمنان و منافقان بر خاك ريخته است. شهيد بهشتي از چهرههاي بزرگ، سياسي و فكري تاريخ معاصر اسلام است او استراتژيست و طراح بزرگ انقلاب و دور انديش و تيزبين بود و با بينش عميق اسلامي تشخيص ميداد كه راه درست كدام و جهت و سمت صراط مستقيم الهي كجاست. بينش سياسي نيرومند از موانع را تشخيص و براي رفع آن اقدامات لازم را به عمل ميآورد. آگاهي سياسي شهيد بهشتي عظيم و گسترده بود، او انگيزههاي محوري و اصلي آن سوي موضعگيريهاي نفاقآميز گروهكها را به سرعت تشخيص ميداد و براي خنثي ساختن آن مبادرت ميورزيد و در يك كلام دكتر بهشتي مرد عمل بود و نه مرد گفتار، سخنران بود اما به مرز سخن بسنده نميكرد، تدبر يكي از ويژگيهاي ديگر دكتر بهشتي بود، او ميدانست كه در كدام موقع، كدام سخن يا اقدام مناسب است و سخن را چگونه بايد گفت و كار را تحت چه عنواني بايد به انجام رساند كه هم وصول به هدف سهل باشد و هم بهانهاي به دست مخالفان داده نشود. شهيد بهشتي طراح عمده انقلاب و خط امام بود وي در اكثر موارد در به راه انداختن جريانهاي اصيل اسلامي پيشتاز بوده است. تا پيروزي انقلاب دكتر بهشتي در تحقق خواستهاي امام و خنثي ساختن مانورهاي سازشگرانه ليبرالها نقش اصلي را ايفا ميكرد. شهيد دكتر بهشتي نقش مهمي در تأسيس مجلس خبرگان و حفظ اصالت آن داشت. او شديداً اصرار ميورزيد كه بايد ملت به كساني رأي دهند كه سوابق آنها نشان داده باشد كه معتقد به اسلام انقلابياند.
انديشه و مشي سياسي و اجتماعي شهيد مظلوم بهشتي ناشي از ايدئولوژي اسلامي و نحوه برداشت او از تعاليم اسلام بود، او را بايد يك عالم اسلامشناس و يك مصلح روحاني دانست كه به شيوه صد در صد اسلامي بدون دنبالهروي از غرب يا التقاط ميان اسلام و شيوههاي غربي، طالب اصلاح جامعه بود، او ميانديشيد كه اسلام، هم دين است و هم دولت، هم ايدئولوژي است و هم نظام حكومت. اسلام دين و دوله، هم دين است و هم زندگي، اسلام دين و حياه، بنابراين عالمي رباني بود از تبار ابوذر و عمار، كه آرزو داشت بار ديگر اسلام با همه ابعادش از جمله بعد سياسياش، مجدداً در جامعه اسلامي و در جهان پياده شود و خود واحدي مستقل از گرايشهاي شرقي و غربي و نيرويي منفرد در قبال دو ابرقدرت و اقمارش در عرصه جهاني حضور داشته باشد.
پيش از قيام شكوهمند روحانيت به رهبري حضرت امام خميني، مبارزات عقيدتي و سياسي شهيد مظلوم دكتر بهشتي به طور رسمي و به صورت سازمان يافته و حاد با تكيه به رهبري امام كه خود تربيت يافته مكتب او بود در ابعاد گوناگون آغاز شد، مبارزات عقيدتي وي بر اين اساس بود كه در مجامع روشنفكران راجع به مسائل اسلامي، آرا و نظرات نويني اظهار ميكرد كه با طرز تفكر قشريون سنتي وفق نميداد و لهذا برخي از آنان با وي به نزاع پرداختند و او را هدف تيرهاي تهمت و افترا قرار دادند و از سوي ديگر آماج تيرهاي سهمگين وابستگان به شرق و التقاطيون ماترياليست و منافقان بيچهره قرار گرفت كه در ۷ تير به صورت انفجار عقدهها و احقاء جاهلي در آمد. شهيد مظلوم بهشتي، شيوهاي را در مبارزه با رژيم پيش گرفته بود كه جز معدودي از انقلابيون سرشناس ايراني كسي مانند وي عمل نكرده است. او از پيشوايان راستين اسلام و امامان اهلبيت، اين درس را آموخته بود، شيوه سياسي وي يك نوع تاكتيك مكتبي و هدفدار بود، وي در نوشتهها و گفتارهايش پرخاشگر و متظاهر به انقلابي بودن شهرت نيافت او معتقد بود مبارزه بايد از روي نقشه صحيح و با تمهيد مقدمات و همراه با تشكيلات منسجم باشد تا به نتيجه برسد. او در فكر پايهريزي بنيادهاي اصيل براي انقلاب بود تا اسلاميت انقلاب حفظ شود. او مرد حقي بود كه از مولايش علي (ع) اخلاص عمل آموخته و به راه امامان بر حق گام بر ميداشت. آيا ميتوان نقش سازندگي وي را در انقلاب، از راه بيان و قلم و سازمان و ايدئولوژي ساختن ناديده گرفت.

ادامه مطلب
شايد هيچ جملهاي به رسايي تعبيري كه حضرت امام خميني در شهادت آيتالله دكتر بهشتي بيان داشتند حق مطلب را در مورد تبيين شخصيت ايشان ادا نكند: «بهشتي يك ملت بود براي ملت ما».
شهيد مظلوم دكتر بهشتي از چهرههاي درخشان فكري و سياسي بود كه انقلاب اسلامي به تاريخ اسلام هديه كرده است. عظمت شهيد مظلوم بهشتي در اين است كه از يك سو همواره بر لزوم تشكيلات تاكيد ورزيده و در جهت تحقق آن كوشيده است چرا كه از قرنها پيش نيروهاي اسلامي فاقد تشكيلات منسجم بودند و از همين ناحيه ضربههاي خوف ناك و مهلكي را متحمل بودند، و از سوي ديگر انقلاب را از انحراف و توقف مصون نگه داشت. شهيد مظلوم دكتر بهشتي را ميتوان يكي از معماران بزرگ تجديد بناي تفكر انقلابي و تشكيلاتي انقلاب اسلامي ايران به شمار آورد زيرا كه در زير لواي رهبري امام امت به هدايت انقلاب در جهت اسلام پرداخت و آن را از انحراف و انزوا يا توقف و ركود محفوظ داشت و در همين راه سرانجام خون پاكش در تداوم بخشيدن به انقلاب و رسواكردن چهره اهريمنان و منافقان بر خاك ريخته است. شهيد بهشتي از چهرههاي بزرگ، سياسي و فكري تاريخ معاصر اسلام است او استراتژيست و طراح بزرگ انقلاب و دور انديش و تيزبين بود و با بينش عميق اسلامي تشخيص ميداد كه راه درست كدام و جهت و سمت صراط مستقيم الهي كجاست. بينش سياسي نيرومند از موانع را تشخيص و براي رفع آن اقدامات لازم را به عمل ميآورد. آگاهي سياسي شهيد بهشتي عظيم و گسترده بود، او انگيزههاي محوري و اصلي آن سوي موضعگيريهاي نفاقآميز گروهكها را به سرعت تشخيص ميداد و براي خنثي ساختن آن مبادرت ميورزيد و در يك كلام دكتر بهشتي مرد عمل بود و نه مرد گفتار، سخنران بود اما به مرز سخن بسنده نميكرد، تدبر يكي از ويژگيهاي ديگر دكتر بهشتي بود، او ميدانست كه در كدام موقع، كدام سخن يا اقدام مناسب است و سخن را چگونه بايد گفت و كار را تحت چه عنواني بايد به انجام رساند كه هم وصول به هدف سهل باشد و هم بهانهاي به دست مخالفان داده نشود. شهيد بهشتي طراح عمده انقلاب و خط امام بود وي در اكثر موارد در به راه انداختن جريانهاي اصيل اسلامي پيشتاز بوده است. تا پيروزي انقلاب دكتر بهشتي در تحقق خواستهاي امام و خنثي ساختن مانورهاي سازشگرانه ليبرالها نقش اصلي را ايفا ميكرد. شهيد دكتر بهشتي نقش مهمي در تأسيس مجلس خبرگان و حفظ اصالت آن داشت. او شديداً اصرار ميورزيد كه بايد ملت به كساني رأي دهند كه سوابق آنها نشان داده باشد كه معتقد به اسلام انقلابياند.
انديشه و مشي سياسي و اجتماعي شهيد مظلوم بهشتي ناشي از ايدئولوژي اسلامي و نحوه برداشت او از تعاليم اسلام بود، او را بايد يك عالم اسلامشناس و يك مصلح روحاني دانست كه به شيوه صد در صد اسلامي بدون دنبالهروي از غرب يا التقاط ميان اسلام و شيوههاي غربي، طالب اصلاح جامعه بود، او ميانديشيد كه اسلام، هم دين است و هم دولت، هم ايدئولوژي است و هم نظام حكومت. اسلام دين و دوله، هم دين است و هم زندگي، اسلام دين و حياه، بنابراين عالمي رباني بود از تبار ابوذر و عمار، كه آرزو داشت بار ديگر اسلام با همه ابعادش از جمله بعد سياسياش، مجدداً در جامعه اسلامي و در جهان پياده شود و خود واحدي مستقل از گرايشهاي شرقي و غربي و نيرويي منفرد در قبال دو ابرقدرت و اقمارش در عرصه جهاني حضور داشته باشد.
پيش از قيام شكوهمند روحانيت به رهبري حضرت امام خميني، مبارزات عقيدتي و سياسي شهيد مظلوم دكتر بهشتي به طور رسمي و به صورت سازمان يافته و حاد با تكيه به رهبري امام كه خود تربيت يافته مكتب او بود در ابعاد گوناگون آغاز شد، مبارزات عقيدتي وي بر اين اساس بود كه در مجامع روشنفكران راجع به مسائل اسلامي، آرا و نظرات نويني اظهار ميكرد كه با طرز تفكر قشريون سنتي وفق نميداد و لهذا برخي از آنان با وي به نزاع پرداختند و او را هدف تيرهاي تهمت و افترا قرار دادند و از سوي ديگر آماج تيرهاي سهمگين وابستگان به شرق و التقاطيون ماترياليست و منافقان بيچهره قرار گرفت كه در ۷ تير به صورت انفجار عقدهها و احقاء جاهلي در آمد. شهيد مظلوم بهشتي، شيوهاي را در مبارزه با رژيم پيش گرفته بود كه جز معدودي از انقلابيون سرشناس ايراني كسي مانند وي عمل نكرده است. او از پيشوايان راستين اسلام و امامان اهلبيت، اين درس را آموخته بود، شيوه سياسي وي يك نوع تاكتيك مكتبي و هدفدار بود، وي در نوشتهها و گفتارهايش پرخاشگر و متظاهر به انقلابي بودن شهرت نيافت او معتقد بود مبارزه بايد از روي نقشه صحيح و با تمهيد مقدمات و همراه با تشكيلات منسجم باشد تا به نتيجه برسد. او در فكر پايهريزي بنيادهاي اصيل براي انقلاب بود تا اسلاميت انقلاب حفظ شود. او مرد حقي بود كه از مولايش علي (ع) اخلاص عمل آموخته و به راه امامان بر حق گام بر ميداشت. آيا ميتوان نقش سازندگي وي را در انقلاب، از راه بيان و قلم و سازمان و ايدئولوژي ساختن ناديده گرفت.

ادامه مطلب
بهشتي يك ملت بود براي ملت ما امام خميني ره
نام گروه :مناسبتهاي ملي | جمعه، 6 تير 1393 8:19 |
بهشتي يك ملت بود براي ملت ما امام خميني ره |
هفتم تير ماه سالروز شهادت شهيد دكتر بهشتي و 72 تن از ياران صديق انقلاب و رهبري بر تمامي ايرانيان باد
گيرم شما با دكتر بهشتي، كه مظلوم زيست و مظلوم مرد و خار در چشم دشمنان اسلام و به خصوص شما بود، دشمني سرسختانه داشتيد، با بيش از 70 نفر بيگناه كه بسيارشان از بهترين خدمتگزاران خلق و مخالف سرسخت با دشمنان كشور و ملت بودند چه دشمني داشتيد، جز آنكه شما با اسم خلق از دشمنان خلق و راه صاف كنان چپاولگران شرق و غرب ميباشيد، ما گرچه دوستان و عزيزان وفاداري را از دست داديم، كه هر يك براي ملت ستمديده استوانه بسيار قوي و پشتوانه ارزشمند بودند، ما گرچه برادران بسيار متعددي را از دست داديم كه (اشداء علي الكفار رحماء بينهم) بودند و براي ملت مظلوم و نهادهاي انقلابي سدي استوار و شجرهاي ثمربخش به شمار ميرفتند، لكن سيل خروشان خلق و امواج شكننده ملت با اتحاد و اتكال به خداي بزرگ هر كمبودي را جبران خواهد كرد. .امام خميني ره در هفتم تيرماه سال 1360، دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي، در حالي كه جمعي از مسوولان نظام، همچون آيتالله بهشتي رييس ديوان عالي كشور، چهار وزير، دوازده معاون وزير و بيست و هفت نماينده مجلس در جلسه هفتگي حزب حضور داشتند، منفجر شد. حزب جمهوري اسلامي از تاريخ 29 /11 /1357 يعني يك هفته پس از پيروزي انقلاب اسلامي اعلام موجوديت كرد. اعضاء موسس اين حزب آيتالله سيدمحمد حسيني بهشتي، آيتالله سيد علي حسيني خامنهاي، حجتالاسلام محمد جواد باهنر، آيتالله اكبر هاشمي رفسنجاني و آيتالله سيد عبدالكريم موسوي اردبيلي بودند. تقابل بين نيروهاي خط امام(ره) و بني صدر پس از انتخاب نخست وزير و كابينه نيز همچنان ادامه يافت و در زمستان 1359 دور تازهاي از منازعات شروع شد. روز سهشنبه 30 /3 /1360 طرح عدم كفايت سياسي بنيصدر در مجلس شوراي اسلامي بررسي شد و با 177 راي موافق، 12 راي ممتنع و يك راي مخالف تصويب شد و روز اول تيرماه، حضرت امام خميني حكم عزل بنيصدر را از مقام رياست جمهوري صادر كرد. سازمان مجاهدين خلق پس از اين وقايع، در 30 خرداد 1360، اعلام كرد كه فعاليتهاي اين سازمان وارد فاز نظامي شده است. موج اين فعاليتها به قدري گسترده بود كه از مردم عادي در كوچه و خيابان تا مسوولين مملكتي را در بر گرفت. در ششم تير ماه سال 1360 جواد قديري يكي از عوامل سازمان منافقين در مسجد اباذر تهران با بمبگذاري آيتالله خامنهاي را مجروح كرد كه البته اين ترور نافرجام ماند. روز بعد يعني هفتم تيرماه، بر اساس برنامه حزب جمهوري، جلسه هفتگي برگزار شد. اصغرنيا، از جانبازان و بازماندگان واقعه هفتم تير و مديرعامل موسسه جانبازان هفتم تير (جهت)، درباره جلسه آن شب گفت:«ما در حزب هر هفته يكشنبهها جلساتي داشتيم كه بعد از نماز مغرب و عشا آغاز ميشد. در هر جلسه نيز دستور جلسه مشخص بود و دستور كار جلسه شب حادثه بحث تورم بود كه قرار بود آقاي كاظم پوراردبيلي به همراه معاون وزارت بازرگاني اين بحث را ارايه دهند
كاظمپور اردبيلي، سخنران مققر برنامه و از مجروحان حادثه هفتم تير، به ايسنا گفت: من در حزب در حال سخنراني بودم كه رحمان استكي، مدير جلسه گفت آقاي بهشتي رييس حزب ميخواهند صحبت كنند. زمان سخنراني ايشان فاجعه هفتم تير رخ داد. من در ميان جمعيت نشسته بودم و دو ساعت زير آوار بيهوش بودم كه مرا به بيمارستان منتقل كردند. اوايل صبح روز بعد از هفتم تير، رجايي و باهنر و بهزاد نبوي و وزرا به بيمارستان پاستور براي عيادت آمدند و جريان را پرسيدند. من تنها وزير بازمانده از هفتم تير بودم و كلانتري و عباسپور و فياضبخش در حادثه شهيد شدند. اصغرنيا از حاضران در جلسه نيز به ياد دارد:« مرحوم بهشتي به ناظم جلسه آقاي رحمان استكي نماينده شهركرد در مجلس پيشنهاد كرد كه اگر دوستان اجازه دهند موضوع مهمي است كه بايد آن را مطرح كنند بعد از رايگيري قرار شد شهيد بهشتي صحبت كنند و ايشان اوضاع و شرايط كشور را تشريح كردند و از موقعيت حساس آن ايام گفتند و عنوان كردند ما در حزب فرد مشخصي را براي كانديداتوري رياست جمهوري نداريم ولي خارج از حزب آقاي رجايي هستند كه گزينه مناسبي براي تصديگري اين منصب هستند. انتهاي صحبتهاي مرحوم بهشتي بود كه بمبها منفجر شد و آن حادثه تلخ و ناگوار پيش آمد. سخنان شهيد بهشتي ساعت 30 : 8 آن شب در حالي كه ميگفت:ما بار ديگر نبايد اجازه دهيم استعمارگران براي ما مهرهسازي كنند و سرنوشت مردم ما را به بازي بگيرند. تلاش كنيم كساني را كه متعهد به مكتب هستند و سرنوشت مردم را به بازي نميگيرند انتخاب شوند...» با انفجار منافقين نيمه تمام ماند. هادي غفاري نيز كه قرار بود در جلسه حاضر باشد اما به دليل سخنراني در جنوب شهر نتوانست به جلسه برسد، در گفتوگو با ايسنا به ياد آورد: «حدود بيست دقيقه بعد از وقوع انفجار به آنجا رسيدم. سقف دفتر حزب بتن يك تكه بود. مردم روي آن رفتند و چه بسا بسياري زير آن در معرض خفه شدن قرارگرفتند. اگر جرثقيلي ميآمد و تختههاي بزرگ بتن را بلند ميكرد چه بسا ميماندند. ما تا صبح آنجا بوديم و آنها را يكي يكي بيرون آورديم. سينه ستبر آقاي بهشتي سوخته بود. وزير راه و ترابري و آقاي كلانتري را من بيرون كشيدم. دكتر حسن عارفي، عضو كابينه شهيد رجايي، نيز پس از حادثه در محل دفتر حزب حاضر شده بود. وي درباره اين حادثه به خبرنگار ايسنا گفت: وقتي حزب جمهوري را بمبگذاري كردند، شهيد رجايي به من اطلاع داد كه زود خودت را برسان چون من وزير علوم بودم. من هم به عنوان طبيب به آنجا رفتم، نه به عنوان وزير علوم و تا صبح آنجا بودم و خيلي هم موثر بود، براي اينكه قبل از اينكه من برسم، كساني كه از زير آوار بيرون ميآمدند و ميديدند حالشان خوب نيست را رها ميكردند اما من كه رسيدم گفتم هركسي از زير آوار بيرون آمد، چه زنده چه مرده، يك سرم و يك ماسك اكسيژن به او وصل كنيد و يك نوار بگيريد. تيمهايي هم آماده كردم و خيلي از كساني كه علايم حياتي نداشتند با همين روش ماساژ خوب شدند و زنده ماندند و من تا صبح آن جا بودم، تا ساعت 4 صبح كه به منزل رفتم، باز به من اطلاع دادند كه 6 صبح هيات دولت هست، در هيات دولت 9 نفر از ما شهيد شده بودند. امام(ره) در پيام تاريخي 9تير1360 به مناسبت انفجار هفتم تيرماه دفتر حزب جمهوري با اندوه و خشم از منافقين سخن گفت و خطاب به آنها تاكيد كرد: ننگتان باد اي تفالههاي شيطان و عارتان باد اي خودفروختگان به جنايتكاران بينالمللي كه در سوراخها خزيدهايد و در مقابل ملتي كه در برابر ابرقدرتها برخواسته است به خرابكاريهاي جاهلانه پرداختهايد.
دكتر عارفي ميگويد:«رفتم پيش امام، سلام كردم، فشارشان را گرفتم، ديدم خوب است. ضربانشان هم خوب است. احساس كردم آرامش ايشان از آگاهي ايشان است. امام براي اين آرام بود كه ميدانست در يك انقلاب و حركت بالاخره يك عده هم كشته ميشوند. ممكن است صدماتي بخوريم ولي هيچ انقلابي در دنيا نيست كه بدون مبارزه و درگيري باشد. اين اتفاقات تاثير منفي روي امام نميگذاشت.» چهارشنبه دهم تير ماه سه روز بعد از حادثه، با يك ساعت تأخير جلسه علني مجلس شوراي اسلامي برگزار شد. بيست و هفت دسته گل به جاي نمايندگان شهيد در صحن مجلس به چشم ميخورد و نمايندگان مجروح و زخمي نيز براي از رسميت نيفتادن جلسه علني در صحن حاضر شدند. جعفر فتوت، كه همزمان با انفجار دفتر حزب جمهوري در هفتم تير ماه سال 1360 در شاخه دانشآموزي اين حزب فعال بود نيز به ايسنا گفت: «كلاهي، عامل بمبگذاري در دفتر، اصرار داشت كه جلسهاي دانشآموزي و جلسه شوراي مركزي هر چه زودتر برگزار شود تا به جلسه اصلي برسيم. هر دوي اين جلسات كمي طولاني شد و جلسه اصلي موكول شد به بعد از نماز مغرب و عشاء كه به امامت شهيد بهشتي برگزار شد.» وي ادامه داد:« موضوع بحث اصلي جلسه آن شب، وزارت بازرگاني بود اما با توجه به اين كه هشت روز قبل از آن بنيصدر فرار كرده بود و كشور توسط شوراي رياست جمهوري اداره ميشد، اولويت تغيير كرد. مرحوم رحمان استكي مدير جلسه آن شب بودند كه اعلام كردند دكتر بهشتي گزارشي از عملكرد چند روز گذشته، ارايه ميدهند.» فتوت با يادآوري اينكه «شهيد بهشتي هيچگاه در سخن و كلام خود روي اهانتآميز با كسي نداشت» ادامه داد:« دكتر صحبت خود را با اين بحث شروع كرد كه نظام به دست نيروهاي حزبالله افتاده است و مردم منتظرند كه ببينند ما چه ميكنيم. در اين وضعيت ديگر اختلاف سليقه معني نميدهد و همگي بايد با يكپارچگي در جهت رفع مشكلات مردم گام برداريم.» دري نجفآبادي نيز كه «به دليل خستگي از سفر روز قبل در جلسه حزب شركت نكرده بود» به ايسنا گفت: «آن شب بعد از نمازمغرب خواستم دقايقي استراحت كنم كه اين استراحت طولاني شد و درعين حال منتظر بودم كه برادرم بيايد و با هم به حزب برويم كه نشد و صبح روز بعد دوستان اين خبر را به من دادند. رحمان استكي كه در اين حادثه شهيد شد هم در آن منزل همسايه ما بود.» نماينده دور اول مجلس شوراي اسلامي با بيان اينكه « در آن زمان ميخواستيم نشان دهيم كه نظام همچنان پابرجاست» افزود: «تلاش كرديم جلسه علني مجلس با حضور نمايندگان رسمي برگزار شود كه براي اين كار مجبور شديم برخي نمايندگان مجلس كه در انفجار دفتر حزب مجروح شده بودند را با برانكارد به مجلس بياوريم و برگزاري جلسه علني مجلس در اين شرايط براي اين بود كه تو دهني به جريانهاي نفاق زده باشيم و اينكه نظام با قدرت و صلابت پاي آرمانها و انقلاب ايستاده است.» حسين موسوي تبريزي هم درباره عامل اين انفجار گفت: «پس از انفجار محمدرضا كلاهي چند روزي در ايران مخفي بود اما آن زمان كه وزارت اطلاعات نداشتيم. پيگيريهايي شد و همه متوجه شدند كه مسوول اين كار آقاي كلاهي بوده است. اما پرونده قضايي تشكيل نشد. چون شخصي در كار نبود؛ اين يكي از جرايم مهم سازمان مجاهدين خلق است كه اصلا دنبال نشد؛ اما پرونده انفجار دفتر رياستجمهوري را آقاي رباني املشي قبل از اينكه من به دادستاني بروم، دنبال كرده بود كه بيشتر يك درگيري درون حزبي بود چون از اول پرونده، بحث منحرف شده بود و به جايي نرسيد.»
وي درباره پيگيري اين پرونده خاطرنشان كرد:« شهريور 60 دادستان كل انقلاب شدم، راضي نشدم آن پرونده منحرف شده را تحويل بگيرم. يك طيف ميخواست انفجار دفتر رياست جمهوري را به عهده طيف ديگر بيندازند. عدهاي را متهم و بازداشت كردند، سرانجام آنچنان سياسي شده بود كه امام(ره) دستور داد كه آنها را آزاد كنند و پرونده مختومه اعلام شود.» اما سرانجام پرونده مختومه حزب جمهوري 73 شهيدي است كه در بهشت زهراي تهران در خاك آرميدهاند و عامل بمب گذاري آن حادثه، عامل نفوذي سازمان منافقين در حزب جمهوري، محمد رضا كلاهي است كه دفتر مركزي حزب واقع در سرچشمه تهران را منفجر كرد و پس از چند روز مخفي شدن به فرانسه گريخت. |
نوشته شده در تاريخ ۲۹ خرداد ۱۳۹۴ توسط احمداسماعيلي كريزي نظرات (0)
برچسبها: بهشتي يك ملت بود براي ملت ما امام خميني ره،