کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

چشمه سلطان ولی کریز
چشمه سلطان ولی کریز
 
نويسندگان

زندگينامه شهيد دكتر بهشتي

 

 

 

شهيد دكتر بهشتي,دكتر بهشتي,شهيد بهشتي,زندگينامه شهيد بهشتي,زندگينامه محمد حسيني بهشتي ,درباره شهيد دكتر بهشتي,زندگينامه بزرگان
 

زندگينامه شهيد دكتر بهشتي

«من محمد حسيني بهشتي، در دوم آبان ۱۳۰۷ در شهر اصفهان در محله لنبان متولد شدم. منطقه زندگي ما از مناطق بسيار قديمي شهر است.»


اين جملات آغازين زندگينامه خود نوشت شهيد مطلوم آيت‌الله دكتر بهشتي است كه در هفتم خرداد ۱۳۶۰ در بمب گذاري دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي در تهران، به همراه ۷۲ تن از يارانش به دست منافقان كوردل به شهادت رسيد.

دكتر بهشتي در ادامه اين زندگينامه نوشته‌است:

خانواده‌ام يك خانواده روحاني است و پدرم هم روحاني بود. ايشان هم در هفته چند روز در شهر به كار و فعاليت مي‌پرداخت و هفته‌اي يك شب به يكي از روستاهاي نزديك شهر براي امامت جماعت و كارهاي مردم مي‌رفت و سالي چند روز به يكي از روستاهاي دور كه نزديك حسين آباد بود و به روستاي دورتر از آن كه حسن‌آباد نام داشت، مي‌رفت .

آمد و شد افرادي كه از آن روستاي دور به خانه ما ‌مي‌آمدند برايم بسيار خاطره انگيز است. پدرم وقتي به آن روستا مي‌رفت، در منزل يك پنبه زن بسيار فقير سكونت مي‌كرد.

آن پيرمرد اتاقي داشت كه پدرم در آن زندگي مي‌كرد. نام پيرمرد جمشيد بود و داراي محاسن سفيد، بلند و باريك، چهره روستايي و نوراني بود. پدرم مي‌گفت: ما با جمشيد نان و دوغي مي‌خوريم و صفا مي‌كنيم و من سفره ساده نان و دوغ اين جمشيد را به هر جلسه ديگري ترجيح مي‌دهم.

جمشيد هر سال دوبار از روستا به شهر و به خانه ما مي‌آمد و من بسيار به او انس داشتم.

تحصيلاتم را در يك مكتب خانه در سن چهارسالگي آغاز كردم. خيلي سريع خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را ياد گرفتم و در جمع خانواده به عنوان يك نوجوان تيزهوش شناخته شدم، و شايد سرعت پيشرفت در يادگيري اين برداشت را در خانواده به وجود آورده بود.

تا اين كه قرار شد به دبستان بروم. دبستان دولتي ثروت در آن موقع، كه بعدها به نام ۱۵ بهمن ناميده شد. وقتي آن جا رفتم از من امتحان ورودي گرفتند و گفتند كه بايد به كلاس ششم برود، ولي از نظر سني نمي‌تواند. بنابراين در كلاس چهارم پذيرفته شدم و تحصيلات دبستاني را در همان جا به پايان رساندم.

در آن سال در امتحان ششم ابتدايي شهر، نفر دوم شدم. آن موقع همه كلاسهاي ششم را يكجا امتحان مي‌كردند . از آن جا به دبيرستان سعدي رفتم. سال اول و دوم را در دبيرستان گذراندم و اوايل سال دوم بود كه حوادث ۲۰ شهريور پيش آمد.

با حوادث ۲۰ شهريور علاقه و شوري در نوجوانها براي يادگيري معارف اسلامي به وجود آمده بود. دبيرستان سعدي در نزديكي ميدان شاه آن موقع و ميدان امام كنوني قرار دارد و نزديك بازار است؛ جايي كه مدارس بزرگ طلاب هم همان جاست؛ مدرسه صدر، مدرسه جده و مدارس ديگر.

البته به طور طبيعي بين آن‌جا و منزل ما حدود چهار يا پنج كيلومتر فاصله بود كه معمولاً پياده مي‌آمديم و برمي‌گشتيم. اين سبب شد كه با بعضي از نوجوانها كه درسهاي اسلامي هم مي‌خواندند، آشنا شوم. علاوه بر اين در خانواده خود ما هم طلاب فاضل جواني بودند.

همكلاسي‌اي داشتم، كه او نيز فرزند يك روحاني بود. نوجوان بسيار تيزهوشي بود و پهلوي من مي‌نشست. او در كلاس دوم به جاي اين كه به درس معلم گوش كند، كتاب عربي مي‌خواند.

يادم هست و اگر حافظه‌ام اشتباه نكند او در آن موقع كتاب معالم الاصول مي‌خواند كه در اصول فقه است. خوب اينها بيشتر در من شوق به وجود مي‌آورد كه تحصيلات را نيمه كاره رها كنم و بروم طلبه بشوم.

به اين ترتيب در سال ۱۳۲۱ تحصيلات دبيرستاني را رها كردم و براي ادامه تحصيل به مدرسه صدر اصفهان رفتم. از سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۵ در اصفهان ادبيات عرب، منطق كلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم كه اين سرعت و پيشرفت موجب شده بود كه حوزه آن‌جا با لطف فراواني با من برخورد كند؛ بخصوص كه پدرِ مادرم، مرحوم حاج مير محمد صادق مدرس خاتون آبادي از علماي برجسته بود و من يك ساله بودم كه او فوت شد.

به نظر اساتيدم، كه شاگردهاي او بودند، من يادگاري بودم از آن استادشان. در طي اين مدت تدريس هم مي‌كردم. در سال ۱۳۲۴ از پدر و مادرم خواستم كه اجازه بدهند، شبها هم در حجره‌اي كه در مدرسه داشتم بمانم و به تمام معنا طلبه شبانه‌روزي باشم. چون از يك نظر هم فاصله منزل تا مدرسه 5-4  كيلومتري مي‌شد و به اين ترتيب هر روز مقداري از وقتم از بين مي‌رفت و هم در خانه‌اي كه بوديم پر جمعيت بود و من اتاقي براي خودم نداشتم و نمي‌توانستم به كارهايم بپردازم.

البته در آن موقع فقط يك خواهر داشتم ولي با عموها و مادربزرگم همه در يك خانه زندگي مي‌كرديم. به اين ترتيب خانه ما شلوغ بود و اتاق كم.

سال ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ را در مدرسه گذراندم و اواخر دوره سطح بود كه تصميم گرفتم براي ادامه تحصيل به قم بروم. اين را بگويم كه در دبيرستان در سال اول و دوم زبان خارجي ما فرانسه بود و در آن دو سال، فرانسه خوانده بودم ولي در محيط اجتماعي آن روز آموزش زبان انگليسي بيشتر بود و در سال آخر كه در اصفهان بودم تصميم گرفتم يك دوره زبان انگليسي ياد بگيرم.

يك دوره كامل «ريدر» خواندم، و نزد يكي از منسوبين و آشنايانمان كه زبان انگليسي مي‌دانست، با انگليسي آشنا شدم.

در سال ۱۳۲۵ به قم آمدم. حدود شش ماه در قم بقيه سطح، مكاسب و كفايه را تكميل كردم و از اول سال ۱۳۲۶ درس خارج را شروع كردم. براي درس خارج فقه و اصول نزد استاد عزيزمان مرحوم آيت الله محقق داماد، همچنين استاد و مربي بزرگوارم و رهبرمان امام خميني(ره) و بعد مرحوم آيت الله بروجردي، و مدت كمي هم نزد مرحوم آيت‌الله سيد محمد تقي خوانساري و مرحوم آيت الله حجت كوه كمري مي‌رفتم.

در آن شش ماهي كه بقيه سطح را مي‌خواندم، كفايه و مكاسب را هم مقداري نزد آيت الله حاج شيخ مرتضي حائري يزدي خواندم و مقداري از كفايه را نزد آيت الله داماد خواندم كه بعد همان را به خارج تبديل كرديم.

در اصفهان منظومه منطق و كلام را خوانده بودم كه در قم ادامه ندادم، چون استاد فلسفه در آن موقع كم بود و من يكسره بيشتر به فقه و اصول و مطالعات گوناگون و تدريس مي‌پرداختم.

معمولاً در حوزه‌ها طلبه‌هايي كه بتوانند تدريس كنند هم تحصيل مي‌كنند و هم تدريس مي‌كنند. و من، هم در اصفهان و هم در قم تدريس مي‌كردم .

به قم كه آمدم به مدرسه حجتيه رفتم. مدرسه‌اي بود كه مرحوم آيت الله حجت تازه بنيانگذاري كرده بودند. از سال ۱۳۲۵ در قم بودم و درس مي‌خواندم. در آن سالهايي بود كه استادمان آيت الله طباطبايي از تبريز به قم آمده بودند.

در سال ۱۳۲۷ به فكر افتادم كه تحصيلات جديد را هم ادامه بدهم. بنابراين با گرفتن ديپلم ادبي به صورت متفرقه و آمدن به دانشكده معقول و منقول آن موقع كه حالا الهيات و معارف اسلامي نام دارد، دوره ليسانس را در فاصله سالهاي ۲۷ تا ۳۰ گذراندم. و سال سوم به تهران آمدم، براي اين كه بيشتر از درس‌هاي جديد استفاده كنم و هم زبان انگليسي را اين جا كامل‌تر كنم و با يك استاد خارجي كه مسلط‌‌‌ تر باشد يك مقداري پيش ببرم.

در سال ۱۳۲۹ و ۱۳۳۰ در تهران بودم و براي تأمين مخارجم تدريس مي‌كردم و خودكفا بودم. هم كار مي‌كردم و هم تحصيل. سال ۱۳۳۰ ليسانس گرفتم و براي ادامه تحصيل و تدريس در دبيرستانها به قم بازگشتم.

به عنوان دبير زبان انگليسي در دبيرستان حكيم نظامي قم مشغول شدم و آن موقعها به طور متوسط روزي سه ساعت كافي بود كه صرف تدريس كنيم و بقيه وقت را صرف تحصيل مي‌كردم.

از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۵ بيشتر به كار فلسفي پرداختم و نزد استاد علامه طباطبايي براي درس اسفار و شفاء ايشان مي‌رفتم. اسفار ملاصدرا و شفاء ابن سينا را مي‌خواندم و همچنين شب‌هاي پنجشنبه و جمعه با عده‌اي از برادران، جلسات بحث گرم و پرشور و سازنده‌اي داشتيم.

۵ سال طول كشيد كه ماحصل آن به صورت كتاب روش رئاليسم تنظيم و منتشر شد. در طول اين سالها فعاليتهاي تبليغي و اجتماعي داشتيم. در سال ۱۳۲۶ يعني يك سال بعد از ورود به قم با مرحوم آقاي مطهري و آقاي منتظري و عده‌اي از برادران، حدود هجده نفر، برنامه‌اي تنظيم كرديم كه به دورترين روستاها براي تبليغ برويم و دو سال اين برنامه را اجرا كرديم.

در ماه رمضان كه گرم بود، با هزينه خودمان براي تبليغ مي‌رفتيم. البته خودمان پول نداشتيم، مرحوم آيت الله بروجردي توسط امام خميني(ره) كه آن موقع با ايشان بودند نفري صد تومان در سال ۲۶ و نفري صد و پنجاه تومان در سال ۲۷ به عنوان هزينه سفر به ما دادند چون قرار بر اين بود كه به هر روستايي مي‌رويم، مهمان كسي نباشيم. و خرج خوراكمان را در آن يك ماه خودمان بدهيم .

بنابراين براي كرايه آمد و رفت و هزينه زندگي، يك ماه خرج سفر را با خودمان مي‌برديم.

فعاليت‌هاي ديگري هم در داخل حوزه داشتيم كه اينها مفصل است و نمي‌خواهم در يك مقاله فعلاً گفته شود.

در سال ۱۳۲۹ و ۱۳۳۰ كه تهران بودم، مقارن بود با اوج مبارزات سياسي - اجتماعي نهضت ملي نفت به رهبري مرحوم آيت الله كاشاني و مرحوم دكتر مصدق. من به عنوان يك جوان معممِ مشتاق در تظاهرات و اجتماعات و متينگها شركت مي‌كردم.

در سال ۱۳۳۱ در جريان ۳۰ تير به اصفهان رفته بودم و در اعتصابات ۲۶ تا ۳۰ تير شركت داشتم و شايد اولين يا دومين سخنراني اعتصاب كه در ساختمان تلگراف‌خانه بود را به عهده من گذاشتند.

يادم هست كه كار ملت ايران را در رابطه با نفت و استعمار انگليس با كار ملت مصر و جمال عبدالناصر و مسئله كانال سوئز و انگليس و فرانسه و اينها، مقايسه مي‌كردم. در آن موقع موضوع سخنراني اخطاري بود به قوام‌السلطنه و شاه و اين كه ملت ايران نمي‌تواند ببيند نهضت ملي‌شان مطامع استعمارگران باشد.

به هر حال بعد از كودتاي ۲۸ مرداد در يك جمع‌بندي به اين نتيجه رسيديم كه در آن نهضت، ما كادرهاي ساخته شده كم داشتيم، باز اين مسئله مفصل است. بنابراين تصميم گرفتيم كه يك حركت فرهنگي ايجاد كنيم و در زير پوشش آن كادر بسازيم؛ و تصميم گرفتيم كه اين حركت اصيل اسلامي و پيشرفته باشد و زمينه‌اي براي ساخت جوانها گردد.

در سال ۱۳۳۳، دبيرستاني به نام دين و دانش با همكاري دوستان در قم تأسيس كرديم، كه مسئوليت اداره‌اش مستقيماً به عهده من بود. تا سال ۱۳۴۲ كه در قم بودم، و همچنان مسئوليت اداره آن را به عهده داشتم. در ضمن در حوزه هم تدريس مي‌كردم و يك حركت فرهنگي نو هم در آن‌جا به وجود آورديم و رابطه‌اي هم با جوانهاي دانشگاهي برقرار كرديم.

پيوند ميان دانشجو و طلبه و روحاني را پيوندي مبارك يافتيم و معتقد بوديم كه اين دو قشر آگاه و متعهد بايد هميشه دوشادوش يكديگر بر پايه اسلام اصيل و خالص حركت كنند. و در ضمن آن زمانها فعاليتهاي نوشتني هم در حوزه شروع شده بود.

مكتب اسلام، مكتب تشيع، اينها آغاز حركتهايي بود كه براي تهيه نوشته‌هايي با زبان نو و براي نسل نو، اما با انديشه عميق و اصيل اسلامي و در پاسخ به سئوالات اين نسل انجام مي‌گرفت كه من مختصري در مكتب اسلام و بعد بيشتر در مكتب تشيع همكاري مي‌كردم.

بعد در سالهاي ۱۳۳۵ تا ۱۳۳۸ دوره دكتراي فلسفه و معقول را در دانشكده الهيات گذراندم، در حالي كه در قم بودم و براي درس و كار به تهران مي‌آمدم. در همان سال ۱۳۳۸ جلسات گفتار ماه در تهران شروع شد.

اين جلسات براي رساندن پيام اسلام به نسل جست‌وجوگر با شيوه جديد بود كه در هر ماه در كوچه قايم در منزل بزرگي برگزار مي‌شد. و در هر جلسه يك نفر سخنراني مي‌كرد و موضوع سخنراني قبلاً تعيين مي‌شد تا در مورد آن مطالعه بشود.

اين سخنرانيها روي نوار ضبط مي‌شد و بعد آنها را به صورت جزوه و كتاب منتشر مي‌كردند. از عمده آنها سه جلد كتاب گفتار ماه و يك جلد به نام گفتار عاشورا منتشر شد. در اين جلسات هم باز مرحوم آيت الله مطهري و آيت الله طالقاني و آقايان ديگر شركت داشتند، و جلسات پايه‌اي خوبي بود.

در حقيقت گامي بود در راه كاري از قبيل آن‌چه بعدها در حسينيه ارشاد انجام گرفت و رشد پيدا كرد.

در سال ۱۳۳۹ ما سخت به فكر سامان دادن به حوزه علميه قم افتاديم و مدرسين حوزه، جلسات متعددي براي برنامه‌ريزي نظم حوزه و سازمان‌دهي به آن داشتند. در دو تا از اين جلسات بنده هم شركت داشتم، كار ما در يكي از اين جلسات به ثمر رسيد.

در آن جلسه آقاي رباني‌ شيرازي و مرحوم آقاي شهيد سعيدي و آقاي مشكيني و خيلي ديگر از برادران شركت داشتند. و ما در طول مدتي توانستيم يك طرح و برنامه براي تحصيلات علوم اسلامي در مدت هفده سال در حوزه تهيه كنيم و اين پايه‌اي شد براي تشكيل مدارس نمونه‌اي كه نمونه معروف‌ترش مدرسه حقانيه يا مدرسه منتظريه به نام مهدي منتظر سلام‌الله عليه است.

حقاني كه سازنده آن ساختمان است، مردي است كه واقعاً باعشق و علاقه سرمايه و همه چيزش را روي ساختن اين ساختمان گذاشت. خداوند او را به پاداش خير مأجور بدارد . به اين ترتيب مدرسه حقاني تأسيس شد و اين برنامه در آن‌جا اجرا شد. در اين مدارس باز مقداري از وقت ما مي‌گذشت و صرف مي‌شد.

در سال ۱۳۴۱ انقلاب اسلامي با رهبري امام و روحانيت نهادينه شد. شركت فعال روحانيت نقطه عطفي در تلاشهاي انقلابي مردم مسلمان ايران به وجود آورده بود. من نيز در اين جريانها حضور داشتم تا اين كه در همان سالها ما در قم به مناسبت تقويت پيوند دانش‌آموز و فرهنگي و دانشجو و طلبه به ايجاد كانون دانش‌آموزان قم دست زديم و مسئوليت مستقيم اين كار را برادر و همكار و دوست عزيزم مرحوم شهيد دكتر مفتح به دست گرفتند.[وحدت حوزه و دانشگاه]

بسيار جلسات جالبي بود. در هر هفته يكي از ما سخنراني مي‌كرديم و دوستاني از تهران مي‌آمدند و گاهي مرحوم مطهري و گاهي ديگران از مدرسين قم مي‌آمدند.

در يك مسجد طلبه و دانش‌آموز و دانشجو و فرهنگي همه دور هم مي‌نشستند و اين در حقيقت نمونه ديگري از تلاش براي پيوند دانشجو و روحاني بود و اين بار در رابطه با مبارزات و رشد دادن و گسترش دادن به فرهنگ مبارزه و اسلام. اين تلاشها و كوششها بر رژيم گران آمد و در زمستان سال ۴۲ من را ناچار كردند كه از قم خارج بشوم و به تهران بيايم.

سال ۴۲ به تهران آمدم و در ادامه كارها با گروه‌هاي مبارز از نزديك رابطه برقرار كرديم. با جمعيت هيئتهاي مؤتلفه رابطه فعال و سازمان يافته‌اي داشتيم و در همين جمعيتها بود كه به پيشنهاد شوراي مركزي اينها، امام يك گروه چهار نفري به عنوان شوراي فقهي و سياسي تعيين كردند: مرحوم آقاي مطهري، بنده، آقاي انواري و آقاي مولائي.

اين فعاليتها ادامه داشت. در همان سالها به اين فكر افتاديم كه با دوستان كتاب تعليمات ديني مدارس را كه امكاني براي تغييرش فراهم آمده بود، تغيير بدهيم. دور از دخالت دستگاه‌هاي جهنمي رژيم، در جلساتي توانستيم اين كار را پايه‌گذاري كنيم.

پايه برنامه جديد و كتابهاي جديد تعليمات ديني با همكاري آقاي دكتر باهنر و آقاي دكتر غفوري و آقاي برقعي و بعضي از دوستان، آقاي رضي شيرازي كه مدت كمي با ما همكاري داشتند و برخي ديگر مانند مرحوم آقاي روزبه كه نقش مؤثري داشتند، فراهم شد.

سال ۱۳۴۱ اگر اشتباه نكرده باشم، ۴۱ يا اوايل ۴۲ بود. در جشن مبعثي كه دانشجويان دانشگاه تهران در اميرآباد در سالن غذاخوري برگزار كرده بودند، از من دعوت كردند تا سخنراني كنم.

در اين سخنراني موضوعي را به عنوان مبارزه با تحريف كه يكي از هدفهاي بعثت است، مطرح كردم. در اين سخنراني طرح يك كار تحقيقاتي اسلامي را ارائه كردم كه آن سخنراني بعدها در مكتب تشيع چاپ شد.

مرحوم حنيف نژاد و چند تاي ديگر از دانشجويان كه از قم آمده بودند، و عده‌اي ديگر از طلاب جوان كه آن‌جا بودند، اصرار كردند كه اين كار تحقيقاتي آغاز بشود. در پاييز همان سال ما كار تحقيقاتي را با شركت عده‌اي از فضلا در زمينه حكومت در اسلام آغاز كرديم.

ما همواره به مسئله سامان دادن به انديشه حكومت اسلامي و مشخص كردن نظام اسلامي علاقه‌مند بوديم و اين را به صورت يك كار تحقيقاتي آغاز كرديم . اين كارهاي مختلف بود كه به حكومت گران آمد و من را ناچار كردند به تهران بيايم. كه در تهران نيز آن همكاري را با قم ادامه مي‌داديم.

بعد از چند ماه، فشار دستگاه كم شد. باز گاهي آمد و شد مي‌كرديم، هم براي مدرسه حقاني و هم براي همين جلسات حكومت در اسلام كه البته بعدها ساواك اينها را گرفت و دوستان ما را تارومار كرد.

در سال ۱۳۴۳ كه تهران بودم و سخت مشغول اين برنامه‌هاي گوناگون، مسلمانهاي هامبورگ به مناسبت تأسيس مسجد هامبورگ كه به دست مرحوم آيت الله بروجردي صورت گرفته بود، به مراجع فشار آورده بودند كه چون مرحوم محققي به ايران آمده بودند، بايد يك روحاني ديگر به آنجا برود.

اين فشارها متوجه آيت الله ميلاني و آيت الله خوانساري شده بود و آيت الله حائري و آيت الله ميلاني به بنده اصرار كردند كه بايد به آن‌جا برويد.

آقايان ديگر هم اصرار مي‌كردند، از طرفي ديگر چون شاخه نظامي هيئتهاي مؤتلفه تصويب كرده بودند كه منصور را اعدام كنند و بعد از اعدام انقلابي منصور، پرونده دنبال شد؛ اسم بنده هم در آن پرونده بود.

دوستان فكر مي‌كردند كه به يك صورتي من را از ايران خارج كنند تا خارج از كشور مشغول فعاليتهايي باشم. وقتي اين دعوت پيش آمد، به نظر دوستان رسيد كه اين زمينه خوبي است كه بنده بروم و آن‌جا مشغول فعاليت بشوم.

البته خودم ترجيح مي‌دادم كه در ايران بمانم. مي‌گفتم كه هر مشكلي كه پيش بيايد، اشكالي ندارد. ولي دوستان عقيده داشتند كه بروم خارج بهتر است. مشكل من گذرنامه بود كه به من نمي‌دادند، ولي دوستان گفتند از طريق آيت الله خوانساري مي‌شود گذرنامه را گرفت و در آن موقع اين گونه كارها از طريق ايشان حل مي‌شد و آيت الله خوانساري اقدام كردند و گذرنامه را گرفتند.

به اين طريق مشكل گذرنامه حل شد و در رابطه با اين آقايان مراجع، بخصوص، آيت الله ميلاني، به هامبورگ رفتم. دشواري كار من اين بود كه از فعاليتهايي كه اين‌جا داشتيم، دور مي‌شدم و اين براي من سنگين بود و تصميم اين بود كه مدت كوتاهي آن‌جا بمانم و كارها كه سامان گرفت، برگردم.

ولي در آن‌جا احساس كردم كه دانشجويان واقعاً به يك نوع تشكيلات مثلِ تشكيلات اسلامي محتاج هستند. چون جوانهاي عزيز ما از ايران با علاقه به اسلام مي‌گرويدند ولي كنفدراسيون و سازمانهاي الحادي چپ و راست اين جوانها را منحرف و اغوا مي‌كردند.

تا اين كه با همت چند تن از جوانهاي مسلماني كه در اتحاديه دانشجويان مسلمان در اروپا بودند و با برادران عرب و پاكستاني و هندي و افريقايي و غيره كار مي‌كردند، و بعضي از آنها هم در اين سازمانهاي دانشجويي ايراني هم بودند، هسته اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانشجويان گروه فارسي زبان آن‌جا را به وجود آورديم و مركز اسلامي گروه هامبورگ سامان گرفت.

فعاليتهايي براي شناساندن اسلام به اروپاييها و فعاليتهايي براي شناساندن اسلام انقلابي به نسل جوانمان داشتيم. بيش از ۵ سال آن‌جا بودم كه در طي اين ۵ سال يك بار به حج مشرف شدم.

سفري هم به سوريه و لبنان داشتم و بعد به تركيه رفتم براي بازديد از فعاليتهاي اسلامي آن‌جا و تجديد عهد با دوستان و مخصوصاً برادر عزيزمان آقاي صدر (امام موسي صدر) كه اميدوارم هر جا هست مورد رحمت خداوند باشد و ان‌شاءالله به آغوش جامعه مان باز گردد. در سال ۱۳۴۸ سفري هم به عراق كردم و به خدمت امام رفتم، و به هر حال كارهاي آن‌جا سروسامان گرفت و در سال ۱۳۴۹ به ايران آمدم.

اما مطمئن بودم كه با اين آمدن امكان بازگشتم كم است. يك ضرورت شخصي ايجاب مي‌كرد كه حتماً به ايران بيايم. به ايران آمدم و همان‌طور كه پيش‌بيني مي‌كردم مانع بازگشتم شدند.

در اين‌جا مدتي كارهاي آزاد داشتم كه باز مجدداً قرار شد كار برنامه‌ريزي و تهيه كتابها را دنبال كنيم، و همچنين فعاليتهاي علمي را در قم ادامه داديم و در رابطه با مدرسه حقاني فعاليتهاي تحقيقاتي گسترده‌اي را با همكاري آقاي مهدوي كني و آقاي موسوي اردبيلي و مرحوم مفتح و عده‌اي ديگر از دوستان، انجام داديم.

بعد مسئله تشكيل روحانيت مبارز و همكاري با مبارزات، بخشي از وقت ما را گرفت. تا اين‌كه در سال ۱۳۵۵ هسته‌هايي براي كارهاي تشكيلاتي به وجود آورديم و در سال ۱۳۵۶-۱۳۵۷ روحانيت مبارز شكل گرفت و در همان سالها درصدد ايجاد تشكيلات گسترده مخفي يا نيمه مخفي و نيمه علني به عنوان يك حزب و يك تشكيلات سياسي بوديم.

در اين فعاليتها دوستان هميشه همكاري مي‌كردند. در سال ۵۶ كه مسائل مبارزاتي اوج گرفت، همه نيروها را متمركز كرديم در اين بخش، و بحمدالله با شركت فعال همه برادران روحاني در راهپيمائيها، مبارزات به پيروزي رسيد.

البته اين را باز فراموش كردم بگويم، از سال ۵۰ يك جلسه تفسير قرآني را آغاز كردم كه در روزهاي شنبه به عنوان مكتب قرآن برگزار مي‌شد و مركزي بود براي تجمع عده‌اي از جوانان فعال از برادرها و خواهرها كه در اين اواخر حدود ۴۰۰ الي ۵۰۰ نفر شركت مي‌كردند؛ جلسات سازنده‌اي بود.

در سال ۵۴ به دليل تشكيل اين جلسات و فعاليتهاي ديگر كه در رابطه با خارج داشتيم، ساواك مرا دستگير كرد. چند روزي در كميته مركزي بودم، كه با اقداماتي كه قبلاً كرده بوديم توانستيم از دست آنها خلاص شويم.

البته قبلاً مكرر ساواك من را خواسته بود، قبل از مسافرتم و بعد از آن. ولي در آن موقع بازداشتها موقت و چند ساعته بود. اين بار چند روز در كميته بودم و آزاد شدم، ديگر آن جلسه تفسير را نتوانستيم ادامه بدهيم.

تا در سال ۵۷ بار ديگر به دليل فعاليت و نقشي كه در اين برنامه‌هاي مبارزاتي و راهپيمائيها داشتيم در روز عاشورا مرا دستگير كردند و به اوين و بعد به كميته بردند و باز آزاد شدم، و به فعاليتهايم ادامه دادم تا سفر امام به پاريس.

بعد از رفتن امام به پاريس چند روزي خدمت ايشان رفتيم و هسته شوراي انقلاب با نظرهاي ارشادي كه امام داشتند و دستوري كه ايشان دادند تشكيل شد. شوراي انقلاب ابتدا هسته اصلي‌اش مركب بود از آقاي مطهري، آقاي هاشمي رفسنجاني و آقاي موسوي اردبيلي و آقاي باهنر و بنده.

بعدها آقاي مهدوي كني، آقاي خامنه‌اي[مقام معظم رهبري] و مرحوم آيت الله طالقاني و آقاي مهندس بازرگان و دكتر سحابي و عده ديگر هم اضافه شدند.

تا بازگشت امام به ايران؛ كه فكر مي‌كنم از بازگشت امام به ايران به اين طرف فراوان در نوشته‌ها گفته شده كه ديگر حاجتي نباشد درباره‌اش صحبت كنيم.

 [حكومت يعني مردم] [صداقت در سياست، عبادت است] [پاكان سرباخته] [ترور؛ راه

بي‌فرجام] [او در سياست از دايره اخلاق خارج نشد] [زندگاني و مبارزات شهيد بهشتي]

[بنيان فرهنگي انقلاب را مطهري و بهشتي بنا نهادند] [معتقدبه خدمت بود،نه تشنه قدرت]

[ضرورت بازانديشي در تاريخ انقلاب] [با بهشتي در سپيده دم انقلاب] [تنديس شهيد

بهشتي در تهران] [چشم به‌آينده] [حق آموختني است] [همچنان ناشناخته] [دكتر

بهشتي؛ تحزب و آزادي] [بيان اسلام اصيل] [نظام جمهوري اسلامي از ديدگاه شهيد

بهشتي] [مديريت كارآمد با نگاه به سيره شهيد بهشتي] [از جنس انديشه و تقوا]

[الگوي مديريت زيبا] [با بهشتي در سپيده دم انقلاب] [آزادي بيروني، مقدمه آزادي معنوي]
در خاتمه بايد بگويم كه خانواده ما سه فرزند داشت، من و دو خواهرم كه هم اكنون هر دو خواهرم در قيد حياتند. ولي پدرم در سال ۱۳۴۱ به رحمت ايزدي پيوست و مادرم هنوز در قيد حيات است.

مرگ پدر در زندگي ما جز تأثير عاطفي و بار مسئوليت براي مادر و خواهرانم تأثير ديگري نداشت. در واقع تأثير شكننده‌اي نداشت، البته از نظر عاطفي چرا، من بسيار ناراحت شدم ولي چنان نبود كه در شيوه زندگي من تأثير بگذارد. آن موقع من ازدواج كرده بودم و فرزند هم داشتم.

من ارديبهشت سال ۱۳۳۱ با يكي از بستگانم ازدواج كردم كه او هم از يك خانواده روحاني است و ثمره ازدواجمان تا امروز، ۲۹ سال زندگي مشترك با سختيها و آسايش‌ها و تلخي‌ها و شاديها بوده است.

چون همسرم همه جا همراه من بود، در خارج همين‌طور، در اين‌جا همين‌طور، و چهار فرزند؛ دو پسر و دو دختر.

من در هامبورگ اقامت داشتم، ولي حوزه فعاليتم كل آلمان به خصوص اطريش بود و يك مقدار كمي هم سوئيس و انگلستان بود؛ و با سوئد، هلند، بلژيك، امريكا، ايتاليا، فرانسه، به صورت كتبي ارتباط داشتيم.

من بنيانگذار اين انجمنها بودم و با آنها همكاري مي‌كردم و مشاور بودم و در سخنرانيها، مشورتهاي تشكيلاتي و سازمان‌دهي شركت مي‌كردم و مختصر كمكهاي مالي كه از مسجد مي‌شد، براي آنها مي‌بردم.

يك سمينار اسلامي بسيار خوبي براي آنها در مسجد هامبورگ به‌طور شبانه‌روزي تشكيل داديم. سمينار جالبي بود و نتايج آن هم در چند جزوه در حوزه‌ها پخش شد.

جزوه‌هاي «ايمان در زندگي انسان»،«كدام مسلك» در آن موقع پخش مي‌شد كه جزوه‌هاي مؤثري هم بود.

اولين دوستان در حوزه كه خيلي با هم مأنوس بوديم و هم بحث بوديم: آقاي حاج سيد موسي شبستري زنجاني از مدرسين برجسته قم هستند، آقايان سيد مهدي روحاني، آذري قمي، مكارم شيرازي، امام موسي صدر، اينها دوستاني بودند كه پيش از همه با هم بحث داشتيم.

كتابهايي كه بنده تاكنون نوشته‌ام عبارتند از :

۱. خدا از ديدگاه قرآن
۲. نماز چيست؟
۳. بانكداري و قوانين مالي اسلام
۴. يك قشر جديد در جامعه ما
۵. روحانيت در اسلام و در ميان مسلمين
۶. مبارز پيروز
۷. شناخت دين
۸. نقش ايمان در زندگي انسان
۹. كدام مسلك
۱۰. شناخت
۱۱. مالكيت

منبع: خبرگزاري جمهوري اسلامي
با همكاري بنياد نشر آثار وانديشه شهيد بهشتي

منبع:ايران مطلب

br نوشته شده در تاريخ ۲۹ خرداد ۱۳۹۴ توسط احمداسماعيلي كريزي نظرات (0)
برچسب‌ها: زندگينامه شهيد دكتر بهشتي،
ادامه مطلب
 

عزل بني صدر

o6647_IMG_20150202_2230323.jpg

دوران كارآموزي قضائي مصادف شد با بيستم خرداد1360روزعزل بني صدر از فرماندهي كل قوا توسط امام خميني و رأي به عدم كفايت سياسي وي از طرف مجلس شوراي اسلامي و اغتشاشات پايتخت. درگيريهاي خياباني منافقين با مردم همراه با قتل و غارت و تخريب اموال دولتي و غير دولتي توسط آنان، كه خاطرات تلخي براي امت ايران است .
اعلام جنگ مسلحانه
منافقين در تاريخ سي و يكم خرداد با صدور اطلاعية سياسي نظامي شمارة 25، اعلام جنگ مسلحانه عليه نظام مقدس جمهوري اسلام كردند. ترور افراد حزب اللهي و شخصيتها‌ي سياسي مذهبي و ايجاد رعب و وحشت و نا امني دركشور در راس برنامه‌هاي آنان قرار گرفت وضعيت سياسي اجتماعي سختي بر كشور حكم فرما بود. از يك طرف جنگ تحميلي از يك سو عزل رئيس جمهور و از طرف ديگر در گيريهاي داخلي. فقط خدا نگهدار كشور بود و بس.

منبع : كتاب خاطرات زيبانوشته حجت الاسلام علي اسماعيلي كريزي

karizi.monoblog.irوبلاگ بررودكريز

br نوشته شده در تاريخ ۲۹ خرداد ۱۳۹۴ توسط احمداسماعيلي كريزي نظرات (0)
برچسب‌ها: خاطرات زيبا،علي اسماعيلي كريزي، عزل بني صدر،اعلام جنگ مسلحانه منافقين،
ادامه مطلب
 

زندگينامه حجت الاسلام والمسلمين علي اسماعيلي كريزي
زندگي نامه

x97010__.jpg

خورشيد بود و ماه بود و ستاره، كوه بود و دشت بود و رودخانه،  درخت بود و جنگل و خاشاك بيابان وچرخ ايام طبق سنت ديرينة الهي و براساس ارادة خالق كون و مكان در گردش بود.
بامداد چهاردهم فروردين يك هزار و سيصد و سي و چهار شمسي، در بخش كوهسرخ از توابع شهرستان كاشمر، در روستايي بين دو نهر بنام كريز با درختاني سرسبز و كوههايي سربفلك كشيده كه آبشار زيبا و پرطراوتي را در آغوش عطوفت دارد و بيابانهاي خشك وخشن، امّا سرشار از معادن و نعمتهاي مختلف خدادادي از مادري به نام معصومه، از سلسلة مرحوم حاج احمد يزداني و از پدري به نام غلام حسين از قبيلة مرحوم كربلايي اسماعيل، كه هر دو قبيله در تعهّد، تديّن، تقوا، حفظ امانت و صداقت در منطقه، شهره عام و خاص بودند طفلي به جهان چشم گشود. مادر به خانه‌داري اشتغال داشت و پدر به كشاورزي و بعضاً در كنار آن دامداري. پدر و مادر كه قلبشان و تمامي ‌وجودشان سرشار از حبّ اهل بيت(عليهم السلام) و انس با قرآن بود    -طوري كه مادر در ايام فراقت هر سه روز يك ختم قرآن داشت و پدر نيز در خلال كار و اشتغالات فراوان، آني از قرائت قرآن و توجه به معاني آيات غافل نبود- وي را علي ناميدند و از ابتدا با تعاليم ديني آشنا نمودند، باشد كه نورچشمشان گردد. بلبلي خون دلي خورد و گلي حاصل كرد.
تعليمات ديني قبل از سن مدرسه
دوران سختي بود. سايه شوم حاكميت طاغوت، همه جا را فرا گرفته بود. مدارس جديد كمتر به مباني ديني مي‌پرداختند و افراد متديّن به شدّت از فرستادن فرزندانشان به اين گونه مدارس، گريزان بودند. لذا ازسن پنج سالگي طبق سنت روستا، وي را به مكتب خانه فرستادند و در محضر اساتيد محلي مرحومين علي محمد صميمي، آقاي مجنوني، كربلايي شيخ توفيقي، قرآن كريم وكتبي همچون صد كلمة اميرالمؤئمنين(عليه السلام) حيات القلوب و طوفان و امثال آن را همراه با اصول و فروع ديني و برخي واجبات و محرمات آموخت. روي خاكي و نم چشم مرا خوار مدار.
مدرسة كلاسيك
سرانجام پس از ترديدهاي فراوان، به خاطر جوّي كه برمدارس جديد حاكم بود؛ - زيرا نوعاً كسي كه تحصيلات جديد را ادامه مي‌داد از تعاليم ديني جدا مي‌شد- با توصية برخي از معلمين آموزش و پرورش كه در جوّ آن روز نسبتاً افراد متديّني بودند وكمي ديرتر از سن مدرسه اجازة ثبت نام دركلاس اول ابتدايي توسط پدر صادر شد. لكن با معلمين شرط كردند كه در ماه مبارك رمضان، در كلاسهاي تجويد و قرائت قرآن كريم -كه در مسجد روستا توسط استاد: مرحوم شيخ حسن اداره مي‌شد- شركت نمايد.
دوران دبستان
باتوجه به زمينة تعاليم قرآني در مدرسه هميشه از شاگردان ممتاز بوده و به همكلاسي هايم نيز در زمينه ي املاء و انشاء و قرائت فارسي كمك مي كردم و توجهاً به صبغة ديني و اقامة نماز از كلاس سوم ابتدايي كه توسط پدر وادار به آن شده بودم، سال چهارم ابتدايي به بعد بعضاً نماز ظهر و عصر را در مدرسه امامت مي كردم و با صداي بلند مي‌خواندم تا ديگران ياد بگيرند.
حوزه علميه
پس ازاتمام دوره ابتدايي درنيمة دوم سال 1348هجري شمسي پدرم با تشويق وترغيب فراوان و طبق آرزوي ديرينه اش، اينجانب را به همراه پسرعمويم شيخ اسماعيل از روستا‌ي كريز به شهرستان كاشمر آورده و در مدرسه ي علميّة مرحوم حاج سلطان به متصدي مدرسه، مرحوم آيت الله سعيدي سپردند و حجره‌اي براي دو نفر در مدرسه تهيه و پس از تحويل لوازم اوليّة كمي كه با خود از روستا آورده يا بعضاً آن را خريداري نموده بودند، تنها گذاشته و خودشان بازگشتند.
لازم به يادآوري است كه مرحوم آيت الله سعيدي بر درس و بحثهاي حوزه نظارت مستقيم مي‌كردند و دفتري داشتند، شبيه دفتر تعيين وقتِ محاكم قضايي، كه با نظم خاصّي اسامي همه طلاب مدرسه در آن قيد شده بود و هر ماه، مواد درسي تا ماه بعد اعلام مي‌شد و سر ماه امتحان گرفته مي‌شد و دروس حوزه ازكتاب نصاب الصبيان شروع مي‌شد. علاوه برآن براي هر فردي سي مسئله از ابتداي رسالة علميه و سي صفحه، از گلستان سعدي و پس ازاتمام گلستان سي صفحه از كتاب كليله و دمنه، جهت رونويسي تعيين مي‌گرديد و اگر كسي در آزمون قبول نمي‌شد، تجديد محسوب شده و شهريه حوزه را -كه ماهي سي تومان پول و حواله پانزده كيلو نان سنگگ بود- دريافت نمي‌كرد.

زندگي نامه مختصر حجت الاسلام والمسلمين علي اسماعيلي كريزي نقل از كتاب خاطرات زيبا

br نوشته شده در تاريخ ۲۸ خرداد ۱۳۹۴ توسط احمداسماعيلي كريزي نظرات (0)
برچسب‌ها: زندگينامه حجت الاسلام والمسلمين علي اسماعيلي كريزي،
ادامه مطلب
 

دعاي روز دوم ماه مبارك رمضان

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

 

"اللهمّ قَرّبْني فيهِ الي مَرْضاتِكَ و جَنّبْني فيهِ من سَخَطِكَ و نَقماتِكَ و وفّقْني فيهِ لقراءةِ آياتِكَ برحْمَتِكَ يا أرْحَمَ‌ الرّاحِمين"

 

خدايا نزديك كن مرا در اين ماه به سوي خوشنوديت و بركنارم دار در آن از خشم و انتقامت و توفيق ده مرا در آن براي خواندن آيات قرآن به رحمت خودت اي مهربانترين مهربانان.

br نوشته شده در تاريخ ۲۸ خرداد ۱۳۹۴ توسط احمداسماعيلي كريزي نظرات (0)
برچسب‌ها: دعاي روز دوم ماه مبارك رمضان،
ادامه مطلب
 

 

دعاي روز دوم ماه مبارك رمضان متحرك

 

فضيلت و اعمال ماه مبارك رجب و گلچين|صفا|فقط باذكر منبع: safaa.rozblog.com و Account Suspended

 

 

 

 

 

انواع نماز ،نمازهاي مستحبي,اعمال مستحبي و نمونه سوال رياضي ششم ابتدايي ترم دوم و صفحه نخست - اولدوز توريسم

br نوشته شده در تاريخ ۲۸ خرداد ۱۳۹۴ توسط احمداسماعيلي كريزي نظرات (0)
برچسب‌ها: دعاي روز دوم ماه مبارك رمضان متحرك،
ادامه مطلب
 

دعاي روز دوم ماه مبارك رمضان

دعاي روز دوم ماه مبارك رمضان

دعاي روز دوم ماه مبارك رمضان

 

بسم الله الرحمن الرحيم

"اللهمّ قَرّبْني فيهِ الي مَرْضاتِكَ و جَنّبْني فيهِ من سَخَطِكَ و نَقماتِكَ و وفّقْني فيهِ لقراءةِ آياتِكَ برحْمَتِكَ يا أرْحَمَ‌ الرّاحِمين"

 

خدايا نزديك كن مرا در اين ماه به سوي خوشنوديت و بركنارم دار در آن از خشم و انتقامت و توفيق ده مرا در آن براي خواندن آيات قرآن به رحمت خودت اي مهربانترين مهربانان.

 

br نوشته شده در تاريخ ۲۸ خرداد ۱۳۹۴ توسط احمداسماعيلي كريزي نظرات (0)
برچسب‌ها: دعاي روز دوم ماه مبارك رمضان،
ادامه مطلب
 

دعاي روز دوم رمضان

 

 

    

   
 
   

 

 

 

دعاي روز دوم ماه مبارك رمضان                                                          

 

 

 

اللهمّ قَرّبْني فيهِ الى مَرْضاتِكَ وجَنّبْني فيهِ من سَخَطِكَ و نَقماتِكَ و وفّقْني فيهِ لقرآئةِ آياتِكَ برحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرّاحِمين.

خداوندا، مرا در اين روز به رضا و خشنوديت نزديك ساز و از خشم و غضبت دور فرما و براي قرائت آيات قرآنت توفيق ده، به حق رحمتت اي مهربان‌ترين مهربانان.

 

شرح دعاي روز دوم ماه مبارك رمضان «اللّهُمَّ قَرِّبْني فيهِ اِلى مَرْضاتِكَ وَ جَنِّبْني فيهِ مَنْ سَخَطِكَ و نَقْماتِكَ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِقِراءَةِ آياتِكَ بِرحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمين: خدايا نزديك كن مرا در اين ماه به سوى خوشنوديت و بر كنارم دار در آن از خشم و انتقامت و توفيق ده مرا در آن براى خواندن آيات قرآن به رحمت خودت، اى مهربانترين مهربانان» مي‌نويسد: در قسمت اول دعاي روز دوم ماه مبارك رمضان نزديكي به خشنودي خدا و دوري از خشم او را مسألت مي‌كنيم.
هر كس كه به سوي رضايت خداوند حركت كند، از خشم او دور مي‌شود و هر كسي كه از خشنودي و رضايت خداوند فاصله بگيرد، حتماً به طرف خشم الهي در حركت است. زيرا اين دو با هم رابطه متقابل دارند. در دعايي كه پس از يكي از نمازهاي شب نيمه‌شعبان وارد شده است، اين چنين آمده است: «اَعُوذُ بِعَفْوِكَ مِنْ عِقابِكَ وَ اَعُوذٌ بِرِضاكَ مِنْ سَخَطِكَ...‌» «خدايا از مجازاتت به بخششت و از خشمت به خشنوديت پناه مي‌برم». [الكافي، ج 3، ص 469] البته جلب رضايت خدا و اجتناب از خشم او توسط انجام دستورات الهي و ترك معاصي امكان‌پذير است.
هنگامي اين دعا به موضوع اجابت مقرون مي‌شود كه ما در كنار خواندن چنين دعايي، در مرحله عمل هم به گونه‌اي باشيم كه اعمال ما در مسير كسب رضايت خداوند و دوري از خشم او باشد. هنگامي كه امام صادق (ع) براي اقامه نماز از منزل به سوي مسجد حركت مي‌كردند مشغول اين دعا مي‌شدند: «... خَرَجْتُ أبْتِغاءَ رِضوانِكَ وأجْتِنابَ سَخَطِكَ ...» «خدايا براي كسب خشنودي تو و دوري از خشمت خارج شدم...» [مستدرك الوسائل، ج 3، ص 437] و اين نشان مي‌دهد كه يكي از مصاديق اين دعا، اقامه نماز مي‌باشد.
اينك به بيان مختصر چند نمونه، از مصاديق رضا و سخط الهي مي‌پردازيم:
امام باقر(ع) فرمودند: «خشنودي خداوند بلندمرتبه در اطاعت از امام، پس از كسب معرفت اوست». [الكافي، ج 1،‌ 185]
در حديث ديگري نيز اميرالمومنين علي (ع) فرمودند: «نشانه رضايت خداوند از بنده، رضايت بنده به تمام مقدرات خداوند است ـ چه آن مقدرات خوش آيند، و چه ناخوشايند باشند ـ». [غررالحكم، ص 104]
حضرت امام حسين (ع) هم فرمودند: «رضايت خداوند بلندمرتبه در رضايت اهل‌بيت است». [بحارالانوار، ج 44، ص 367]
پيامبر اكرم (ص)فرمودند: «هر كه شب را صبح كند در حالي كه در قلبش خيانت و نيرنگي نسبت به برادر مسلمانش داشته باشد، آن شب را در خشم خداوند صبح كرده است». [من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 15]
حضرت علي (ع) فرمودند: «بنده‌اي كه بغض ما را در دل داشته باشد، خداوند بر او خشم مي‌نمايد». [بحارالانوار، ج 27، ص 179]
پيامبر اسلام(ص) فرمودند: «رضايت خدا در رضايت پدر و مادر و خشم خداوند در خشم آنهاست» [مستدرك‌الوسائل، ج 14، ص 286]
در قسمت دوم اين دعا از خداوند مي‌خواهيم توفيق تلاوت آيات قرآن نصيب ما كند.
در قرآن كريم و روايات مأثوره و سيره اهل‌بيت پيامبر (ص) مطالب فراواني در آثار، فوايد و ثواب تلاوت قرآن و آداب آن ذكر شده است كه به نمونه‌هايي از آن مي‌پردازيم:
قرآن مي فرمايد: فَاقْرَؤُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ [سوره مزمل ـ آيه 20] هر چه مي‌توانيد قرآن تلاوت كنيد.
وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا [سوره مزمل ـ آيه 4] قرآن را آرام و شمرده و با دقت و تأمل بخوان.
فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ [سوره نحل ـ آيه 98] هر گاه قرآن تلاوت كردي، پس از شيطان رانده شده به خداوند پناه ببر.

br نوشته شده در تاريخ ۲۸ خرداد ۱۳۹۴ توسط احمداسماعيلي كريزي نظرات (0)
برچسب‌ها: دعاي روز دوم رمضان،
ادامه مطلب
 

 

تصاوير/ مراسم تشييع 175 شهيد غواص و 100 شهيد گمنام دفاع مقدس(2)

 

  26 خرداد 1394 ساعت 20:15

تصاوير/ مراسم تشييع 175 شهيد غواص و 100 شهيد گمنام دفاع مقدس(2)


پيكر مطهر ۱۷۵ شهيد غواص و ۱۰۰ شهيد گمنام با حضور گسترده و پرشور مردم تهران از مسير خيابان پيروزي به ميدان بهارستان و معراج شهدا تشييع شد.
تصاوير/ مراسم تشييع 175 شهيد غواص و 100 شهيد گمنام دفاع مقدس(2)
























































خبرگزاري دفاع مقدس*





[ جمعه 23 مرداد 1394  ] [ 10:01 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ


استان خراسان رضوی:شهرستان مشهدمقدس

آمار سايت
كل بازديدها : 4079756 نفر
تعداد نظرات : 49 عدد
تاريخ ايجاد وبلاگ : پنج شنبه 14 خرداد 1394  عدد
كل مطالب : 13380 عدد
آخرين بروز رساني : یک شنبه 3 فروردین 1399 
کد موزیک آنلاین برای وبگاه
امکانات وب