کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

چشمه سلطان ولی کریز
چشمه سلطان ولی کریز
 
نويسندگان
 

 

امام حسین ( ع) از کتاب یا حسن کربلا نوشته حجت الاسلام علی ا سماعیلی کریزی

 

 

حسین (ع )

o6647_IMG_20150202_2230323.jpg

نسیم روزگار، سوم شعبان سال امام چهارم هجری قمری را ورق زد،نوری طالع شد،ستار ه ای به درخشید، دومين فرزند ،على (ع) وفاطمه (س) جهان بشریت را منور ساخت،جشن وسرور افلاکیان راغرق شادی کرد، خبر مسرت بخش ولادتش پيامبر گرامى اسلام (ص ) را راهی خانه حضرت على (ع) و فاطمه( س ) ساخت، اراده فرمود نوردیده اش رابه بیند. او را در پارچه اى سفید پيچيده و خدمت رسول اكرم (ص ) تقدیم داشتند آن حضرت به گوش راست او اذان و به گوش چپش اقامه گفت.روزهاى اول ولادتش , امين وحى الهى نام شبیر یعنی حسین را از طرف خداوند برای او به ارمغان آورد ولادت ایشان ده ماه وبیست روز پس ازتولد برادرشان امام حسن (ع) اتفاق افتاده است.هفتمین روز ولادت , گوسفندى را به عنوان عقيقه ذبح کردند , سرنوزاد را تراشيده هم وزن موى سر او نقره صدقه دادند . دوران خوش کودکی ،دامن پرمهر مادر ، زانوی محبت پدر ، روی شانه ودوش پیامبر( ص) ، ابراز علاقه شدید وی وبوسه های پدرانه اش برلب وصورت وپیشانی ولب خندهای ملیح او باحسین وبیان جمله معروف پیامبر (ص): حسین منی وانا من حسین، یعنی حسین از من است ومن از حسینم، وخاطرات زیبای حضور خانوادگی در زیر عبا ،که حدیث شریف کسا آن را به تصویر کشیده است ،وعضو مؤثر جریان مباهله بودن ، به سرعت گذشت،هنوز بیش از شش سال وچندماه از عمر شریف خود را سپری نکرده بود که با رحلت جانکاه جد بزرگوارش پیامبر گرامی اسلام (ص) مواجه گشت ، وپس از آن شاهد انحراف ولایت از مسیر اصلی خود، وبیست وپنج سال خانه نشینی ومظلومیت پدر و گریه های پرمعنی مادر ودر نهایت هجو م به خانه وحی ، و شهادت مادر بود، مدت سى سال با پدر زيست . پدرى كه جز به انصاف حكم نكرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانيد , در تمام اين مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت كرد,ومانند يك سرباز فداكار، به اتفاق برادر بزرگوارش امام حسن( ع) در جنگهاى جمل , صفين و نهروان شركت داشت.پس از شهادت حضرت على (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به حسن بن على ع ), فرزند بزرگ اميرالمؤمنين (ع ), منتقل گشت امام حسین (ع ) یار،و همراه برادر بود. وقتى بنا به مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن ع ) مجبوربه پذیرش آتش بسی به نام صلح با معاويه شد،امام حسين (ع ) شريك رنج های وی گردید حتى يك روز كه معاويه[1] , در حضور امام حسن ع ) وامام حسين (ع) دهان آلوده اش را به بدگويى نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان اميرمؤمنان ع) گشود, امام حسين( ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاويه بشكند و سزاى ناهنجاريش را به كنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سكوت و خاموشى فراخواند ،امام حسين( ع ) پذيرا شد و به جايش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاويه برآمد, و با بيانى رسا و كوبنده خاموشش ساخت .چون امام حسن (ع) از دنيا رحلت فرمود, امامت به امام حسين( ع ) منتقل شد، وی مي ديد كه معاويه با اتكا به قدرت اسلام , بر اريكه حكومت اسلام به ناحق تكيه زده , سخت مشغول تخريب اساس جامعه اسلامى و قوانين خداوند است ، از اين حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج مي برد, ولى شرایط برای قیام ومباره فراهم نبود،و نمي توانست او را از جايگاه حكومت اسلامى پايين بكشد, فعلا وظیفه سکوت است، چنانچه برادرش امام حسن( ع ) نيز وضعى مشابه او داشت.امام حسين (ع ) مي دانست اگر تصميمش را آشكار سازد پيش از هر جنبش و حركت مفيدى اورا به قتل مي رسانند، او از مرگ نمی ترسد وشهادت را فوز عظیم می داند ،لکن می داند به علت عدم آگاهی مردم، دستگاه فریب کار معاویه،این قیام را، یک شورش معرفی کرده ،خون او، وهمراهانش را پایمال می کنند، ونتیجه ای عاید اسلام نخواهد شد، ناچار صبررا پيشه ساخت.بنابراين تا معاويه زنده بود, چون برادر زيست و علم مخالفت هاى بزرگ نيفراخت , جز آن كه گاهى محيط و حركات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مي گرفت و مردم رابه آينده نزديك اميدوار مي ساخت ،در تمام مدتى كه معاويه از مردم براى ولايتعهدى يزيد,بيعت مي گرفت , حسين( ع) به شدت با اومخالفت كرد, و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و وليعهدى او را نپذيرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاويه گفت و نامه اى كوبنده براى او نوشت، معاويه هم در بيعت گرفتن براى يزيد, به او اصرارى نكرد ،زیرا براساس تجارب گذشته می دانست که مقابله باحسین (ع) برای دستگاه حکومت سنگین تمام می شودوباید با اومدارا کرد، معاويه بن ابوسفیان درگذشت ويزيد پس از معاويه بر تخت حكومت اسلامى تكيه زد و خود را اميرالمؤمنين خواند و براى اين كه سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبيت كند, مصمم شد براى نامداران و شخصيتهاى اسلامى پيامى بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند. به همين منظور, نامه اى به حاكم مدينه به نام ولید بن عقبه [2] نوشت و در آن يادآور شد كه براى من از حسين( ع )بيعت

بگير و اگر مخالفت نمود اورا به قتل برسان فرماندار مدینه از امام (ع) دعوت کرد اين خبر را به امام حسين (ع )رساند و جواب مطالبه نمود. امام حسين (ع ) از مجلس خارج شد، وپاسخ رابه جلسه بعدی موکول کرد.

آغاز هجرت حسینی

درخلال این فرصت کوتاه امام (ع) تصمیم گرفت مدینه را به قصد مکه مکرمه ترک نماید،این تصمیم را با نزدیکان خود در میان گذاشت وبا دونفر از آنها مذاکرات طولانی تر شد یکی برادرش محمد بن حنفیه [3]بود ویکی خواهرش زینب کبری س [4]) هردوی آنها اعلام آمادگی کردند تا همراه برادر حرکت نمایند ،لکن امام (ع)به برادرشان محمدبن حنفیه فرمودند: اما تو درمدینه بمان واخبار صحیح وتحولات سیاسی اجتماعی مدینه را بطور مرتب برای من گزارش کن ومرا در

جریان امور قرارده ،سپس قلم وکاغذ خواستند وآن وصیت نامه معروف را نوشتند که در بخشی از آن فرموده اند: من برای شرارت وخوش گذرانی وفساد در روی زمین از مدینه خارج نمی شوم بلکه خروج من برای امر به معروف ونهی از منکر است وهمان راهی را می روم که جدم پیامبر گرامی اسلام( ص) وپدرم علی بن ابی طالب (ع) آن را پیمودند. وبه نفر دوم خواهرشان زینب س) فرمودند : اجازه شما دست شوهرت عبدالله بن جعفر[5] است ،ودرصورت موافقت مانعی برای همراهی شما وجود ندارد ،در آخرین لحظات یک بار دیگر به زیارت قبرجدش رسول گرامی اسلام( ص) می رود ،ودرمسیر برگشت بامروان بن حکم[6] مواجه می شودو او از امام می خواهد که در بیعت بایزید[7] پاسخ مثبت دهد، امام (ع) چنين فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام یعنی ما از خدائیم وبه سوی او باز می گردیم و در این صورت فاتحه اسلام را باید خواند بعد علت آن را بیان فرموده اند: اذا بليت الامة براع مثل يزيد، یعنی به خاطر اینکه امت اسلامی به حاکمی مانند یزید مبتلا شده است .فردی برمسند حکومت اسلامی نشسته است كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمي كند و این گونه زمامدارها با نيروى اسلام و به نام دین , اسلام را از بين ميبرند، امام حسين (ع ) تصمیم خودرا برای حرکتی سرنوشت ساز گرفته بود زیرا مي دانست اينك كه حكومت يزيد را به رسميت نشناخته است , اگر در مدينه بماند آنها آرام نخواهند نشست ودر اولین فرصت اورا به قتل مي رسانند، لذا دوروز به آخر ماه رجب مانده یابه عبارتی بیست وهفتم ماه رجب شبانه (شب بیست وهشتم) به طور مخفی همراه باخانواده خود از مدينه به سوى مكه حركت كرد.شاید تقارن این حرکت با سال روز بعثت پیامبر گرامی اسلام( ص) یعنی بیست وهفتم ماه رجب گویای این مطلب است که حکومت معاویه بن ابوسفیان[8] ویزید مردم را از اسلام جداکرده وبه جاهلیت قبل از اسلام کشانده است ،وبعثتی دوباره لازم است تااین جاهلیت را بر طرف سازد ودوباره اسلام را به جایگاه اصلی خود باز گرداند.

 


[1] - معاویه ، کنیه اش ، ابو عبد الرحمان، پدرش، صخر بن حرب، معروف به ابوسفیان و مادرش هند، معروف به هند جگرخوار بود. معاویه سه یا پنج سال پیش از بعثت رسول خدا (ص ) در مکه به دنیا آمد. چون مادرش دختر عتبه زنی بدکاره ، و از زنان معروفه و اهل پرچم بود هنگام تولد درباره‌ی این که پدر او کیست اختلاف شد،او را به چهار مرد نسبت میدهند.عمارة بن ولید بن مغیره،مسافربن ابی عمرو،ابی سفیان بن حرب و شخصی دیگر که احتمال دارد به نام صباح باشد به هر حال هند همسر رسمی ابوسفیان بود و به همین دلیل معاویه را به ابوسفیان نسبت دادند و بر این اساس وی از بنی امیه به شمار آمد او همراه پدرش در جنگ ،بدر ، خندق ،احد وچند جنگ دیگر با پیامبر( ص) جنگید. معاویه پس ازفتح مکه در بیست و سه سا لگی، به همراه پدرش ابو سفیان دین اسلام را پذیرفت. گروهی گفته‌اند معاویه به مقام کتابت وحی رسید، ولی معاویه در مکه ساکن بود وپیامبر( ص) بعد از فتح مکه به مدینه بازگشت و تا آخر عمر در مدینه زندگی کرد واین امر نمی تواند صحت داشته باشد، او اوّلین خلیفهٔ امویان است. مرگ معاویه در رجب سال 60 هجری در سن 78 سالگی در دمشق واقع شد ودرهمانجا به خاک سپرده شد.

 

[2] - ولید فرزند عقبه است پدر او در جنگ بدر در مقابل پیامبر( ص) بود و کشته شد اما ولید، هنگام فتح مکه درسال هشتم هجری قمری مسلمان شد. وی در ابتدا ظاهر خوبی داشت ، تا جائيكه رسول خدا( ص ) او را ماءمور جمع آوری زکات وصدقات قرارداد،وی به سوى قبيله بنى مصطلق رفت ،افراد قبيله وقتى شنيدند ماءمور پيامبر(ص) آمده ، به استقبال براى خوش آمد گوئى آمدند.چون در زمان جاهليت ميان وليد و اين قبيله خصومت و عداوت بوده خيال كرد آنها به كشتن او مهيا شدند،وبدون هیچ گونه تحقیق واقدامی آنجارا ترک کردو پس از مراجعه به مدينه نزد پيامبر آمد و گفت : اينان زكات مالشان را نمى دهند در حاليكه كه قضيه به عكس ‍ بود.
پيامبر (ص ) ناراحت شدند وخواستند سپاهى به طرف آن قبيله بفرستند ،كه خداوند ، آيه : ان جائکم فاسق بنباء ...را نازل فرمود: یعنی اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر شخص فاسقى براى شما خبر آورد تحقيق كنيد، بعد از نزول آيه وليد بعنوان فاسق شناخته شد، وکینه اهل بیت( ع) را به دل گرفت ، ولید از دشمنان سرسخت على (ع ) بود و سبب دشمنى وی این بود که وی از طرف خلیفه سوم به امارت کو فه منصوب شد و نماز صبح به امامت او خوانده مى شد، یك بار به جاى دو ركعت نماز صبح ، چهار ركعت خواند و معلوم شد اومشروب خورده و با حالت مستى نماز گزارده است ، لذا عثمان به ناچارو با مشورت على (ع ) بر ولید بن عقبه حد جارى كرد. بعد از کشته شدن عثمان، ولید به جزیره گریخت و در آنجا ماند تا اینکه درسال ۶۱ هجری قمری در رقه درگذشت.

 

[3] - محمد بن حنفیه پسر حضرت امیر(ع) مادر وی زنى بليغه،اهل فضل و كمال به نام خوله از قبیله بنی حنیفه است و در اينكه چگونه به خانه امير المؤمنين (ع) آمد و آن حضرت با وى ازدواج كرد اختلاف است برخی می گویند که او در جنگ یرموک اسیر شد و به مدینه آمد. ودر تقسیم غنائم سهم امیر المؤمنین( ع) شد محمد در سال ۱۶ یا 21 هجری متولد شد، کنیه اش ابوالقاسم وبه نام قبیله مادرش به ابن حنفیه ملقب گشت. ،او در علم، زهد، عبادت و شجاعت از مردان بزرگ روزگار بود ،. داستانهاى شجاعت وى در جنگهاى جمل و صفين در تاريخ مذكور است، در جنگ جمل پرچمدار سپاه امام علی (ع) بود فردی بصیر وآگاه به مسائل سیاسی زمان ومورد اعتماد امام حسن (ع) وامام حسین( ع) بود پس از مرگ معاویه و تصدی حکومت توسط یزید ،دستگاه اموی به امام حسین( ع) فشار آوردندکه باید با یزید بیعت کند ،لذا امام (ع) به منظور مخلفت با این موضوع ، تصمیم گرفت مدینه را به طرف مکه ترک کند ،هنگامی که جریان را با برادرش محمد بن حنفیه در میان گذاشت ،وی اعلام آمادگی کرد تا در رکاب حضرت حرکت کند ،لکن به امر امام ( ع) در مدینه ماند تامراقب اوضاع باشد واخبار صحیح را به امام (ع) برساند ،مدتی از اقامت امام حسین( ع) در مکه گذشته بود که محمد بن حنفیه نیز به آن حضرت ملحق شد ومطلع گردید که امام( ع) قصد حرکت به سمت عراق وکوفه را دارد،بنا براین شبی که در صبح فردایش امام عزم خروج از مکه را کرده بود، محمد بن حنیفه خدمت امام رسید و گفت: برادر جان! تو خود آگاهی که مردم کوفه با پدر و برادرت چه رفتاری کردند و چه حیله و نیرنگی به کار بردند. ترس من از این است که تو نیز دچار سرنوشت پدر و برادرت شوی، اگر قصد ماندن و اقامت در مکه را کنی، تو با عزت‌ترین مردم در این حرمی و هیچ کس نمی‌تواند به تو تعرض کند.امام (ع) فرمودند: برادرم! می‌ترسم که یزید بن معاویه، مرا غافلگیر کرده و به قتل برساند و با کشتن من حرمت حرم الهی شکسته شودمحمد بن حنیفه گفت: اگر از این جهت بیمناکی به یمن یا به بیان‌های اطراف پناه ببر؛ تا هم محفوظ باشی و هم دست یزید از تو کوتاه شود.امام (ع) فرمودند: من در این زمینه باید فکر کنم سحرگاه آن شب، امام حسین (ع) عزم رفتن نمود، هنگامی که خبر رفتن امام حسین (ع) به گوش محمد بن حنیفه رسید، شتابان آمد و مهار شتری که حضرت بر آن سوار بود را گرفت و عرض کرد، برادر جان! آیا تو نگفتی که درباره سخنان من فکر خواهی کرد؟امام (ع) فرمود: آری محمد گفت: پس چرا این همه در رفتن شتاب و عجله می‌کنی؟حضرت دلایل خود شان را برا ی رفتن به عراق بیان کردند و پس از گفتن این سخنان، با محمد بن حنیفه وداع نموده و حرکت کرد ند هنگامی که امام حسین (ع) عزم حرکت نمود، دستور داد کاغذی برایش بیاورند و در آن نوشت:به نام خداوند بخشنده مهربان ،نامه‌ای از حسین پسر علی به بنی‌هاشم، اما بعد، امروز هرکس همراه من بیاید به فوز عظیم شهادت می‌رسد و هر کس تخلف کند به پیروزی نخواهد رسید. والسلام اما درباره اينكه چرا محمد بن حنفیه امام حسين ع ،را همراهى نكرد،برخی از منابع علت آن را بيماری وی نقل کرده اند. ودر گفت و گوى با امام (ع) ، محمد مى‏گويد: به خدا سوگند دورى تو مرا اندوهگين مى‏سازد و مرا چيزى جز بيمارى شديد از همراهى با تو باز نمى‏دارد. اى برادر به خدا سوگند توان گرفتن قبضه شمشير و كعب نيزه را ندارم. به خدا سوگند، پس از تو هرگز شادمان نخواهم شد. آنگاه به شدت گريست، به طورى كه غش كرد و چون به هوش آمد گفت: اى برادر، اى شهيد مظلوم تو را به خدا مى‏سپارم البته برخی از مورخین این مطلب قبول ندارند ، لکن باید گفت محمد حنفيه و عبدالله جعفر و امثال آنها ، بلند مرتبه‏تر از آنند كه اعتقادى بر خلاف حق داشته باشند و از ايمان واعتقاد به امام (ع) واطاعت وی خارج شده باشند، لذا بنظرمی رسد که محمد در نرفتن همراه کاروان کربلا به طور یقین دارای دلیل و عذر شرعی است . در هنگام ورود اهل بیت (ع  ) و بازماندگان حسینی به مدینه، محمد بن حنفیه مریض بود و در منزل استراحت می کرد، اما هنگامی که صدای شیون و ضجه مردم را شنید گفت: به خدا سوگند همانند این ولوله را ندیده‌ام. این ضجه و شیون برای چیست؟ چون حال خوشی نداشت، غلام‌ها حقیقت را به او نگفتند و چون اصرار کرد، بعضی از آنها به او گفتند:امام حسین و اهل حرم او به مدینه بازگشته‌اند

 

امام حسین ( ع) از کتاب یا حسن کربلا نوشته حجت الاسلام علی ا سماعیلی کریزی






[ دوشنبه 27 مهر 1394  ] [ 4:09 PM ] [ احمد ]
نظرات 0
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ


استان خراسان رضوی:شهرستان مشهدمقدس

آمار سايت
كل بازديدها : 4050610 نفر
تعداد نظرات : 49 عدد
تاريخ ايجاد وبلاگ : پنج شنبه 14 خرداد 1394  عدد
كل مطالب : 13380 عدد
آخرين بروز رساني : یک شنبه 3 فروردین 1399 
کد موزیک آنلاین برای وبگاه
امکانات وب