خاطرات انقلاب ( 8 ) از کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی
دیدار با شیخ احمد کروبی در مدرسة فیضیه
معمولاً طلاب قم در هر مدرسهای که ساکن بودند و یا متاهل بوده و خارج از مدرسه سکونت داشتند، برای شرکت در دروس حوزه حسب مورد در مسجد اعظم یا حرم حضرت معصومه /مسجد امام حسن عسکری /مدرسة فیضیه و سایر مساجد در محضر اساتید حضور پیدا میکرد ند، و غالبا بعد از ظهرها به مدرسة فیضیه میآمدند و از کلیه اخبار حوزه و اخبار سیاسی اجتماعی و حتی دیدن دوستان، قرارهای ملاقات بعدی و حتی نامههایی که والدین و یا سایر بستگان و دوستان برای طلاب میفرستادند، مطلع میشدند. مأمور پست بعد از ظهرها در مدرسه حضور پیدا می کرد و نا مهها را بین مراجعین تقسیم مینمود. فامیلش آقای خادمی بود و بسیاری از طلاب را با اسم و مشخصات میشناخت. به طور مثال ما که در مدرسة حجتیه پارک چهارم اتاق 75 ساکن بودیم تا مراجعه میکردیم، بدون اینکه چیزی بگوییم میگفت: پارک چهارم اتاق 75 نامه داریم یا نداریم.
چند روز مانده به پانزده خرداد 1354 یک روز بعد از ظهر طبق روال همیشه به مدرسة فیضیه رفتم تا دوستان را ببینم و از اوضاع و احوال و اخبار مطلع شوم، دیدم طلاب دور پیر مردی حلقه زده اند و او هم وضعیت خاصی داشت اولاً یک چوب کلفتی شبیه دسته بیل که یک تکه لوله آهنی به پایین آن چسبیده بود و به گرز بیشتر شبیه بود، تا عصا آن را بعنوان عصای خود استفاده میکرد و دیگر اینکه عمامهاش به صورت نا منظم و بزرگتر از عمامههای معمولی روی سر و حتی گوشهایش پیچیده بود، طوری که گوشها و گردن وی دیده نمیشد و مطلب دیگر اینکه به همه کسانی که با او هم صحبت میشدند و سوال و جواب میکردند. ضمن پاسخ به آنها ظاهراً اهانت میکرد (با عرض معذرت) تکیه کلامش بیان کلمه خر بود که آن را به همه حاضرین و سوال کنندهها نسبت میداد. مثلاً میگفت: خر! با تو هستم یا خرها گوش کنید و حاضرین او را مجنون میخواندند؛ لکن من دقّت کردم دیدم که نسبت به یک رشته کلام هرگز نه اهانتی میکند و نه پرت و پلا میگوید و آن انقلاب و امام خمینی بود. مثلاً ضمن اینکه به حاضرین و حتی برخی از علما اهانت میکرد میگفت سر و جانم فدای یک تار موی خمینی و تنها یک مرد وجود دارد به نام خمینی و به بعضی از علما که بنظر ایشان انقلابی نبودند، نسبت طلحه و زبیر میداد و بسیاری از مسائلی را، که بیانش ممنوع بود، این پیرمرد بیان میکرد. لذا برای من یقین شد که این فرد دیوانه نیست؛ بلکه خودش را به جنون زده تا بتواند مطالبش را به گوش مردم و طلاب برساند. چند روزی بعد از ظهرها به مدرسة فیضیه میآمد و طلاب میگفتند که ایشان شیخ احمد کروبی است. اهل الیگودرز و پدر حجة الاسلام آقای مهدی کروبی میباشد(البته مهدی کروبی در فتنة سال1388مردود شد.) و به نظر میرسد که نقش سازندهای در روشنگری طلاب و بیان حقایق ایفاء میکند.
شیخ احمد کروبی در ساواک قم
با توجه به صحبتهای وی در مدرسة فیضیه وحمایت علنی از امام خمینی و انقلاب و بدگوئی رژیم پهلوی و خاندان وی در جمع طلاب سرانجام مأمورین امنیتی این پیر مرد روحانی ژولیده،که قیافه و هیأت غیر عادی داشت، دستگیر نموده و به ساواک قم میبرند. به محض ورود به داخل سالن به مأمورین با صدای بلند سلام میکند و بلافاصله به اتاق رئیس وارد میشود و بعد با همان چوب دستی که به عنوان عصا از آن استفاده می کند و ته آهنی دارد، ضربهای محکم به عکس شاه که روی دیوار اتاق نصب بوده میزند. طوری که شیشه آن شکسته و قاب عکس روی زمین میافتد. رئیس چرتش پاره شده واز جا میپرد. مأمورین نیز با شنیدن صدای وحشتناک شکستن شیشه به اتاق رئیس مراجعه میکنند و با قیافه پیر مردی ظاهراً غیر عادی مواجه میشوند. که خطاب به رئیس و مامورین میگوید: شما که با ما هستید. چرا این عکس را به اینجا زدهاید. آن را بردارید. این خائن است و تکرار جمله شما با ما هستید. سریعاً مأمورین او را گرفته و از اتاق خارج میکنند و پس از برسیهای اولیه و تحقیقات جزئی با توجه به نحوه حرف زدن و گفتار و کردار وی به این نتیجه میرسند که نامبرده دارای اختلالات روانی است و به عبارتی مجنون میباشد و آزادش میکنند. لکن او برای تبلیغ دین و روشنگری مردم همانند بهلول عاقلی در لباس جنون بود.
منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی
barrud.rasekhoonblog.com
وبلاگ "چشمه سلطان ولی کریز"
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||