آفتابه مسئله ساز
درمدرسة حجتیه ما یک آفتابه بزرگ سبز رنگی داشتیم که از آن به جای پارچ استفاده میشد. علت هم این بود که ما طبقة دوم بودیم وآنجا شیر آب نبود و این آفتابه هم دو سه برابر پارچ ظرفیت داشت و ما هم به خاطر درس و مطالعه، خیلی فرصتی برای رفتن داخل حیاط مدرسه، برای آب و امثال آن، نداشتیم. این امر برای خودمان عادی شده بود و نوعاً همانند پارچ روی سفره گذاشته میشد و هر کس تشنه میشد، لیوانش را از آن آب میکرد و می خورد. آن شب یکی از مأمورین از من تقاضای آب خوردن کرد، گفتم شاید آفتابه آب داشته باشد. این جمله خیلی باعث ناراحتی آنها شد و خیال کردند که به تمسخرگفتهام آفتابه شاید آب داشته باشد. مقداری به ما پرخاش کرده و بد و بیراه گفتند. من کلی توضیح دادم تا بتوانم مطلب را برای آنها جا بیندازم که قصد سوئی نداشتهام. بعد یکی از آنها گفت: شاید داخل همین آفتابه یخ میریزید و استفاده میکنید!
پاسخ دادم که حجرة طلبه یخ کجا بوده، از همین آب شیر مدرسة حجتیّه داخل آن میریزیم و استفاده میکنیم. آهسته گفت: خوشا بحالتان. آنان حدود ساعت دوازده و نیم شب اتاق را ترک کردند. پس از خروج آنها (با اینکه هنگام حضور شان خیلی حالم عادی بود و کا ملا راحت با آنها حرف میزدم و از حق خودم دفاع میکردم) لحظاتی بعد لرزهای تمام وجودم را فرا گرفت و طوری میلرزیدم که نتوانستم بخوابم و شاید یکی دو ساعت این حالت ادامه داشت، تا کم کم حالت عادی پیدا شد. تا مدتی پس از آن هم گاهی تپش قلب داشتم و مجبور شدم به پزشک مراجعه نمایم.
منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی
barrud.rasekhoonblog.com
وبلاگ "چشمه سلطان ولی کریز"
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
وبلاگ بررود
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
barrud.persianblog.ir
بررودکریز
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||