خاطرات انقلاب(17) ازکتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی
در خانه پیر مردی از تبار هانی
قبلاً تظاهرات مردمی در خیابانها انجام میشد. لکن با شدت تدابیر امنیتی از طرف رژیم منحوس کم کم تظاهرات حالت جنگ و گریز پیدا کرده بود و در قسمتهایی از خیابان تظاهرات میشد که اگر مأمورین هجوم آوردند، بشود به داخل کوچه و منازل فرار نمود و مردم قم هم در این رابطه بسیار همکاری محبت آمیزی داشتند و درب هر منزلی را که میزدی باز میشد و پناه میدادند و پذیرایی میکردند. یک روز درکنار هتل ارم قم، تظاهرکنندگان پس از حملة مأمورین به داخل کوچه فرارکردند و مأمورین هم داخل کوچه مردم را تعقیب کردند و اینجانب با آقای شیخ حیدر علی حیدری با هم بودیم و به داخل کوچهای که ظاهراً بن بست و سر پوشیده و تاریک بود، فرار کردیم. لکن آخر کوچه درب منزل باز شد. سریع داخل شدیم و درب را بستیم و با بسته شدن درب حیاط کوچه مجدداً در تاریکی مطلق قرارگرفت. مأمورین که ما را تعقیب میکردند، ته کوچه را با مسلسل مورد هدف قرار دادند. منزل متعلق به پیرمردی نورانی، مومن و بیآلایش بود، که با همسر خود زندگی میکردند و همانند هانی خطرات را با جان پذیرفت وبه ما پناه داد.
اتاق پیر مرد
اتاقی که پیرمرد به ما پناه داد، بالای همان کوچه تاریک و بن بست قرار داشت که دقایقی زیر رگبار مسلسل مأمورین بود و با هر تیری که به داخل کوچه شلیک میشد و به دیوارهای خانه اصابت میکرد. پیرزن، بندة خدا که با این صداها بیگانه بود، چند سانتی به هوا میپرید و دوباره سر جایش قرار میگرفت و پیر مرد با متانت به وی میگفت: آرام باش. حالت خوف و رجا همرا ه با سکوت بر جمع حاضر حاکم بود. همه آهسته مشغول ذکر و دعا و تسبیح بودند. صاحب خانه خیلی به ما محبّت کرد و شاید یکی دو ساعت درآن منزل ماندیم تا کم کم صدای تیراندازی خاموش شد و آهسته بیرون آمدیم و به منزل رفتیم.
منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی

barrud.rasekhoonblog.com
وبلاگ "چشمه سلطان ولی کریز"
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
وبلاگ بررود
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
barrud.persianblog.ir
بررودکریز
|||||||||||||||||||||||||||||