کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

چشمه سلطان ولی کریز
چشمه سلطان ولی کریز
 
نويسندگان

خاطرات انقلابی کسبه میدان شهدا از روزهای انقلاب

کد خبر : 1891734
برشی از تاریخ انقلاب در مشهد1/

خاطرات انقلابی کسبه میدان شهدا از روزهای انقلاب

هميشه برايمان از روزهاي تاريك و شب‌هاي بيداري گفته‌اند. از انقلابي كه انفجار نور بود، انقلابي كه تاريخ، سال‌ها و قرن‌ها به دنبالش مي‌گشت تا سرانجام آن را پيدا و ثبت كرد.
۸۵۵۷۴

به گزارش مشهد پیام، من و شما کم نشنیده‌ایم از آن روزها. از فرار سربازان از پادگان‌ها، از شب‌‌های حکومت نظامی، از بی‌رحمی‌های ساواک، پایین کشیدن مجسمه شاهنشاه، از مجالس حسینیه کرامت، از زیرزمین خانه حاجی و تهیه کوکتل‌ مولوتف، از نفوذی‌ها، از نوار صحبت‌های امام و…

 

 

گفتنی‌ها زیاد است و شنیده‌ها ناچیز. فقط کافی‌ است کنار پدران و مادرانی که شاهد آن ماجراها و حماسه‌ها بودند، بنشینی تا برایت بگویند و…

 

 

از قصه که نه، از حماسه‌های تکرارناشدنی هزار و یک شب یا هزاران شب و روزی که به انتظار انقلاب و روشن شدن طلیعه پیروزی خون دل خوردند، اما تردید به دل راه ندادند؛ بگویند و باز هم سیراب نشویم.

 

 

باید بشنوی و بدانی تا قدر بشناسی و تا ابد وامدار و نگهدار این میراث گران‌ بمانی.

 

 

در این گزارش با تعدادی از شاهدان زنده و یادگاران انقلاب که آن روزها جزو کسبه شریف شهرمان و در کانون تجمع‌های مردم در مرکز شهر مشهد بودند، گفتگویی انجام داده‌ایم.

 

 

میدان شهدا؛ قماش‌فروشی حاج رضا

 

 

سیدرضا مهدوی که بیش از ۵۰سال سابقه پارچه‌فروشی دارد در سال۵۳ یعنی درست چهارسال مانده به انقلاب به مشهد می‌آید تا هم کاسبی‌اش رونق گیرد و هم از نزدیک در مبارزات شرکت کند.

 

 

دکانش در حوالی میدان شهدا قرار دارد. گرد و غبار دکان حکایت از آن دارد که به اندازه عمر انقلاب، به سر و روی آن دست نکشیده است و شاید هم خواسته که رنگ و بوی آن روزها را همیشه در خاطره داشته باشد. رد خون که با دست شهدا و مبارزان بر سر در دکانش نقش بسته و عکس‌های قدیمی حضرت امام(ره) و شهدا که در و دیوار را احاطه کرده است، ما را به آن سال‌ها می‌برد.

 

 

او با اینکه ۷۳ بهار را پشت سر گذاشته، اما هنوز هم رژه رفتن تانک‌ها و گارد شاهنشاهی را از مقابل دکانش به یاد دارد. «انگار همین دیروز بود، در خیابان آیت‌ا… شیرازی که آن زمان نام دیگری داشت،‌ زمزمه‌های رهایی را با فریادهای مردم انقلابی می‌شنیدم.

 

 

حاج رضا این چنین می‌گوید:اتحادیه گفته بود که به دلیل درگیری و مناقشه و بعد هم حکومت نظامی باید حجره‌ها را تعطیل کنیم، اما حجره ما همیشه و در همان روزهای بگیر و ببند به روی مبارزان شجاع‌دل باز بود.

 

 

می‌گفتند: ببند که دخلت را می‌آورند. این‌ها با کسی شوخی ندارند. اما جواب من این بود: اگر اجل نباشد کشته نخواهم شد، اما اگر لیاقتش را داشته باشم شهید می‌شوم.

 

 

او هنوز یادش هست از آن شب‌ها که فرمان حکومت نظامی به وسیله فرمانده گارد شب و با فشار ماموران ساواک در سطح شهر خوانده می‌شد، اما با ندای امام‌خمینی(ره) کسی به آن اعتنایی نداشت.

 

 

مغازه قماش‌فروشی پناهگاه ا نقلابیون

 

 

حاج رضا در ادامه صحبت‌هایش می‌افزاید: درزمان حکومت نظامی کسی حق نداشت از ساعت ۸شب به بعد تردد کند. حتی مغازه‌ها باید بسته می‌شد، اما چون قصد ما مبارزه بود و از سویی دیگر فاصله زیادی تا خانه داشتیم، گاهی شب‌ها را در دکان به صبح می‌رساندیم و چون مغازه من پستو و در پشتی داشت، همواره میزبان جوانان و افرادی بودیم که در هنگام پخش اعلامیه و نوار صحبت‌های امام(ره)، شناسایی می‌شدند و فرار می‌کردند.

 

 

حاج رضا با لبخند شیرینی بر لب ادامه می‌دهد:ما آنان را پناه می‌دادیم و اگر زخمی و مجروح بودند، مداوا یشان می‌کردیم و همان‌طور که از سردر ورودی دکان پیداست، این جوانان ندای پیروزی را با خون خود در اینجا می‌نوشتند و با دست و انگشتان خود مهر خون می‌زدند تا به یادگار بماند. این پیرمرد سید را بیشتر ساکنان و کاسبان قدیمی اطراف خیابان شیرازی می‌شناسند. او گفتنی‌های زیادی از روزهای حماسه و شب‌های بیداری دارد؛ از روزها و شب‌هایی که بیت آیت‌ا… شیرازی محفل مبارزاتشان بود و در آنجا به جای نقل، شب‌نامه و نوار پخش می‌کردند. بیشتر هم‌دوره‌ای‌هایش امروز دیگر مثل روزهای انقلاب به خاطره‌ها پیوسته‌اند و در کنار ما نیستند. خود او نیز شاهد و نماینده‌ای زنده اما روایتگری تنها و فراموش‌شده از آن روزهاست.

 

 

چهارراه نادری؛ پاساژ سجاده ‌فروشان

 

 

کمی آن‌طرف‌تر و در حوالی چهارراه نادری(شهدای فعلی) وارد پاساژ سجاده‌فروشان می‌شوم، پاساژ قدیمی نیست، اما کسبه‌اش چرا.

 

 

حسین اصغری، مرد ۵۰ساله مشهدی با موهای جوگندمی عمری تسبیح و جانماز به زواران حرم آقا فروخته است. سنش اگرچه اندازه سن سیدرضا نیست، اما خودش افتخار می‌کند که در آستانه جوانی جزو سربازان گمنام انقلاب و همیشه نامدار اسلام بوده و در رکاب معمار کبیر سخت‌جانی‌ها‌کرده است تا امروز به برکت ارمغان ارزشمند همان معمار انقلاب اسلامی، شاهد به بار نشستن شجره طیبه آن باشد.

 

 

حاج حسین در دبیرستان مسئول بانک نوار و روزنامه دیواری مدرسه بود، به همین سبب سرش برای این‌جور کارها درد می‌کرد.او از جمله افرادی بود که بلافاصله بعد از هر سخنرانی امام(ره) در نجف و پاریس به وسیله رابطانی که داشت، در کوتاه‌ترین زمان ممکن، نوار آن را به دست می‌آورد و تکثیر و توزیع می‌کرد.

 

 

حاج حسین انقلابی نیز این چنین می‌گوید«یادم می‌آید که به همراه دوستان و به عنوان مشتری به مغازه‌ها می‌رفتیم که مثلا پارچه‌ یا جنسی بخریم. از این فرصت استفاده می‌کردیم و نوارها را لابه‌لای اجناس مغازه می‌گذاشتیم و خارج می‌شدیم. بعد از چند روز که باز هم به همین بهانه به آنجا می‌رفتیم، فروشنده می‌گفت: نواری از صحبت‌های آقا در مغازه پیدا شده که خیلی روی من و خانواده‌ام تاثیر گذاشته است. بد نیست شما جوانان هم گوش کنید. بدین ترتیب ما متوجه می‌شدیم که نقشه نوارها کار خود را کرده و همین کار را با اعلامیه‌ها و شب‌نامه‌ها تکرار می‌کردیم.»‌

 

 

او هنوز از یاد نبرده است آن روزهایی که مردم و عزاداران در تاسوعا و عاشورای حسینی با دستور امام(ره) دسته‌ها و هیئت‌ها را به داخل خیابان‌های اصلی کشانده و راه‌بندان ایجاد می‌کردند.

 

 

آغازحرکت از بیت آیت‌ا… شیرازی

 

 

این پیر انقلاب ادامه می دهد:«روز عاشورا بود.جمعیت از مقابل بیت آیت‌ا… شیرازی حرکت کرد، اما چون رفته‌رفته به شمار عزاداران اضافه می‌شد، نمی‌توانستیم مستقیم به سمت حرم برویم. به سمت چهارراه عشرت‌آباد و سپس خیابان‌های منتهی به حرم از جمله پنج‌راه پایین‌خیابان و بعد هم فلکه ضد رفتیم. به مرور بر انبوه راهپیمایان افزوده می‌شد. مشاهده این موج عظیم مردمی لرزه بر اندام نیروها می‌انداخت.

 

 

وی اضافه می‌کند:عوامل رژیم توان مقابله با ما را در خود نمی‌دیدند. وارد حرم که شدیم،روحانیون انقلابی با سخنرانی به هدایت مردم پرداختند و درزمان درگیری هم مردم که جرئت پیدا کرده بودند با کوکتل مولوتف جواب ارتشی‌ها را می‌دادند.

 

 

حاج حسین در میان کلامش می گوید:دوستی داشتم که مهندس الکترونیک بود. او توانسته بود با رادیو Fm دستگاه بی‌سیم درست کند تا بتوانیم به عنوان انتظامات و سردسته‌ها،‌ جمعیت را هدایت و یکدیگر را از آمدن گارد ضدشورش باخبر کنیم. رهبران روحانی ما خیلی از این طرح خوششان آمده بود و فرماندهان گارد عصبانی و متحیر بودند و ما نیز به این باور رسیده بودیم که به هر صورت در لحظات سخت باید از تمام ابزارها و ایده‌ها سود جست.»

 

 

از مرگ وشهادت برای انقلاب نمی ترسیم

 

 

وی درادامه می‌گوید: حکومت نظامی برای ما معنایی نداشت. یادم می‌آید آن شب‌ها که هیچ‌کس حق بیرون رفتن از خانه را نداشت، من و دوستان از رفتن به خانه بیزار بودیم. به‌طوری که افسران شب همه ما را می‌شناختند و به سماجت و بی‌باکی ما عادت کرده بودند. آنان می‌دانستند که ما از مرگ و شهادت نمی‌ترسیم پس به خود زحمت تیراندازی نمی‌دادند. از طرفی دیگر برخی افسران و سربازان از آشنایان و بچه‌های محل بودند و در نبود ماموران بدجنس ساواک به ما کاری نداشتند، اما زمانی که یک ساواکی پیدا می‌شد و دستور تیر می‌داد سربازان ناگزیر به اطاعت بودند حتی اگر آن مبارز از نزدیکان بود.

 

 

شور انقلاب در رگ وخونمان جاری شده بود

 

 

علی نظری فعال دیگر انقلابی است. وی که در آن زمان راننده اتوبوس شرکت واحد بود از ۱۲بهمن‌ماه که امام وارد میهن شد، می‌گوید: «مشهد شلوغ بود،‌ مردم زیادی از شهرستان‌ها و روستاهای اطراف برای شرکت در تظاهرات و راهپیمایی‌های روزهای آخر به مشهد آمده بودند، اما ما دیگر تاب و تحمل نداشتیم و حتما باید خود را به مرکز بزرگ‌ترین تجمعات و کانون انقلاب یعنی تهران می‌رساندیم. آن هم در روزهایی که امام قصد ورود به کشور را داشتند. ژاندارم‌ها آماده‌باش بودند و آمدوشد در جاده‌ها به سختی صورت می‌گرفت.

 

 

دو سه روز قبل از ۱۲بهمن که شایعه ورود امام به همه جا رسیده بود و بختیار فرودگاه‌ها را بسته بود، با بچه‌ها به قصد تهران حرکت کردیم. تا توانستیم از بازرسی‌ها و پلیس‌راه‌ها گذر کنیم و به هزار زحمت خود را به پایتخت برسانیم، شد همان ۱۲بهمن و روزی که همزمان بود با به زمین نشستن هواپیمای حامل امام(ره) روزی که باور کردنش برای ما سخت بود.

 

 

وی ادامه می دهد: به‌واقع انقلاب داشت معنا پیدا می کرد. ما که در مشهد از بچه‌های حسینیه کرامت بودیم و در آنجا ارتباط‌های زیادی با افرادی چون آیت‌ا… خامنه‌ای، شهید هاشمی‌نژاد، شیخ صفایی و آیت‌ا…شیرازی داشتیم به محض ورود حضرت امام(ره)، در کادر انتظامات و نیروهای ویژه محافظت از ایشان قرار گرفتیم. اداره کشور به‌طور کامل از حالت عادی خارج شده بود. من که تا چند روز قبل راننده اتوبوس شرکت واحد بودم اصلا به بازگشت فکر نمی‌کردم و کسی حتی به فکر نان نبود.

 

 

این فعال انقلابی درادامه صحبت‌هایش می‌افزاید:بعد از انقلاب نیز سال‌ها در کمیته انقلاب اسلامی در تهران فعالیت می‌کردم تا اینکه دوباره برای هدایت مسیر انقلاب و محافظت از آرمان‌های امام(ره) و مبارزه با منافقان به مشهد اعزام شدم. در آن سال‌ها آیت‌ا… خامنه‌ای، رهبری نهضت را در مشهد برعهده داشتند.

 

 

پشت باغ نادری؛ کتابفروشی قدیمی شهر

 

 

از وقتی که ۱۰ساله بود پشت سر پدر و با موتور، در کار نشر و انتشار کتاب و رساله بود. پدرش کتابفروشی‌ کوچکی در پشت باغ نادری داشت که هنوز هم باقی است. او از ناشران و صحافان کهنه‌کار شهرمان است. پسر بزرگ مرحوم فیض‌پور را می‌گویم.

 

 

جای تیر بر در و دیوار کتابفروشی

 

 

وارد مغازه‌اش که می‌شوی اولین چیزی که جلب توجه می‌کند، جای تیرهایی است که به در و دیوار مغازه و همچنین دستگاه صحافی‌اش اصابت کرده که هنوز هم به آن دست نزده است و شاید اصل تیر هم هنوز داخل دیوار باشد.عکس مرحوم پدرش را بالای سرش قرار داده است.

 

 

فیض‌پور هم به خاطرات انقلاب اسلامی اشاره کرده و با اشاره به یک صندلی می‌گوید: «آیت‌ا… خامنه‌ای همیشه آنجا می‌نشستند و کتاب‌های بالای سرشان را که بیشتر عربی و گاهی از تالیفات امام بود، مطالعه می‌کردند.»

 

 

وی ادامه می دهد:«در یکی از شب‌های حکومت‌نظامی که اعلامیه‌های زیادی از امام را در مغازه دسته‌بندی می‌کردیم، متوجه گشت‌های نیمه‌شب سربازان ارتشی در خیابان شاه‌رضا (بهجت فعلی) شدیم.دلمان شور افتاد. آرام‌آرام کرکره را پایین کشیدیم و رفتیم آن طرف خیابان و در کوچه‌ای تنگ منتظر ماندیم تا خودرو عبور کند، اما گشت مقابل کتابفروشی‌ ما ایستاد و دو تن از افسران از جیپ پیاده شدند.

 

 

این مبارز انقلاب تاکید می کند:آنان(عوامل رژیم) مطمئن بودند که در این مغازه، آن هم آن موقع شب جز تهیه شب‌نامه و توطئه و نقشه کشیدن علیه رژیم کار دیگری صورت نمی‌گیرد. بنابراین گلنگدن را کشیدند. چشمان خود را بستند و تا توانستند شلیک کردند و به خیال خام خود هر که را در آن مغازه مشغول خرابکاری بود، به دیار باقی فرستادند.

 

 

وی می گوید: اما باید گفت که سرنوشت جور دیگری رقم خورده بود و خدا خواست که ما پیروز باشیم و رسالتمان را هیچ‌گاه فراموش نکنیم. خدا خواست که آن شب، افسران رد تیر و گلوله را برای همیشه روی دیوارهای مغازه ما به یادگار بگذارند.

 

 

فیض‌پور می گوید: مرحوم پدرم می‌گفت مبادا جای سوراخ‌ها را پر کنی.این‌ها نشانه‌های استواری ماست. نشانه هایی است که برای نسل های آینده افتخار به حساب خواهد آمد.

 

 

 

بر اساس گردآوری شهروند انقلابیهادی مرادی

 

منبع: شهرارا






[ پنج شنبه 15 بهمن 1394  ] [ 4:32 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ


استان خراسان رضوی:شهرستان مشهدمقدس

آمار سايت
كل بازديدها : 4180422 نفر
تعداد نظرات : 49 عدد
تاريخ ايجاد وبلاگ : پنج شنبه 14 خرداد 1394  عدد
كل مطالب : 13380 عدد
آخرين بروز رساني : یک شنبه 3 فروردین 1399 
کد موزیک آنلاین برای وبگاه
امکانات وب