خاطرات انقلاب(23) ازکتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی
اولین دیدار امام
صبح روز سیزده بهمن وارد تهران شدم و از ایستگاه راه آهن به طرف مدرسة علوی (محل استقرار امام) رفتم. وقتی رسیدم،گفتند: امام استراحت میکنند و تا چند لحظة دیگر جهت ملاقات با مردم درب مدرسه باز میشود. مدرسه دارای دو درب ورودی و خروجی بود. از یک درب وارد و از درب دیگر خارج میشدند و یک بالکن کوچکی بود که امام میتوانستند، روی آن بایستند. همین که درب مدرسه باز شد، ما جزء اولین گروه دیدارکننده بودیم. ما که امام را ندیده بودیم و فقط اوصاف ایشان را شنیده بودیم و نادیده عاشق شده بودیم و شاید باور نمیکردیم که یک روزی خداوند لطف کند و این آرزوی دیدار از امام برآورده شود به محض اینکه چشمم به جمال نورانی ایشان افتاد،گریه و فریاد سراسر وجودم را فرا گرفت و حالت شوک برایم پیش آمد. نزدیک بود روح از بدنم مفارقت کند. چنان غرق در شادی و شادمانی بودم و اشک شوق میریختم که وصف ناپذیر است. قدری با صدای لرزان شعار دادیم و در فشار جمعیت ملاقات کننده مجبور شدیم، از درب خروجی مدرسة محل اقامت امام، خارج شویم. مردم شور و شعف عجیبی داشتند.
عشق وصفا ویکدلی وبرادری
هر روز توسط عاشقان امام، ساندویچ و غذای آماده برای مردمی که از راههای دور و نزدیک به شوق دیدار آِمده و درکنار بیت امام بودند، آورده میشد. همه جا محبت بود و همدلی. صمیمیت و صفا و شور بود و شوق و احترام به یکدیگر و گذشت از مسائل مادّی. ما که جائی در تهران نداشتیم، شبها را غالباً منازل افرادی که در اطراف مدرسة رفاه و علوی و محل استقرار امام بودند و هنوز هم اسم صاحب خانهها را نمیدانم، استراحت میکردیم. گویا همه برادر واقعی بودند یا مهربانتر از برادر.
منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی