کد خبر: 64701 | سه شنبه، 13 بهمن 1394 - 14:31 |
قسمتی از دلنوشته محمد علی رجایی فرزند جانباز شهید حسن رجایی |
بابام رو زیر بارون رحمت خدا شستیم |
![]() |
به گزارش باشگاه ایثار و شهادت شهید خبر (تلنگر) : قسمتی از دلنوشته محمد علی رجایی فرزند جانباز شهید حسن رجایی دیشب بابام رو زیر بارون رحمت خدا شستیم. توی کفنی که خودش آیه هاش رو نوشته بود پیچیدیم. تربت گذاشتیم براش. توی پرچم گنبد امام حسین پیچیدیم. چفیه و پلاکش رو گذاشتیم. کاشی های حرم ابالفضل رو کنار سرش گذاشتیم. قران همیشگیاش رو روی سینه اش؛ و تا صبح نشستیم به حال بدبخت خودمون زار زدیم. زار زدیم که دیگه بابا نداریم .. که دیگه نیست .. که رقیه چجوری سر باباش رو دید و جون داد و ما همینجوری نشستیم نیگاش میکنیم که وسط اتاق خوابیده .. برا بابام روضه بخونین .. روضه دوست داشت .. سینه زنی و هیئت دوست داشت ولی نمیتونست بره. نمیتونست بره و تو خونه تنها میشست تو اتاقش سینه میزد واسه اربابش .. الان باید افطار سی و چهارمش رو میکرد اما مهمون عشقشه .. میدونم که مهمون عشقشه .. من قرصای بابامو میدادم.. من لیوان آب رو وقتی حالش بد بود ذره ذره میریختم تو دهنش. من قدم به قدم کنار بابام راه میرفتم وقتی حالش خوب بود. من ویلچیر بابام رو میبردم اینور اونور.
|