کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

چشمه سلطان ولی کریز
چشمه سلطان ولی کریز
 
نويسندگان
   کد خبر: 66920 دوشنبه، 19 بهمن 1394 - 21:17
 
 
علمدارجبهه ها ....
 
 علمدارجبهه ها ....شهیدخبر(شهیدنیوز): اولین بار که دیدمش سنی نداشتم با صدائی که گفت ماشاالله حزب الله تو کر ج نگاهم برگشت و دیدم ماشینی خاکی و مردی که دست تکون میداد برا ما.....
  

باشگاه ایثار و شهادت (تلنگر) : حاجی رو خیلی وقت ها میدیدم و اگر در طول سال نمیدیدمشون حتما تو رژه 31 شهریور میشد دیدو بوسیدش و روحیه گرفت .....

یه عکس با حاج بخشی دارم که برمیگرده به ختم شهید محمود توفیقیان که هنوز به دستم نرسیده .....

خاطره شیرینم به وقتی برمیگرده که شنیده بودم حاجی بیماره و بستری و ناگهان حاج بخشی رو تو جمعیت حاضر در مراسم بیت رهبری دیدمش با نوه اش اومده بود و بین جمعیت بود و نه جائی که مسئولین حضور داشتن و باز شور و هیجان با اون حالش به عزاداران حسینی داد ...مراسم که تموم شد حضرت آقا که تشریف بردن کمک کردم به همراه نوش از نرده ها ردش کردم خدارو شکر میکنم که هنوز نفس حاج بخشی رو حس میکنم هنوز حس میکنم دستش رو شونه هامه ...دستی که خیلی از شهداء رو لمس کرده بود ....رسوندیمش به پشت دربی که بسته شده بود از دوربین مدار بسته متوجه شدن در باز شد و فقط حاجی رو رفت داخل ...

حاجی جون شرمندتم که نتونستم بیام کرج خدمت پیکر پاک و مطهرت بابام میگفت خیلی با شکوه و باعظمت بود و دیدم ماشینی رو که بر روی آن بودی و روزی در اون دیده بودمت ....

حاج ابوالفضل طالبی پور برام تعریف میکرد روزی خودش دیده بود که اون زمانی که خیلی بی حجابی تو کرج به اوج رسیده بود و هیچ مسئول و مسلمونی یادش نبود که این خیابونا روزی شهدا رو دیده و .......میگفت دیدم چند بلندگو به ماشینش بسته و تک و تنها داره امربه معروف میکنه و یادآوری میکنه این خیابون ها یادشون نرفته شهدارو ولی ما .....

سلام ما رو هم به شهداء برسون .....

 علمدارجبهه ها ....

سید شهیدان اهل قلم «سیدمرتضی آوینی» ، «حاج بخشی» را در "فاو" ملاقات کرده است. همراه با نظاره تصاویر آن دیدار از دریچه دوربین "روایت فتح" صدای آشنا و سحرانگیز راوی را می شنویم که چنین روایت می کند:
«در آن سوی فاو، در مقر فرماندهی بعثی ها، به "حاج بخشی" برخوردیم؛ چهره آشنای حزب الله تهران. هرکس سرزندگی و بذله‌گویی و آن چهره شاداب او را می‌دید باور نمی‌کرد که دو ساعت پیش فرزندش شهید شده باشد، اما حقیقت همین بود. هنگامی که ما به حاج بخشی برخوردیم دو ساعتی بیش از شهادت فرزندش نمی گذشت. او حاضر نشده بود که به همراه پیکر فرزند شهیدش جبهه نبرد را ولو برای چند روز، ترک گوید. ما آخرین بار که او را دیده بودیم در تهران بود، هنگامی که کاروان نخستین «راهیان کربلا» عازم جبهه نبرد بودند. هرجا که حزب الله تهران هست او نیز همانجاست و علمداری می کند... حاج بخشی با یک گونی شکلات و دریایی از سُرور به سوی خط می رفت تا بین بچه ها شادی و شکلات پخش کند. او مرتباً می گفت اینجا خانه خودمان است و همه می دانستند که او نظر به کشورگشایی ندارد بلکه می خواهد از سر طنز جوابی به صدام داده باشد. و به راستی چه کسی می تواند باور کند که در این لحظات، دو ساعتی بیش از شهادت فرزند او نمی گذرد و با اینهمه، او هنوز هم روحیه طنزآمیز خود را حفظ کرده است؟ چگونه می‌توان اینهمه را جز با "معجزه ایمان" تفسیر کرد؟!»

   
  

اضافه نمودن به: Share/Save/Bookmark



نظر شما:
نام:
پست الکترونیکی:
آدرس وب:
نظر
 
      کد امنیتی:
 
 





[ چهارشنبه 21 بهمن 1394  ] [ 6:26 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ


استان خراسان رضوی:شهرستان مشهدمقدس

آمار سايت
كل بازديدها : 4180054 نفر
تعداد نظرات : 49 عدد
تاريخ ايجاد وبلاگ : پنج شنبه 14 خرداد 1394  عدد
كل مطالب : 13380 عدد
آخرين بروز رساني : یک شنبه 3 فروردین 1399 
کد موزیک آنلاین برای وبگاه
امکانات وب