کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

چشمه سلطان ولی کریز
چشمه سلطان ولی کریز
 
نويسندگان
 

خاطرات انقلاب(29) ازکتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

اولین حضور درجبهه‌های نبرد حق علیه باطل

 

 

 

Image result for ‫حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی‬‎

 

 

ایام تحصیل در مدرسة عالی تربیتی و قضائی طلاب قم سال پنجاه و نه -توجها به آغاز جنگ تحمیلی و خبر‌های تلخی که از تصرف بخشی از میهن اسلامی توسط نیروهای بعثی به گوش می‌رسید- تصمیم گرفتم، در منطقه عملیاتی حضور یابم. لذا مدتی را به خوزستان اعزام شدم و توسط ستاد اروند به توپخانه شهرضا که در جاده آبادان و ماهشهر مستقر بود، رفتم. لباس نظامی پوشیدم و فقط گاهی از عمامه استفاده می کردم که مشخص باشد روحانی هستم و سنگر به سنگر در حد مقدورات تبلیغ می‌کردم و نوعا به عنوان خدمه توپ، همراه دیگر نیروها گلوله توپ می‌آوردم و آنها را آما ده کرده، داخل لوله تانک می‌گذاشتم و بعضاً همانند سایر سربازان شلیک می‌کردم و همراه آنها بودم. شبها را در سنگر‌ها‌ی انفرادی- که شبیه قبر بود و فقط یک راه ورودی داشت و کف آن یک تشک ابری انداخته بودند- می‌خوابیدیم. رطوبت زیادی داشت و موجب پادرد و کمردرد می‌شد. گاهی حشرات نیز به سراغ انسان می‌آمدند. لکن قرار بود حرفی که موجب تضعیف روحیه نیرو‌ها شود، زده نشود.

جوّ حمایت از بنی صدر

جو عجیبی حاکم بود. بنی صدر به عنوان رئیس جمهور انتخاب شده بود و با توجه به اختلاف وی با شهید بهشتی و آیت الله خامنه‌ای و آیت الله هاشمی رفسنجانی که سران حزب جمهوری اسلامی بودند، برخی علناً به این مقامات بد و بیراه می‌گفتند و ما مأمور به صبر بودیم و حق دفاع نداشتیم. چند روزی از ا سارت شهید تندگویان(وزیر نفت) در همان منطقه، جاده آبادان ماهشهر نگذشته بود. هنوز سپاه پاسداران نیروی منظمی به صورت مستقل در جبهه نداشت. عصر روز تاسوعا بود، با فرماندهی یگان توپخانه نشسته بودیم که یک مرتبه از دور مشاهده کردیم، سه نفر از پاسداران از طرف آبادان پیاده به طرف یگان توپخانه در حرکت‌اند. یکی از آنها مسلح به سلاح ژسه بود و قطار فشنگ و نارنجک. و دیگری آرپی چی داشت و نفر سوم ظاهراً سلاحی همراه نداشت. وقتی نزدیک یگان توپخانه شهرضا رسیدند، فرمانده توپخانه که افسر جوانی و اهل کردستان و سنی مذهب بود و لکن آدم خوبی دیده می‌شد، به یکی از سربازان اعلام کرد که برو به این برادران بگو، به توپخانة ما نیایند و بروند به یگان دیگری، سرباز هم انجا م وظیفه کرد و پیام فرمانده را رساند (البته در نقش فرماندة توپخانه کارش مورد رضایت بود. خوب و دلسوزانه فعالیت می‌کرد) ناراحتی در چهره من پیدا شد. بدون آنکه چیزی بگویم، ایشان مطلب را متوجه شد. و اظهار داشت: من با سپاه مخالف نیستم؛ لکن این برادران بی‌نظم هستند و می‌گویند، همه با هم مساویند. فرمانده و سرباز یکی هستند و همین چهار تا سربازی را که برای ما کار می‌کنند، را هم نمی‌گذارند کار کنند.

شهات گروه سه نفره

لحظه‌ای از این اخطار نگذشته بود که گلوله‌ای از سمت دشمن شلیک شد و مستقیم به همان برادری که مسلح به سلاح ژسه بود و نارنجک و قطار فشنگ به کمر بسته بود، اصابت کرد و هر سه نفر شهید شدند. وقتی پس از چند لحظه خودم را به محل شهادت آنها رساندم، مشاهده نمودم گلوله توپ مستقیم به وی اصابت کرده، و او را پودرکرده و شاید هرگرم از گوشتهای بدن مقدسش، در فاصله‌ای حدود سه متری یا بیشتر پرتاب شده بود و بدن وی طوری تکه تکه شده بود که نمی‌شد، آنها را جمع کرد.

من یکی از آن پوکه‌های مچاله شده را به عنوان یادگاری به قم آوردم و تا مدتها آن را نزد خود نگه داشتم. زیرا آن را متبرک می‌دانستم.

منبع :کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی






[ شنبه 8 اسفند 1394  ] [ 7:01 PM ] [ احمد ]
نظرات 0
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ


استان خراسان رضوی:شهرستان مشهدمقدس

آمار سايت
كل بازديدها : 4079511 نفر
تعداد نظرات : 49 عدد
تاريخ ايجاد وبلاگ : پنج شنبه 14 خرداد 1394  عدد
كل مطالب : 13380 عدد
آخرين بروز رساني : یک شنبه 3 فروردین 1399 
کد موزیک آنلاین برای وبگاه
امکانات وب