خاطرات انقلاب(33) ازکتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی
شهادت شهید کچوئی
روز هفتم تیر ماه60 پس از اعلام قطعی انفجار حزب و شهادت شهید بهشتی و هفتاد و دو تن از یا ران ایشان، جوّ عجیبی برزندان اوین و محیط دادسرا و دادگاه انقلاب اسلامی مستقر در اوین، حاکم شده بود. ظهر بود و سفرهای درکنار استخر زندان اوین در محوطه بیرون پهن شده بود و همکاران قضائی سر سفره نشسته و منتظر نهار بودند، اینجانب نیز در چند قدمی داخل زمین چمن مشغول نماز ظهر بودم، یک مرتبه صدای تیراندازی شنیدیم، لحظاتی بعد که نمازم تمام شد، متوجه شدم شهید کچوئی رئیس وقت زندان مورد اصابت گلوله قرار گرفته است. گلوله به سرش اصابت کرده بود. خودم از نزدیک محل اصابت گلوله را مشاهده کردم. هر چند از نزدیک تیراندازی شده بود و سوراخ عمیقی در پیشانی ایجاد کرده بود؛ لکن هنوز نفس می کشید و زنده بود. وی را داخل آمبولانس گذاشتند و بردند و نهایتاً در بیمارستان به خیل عظیم شهدا پیوست.
خود کشی منافق
قاتل شهید کچوئی، کسی بود که ظاهرا پاسدار بود و اسلحه یوزی داشت و داخل سالن محل کار دادسرای انقلاب نگهبانی میداد و پایش گچ گرفته بود و من خیال میکردم، از جانبازان جنگ است و خیلی احترامش میکردم و سعی میکردم به وی سلام کنم و حالش را بپرسم. بعداً معلوم شد از نفوذیهای منافقین بوده است. آن فرد منافق که عامل تیراندازی بود، دستگیر و به داخل ساختمان هدایت و درب سالن بسته شد و خاطر جمع شدیم که قاتل در چنگ عدالت قرار گرفته و طبق قانون با او برخورد خواهد شد. لذا لحظاتی پس از حادثه در همان زمین چمن جلو ساختمان اداری مشغول نماز عصر شدم. یک مرتبه صدائی شنیدم و احساس کردم کسی از پنجره ساختمان افتاد. پس از پا یان نماز (که شکسته و دو رکعتی بود) متوجه شدم که آن فرد منافق از غفلت مأمورین و کمتجربه بودن آنها سوء استفاده کرده و خود را به بالای پشت بام رسانده و از آنجا به قصد خودکشی خود را روی زمین پرت کرده است. او با آمبولانس بعدی روانه بیمارستان شد؛ لکن در بین راه به درک رفته بود.
منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی