شرکت در عملیات رزمی
من به عنوان دادستان سپاه به منطقه اعزام شده بودم و شهید سلیمان کیا به عنوان دادیار دادسرای پاسداران مستقر در منطقه جنوب، جانشین اینجانب بود. با هم تصمیم گرفتیم که به عنوان نیروی بسیجی در عملیات شرکت کنیم؛ لکن به هر یک از مسئولین که میگفتیم اجابت نمیشد و میفرمودند شما برای پشت جبهه لازم هستید. لکن دلمان نمیآمد شرکت نکنیم. نهایتاً رفتیم به گردان جندالله که آقای اکبر شاکری از پاسداران کاشمر فرمانده گردان بود و از ایشان خواهش کردیم ما را جزءگردان خودش شب عملیات به خط ببرد. وی موافقت کرد.
لباسهایمان را عوض کردیم و لباس پرافتخار بسیجی پوشیدیم. پوتین به پاکرده و اسلحه و کارت و پلاک وکلاه آهنی و سایر ملزومات انفرادی را گرفتیم و ما را به گروهان آقای نجفی معرفی کرد. فرمانده تیپ آ قای عباس شاملو بود. لکن اطلاع نداشت که من به عنوان بسیجی عادی لباس پوشیده و در جمع آنها سازماندهی شدهام. زیرا ممکن بود، مانع رفتنم به خط مقدم شود. لذا اینجانب و شهید سلیمان کیا که بچه کرج بود و در عملیات بعدی شهید شد، با هم حرکت کردیم. درحالی که کلاه آهنی به سر و پیشانی بند یا حسین و یا مهدی روی آن بسته بودیم و اسلحه کلاش بدوش، همراه تجهیزات انفرادی از قمقمه آب گرفته تا خشاب اضافی و جیره جنگی همراه داشتیم.
جالب اینجا بود که بسیاری از فرماندهان و مسئولین را روز حرکت به طرف خط مقدم دیدم. ولی هیچ کدام از آنها چون لباس و تیپ من تغییرکرده بود، مرا نشناختند. همهاش دلهره داشتم مبادا مرا بشناسند و از خط مقدم و درک شب عملیات محروم شوم. پس از سخنرانی فرماندهان و مسئولین در میدان صبحگاه بر اساس سازماندهی قبلی، به ماشینها سوار شدیم و تا جائی که امکان داشت جلو رفتیم. سرانجام ما را از ماشین پیاده کردند. زیرا دیگر ماشینها قادر به رفتن نبودند.
منبع کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی