خاطرات دفاع مقدس (8) ازکتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی
خط مقدم
نهایتاً قبل از اذان صبح در منطقهای دستور توقف داده شد و قرار شد، هرکسی در سنگر انفرادی ای که خودش با ماسهها و رملها آماده میکند، رو به طرف دشمن منتظر دستور حمله بماند. لکن محل استقرار نیروهای گردان منطقهای که از خطوط پدافندی عراق جلوتر بود و تقریباً دشمن را دور زده بودیم یا به عبارتی در محاصره دشمن قرارگرفته بودیم. چند مرتبه سئوال کردم که شب تمام شد و هوا کم کم روشن میشود. چرا رمز عملیات را نمیگویید و دستور حمله صادر نمیشود. میگفتند صبر کنید. به زودی اعلام میشود.
دستور عقب نشینی
درحالی که تقریباً هوا روشن شده و چیزی به طلوع آفتاب نمانده بود. دستور رسید که گردان ما حمله نکنند و عقب نشینی نمایند. لحظات سختی بود. زیرا همه به امید عملیات آمده بودند. لکن دستور فرماندهی باید اطاعت شود. برخی چنان خسته بودند که وسط دشمن خوابشان برده بود و فرماندهی بازورآنها را بیدارمی کرد. نهایتاً ستون آماده عقبنشینی و بازگشت شد. آن روز نماز صبح را با تیمم در حال راه رفتن و بدون توجه به سمت و جهت قبله خواندیم. چند قدمی که جلو آمدیم، عراقیها متوجه شدند و یک گروه چند نفره که من آنها را دیدم. نزدیک ستون آمدند به قدری نزدیک بودند که گلنگدن کشیدن آنها دیده میشد. آنها ستون را به رگبار و تک تیر بستند تیرها از بغل گوش بچهها رد میشد و به زمین اصابت می کرد. به قدری همه خسته بودند که اصلاً توان فرار و سریع راه رفتن را نداشتند و بعضی از دوستان خود میخواستند که مثلاً خشاب کلاش یا اسلحه او را حمل کند و بقیه نیز توان حمل را نداشتند و شاید این طمأنینه باعث رعب و وحشت دشمن شد. (سنلقی فی قلوب الذین کفروا الرعب)
دشمن خیال میکرد که این نیروها چون بیاعتنا به تیر اندازی آنها طی طریق میکنند، احتمالاً پشتوانه قوی دارند. لذا پس از لحظاتی تیراندازی مستقیم که به لطف خداوند و عنایت امام زمان هیچ گلولهای به هیچ فردی اصابت نکرد که این خود یک معجزه بود، کم کم ستون به پشت تپه رسید و از تیررس دشمن دور شد و آنها نیز ترسیدند، تعقیب کنند و حال آنکه اگر چند نفر از دشمن میآمد میتوانست تعداد زیادی را اسیر نماید.
منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی