آخرین دیدار شهید کیا از خانواده
سرانجام آقای کیا که از چندین ماه قبل به مرخصی نرفته بود، پس از تحریک و تشویق اینجانب با اخذ یک هفته مرخصی عازم تهران و کرج، خانه پدری خودش شد. پس از اتمام مرخصی با یک هفته تأخیر حدوداً نیمه فروردین به اهواز بازگشت و دو جعبه سیب نیز از کرج آورده بود. به من خیلی محبت میکرد و خودمانی شده بود. از او سوال کردم، این همه راه شما به زحمت افتادهای که دو جعبه سیب را با وسائل نقلیه عمومی تا اهواز بیاوری. اظهار داشت این سیبها را برای پاسخ به شما آوردهام. چون من هیچ وقت اسم مرخصی نمیبردم و تلفن نمیزدم به من گفتیدکه: آیا شما پدر و مادر و قوم و خویشی هم دارید یا نه؟ و حالا پس از ماهها. هم مرخصی رفتم و هم سیب آوردم. که برای شما ثابت کنم که من هم دارای پدر و مادر و قوم و خویش هستم. لکن انجام وظیفه و حضور در جبهه را بر همه آنها مقدم میدانستم.
قرارگاه عملیاتی والفجر یک
در اوائل سال شصت و دو نیروها کم کم آمادة عملیات دیگری به نام عملیات والفجریک میشدند. ما هم در صدد بودیم که به نحوی از زمان حمله مطلع شویم و باز شرکت نمائیم. لکن یکی از بزرگان آن روز تقریباً ما را از حضور در خط مقدم منع کرد و تصمیم گرفتیم که حداقل شب عملیات را در قرار گاه عملیاتی حضور داشته باشیم و فردای عملیات به منطقه عملیاتی برویم. بالاخره از شب عملیات مطلع شدیم و قرار شد که من به قرار گاه بروم و بعد از قطعی شدن زمان حمله، تلفنی به آقای کیا اطلاع دهم که در قرا رگاه حضور پیدا کند.
قرارگاه در منطقه عین خوش بود. من هم به منطقه دشت عباس و عین خوش رفتم. فرماندة عملیات جنوب از طرف سپاه سردار رحیم صفوی بود. ایشان آمدند و پس از برسی نظر دادند که لازم است مکان قرارگاه تغییرکند. لذا عملیات بیست و چهار ساعت تأخیر افتاد و تقریباً قرارگاه ده کیلومتر عقبتر آمد.
منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی