دعوت از کیا جهت حضور در قرار گاه
جابجایی صورت گرفت. من به اهواز تلفن زدم و آدرس قرارگاه جدید را به صورت رمزی از پشت تلفن به آقای کیا دادم.
ایشان اظهار داشت که نسبت به آدرس جدید توجیه شدم و حضور پیدا میکنم. من هم منتظر بودم. شب عملیات فرا رسید. جناب آقای محسن رضائی و جناب آقای صیاد شیرازی در قرارگاه حضور پیدا کردند. داخل سنگر و قرارگاه مشترک ارتش و سپاه، نماز جماعت را من امامت کردم و بین دو نماز روایت زیبائی که مربوط به سئوال امیرالمومنین(علیه السلام) در غزوه ذات السلاسل از پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) در خصوص فضائل رزمندگان بود، خواندم و خیلی مورد توجه قرار گرفت.
آغاز عملیات والفجریک
پس از گذشتن پاسی از شب، لحظه شماری میشد که چه زمانی رمز عملیات و فرمان حمله صادر شود. لکن دیری نپائید هر یک از فرماندهان فوق رمز عملیات را از پشت بیسیم اعلام کردند و دستور حمله دادند ومرتب نتایج پیشروی را چک میکردند. شب عجیبی بود. آخرهای شب شهید صیاد شیرازی از شدت خستگی برای لحظاتی در کنار همان بیسیم خوابش برده بود. بالاخره صبح شد و نماز صبح را خواندیم و بعد صبحانه صرف شد و لکن از حضور شهیدکیا در قرار گاه خبری نشد.
منبع : خاطرات زیبانوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی