کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

چشمه سلطان ولی کریز
چشمه سلطان ولی کریز
 
نويسندگان

 

خاطرات دفاع مقدس (15) ازکتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

 

 

شوخی شهید کیا در بازدید از خرمشهر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پس از آزادسازی خرمشهرهمه مایل بودند جهت بازدید، آنجا رفته و ضمن دیدن جنایات صدام، امداد‌های غیبی خداوند و توانمندی دلاور مردان جبهه اسلام، در آزادسازی این بخش حساس از میهن اسلامی را از نزدیک مشاهده کنند. لکن جهت ر عایت مسایل امنیتی و حفظ بقایای اموال مردم که از غارت صدامیان در امان مانده بود، برای ورود به خرمشهر محدودیتهایی در نظر گرفته بودند. مثلاً لازم بود افراد بازدیدکننده، دعوت نامه‌ای از سپاه خرمشهر داشته باشند. شهیدکیا با جمعی از بچه‌های دادستانی سپاه، من جمله آقای رضالو که دادیار بود و طلبه، البته با لباس شخصی رفت وآمد می‌کرد، تصمیم می‌گیرند از خرمشهر بازدیدکنند. آقای کیا نامه‌ای از سپاه خرمشهر می‌گیرد و قید می‌کنند آقای سلیمان کیا در معیت همراهان. لذا یک جمع چند نفره در معیت آقای کیا دادیار جا نشین دادستانی مستقر در قرار گاه خاتم که همگی مشتاقانه برای بازدید از خرمشهر لحظه ‌شماری می‌کنند، صبح زود از اهواز عازم خرمشهر می‌شوند. رانندگی ماشین را نوعاً آقای کیا خودش به عهده می‌گرفت و می‌گفت: چون ماشین مال بیت المال است و برخی افراد درست رعایت نمی‌کنند، ترجیح می‌دهم، خودم رانندگی کنم. لحظات انتظار به پایان می‌رسد. ماشین جلو دژبانی ورودی خرمشهر توقف می‌کند. مأمور برگ عبور می‌خواهد. شهید کیا ضمن ارایة مجوز اشاره می‌کند، به آقای رضالو و به مأمور می‌گوید: ایشان با ما نیستند. لکن اگر با مسئولیت خودتان می‌پذیرید که ایشان وارد خرمشهر شود، حاضریم او را با خودمان ببریم. مأمورین آقای رضالو را از ماشین پیاده می‌کنند و هر چه می‌گوید: ما با هم هستیم، مأمورین نمی‌پذیرند. شهید کیا با بقیة همراهان جهت بازدید وارد خرمشهر می‌شوند و آقای رضالو با ناراحتی تمام، نا امیدانه، این مسافت را با ماشین‌های عبوری به اهواز برمی گردد.

شوخی متقابل با شهید کیا در ایست بازرسی پل اندیمشک

آقای رضالو تصمیم می‌گیرد، این شوخی سنگین را جبران کند. یا به عبارتی انتقام بگیرد. پس از چند روز دیگر که همین جمع قرار است از سایت چهار و پنج بازدید کنند. محل عبور پل فلزی اندیمشک بود. قبل از ایست و بازرسی پل اندیمشک که نسبتاً دژبان با توجه به حساسیت منطقه، سخت هم می‌گرفت. (چند کیلومتر مانده به ایست و بازرسی) آقای رضالو با لطایف‌الحیلی و به بهانة اینکه شما خسته هستید و من می‌خواهم رانندگی کنم و با اصرار زیاد، پشت فرمان قرار می‌گیرد. همین که جلو ایست و بازرسی می‌رسند و مأمور از آنها برگ تردد می‌خواهد، آقای رضالو درحالی که به کیا اشاره می‌کند. می‌گوید: ما چند نفر با هم هستیم. لکن این آقا با ما نیست دژبان هم طبق روش جاری می‌گوید: شما باید پیاده شوید. شهیدکیا هم بدون هیچ گونه حرف یا مقاومت یا دفاعی در حالی که مشغول پیاده شدن هست می‌گوید: پس اجازه بدهید وسایلم را هم بردارم و چند نارنجک و یکی دو تا مین گوجه‌ای و مقداری فشنگ را از عقب ماشین بر‌می‌دارد (لازم به یادآوری است که بعضاً فشنگ یا سایر مهمات بدست آمده از متهمین که از منطقة عملیاتی آورده بودند را جهت تحویل به انبار در عقب ماشین لنکروز نگهداری می‌کردند) وقتی چشم مأمورین به این همه مهمات جنگی می‌افتد، به همه سرنشینان خودرو مشکوک و همه را جهت برسی بیشتر از ماشین پیاده می‌کنند. حالا آقای رضالو می‌خواهد بگوید همه با هم هستیم و شوخی کردم. نمی‌شود می‌خواهد چیزی نگوید همه توقیف شده‌اند. لذا پس از مقداری معطلی شانس می‌آورند و فرمانده دژبان جنوب آقای ناصر ناری جهت سرکشی از دژبانی‌ها از آنجا عبور می‌کند و چون همه این آقایان را می‌شناخته و با هم ارتباط کاری داشته‌اند و می‌بیند جلو دژبانی معطل هستند. سریع از ماشین پیاده شده با آنها احوالپرسی می‌کند و می گوید چرا اینجا پیاده شده‌اید می‌گویند. به دستور مأمورین متوقف شده‌ایم. ضمن معذرت خواهی به مأمورین دستور می‌دهد سریعاً اجازه عبور داده شود. این هم نوعی شوخی عملیاتی بود. یادآن صفا و صمیمتها بخیر.

منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

 






[ یک شنبه 22 فروردین 1395  ] [ 3:59 PM ] [ احمد ]
نظرات 0
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ


استان خراسان رضوی:شهرستان مشهدمقدس

آمار سايت
كل بازديدها : 4079474 نفر
تعداد نظرات : 49 عدد
تاريخ ايجاد وبلاگ : پنج شنبه 14 خرداد 1394  عدد
كل مطالب : 13380 عدد
آخرين بروز رساني : یک شنبه 3 فروردین 1399 
کد موزیک آنلاین برای وبگاه
امکانات وب