کد خبر: 473394
نظرات: 1
تاریخ مخابره : ۰۹/۰۲/۱۳۹۴ - ۰۸:۳۰
همسر مهربان من 24؛
هدیهای که اشکهایم را جاری کرد!
زمان جنگ وقتی فرمانده نیروی زمینی بود چند ماه خونه نیومده بود. یه روز دیدم در می زنند، رفتم پشت در، دو نفر بودند. یکیشون گفت: «منزل جناب سرهنگ شیرازی همین جاست؟» دلم هری ریخت...
سرویس مقاومت جام نیـوز؛
زمان جنگ وقتی فرمانده نیروی زمینی بود چند ماه خونه نیومده بود. یه روز دیدم در می زنند، رفتم پشت در، دو نفر بودند. یکیشون گفت: «منزل جناب سرهنگ شیرازی همین جاست؟» دلم هری ریخت.
گفتم حتما براش اتفاقی افتاده. گفت: «جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده» و برام آوردند. باز کردم دیدم یه نامه توش گذاشته با یه انگشتر عقیق.
نوشته بود: «برای تشکر از زحمت های تو. همیشه دعات می کنم». از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شد.
شهید علی صیاد شیرازی