به گزارش سرویس مقاومت جام نیـوز، بعد از عملیات من برای شناسایی به شمال کرخه آمدم. منطقه بد
قلقی بود. زمین رمل بود و دشمنان از استحکامات و سازماندهی قویی داشت؛ بر خلاف ما که به دلیل شرایط حاکم در آن زمان نه مهمات داشتیم و نه سازماندهی، به فکر راهی اصولی بودیم برای شکستن خط عراق. همان وقت بچههای جهاد دورم را گرفتند و گفتند: «دوست داری از منطقهای که غیرقابل تصور است جادهای بزنیم تا بالای سر عراقیها؟
این حرفشان برایم خیلی رؤیایی بود. رمل و شن روان به قدری بود که آدم تا زانو توی آن فرو میرفت. علاوه بر آن دشمن اشراف کامل بر منطقه داشت و اجازه تکان خوردن نمیداد. اما با همه این احوال بچههای جهاد آنقدر نشاط و اطمینان داشتند که دلم نیامد مأیوسشان کنم. گفتم: «حالا بروید شروع کنید ببینیم چه میشود.»
آنها با خوشحالی رفتند. اما من روی حرفشان حسابی باز نکردم. منطقه مورد نظر ارتفاعی بود بسیار صعب العبور، رفته رفته آن موضوع از خاطرم فراموش شد.
دو هفته بعد چند نفر آمدند و گفتند: «جاده آماده بازدید است!» با تعجب گفتم: «کدام جاده؟ منظورتان چیست؟» گفتند: «همان جادهای که دو هفته پیش قولش را داده بودیم.» با کمال ناباوری گفتم: «شما جاده را درست کردید؟» گفتند: «بله!» گفتم: «برویم ببینیم.» راه افتادیم. آنها جاده را احداث کرده بودند. گویی خواب میدیدم. مگر میشد باور کرد زیر آتش دشمن، آن هم در ارتفاعات رملی، ۹ کیلومتر جاده... .
چنان شور و شعفی به من دست داد که گفتم به شکرانه این توفیق الهی باید همین جا نماز جماعت بخوانیم. از قضا اذان ظهر بود. در بین جهادگران چشمم به یک روحانی خورد که لباس خاکی به تن داشت و عمامهای بر سر، گفتم: همه چیز مهیاست. همان جا ایستادیم به نماز، بعد با خوشحالی به اتاق جنگ رفتم تا به همه فرماندهان مژده بدهم ما از طریق اینجاده میتوانستیم وارد خط دشمن شده از پهلو به آنها شبیخون بزنیم. بعضیها توان درک این توفیقات ماورایی را نداشتند.
از جمله یک مسئول عملیاتی داشتیم که استاد دانشکده فرماندهی ستاد بود. یعنی پختهترین و عالم ترین چهره نظامی در اتاق جنگ. ایشان درست شب عملیات آمد پیش من و گفت: «یک برآورد عملیاتی دارم و با ۱۲ دلیل ثابت میکنم که صلاح نیست امشب عملیات شود. مهمات کم است. نیرو کم است و...» نامهاش را گرفتم و در حاشیهاش نوشتم: «باسمه تعالی، ۱- از اینکه تا آخرین لحظه ما را مشاورت کردی متشکرم. ۲- شما ۱۲ دلیل آوردهای که نمیشود، من هم دلایل زیادی دارم که میشود. تنها ذکر یکی از آنها کافی است. جاده ۹ کیلومتری جهاد جوابگوی همه مشکلات است و سریع به نیروها ابلاغ کنید تا آماده شوند.»
او هم وقتی تصمیم جدی مرا دید. سریع رفت سروقت عملیات. اسم جاده را گذاشتیم «جاده پیروزی رزمندگان اسلام». آن شب دو گردان از آن جاده گذشتند. یکی گردان تانک از ارتش به فرماندهی سرتیپ صفوی که بعدها جانشین لشکر شد و دیگری گردان پیاده پاسدار و بسیجی با فرماندهی سردار سلحشور اسلام حسین خرازی که بعدها فرمانده لشکر امام حسین (ع) شد. این دو سردار بعدها به شهادت رسیدند. آن شب آنها از پهلو زدند به دشمن و در خواب آنها را غافلگیر کردند.
قبل از عملیات ما پیش بینی کرده بودیم که حداقل ۱۱ هزار گلوله توپ نیاز داریم. تمام زاغهها را گشتیم و بیش از ۱۳۰۰ تا گیر نیاوردیم. اما با آن راهبرد جهاد آن قدر بینیاز شدیم که تنها ۶ عدد گلوله توپ شلیک شد! علاوه بر آن تعداد زیادی زاغه پر از مهمات به غنیمت گرفتیم.
آن شب رزمندگان اسلام توپخانه و قرارگاه عراقیها را گرفتند و ۱۸ کیلومتر به طرف تنگه چزابه پیشروی کردند. آن عملیات خوب و موفق که اولین عملیات قرارگاه کربلا بود، با رمز طریق القدس به فتح بستان، تنگه چزابه و هورالعظیم انجامید و زمینهای یرای اجرای عملیات بزرگ فتح المبین شد.
ساجد