سردار موسوی
یک روز بعد از ظهر وقتی قالیباف به قرارگاه آمد، دیدیم. لباس وی گرد و خاکی است. سئوال کردیم چه شده است؟
گفت: از آبادان به طرف فاو میآمدیم، آقای سید حسین موسوی که آن زمان مسئولیت اطلاعات عملیات لشکر نصر را به عهده داشت، همراه ما بود. یک مرتبه هواپیماهای عراقی جاده را بمباران کردند و ماشین ما آسیب دید. من هم کمی مصدوم شدهام. لکن چیزی نیست و سید حسین موجی شده بود و با یکی از مینی بوسها او را به آبادان اعزام کردیم، تا در بیمارستان بستری شود. هنوز صحبتهای باقر تمام نشده بود، یک مرتبه دیدیم، سید حسین وارد شد. باقر تا چشمش به سید حسین افتاد تعجب کرد وگفت: الان ما به این فکر بودیم که کسی را بفرستیم، بیمارستان از شما عیادت کند. چطور شد برگشتی.
سید حسین اظهار داشت که پس از بمباران دیگر متوجه حوادث بعدی نشدم و مقدارکمی هم از ناحیه کمرآسیب دیدهام؛ لکن چیز مهمی نیست. یک مرتبه متوجه شدم که مرا میخواهند، داخل بیمارستان در آبادان بستری کنند. گفتم: حالم خوب است. امّا آنها اجازه خروج نمیدادند. بالاخره از دست آنها فرار کردم و خودم را با ماشینهای عبوری به فاو رساندم.
عبور از پل متحرک
پس از فتح جزیره مجنون قرار شد، سری به آنجا بزنیم. راه عبور یا قایق بود که فقط روز میتوانست از روی آبهای هور عبور کند و آن هم به علت آتش سنگین دشمن کار سختی بود و یا اینکه باید شب با ماشینهای وانت کالسکه تویوتا که مهمات و وسائل تدارکات را از پل احداثی روی آب به رزمندگان می رساندند، میرفتیم. بناچار راه دوم عبور با ماشین انتخاب شد. کار ابتکاریای بود. یعنی چهارده متر پل با استفاده از ورق آهنی و آکاسیف قطعه قطعه تهیه و به هم متصل شده بود و ماشینها با ستون یک پشت سر هم با چراغ خاموش حرکت میکردند. دو طرف این پلها طناب باریکی کشیده بودند و مهرههای کوچکی که شبرنگ بود، روی طنابها وصل کرده بودند تا ماشینها از روی این پل سقوط نکنند و داخل آب نیفتند. این چهارده کیلومتر از ساعتهای 9 شب تا صبح طول میکشید. برخی رانندهها چشمشان خسته شده بود یا احیانا خوابشان میبرد و داخل آب سقوط میکردند و تعدادی از نیروها داخل آب شهید می شدند کار خطرناکی بود.
بالاخره صبح به جزیره مجنون رسیدیم و از رزمندگان سرکشی و احوالپرسی کردیم. سپس پیاده از روی همین پل برگشتیم و شاید پیاده راحتتر بود و خطر کمتری داشت تا سواره و با ما شین. شبهای فراوانی را در جمع نیروها داخل هورالعظیم و هورالهویزه داخل سنگرهای روی آب که با همین پلها ایجاد شده بود، ماندم. صفای عجیبی بر نیروها و فرماندهان حاکم بود. از معنویت جبهه انسان لذت میبرد.
منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی