خاطرات دفاع مقدس ( 22) از کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی
ختم صلوات
صبحها بعد از صرف صبحانه برنامههای خاصی داشتیم. زیارت عاشورا، زیارت آل یا سین، دعای فرج و امثال آن. محل برگزاری این مراسم در فاو، نوعاً اتاق کوچکی بود که درکنار سنگر جمعی قرار داشت. یک روز شاید روز سوم عملیات بود، قرار شد ختم صلوات داشته باشیم. یعنی اینکه چهارده نفر به تعداد چهارده معصوم، دور هم جمع شویم و هر فردی به نام یکی از معصومین هزار تا صلوات بفرستد و بعد برای سلامتی امام خمینی /ظهور امام زمان(عج) / پیروزی رزمندگان و...دعا کنیم. هنوز ختم صلوات تمام نشده بود، یک مرتبه دیدیم سه نفر جلو سنگر پیدا شدند. سریعاً بچهها عکس العمل نشان دادند و جلو رفتند اینها عراقی بودند که پس از عملیات خودشان را داخل نخلستان پنهان کرده بودند، تا شاید بتوانند نجات پیدا کنند. لکن دیده بودند خطوط رزمندگان اسلام تثبیت شده است و از طرفی گرسنگی به آنها فشار آورده بود، آمده بودند خودشان را تسلیم کنند.
پذیرائی از اسرا
اولین حرف این سه نفر اسیر، دخیل یا خمینی و تعریف و تمجید از جمهوری اسلامی و لعن و نفرین به صدام و حکومت بعث بود. سپس مقداری غذا و خوراکی خواستند و می گفتند، چند روزی است چیزی نخوردهاند. بچهها همانند مهمان عزیزی از این اسرا پذیرائی کردند. به آنان آب و غذا دادند و احترام کردند. انسان به یاد برخورد امام حسین(علیه السلام) با لشکرحر میافتاد. سپس آنها جهت تخلیة اطلاعاتی و تحویل به مبادی زیربط به پشت خط منتقل شدند.
منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی