خاطرات دفاع مقدس ( 29) از کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی
آسیب شیمیائی
علیایحال قرار شد من و حاتمی صبح به اهواز برگردیم. قیافه من خاکی بود. با لباس روحانیت بدون عمامه، عبا را هم دست گرفته بودم، آمدیم سر جاده و با ماشینهای عبوری به اهواز برگشتیم. وارد دادستانی پاسداران واقع در خیابان کیانپارس اهواز شدیم. من گفتم: چرا برقها این قدرکم نورند یعنی لامپ صد مانند یک شمع خیلی کم نور دیده میشد. بچهها ئی که نشسته بودندگفتند: نه برقها عادی است و اگر برق این قدر ضعیف باشد مهتابیها روشن نمیشود و حال آنکه چند لامپ مهتابی روشن است. لکن آنها را نیز همانند نور شمع میدیدم. مشخص شد شیمیائیهای دیشب خرمشهر با اینکه از ماسک هم استفاده کردیم، به ما آسیب زده است. لذا به پزشک مراجعه کردیم. پزشک اظهار داشت در اثر مواد شیمیائی مردمک چشم گشاد شده ،لکن با دارو قابل برگشت است. دارو نسخه کرد و برگشتیم به دادستانی و از آن تاریخ آثاری را درگلو و حنجره و ریه احساس میکنم که احتمالا مربوط به همان آثار شیمیائی باشد.
ماشین در منطقه ماند
به علت مسائل فوق و تلفات فراون نیروهای تیپ ماشین را روزهای بعد هم نتوانستند، به پشت خط منتقل کنند و احتمالا بعداً توسط یگانهای دیگر منتقل شده بود. زیرا هر ماشین اسقاطی که توسط یگانها به قرارگاه کربلا تحویل میشد، به جای آن یک ماشین نو تحویل میدادند و احتمالا ماشین ما هم توسط رزمندگان به ماشین نو تبدیل شده بود. البته آن هم مربوط به بیت المال و برای استفاده در جبهه بود و مشکل چندانی ایجاد نمیکرد. ما هم از قراگاه کربلا تحویل گرفته بودیم.
شهادت شهید اسما عیل رضائی
فردای آن روز خبر شهادت شهید اسماعیل رضائی که داخل ماشین بود و پایش قطع شده بود، را به ما اعلام کردند. خیلی به من سخت گذشت و لحظات بسیار سختی بود. لکن جنگ است و جبهه و مشکلات خاص خودش را دارد. ماموریتم در منطقه جنگی پایان یافت. اهواز را به مقصد تهران ترک کردیم و چند نفری آمدیم، تهران و سری به منزل پدر شهید زدیم. روحیه بسیار بالائی داشتند.آرامش وی و خانواده تحسین برانگیز بود. سپس عازم مشهد شدیم.
مشکل عصبی
در اثر این حادثه و مواد شیمیائی، علاوه بر آسیبهای جزئی ریه و حنجره، دچار مشکل عصبی شدم و مدتی را تحت درمان و زیر نظر پزشک از داروی اعصاب استفاده میکردم. کم کم حالم بهتر شد. هر چند آثار رنگ پریدگی و بیاشتهائی و بی خوابی مشهود بود. لکن سعی کردم، مشکلم را پنها ن کنم. طوری که حتّی خانوادهام نیز از وضعیت مشکل عصبی من مطلع نبودند. زیرا آنها را ناراحت میکرد. لکن کاری از آنها ساخته نبود. فقط پزشک معالج میدانست و من نهایتاً از دارو استفاده میکردم. همچنین توسل به امام رضا(علیه السلام) و سایر معصومین بود و کمک خداوند که مرا نجات داد و بهبودی حاصل نمودم.
منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی