خرابه شام
پس از انتقال اهل بیت به شام، ایشان را در ویرانه ای جای دادند، که باعث وارد آمدن اذیت های فراوان به ایشان گردید. عموم محدّثان و تاریخ نگاران از این مکان به عنوان مکانی که موجب ایجاد تغییر در پوست بدن ایشان شد، یاد می کنند که سخنان برخی از آنها را می آوریم:
1. شیخ صدوق (متوفّای 381 ق.) به سندش از فاطمه بنت علی علیها السلام نقل می کند:
«ثمّ انّ یزید (لعنه الله) أمر بنساء الحسین علیه السلام، فحبسن مع علیّ بن الحسین علیه السلام فی محبس لایکنّهم من حرّ و لاقرّ، حتّی تقشّرت وجوههم (1)؛ یزید دستور داد تا زنان کاروان حسینی را همراه علی بن الحسین علیهما السلام در زندانی جای دادند که آنان را از گرما و سرما حفظ نمی کرد، تا آنجا که پوست صورت ایشان دگرگون شد.»
2. قاضی نعمان (متوفّای 363 ق.) پس از ذکر گریه نمایشی یزید، می نویسد:
«و قیل انّ ذلک بعد أن أجلسهنّ فی منزل لا یکنّهنّ من برد و لا حر، فأقاموا شهراً و نصف، حتّی اقشّرت وجوههنّ من حرّالشّمس، ثمّ أطلقهم (2)؛ گفته شده: این کار یزید (گریه نمایشی او) پس از زمانی بود که او ایشان را در منزلی جای داد که آنان را از سرما و گرما محافظت نمی نمود. آنان یک ماه و نیم در این وضع به سر بردند، تا آنکه پوست صورت ایشان از حرارت خورشید کنده شد، و پس از آن، اقدام به آزادی ایشان نمود.»
3. ابن نما (متوفّای 645 ق.) می نگارد:
«واسکنّ فی مساکن لاتقیهنّ من حرّ و لا برد، حتّی تقشّرت الجلود، و سال الصّدید(3)؛ و آنان را در جاهایی قرار دادند که ایشان را از گرما و سرما نگاه نمی داشت، تا آنگاه که پوست ها کنده شد، و خون جراحات بدن سرازیر گشت.»
4. سید ابن طاوس (متوفّای 664 ق.) می نویسد:
«ثمّ أمر (یزید) بهم الی منزل لا یکنّهم من حرّ و لا برد، فأقاموا فیه حتّی تقشّرت وجوههم (4)؛ یزید دستور داد تا آنان را در منزلی جای دادند که ایشان را از گرما و سرما محافظت نمی نمود، و آنان در آنجا جای گرفتند، تا آنکه صورتشان پوست انداخت.»
نیز همین مضمون را سید محمد بن ابی طالب آورده است.(5)
از برخی روایات استفاده می گردد که آن مکان به قدری ویران بود که خطر زیر آوار قرار گرفتن اهل بیت را به همراه داشت.
صاحب بصائرالدّرجات به سندش از محمد بن علی الحلبی، از امام صادق علیه السلام نقل می کند که وقتی امام زین العابدین علیه السلام و همراهانش را در آن خانه جای دادند، بعضی از آنان گفتند: «ما را در اینجا جای دادند تا بر سر ما خراب شود، و ما کشته شویم.»(6)
و همین مضمون را ابن شهرآشوب آورده است.(7)
طبری (امامی) به سندش از یحیی بن عمران الحلبی، از امام صادق علیه السلام چنین روایت می کند:
«أُتی بعلیّ بن الحسین علیه السلام الی یزید بن معاویة و من معه من النّساء أسری، فجعلوهم فی بیت و وکّلوا بهم قوماً من العجم لا یفهمون العربیّة، فقال بعض لبعض: انّما جُعِلنا فی هذا البیت لیُهدم علینا، فیقتلنا فیه. فقال علیّ بن الحسین علیه السلام للحرس بالرّطانة(8): تدرون مایقول هؤلاء النّساء؟ یقلن کیت و کیت! فقال الحرس: قد قالوا انّکم تخرجون غداً و تقتلون! فقال علیّ بن الحسین علیه السلام: کلاّ، یأبی الله ذلک. ثمّ أقبل علیهم یعلّمهم بلسانهم (9)؛ علی بن الحسین علیه السلام و زنان همراه را در حال اسارت به نزد یزید آوردند و آنان را در خانه ای قرار دادند و عده ای را از عجم (رومیان) که آشنایی با زبان عربی نداشتند، به نگهبانی واداشتند. برخی از اسیران اهل بیت به عدّه ای دیگر گفتند: «ما را در چنین خانه ای جای دادند تا بر سر ما خراب گردد و ما در زیر آوار کشته شویم.» حضرت علی بن الحسین علیه السلام رو به نگهبانان نمود و با زبان رومی از ایشان پرسید: آیا می دانید که این زنان چه می گویند؟ آنان چنین می گویند (و آن حضرت سخنانشان را نقل نمود)! نگهبانان گفتند: به ما گفته اند که شما را فردا از اینجا بیرون آورده و خواهند کشت! حضرت علی بن الحسین علیه السلام فرمود: نه، هرگز چنان نخواهد شد و خداوند نخواهد گذاشت که چنان کنند. آنگاه رو به ایشان کرده و با زبان رومی اقدام به آموزششان نمود!»
از مجموعه مطالبی که گفته شد، چند نکته برداشت می شود:
1. یزید به قصد وارد آوردن فشار روحی و جسمی، اهل بیت علیهم السلام را در جایی بسیار نامناسب قرار داد که به هیچ وجه، ایشان را از گرمای روز و سرمای شب محافظت نمی کرد. لذا اثر گرما بر بدن مطهّرشان نمایان گردید؛ به نحوی که پوست چهره ایشان دگرگون شده، خشک گردیده و کنده شد. از آنجا که آنان در این مکان تحت نظر بودند، در واقع آنجا برایشان زندان بود.
2. یزید قصد کشتن امام سجادّ علیه السلام و چه بسا دیگر اسیران را داشت، همان طوری که از این روایت و دیگر روایات فهمیده می شود؛ ولی تغییر شرایط سیاسی و اجتماعی به واسطه نقش امام زین العابدین علیه السلام و حضرت زینب علیها السلام و دیگر اسیران اهل بیت علیهم السلام، مانع از اجرای این نقشه گردید، که همه اینها با اراده الهی انجام پذیرفت تا حجّت خداوند محفوظ ماند، و سلسله حجج الهی استمرار یابد.
3. امام زین العابدین علیه السلام با آنکه در شرایط دشوار به سر می برد، از فرصت استفاده نمود و با زبان رومی اقدام به تعلیم و آموزش نگهبانان رومی - که از حقائق دین و واقعیت های روز چیزی نمی دانستند - نمود.
رقیّة بنت الحسین علیها السلام
یکی از مشکلات موجود در تاریخ، به دست آوردن خبر در مورد رقیّة بنت الحسین علیها السلام است که ماجرایی بس حزن انگیز دارد.
قدیمی ترین منبعی که در این زمینه در دست است، کتاب کامل بهایی، اثر شیخ عمادالدّین حسن بن علی بن محمد بن علی طبری آملی است. او که از معاصران خواجه نصیر طوسی است، کتاب را به دستور وزیر بهاءالدّین محمد، فرزند وزیر شمس الدّین جوینی صاحب دیوان و حاکم اصفهان در دولت هولاکوخان نگاشته و از این رو، به کامل بهایی شهرت یافته است. نام دیگر این کتاب، کامل السّقیفة است. این کتاب در دو جلد و در مدّت 12 سال نگارش یافته است. تاریخ پایان تألیف کتاب، سال 675 ق. است. مؤلّف این کتاب، آثار دیگری چون: مناقب الطّاهرین، معارف الحقائق و اربعین البهائی از خود به یادگار گذاشته است.(10) از مجموعه این آثار به خوبی می توان فهمید که وی دانشمند شیعی و تاریخ نگاری متعهّد است.
عماد الدّین طبری نیز ماجرا را به نقل از کتاب الحاویة نقل می کند، که متأسّفانه اثری از این کتاب در دست نیست!
وی می نویسد:
«در حاویة آمد که زنان خاندان نبوّت در حالت اسیری، حال مردان که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران ایشان پوشیده می داشتند و هر کودکی را وعده ها می دادند: که پدر تو به فلان سفر رفته است، باز می آید. تا ایشان را به خانه یزید آوردند، دخترکی بود چهار ساله، شبی از خواب بیدار شد و گفت: «پدرم حسین کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم سخت پریشان.» زنان و کودکان، جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و حال تفحّص کرد. خبر بردند که: حال چنین است. آن لعین در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. مَلاعین سر بیاورده و در کنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسید: این چیست؟ ملاعین گفتند: سر پدر تو است. آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز، جان به حق تسلیم کرد.»(11)
بر اساس نقل طبری، استفاده می گردد که امام حسین علیه السلام دختری چهار ساله داشت که در فراق پدر، در شام پرپر گردید؛ ولی از نام او سخنی به میان نیامده است و تاریخ نگارانِ پس از او نیز این جریانِ جان گداز را با اختلافی اندک و برخی اضافات که به «زبان حال» می نماید، در کتاب های خود آورده اند؛ از جمله:
1. ملاّحسین کاشفی سبزواری (متوفّای 910 ق.) در کتاب روضةالشّهداء(12) به نقل از کتاب کنزالغرائب.
2. شیخ فخرالدّین طریحی نجفی (متوفّای 1085 ق.) در کتاب المنتخب.(13)
3. سید محمدعلی شاه عبدالعظیمی (متوفّای 1334 ق.) در کتاب الایقاد.(14)
4. شیخ محمد هاشم بن محمد علی خراسانی (متوفّای 1352 ق.) در کتاب منتخب التّواریخ.(15)
5. شیخ عباس قمی (متوفّای 1359 ق.) در کتاب نفس المهموم (16) و منتهی الآمال.(17)
6. شیخ محمد مهدی حائری مازندرانی در کتاب معالی السّبطین.(18)
البته برخی از ایشان، به نام «رقیّه» نیز اشاره نموده اند:
الف) شیخ محمد هاشم خراسانی در ضمن شمارش بانوان اسیر، می گوید:
«التّاسعة: آن دختری است که در خرابه شام از دنیا رحلت فرموده، و شاید اسم شریفش «رقیه» بوده و از صبایای خودِ حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام بوده، چون مزاری که در خرابه شام است، منسوب است به این مخدّره، و معروف است به مزار «ستّ رقیّة».(19)
ب) سید محمدعلی شاه عبدالعظیمی نیز آورده است:
«امام حسین علیه السلام را دختری بود کودک، که مورد علاقه وی بود و او نیز به پدر عشق می ورزید. گفته شده است که نام وی «رقیّه» و عمر وی سه سال بود. او که با اسیران در شام به سر می برد، در فراق پدر شبانه روز گریه می کرد و به او می گفتند که: «پدرت در سفر است.»(20) تا آنگاه که شبی او را در خواب دید، وقتی که بیدار شد، به گریه شدیدی افتاد و می گفت: «پدرم را و نور چشمانم را بیاورید!» اهل بیت علیهم السلام هرچه کردند که او را آرام کنند، اثری نبخشید، و بر گریه و زاری او اضافه گردید و در اثر گریه او، غم و اندوه اهل بیت شعله ور گردید، و آنان نیز به گریه افتادند؛ بر صورت خود زده و خاک بر سر خود ریخته و موها را پریشان ساختند. صدای ناله و گریه از هر سو برخاست، یزید ناله و گریه ایشان را شنید و گفت: چه خبر شده است؟! به او گفتند که: دختر کوچک حسین، پدر را در خواب دیده است، از خواب برخاسته و او را طلب می کند و گریه و فریاد برآورده است. یزید گفت: سر پدر را برایش ببرید و در برابرش قرار دهید تا آرام گیرد! چنان کردند و سر بریده را در حالی که در میان طبقی سر پوشیده نهاده بودند، در برابر وی قرار دادند. او که طبق را دید (فکر کرد برایش غذایی آورده اند)، گفت: من پدرم را می خواهم، نه غذا! گفتند: پدرت در آنجاست! پارچه را از روی آن برداشت، سری را دید. گفت: این سر از آنِ کیست؟ گفتند: سر پدر تو است. سر را برداشت و به سینه اش چسباند و گفت: پدرم! چه کسی تو را با خون سرت خضاب کرد؟ بابا! چه کسی رگ هایت را برید؟ پدرم! چه کسی مرا در کودکی یتیم ساخت؟!... آنگاه لب ها را بر لب های پدر نهاد و گریه سر داد، تا از حال رفت! وقتی او را تکان دادند، دیدند که قالب تهی کرده و جان به جان آفرین تسلیم نموده است، ناله های اهل بیت علیهم السلام از هر سو به آسمان برخاست...»(21)
این جریان به همین شکل بر سر زبان هاست. سید شاه عبدالعظیمی آن را از کتاب عوالم و همین مضمون را شیخ طریحی و به نقل از او، شیخ مهدی مازندرانی آورده است. گرچه چنین مطلبی در عوالم بحرانی یافت نشد؛ ولی ممکن است مقصود از عوالم کتاب دیگری باشد. در هر صورت، اینجا چند سؤال مطرح است:
1. امام حسین علیه السلام چند دختر داشته است؟
2. آیا امام حسین علیه السلام دختری به نام «رقیّه» داشته است؟
3. آیا امام حسین علیه السلام نام «رقیّه» را بر زبان جاری ساخته است؟
4. چند «رقیّه» در کربلا وجود داشته اند؟ و احتمالات مسئله کدام است؟
5. آیا غیر از نقل و روایت، چیز دیگری هم در دست است؟
1. امام حسین علیه السلام چند دختر داشته است؟
سه قول در این مسئله وجود دارد:
الف) دو دختر
شیخ مفید برای ایشان تنها دو نفر را به عنوان دختران آن حضرت یاد کرده که آن دو نیز «فاطمه» و «سکینه»اند.(22) عدّه ای (23) نیز از شیخ مفید اقتباس کرده و یا با وی موافقت نموده اند؛ ولی شیوه تاریخ نگاری ایشان بر اهل فن پوشیده نیست.
ب) سه دختر
در برخی از کتاب ها سه دختر برای آن حضرت ذکر شده است.
طبری امامی می نویسد:
«و له من البنات زینب و سکینة و فاطمة(24)؛ دختران او زینب، سکینه و فاطمه اند.»
همین مضمون نیز در کلام ابن شهرآشوب (25)، خصیبی (26)، ابن خشّاب (27) و شیخ محمد الصبّان (28)، آمده است.
ج) چهار دختر
شیخ کمال الدّین محمد بن طلحه شافعی (متوفّای 652 ق.)(29) در کتاب مطالب السّؤول فی مناقب آل الرّسول به وجود چهار دختر برای آن حضرت تصریح کرده و حتی بر آن، ادّعای شهرت نیز نموده است و می نویسد:
«کان له - أی للحسین علیه السلام - من الأولاد ذکور و اناث عشرة، ستة ذکور، و أربع اناث، فالذّکور: علیّ الاکبر، علیّ الاوسط و هو سیّد العابدین...، و علیّ الاصغر، محمّد، عبدالله و جعفر. فامّا علیّ الاکبر فانّه قاتل بین یدیّ أبیه حتّی قُتِل شهیداً. و امّا علیّ الاصغر جاءه سهم و هو طفل فقتله... و قیل: انّ عبدالله ایضاً قُتِل مع ابیه شهیداً. و امّا البنات: فزینب و سکینة و فاطمة. هذا هوالمشهور، و قیل: بل کان له اربع بنین و بنتان، و الاوّل أشهر(30)؛ آن حضرت دارای ده فرزند پسر و دختر بود که شش نفرشان پسر و چهار نفر دیگر دختر بودند. پسران عبارتند از: علی اکبر، علی اوسط - که همان سیّد العابدین علیه السلام است -، علی اصغر، محمّد، عبدالله و جعفر. علی اکبر در برابر چشم پدر به میدان جنگ رفت تا به شهادت رسید. علی اصغر نیز در حالی که کودکی خردسال بود، تیر به او اصابت نمود و شهید شد... و گفته شده است که: عبدالله نیز با پدرش به شهادت رسید. و امّا دختران عبارتند از: زینب، سکینه و فاطمه. و این، قول مشهور است. و گفته شده است که: آن حضرت دارای چهار پسر و دو دختر بوده است. ولی قول اوّل، مشهورتر است.»
ابن صبّاغ مالکی نیز آن را نقل کرده و می نویسد:
«قال الشیخ کمال الّدین بن طلحة: کان للحسین علیه السلام من الأولاد ذکوراً و اناثاً عشرة، ستّة ذکور و أربع اناث، فالذّکور علیّ الاکبر، علیّ الاوسط و هو زین العابدین، و علیّ الاصغر، محمّد، عبدالله و جعفر... و امّا البنات فزینب و سکینة و فاطمة، هذا قول مشهور؛(31) شیخ کمال الّدین بن طلحه می گوید: حضرت حسین علیه السلام دارای ده فرزند پسر و دختر بود که شش نفرشان پسر و چهار نفر دیگر دختر بودند. پسران عبارتند از: علی اکبر، علی اوسط - که همان زین العابدین علیه السلام است.- علی اصغر، محمّد، عبدالله و جعفر... و دختران عبارتند از: زینب، سکینه و فاطمه. و این، قول مشهور است.»
و همین مضمون را علاّمه اربلی نیز آورده است.(32)
بنابر این قول، که ادّعای شهرت بر آن شده است، و عدّه ای از بزرگان تاریخ چون: علاّمه اربلی در کشف الغمّة و ابن صبّاغ مالکی در الفصول المهمّة نیز آن را نقل کرده و رد ننموده اند، آن حضرت دارای چهار دختر بوده است که تنها به نام سه نفر از ایشان تصریح شده و نام چهارمین دختر مجهول مانده است.
2. آیا امام حسین علیه السلام دختری به نام «رقیّه» داشته است؟
همان گونه که در پاسخ سؤال اوّل عنوان شد، وقتی که حصر دختران در دو نفر شکسته شد و بنا بر قولی که ادّعای شهرت بر آن شده بود، آن حضرت دارای چهار دختر بودند که به نام های سه تن از ایشان (زینب، سکینه و فاطمه) تصریح شده است، احتمال آن می رود که چهارمین دختر آن حضرت همین دختری باشد که در زبان مردم به نام «رقیّه» معروف شده است.
شایان توجّه اینکه: پاسخ گویی به دیگر پرسش ها، فرصت و تحقیق بیشتری نیاز دارد.
پی نوشت ها:
1. امالی الصدوق، ص 231، مجلس 31؛ بحارالانوار، ج 45، ص 140.
2. شرح الاخبار، ج 3، ص 269.
3. مثیرالأحزان، ص 102.
4. اللهوف، ص 219.
5. تسلیةالمجالس، ج 2، ص 396.
6. بصائرالدّرجات، ج 1، ص 338؛ بحارالانوار، ج 45، ص 177.
7. المناقب آل ابی طالب(ع)، ج 4، ص 145.
8. «الرّطانة» در نزد مردم مدینه به معنای «رومی» است. (بصائرالدّرجات، ص 338.)
9. دلائل الامامة، ص 204.
10. الذّریعه، ج 17، ص 252 و 255.
11. کامل بهایی، ج 2، ص 179.
12. روضةالشّهداء، ص 484.
13. المنتخب، الطّریحی، ج 1، ص 136، مجلس 7، باب 2.
14. الایقاد، ص 179.
15. منتخب التّواریخ، ص 299.
16. نفس المهموم، ص 416، به نقل از کامل بهایی.
17. منتهی الآمال، ص 510.
18. معالی السّبطین، ج 2، ص 170.
19. منتخب التّواریخ، ص 299.
20. مقصود، سفر آخرت بود.
21. الایقاد، ص 179؛ معالی السّبطین، ج 2، ص 170.
22. الارشاد، ج 2، ص 135؛ کشف الغمّه، ج 2، ص 249؛ بحارالانوار، ج 45، ص 328؛ عوالم (امام حسین(ع))، ص 637.
23. تاج الموالید (چاپ شده در المجموعة النفیسة)، ص 34، حافظ عبدالعزیز بن الاخضر (متوفّای 611 ق.)؛ بحارالانوار، ج 45، ص 331.
24. دلائل الامامة، ص 181.
25. المناقب آل ابی طالب(ع)، ج 4، ص 77.
26. الهدایة الکبری، ص 202.
27. کشف الغمّة، ج 2، ص 39.
28. اسعاف الرّاغبین (چاپ شده به همراه نورالأبصار)، ص 195؛ احقاق الحق، ج 11، ص 451.
29. وی از بزرگان فقه، حدیث، تاریخ، ادبیات و سیاست است که مورد احترام مورّخان فریقین قرار گرفته است که سخن برخی از ایشان را می آوریم:
ابوشامة (متوفّای 665 ق.) که از معاصران وی بوده در ذیل الرّوضتین، ص 188 می نویسد: «... و کان فاضلاً عالماً».
اربلی (متوفّای 692 ق.) در کشف الغمّه، ج 1، ص 53 می نویسد: «و کان شیخاً مشهوراً و فاضلاً مذکوراً... و حاله فی ترفّعه و زهده و ترکه وزارةالشّام و انقطاعه و رفضه الدّنیا حالٌ معلومة قرب العهد بها، و فی انقطاعه عمل هذا الکتاب - مطالب السّؤول - و کتاب الدّائرة، و کان شافعی المذهب من أعیانهم و رؤساهم».
صفدی در الوافی بالوفیات، ج 3، ص 76، می نگارد: «... و کان صدراً معظّماً محتشماً...»
و در العبر، ج 5، ص 213 چنین آمده است: «... و کان رئیساً محتشماً و بارعاً فی الفقه و الخلاف، ولّی الوزارة ثمّ زهد و جمع نفسه...»
ابن کثیر در البدایة و النهایة، ج 13، ص 186 چنین آورده است: «... کان عالماً فاضلاً».
ابن قاضی شهبة در طبقات الشّافعیة، ج 2، ص 153 چنین نگاشته است: «تفقّه و شارک فی العلوم و کان فقیهاً بارعاً عارفاً بالمذهب و الاصول و الخلاف... سمع الحدیث و حدّث ببلاد کثیرة... قال السّیّد عزّالدین: افتی و صنّف و کان أحد العلماء المشهورین و الرّؤساء المذکورین».
در همان کتاب، ص 503 نیز آمده است: «... کان اماماً بارعاً فی الفقه و الخلاف عالماً بالأصلین رئیساً کبیراً معظّماً...»
یافعی در مرآةالجنان، در وفیات سال 652 ق. می نویسد: «... المفتیّ الشّافعی، و کان رئیساً محتشماً بارعاً فی الفقه و الخلاف».
ابن الفوطی در تلخیص مجمع الآداب، ج 5، ص 255 شماره 515 آورده است: «... کان عارفاً بفنون کثیرة من المذهب و الاصول و الفرائض و الخلاف و التّفسیر و النّحو و اللّغة و التّرسّل و نظم الشّعر...»
ابن المعاد در شذرات الذّهب، ج 5، ص 259 می نگارد: «... المفتیّ الرّجال... و أحد الصّدور و الرّؤساء المعظمین... و تفقّه فبرع فی الفقه و الاصول و الخلاف...»
30. مطالب السّؤول فی مناقب آل الرّسول، ج 2، ص 69.
31. الفصول المهمّة، ص 199.
32. کشف الغمّة، ج 2، ص 38.
حوزه*