روستائي در اطراف نشتارود
درهمان سالهاي 53 پس از رسيدن به مقصد، پسرعمو به طرف حوزة علميه كه محل اسكان طلاب، در تن كابن (شهسوار) بود، رفتند و من خداحافظي كرده، عازم نشتارود شدم و از آنجا با كمك يكي از اهالي محل كه مغازه دار و فردي مؤمن و مورد وثوق اهل علم بود، بنام حاج آقاي آ قائي، عازم روستاي مورد نظر شدم. پياده تا مركز بخش (نشتارود) حدوداً ربع ساعت فاصله داشت و مهمان فردي به نام آقاي مشهدي علي شدم. خانمش سيده محترمي به نام سيده صغري بود كه همانند مادر از ما پذيرائي ميكرد. ايام محرم الحرام بود و چون مسجد نداشتند، محل سخنراني و منبرهم منزل همين آقا بود. مردم خوبي داشت. واكثر مقلد امام خميني بودند.
همكاري مامور جنگلباني
ايّام محرم سپري شد و به قم بازگشتم. در سفر تبليغي ديگري كه به اين محل آمدم،كم كم مسائل انقلاب را با شخصي به نام آقاي حاتمي -كه در سفر قبلي با هم آشنا شده بوديم و تا حدي با ما رفيق شده بود و داراي سواد ديپلم (ديپلم در آن زمان آن هم توي روستا خيلي ارزش داشت) و مأمور جنگلباني محل بود- در ميان گذاشتم و نسبت به معرفي امام خميني و اهداف امام و ستمگري دستگاه مخفيانه با هم صحبت ميكرديم وتا حدود زيادي ايشان با ما همراه شده بود و به من كمك ميكرد. همراهي و همكاري ايشان كه باسوادترين فر د روستا و مامور دولت و اثرگذار بود، از اهميت خاصي برخوردار بود.
استفاده از راديو
آنروزها كسب خبر و اطلاع از مسائل سياسي بسيار مشكل بود. زيرا هيج منبع خبري مستقل يا روزنامه و راديوئي وجود نداشت. لذا من مقيد بودم كه راديو ميهن پرستان را،كه ظاهرا مال چريكهاي فدائي خلق بود،گوش كرده و از خبرهاي آن -كه بعضاً اسامي زندانيان سياسي و روحانيون زنداني و تبعيدي را معرفي ميكرد- استفاده نموده و نكات مثبت آن را مورد بهره برداري قرار دهم. ازآنجا كه آنروزها راديوكم بود و از طرفي روحاني نميتوانست در كنار راديو مشاهده شود، (زيرا آلت لهو محسوب ميشد) منزل آقا مرتضي را از اهالي محل، كه راديوي بزرگي داشت و اتاق جداگانهاي در اختيار من ميگذاشت، انتخاب كردم و هنگام پخش برنامه به آنجا ميرفتم. البته ايشان در جريان امر قرار داشت و فرد روشني بود و با من همكاري ميكرد.