مجلس ترحیم درماه رمضان
چند روزی از ماه رمضان سپری شد.(قبل از پیروزی انقلاب اسلامی) یکی از اهالی محل مرحوم شد. در منزل وی جلسه ترحیم گرفته بودند. از من خواستند جهت شرکت در مراسم و قرائت فاتحه به منزل ایشان بروم. وقتی وارد شدم چیزهائی را در روز ماه مبارک رمضان دیدم که هرگز ندیده بودم. یعنی ساعت ده صبح ماه رمضان (پنجم یا ششم رمضان) داخل این مجلس چای و قهوه و قلیان و خرما و امثال آن بطور مفصل چیده بودند و همه اهالی میخوردند. حتی از آن چهار پنچ نفر مسجدی هم که داشتم، برخی مشغول خوردن بودند. من با ناراحتی تمام فاتحهای خواندم و محل را ترک کردم. از تمامی روستاهای اطراف نیز مردم جهت شرکت در این مجلس ترحیم میآمدند و برای آمرزش آ ن مرحوم همه روزه میخوردند.
به چند نفر از کسانی که قبلاً در مسجد آنها را دیده بودم و بعنوان افراد مؤمن آنها را میشنا ختم. گفتم: فلانی شما چرا روزه میخورید؟ چرا دستور خدا را زیر پا میگذارید و این گناه کبیره را مرتکب میشوید؟ خیلی خونسرد اظهار میداشتند اگر نخوریم صاحب عزا ناراحت میشود خیلی به من فشارآمد ودر صدد چارهای بودم.
ترک محل
ازحضور مردم در مسجد و تاثیر ارشاد مایوس شده بودم. لذا شب در مسجد اعلام کردم و گفتم: به علت عدم حضور اهالی در مسجد و عدم رعایت شئونات ماه مبارک رمضان، تصمیم گرفتهام روستا را ترک کنم. ساکم را آماده کردم. چون وسیله رفت و آمد فقط موتور سیکلت بود آمدم جلو کوچه، از هر کسی تقاضا کردم بهانهای گرفت و طفره رفت. بعد یکی از افراد محل گفت: شما اگر تا ظهر اینجا بمانی کسی شما را به شهر بر نمیگرداند و ما اهالی را سپردهایم که شما را نبرند. زیرا رفتن شما از اینجا برای ما خوب نیست و پیش حاج آقای ابطحی آبروی ما میریزد. و میگویند: این روستا نتوانسته روحانی خود را نگه دارد و قول میدهیم که در مسجد حاضر شویم. لذا اینجانب را منصرف کرد. و آن شب مسجد مملو از جمعیت شد و منهم صحبتهای ناگفته را با مردم در میان گذاشتم و ارشاد کردم. دو سه شبی حضور جمعیت خوب بود و کم کم به حال اولیه برمیگشت. البته شبهای احیا به طور نسبی جمعیت در مسجد حاضر میشد. لذا از رفتن منصرف شده و با هر خون دلی بود، آنجا ماندم.