خاطرات سفرهای تبلیغی (14) از کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی
نذر و زیارت امام زاده در ماه رمضان
در نزدیکی همان روستا( قبل ازپیروزی انقلاب اسلامی ) به فاصله حدود دوکیلومتری امام زادهای بود،که بالای تپه قرار داشت و پائین تپه چشمه آب و چند درخت بود. روزها به خاطر اینکه قدمی زده و زیارتی هم رفته باشم، به این امامزاده سری میزدم. روزهای دوم سوم ماه رمضان بود یک روز، نزدیک امام زاده که رسیدم، دیدم درکنار چشمه، دیگ پلوئی روی اجاق است و تعدادی زن و مرد آنجا حاضر. مردها با ساز و دهل محلی مینوازند و زنها هم با لباسهای محلی عشایر مشغول رقص هستند و چند نفر هم تماشاچی، برایم خیلی عجیب بود؟ ماه رمضان؟ دیگ غذا. درکنار امام زاده! و بعد زدن و رقصیدن! راه را کج کردم و از پشت تپه خودم را به امام زاده رساندم. دو رکعت نمازی خواندم و قدری با امام زاده که آنهم مثل من غریب بود، درد دل کردم و از امام زاده بیرون آمدم. یک مرتبه جلو درب خروجی یکی از همان افرادی را که کنار چشمه بودند، ملا قات کردم. به من سلام کرد و احوالپرسی نمود و از من برای صرف نهار به پای چشمه دعوت کرد.
بوی برنج طارم همه منطقه را فرا گرفته بود. من با ملایمت به ایشان گفتم: خیلی ممنون الان ماه مبارک رمضان است و من روزه هستم و نمیتوانم دعوت شما را بپذیرم و جهت توجیه کار آنها ادامه دادم: شاید شما از روستای بالائی هستید و چهار فرسخ راه را به این مکان آمدهاید و میتوانید روزه خودتان را افطارکنید. لکن من قصد ده روز کرده ام و باید روزه بگیرم. ایشان اظهار داشت: خیر روستای ما هم خیلی نزدیک است و آنطرف تپه قرار دارد. شاید دو سه کیلومتر بیشتر فاصله نباشد. گفتم: پس چرا روزه میخورید؟ این کار حرام است. گفت: ما حاجتی داشتیم. گوسفندی نذر امام زاده کردیم حاجتمان روا شده، آمدیم گوسفند را اینجا ذبح کرده و میخواهیم نهار بخوریم.
گفتم: اگر شما نذر کرده و به امامزاده اعتقاد دارید پس چرا میزنید و میرقصید؟ مسلّم امام زاده از روزه خوری و زدن و رقصیدن متنفر است در پاسخ گفت: ما خواستیم درکنار امام زاده خوش باشیم.
هر چه توضیح دادم بهرهای نبردم و باز ایشان مصرانه از من میخواست که جهت نهار به جمع آنها به پیوندم. نهایتاً اعلام کردم برو بگو ساز و دهل و رقص را تعطیل کنند. من پشت سر شما میآیم ایشان چند قدمی از من زودتر حرکت کرد و به آنها اعلام کرد بلا فاصله مراسم لهو را تعطیل کردند و من به جمع آنها پیوستم. همه سر پا ایستاده بودند و به من احترام کردند. من هم احوال همه را پرسیدم سپس بالای سنگی بطور ایستاده قرار گرفتم و شاید حدود بیست دقیقه در خصوص ماه مبارک مضان و روزه خوری و گناه و کفاره روزه و آلات لهو و رقص و پایکوبی و سایر مسائل حلال و حرام صحبت کردم. همه سرپا ایستادند و گوش دادند. سپس خداحافظی کرده و محل را ترک کردم.