داخل بقیع با خانواده
سال هفتادونه بعنوان روحانی کاروان حجّ تمتّع، از شهرستان ساری عازم مکه شدم. آن سال مدینه بعد بودیم. پس از انجام مناسک حجّ، به مدینه مشرف شدیم. حاجیه خانم نیز که سال شست و سه ثبت نام شده بود، به عنوان زایر همراه من بودند. هتل مدینه طرف خیابان علی بن ابی طالب بود. یک روز با هم جهت شرکت در نماز جماعت ظهر از جلو غسّال خانة قبرستان بقیع در حال عبور بودیم، یک مرتبه فردی ایرانی از داخل بیرون آمد و اظهار داشت. حاج آقا: یک زن مرحوم شده و کسی جهت مراسم کفن و دفن وی وجود ندارد. بیایید کمک کنید، تا او را دفن کنیم. با خانواده رفتیم داخل محوطه.گفتم: چرا معطلید. گفت: الان دو سه نفر از خانمها که از خانواده ی معظم شهدا هستند، او را غسل دادهاند و کفن کردهاند؛ لکن مامورین اجازه دفن نمیدهند و می گویند: بعد از نماز. مگر اینکه شما با آنها صحبت کنید و اجازه بگیرید.گفتم: اتفاقاً حرف خوبی میگویند، ما هم میرویم نماز میخوانیم برمی گردیم. لذا همگی رفتیم، نماز خوانده و برگشتیم. جنازه آماده شده بود. چند نفر دیگر، من جمله حجت الاسلام مرحوم موحدی ساوجی نیز به جمع ما پیوستند. آن چند خانمی که در غسل شرکت داشتند، خیلی مصربودند که وارد بقیع شوند؛ لکن من میگفتم ممنوع است. حالا ببنینم چه میشود. درب بقیع از طرف غسّال خانه باز شد. مأمورین ایستاده بودند و نگاه میکردند ما جنازه را بلند کرده و وارد شدیم. آن سه نفر خانم و همسر اینجانب نیز جلو چشم مأمورین پشت سر تابوت وارد بقیع شدند. جنازه را بردیم آخر قبرستان جایی که قبر آماده شده بود. نزدیکیهای قبر، یکی از کارگران داخل اعتراض کرد و گفت: نساء ممنوع.گفتم: ما مشکل. اجازو. (گفت زنها ممنوع است اینحا بیایند.گفتم عیبی ندارد اجازه دادهاند) دیگر چیزی نگفت. نمازتوسط حاج آقای موحدی خوانده شد و جنازه دفن گردید و تلقین را هم ایشان خواندند. کار تمام شد. داشتیم برمیگشتیم. یک مرتبه دیدیم: ماموری با لباس فرم دارد میدود و فریاد میزند. نزدیکتر آمد، معلوم شد، معترض است که چرا زنها وارد بقیع شدهاند. ما هم با خون سردی گفتیم: خوب حالا داریم برمیگردیم. بقدری عصبانی بود که چهرهاش سرخ شده بود و می گفت: انتم ما تعرفون النظام. یعنی شما قانون بلد نیستید. و بعد ادامه داد: اول مرة بعد ثمانین عام یدخل النسا. یعنی پس از هشتاد سال اولین مرتبه است که زنها وارد بقیع میشوند. من گفتم: نه خانمهای همراه رئیس جمهور ایران، قبلاً وارد شدهاند. گفت: آن استثنا است و دستور ملک بوده. بالآ خره ما خارج شدیم و این خانواده شهدا خیلی دعا میکردند و می گفتند: ما مرتب صلوات میفرستادیم که مأمورین چیزی نگویند و ما بتوانیم وارد شویم. البته خود من هم این امر غیر عادی را از برکت همان دعاها و صلواتها میدانم. زیرا همه مامورین، هنگام ورود ما را مشاهده میکردند و خودشان درب را باز کردند و همانجا ایستاده بودند و هیچ گونه اعتراضی نکردند.