کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

چشمه سلطان ولی کریز
چشمه سلطان ولی کریز
 
نويسندگان
خاطرات سفرهای تبلیغی (16) از کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

 

سفری به الیگودرز

در سفر‌ی تبلیغی پس از شهادت حاج آقا مصطفی خمینی و به مناسبت ایام محرم الحرام در معیت یکی از دوستان طلبه، به یکی از روستا‌های اطراف شهرستان الیگودرز رفتیم. روستای محل تبلیغ غالباً مقلد امام خمینی بودند. وقتی علت را جویا شدم، فهمیدم که یکی از عوامل مؤثر در جریا ن، تبلیغات شیخ احمد کروبی، پدر آقای مهدی کروبی بوده است. مردم می گفتند: ایشان اسبی داشت و بدون هیچ گونه توقع مادّی، سوار بر اسبش می‌شد و تک تک روستا‌ها را می‌رفت و افراد را به تقلید از اما م خمینی دعوت می‌کرد و مردم نیز می‌پذیرفتند. در بین مردم مشهور بود که مقداری خودش را به جنون زده تا بتواند به اهداف تبلیغی خود برسد. مثلاً نقل می‌کردند، که سفری به قم داشته و پس از برگشت تعداد زیادی اطلاعیه ی امام خمینی -که اگر یک برگ آن را از کسی می‌گرفتند چند سال زندانی می‌شد- را با خودش آورده و از اول بازار الیگودرز به صورت علنی شروع به پخش نموده و حتی در مسیر چند برگ هم به شهربانی آن روز داده بود. وقتی دستگیرش کرده‌اند، گفته: هر کسی مسافرت می‌رود سوغاتی می‌آورد و من هم قم رفته بودم، دیدم اینها را در مدرسه ی فیضیه تقسیم می‌کنند.گرفتم و با خودم آوردم و به عنوان سوغاتی بین مردم تقسیم کردم. چون با حالت جنون آمیز حرف می‌زده، او را پس  از حبس کوتاه مدتی آزاد کرده‌اند. یا اینکه عمامه و لباسش را طور خاصی می‌پوشید و می‌گفتند: گاهی به برخی مغازه‌های خاصی که می‌شناسد وآنها نیز وضعیت او را می‌دانند مراجعه (باعرض معذرت) و با گفتن کلمه خر مثلاً می‌گوید: خر یک کیلو برنج بده یا به قصا ب می‌گوید: خر یک کیلو گوشت بده و بعد همه را جمع می‌کند و بین فقرایی که خودش می‌شناسد، تقسیم می‌کند. مردم هم این موارد را خبر دارند. همچنین نقل می‌کردند مردم تا بحال دو سه تا خانه خریده و بنام او سند زده‌اند؛ لکن خانه ها را به افراد فقیر بخشیده است. لذا آخرین خانه‌ای که در آن ساکن است، سندش را به نام وی انتقال نداده‌اند تا نتواند به کسی ببخشد و همچنین یکی از روستاییها که آدم روشنی هم بود، می‌گفت: من یک شب در مسجدی که در شهر نماز می‌خواند، پشت سرش نماز خواندم. بعد از نماز یک مر تبه بلند شد شروع کرد به نفرین به خاندان پهلوی و می‌گفت: بلند آمین بگویید و مردم از ترس سریع مسجد را ترک کردند. من سرم پایین بود و ساکت بودم یک مرتبه محکم دستش را به سرم کوبید و گفت: خر بگو آمین. و من هم آمین گفتم و بعد

 

http://darghaleh.monoblog.ir/






[ چهارشنبه 16 تیر 1395  ] [ 8:34 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ


استان خراسان رضوی:شهرستان مشهدمقدس

آمار سايت
كل بازديدها : 4071867 نفر
تعداد نظرات : 49 عدد
تاريخ ايجاد وبلاگ : پنج شنبه 14 خرداد 1394  عدد
كل مطالب : 13380 عدد
آخرين بروز رساني : یک شنبه 3 فروردین 1399 
کد موزیک آنلاین برای وبگاه
امکانات وب