ملاقات با شیخ احمد کروبی در الیگودرز
با توجه به شناخت اجمالی که قبل از هجوم مأمورین به مدرسة فیضیه در سال 54 نسبت به وی پیدا کرده بودیم، دوست داشتیم ایشان را از نزدیک ملا قات کنیم. آدرس منزلش را جویا شدیم و با راهنمایی اشخاص خانهاش را پیدا نمودیم. درب منزل حدود پنج شش مرتبه نوشته شده بود: الغریب. الغریب. الغریب. زنگ درب را زدیم. خودش آمد درب را بازکرد و ما را به داخل منزل هدایت نمود. هوا سرد بود. زیرکرسی نشسیتیم. او شروع به صحبت کرد. تکیه کلامش که کلمه: خر بود. چند بار نیز خطاب به ما همین کلمه را تکرارکرد. و بعد از هر جملهای با دستش محکم روی زانوی دوستم که نزدیک ایشان نشسته بود، میکوبید و به اصطلاح، در تایید حرفهای خودش از وی اقرار میگرفت و از شکنجههایی که پس از دستگیری وی، در مدرسة فیضیه، توسط ساواک نسبت به او انجام شده بود، مینالید و می گفت: آنها خیلی مرا کتک زدند وکمر مرا شکستند. ما هم جریان شهادت حاج آقا مصطفی و مجالس عزا -یی که برگزار شد و سخنرانی آقایان ربانی املشی، حجتی کرمانی، خلخالی و قطعنامهای که در چهارده بند، توسط آقای خلخالی در مسجد اعظم قم قرائت شد- را به عنوان خبر داغ، برای ایشان نقل کردیم. لکن ایشان بر خلاف انتظار ما که این مطالب را یک پیروزی بزرگ میدانستیم و گویندههای آن را قابل تحسین کامل، اظهار داشت: بله شنیدهام که آن خرها در مسجد اعظم عرعرکردهاند. سوال کردیم، چرا؟ آنها که مطالب خوبی گفتند و قطعنامه خوبی خواندند. بعد ادامه داد که شما هم نمیفهمید: زیرا معنی قطعنامه خواندن یعنی اینکه ما رژیم شاه قبول داریم و از او تقاضا داریم و حال آنکه ما اصل نظام شاهنشاهی را قبول نداریم. بعد فهمیدیم که نظر امام خمینی هم همین بوده و ظاهرا قبل از اینکه در بین مردم پخش شود، ایشا ن مطلع بوده است. زیرا بعداً امام فرمودند: هی نگویید، قانون اساسی، زیرا مفهوم آن، اینست که ما نظام شاه را قبول داریم. ما اصل نظام را قبول نداریم و باید شاه سرنگون شود. پس از آن خداحافظی کرده و از منزل ایشان خارج شدیم.