کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

چشمه سلطان ولی کریز
چشمه سلطان ولی کریز
 
نويسندگان
 
 
 

آرامگاه طفلان مسلم (ع)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در نزدیکی های کربلا به طرف بغداد در حومه شهر مسیب دوگنبد کوچک از دور خود نمائی می کند ،دوسند مظلومیتی که در کنار هم قرار گرفته تا پرده از جنایتی هولناک برداشته ومصیبت بزرگی را حکایت کنند،نام مبارک صاحبان گنبد: محمد وابراهیم است ،

چون حسین (ع) به شهادت رسید، دوطفل کوچک ازمیدان جنگ اسیر شدند وآن ها را پیش ابن زیاد آوردند، پس از معرفی آنان، ابن زیاد دستور داد آن هار ا به زندان تحویل داده و برآنها سخت گیری نموده ،غذای خوب وآب سرد نیز به آنها ندهند .

حدود یک سال براین منوال گذشت ، آنهاروز را روزه می گرفتند وشب را با دوقرص نان جوین وکوزه آبی که از پیرمرد زندانبان در یافت می کرند افطار نموده ،ومظلومانه بی نام ونشان در گوشه زندان بدون هیچ گونه جرم وگناهی،وصرفا به علت انتساب به خاندان اهل بیت پیامبر (ص) در سخت ترین شرایط ممکن روزگار سپری می کردند،در نهایت تصمیم گرفتند خودشان را به زندانبان معرفی کنند ،زندانبان که ازمحبین اهل بیت (ع) بود و آشنائی با خاندان نبوت ص) داشت آنهارا آزاد کردوتا خارج محل همراهی نمود ،پس از رهائی از زندان قرارگذاشتند، روز هارا مخفی شده وشب ادامه راه دهند، خبر فرار آنها همه جا پیچید ،عبید الله بن زیاد همه عوامل خودرا در تعقیب ودستگیری آنان بکار گرفت وبرا ی سر این دو طفل جایزه تعیین نمود ،مقداری در دل شب مخفیانه طی طریق کردند خسته وکوفته پیرزنی را جلو در منزلش ملاقات کرده پس از معرفی مختصری تقاضا کردند شب را در منزل وی استراحت کرده صبح زود خارج شوند،زن پس از این که متوجه شد آن دوطفل از عترت پیامبر (ص) هستند مشتاق پذیرائی شد لکن اظهار داشت دامادی دارم ، فاسق است ودر واقعه کربلا حضور داشته می ترسم اگر شب اینجا بیاید وشمارا ببیند آسیبی به شما رسانددر نهایت پیرزن موافقت کرد، بستر خواب آماده شد آن دو طفل یتیم دست های کوچک خود را به گردن یکدیگر انداختند واظهار داشتند قبل از اینکه مرگ بین ما جدائی بیندازد کنار هم باشیم، و به استراحت پرداختند ،پاسی از شب گذشته بود از قضا داماد پیره زن پشت در ب منز ل آمده در را کوبید پیره زن سؤال کرد کیست ،پاسخ داد منم،سؤال شد تا این وقت شب کجا بودی ،گفت دوطفل از زندان گریخته اند وعبید الله برای سر هریک از آنها هزار درهم جایزه تعیین کرده است ،از صبح اراضی کوفه را می گردم ، غیر از رنج وزحمت چیزی نصیبم نشده است ،پیره زن از باب نصیحت با او صحبت کرد لکن اثر نکرد جایگاه خواب اورا فراهم کرد نزدیکی های صبح بود متوجه وجود دوطفل درخانه شد، سراسیمه سراغ آنها رفت ، سؤال کردند ،تو کیستی؟ گفت من صاحب منزل هستم طفلان احساس کردند ،گرفتار شده اند، قبل از معرفی از وی امان خواستند وپس از آن خود را معرفی کردند،آن ملعون برخلاف امان درهمان شب دوکتف آنهارا بست وصبح هردورا به غلام خودش سپرد تا در کنار نهر فرات گردن بزند غلام وقتی که فهمید آنها از عترت پیامبر(ص) هستند امتناع کرد وخود را داخل فرات انداخت ، واز طرف دیگر خارج شد ، امر اطفال را به فرزند خود واگذار کرد او نیز مخا لف حرف پدر عمل کرد ورا ه غلام را در پیش گرفت ، او وقتی چنین دید خود شمشیر بر کشید وبه نزد آن دو مظلوم شتافت ، آنها با چشمانی اشک بار التماس کردند تاشاید از کشتن آنها صرف نظر کند ،یا به خاطر قرابت وخویشی آنان باپیغمبر خدا از قتل آنان چشم پوشی نماید، قبول نکرد، تقاضاکردند آنان را همانند برده بفروشد واز قیمت آن استفاده کند، نپذیرفت،گفتند مارا زنده نزد عبیدالله ببر تاهر چه خواهد در مورد ماحکم کند، قبول نکرد ،اجازه چهار رکعت نماز خواستند ،موافقت کرد ، آنها به نماز ایستادند وپس از آن دستهای کوچک خود را به طرف بالا گرفته ، سر به جانب آسمان بلند کرده وبا حق تعالی عرض کردند:یا حی یا قیوم ،یا حلیم یا احکم الحاکمین احکم بیننا وبینه بالحق ، یعنی ای خدای حی وقیوم، ای خدای حلیم ،ای بهترین قضاوت کننده ،بین ما وبین او به حق حکم کن، پس از اتمام نماز ودعای آنان ، وی درنهایت قساوت وسنگ دلی، شمشیر کشیده،برادر بزرگتر را گردن زد،وسر اورا در توبره نهاد ،برادر کوچک تر که چنین دید خود را روی جسد برادر افکند ومی گفت می خواهم باخون برادر خضاب نموده وبا این حال رسول خدارا ملاقات نمایم ،آن ملعون گفت ،تورا نیز به برادرت ملحق می کنم ، وآن کودک مظلوم را نیز گردن زد،بدن های مبارک را به آب انداخت، وسرهارا نزد ابن زیاد برد ابن زیاد وقتی چشمش به آن دو سر نورانی افتاد بی اختیار سه مرتبه از جایش بلند شد ونشست ،از قاتل سؤال کرد کجا آنهار ا یافتی وچگونه به قتل رساند ی ،داستان را از اول تا آخر نقل کرد ، وسخنان آنان را در منزل وامان دادن به آنها ونقض آن وعدم رعایت حق مهمان وسایر تقاضاهای آنها مبنی بر عفو ،یافروش سربازار ویازنده بردن نز د ابن زیاد ومهلت خواستن برای نماز وموافقت با این خواسته ودعای آخر آنان مبنی براینکه خدای احکم الحاکمین بین آنهاوقاتل حکم کند ، را بیان نمود ،عبید الله با همه سنگ دلی از این ماجرا ناراحت شد وگفت احکم الحاکمین حکم کرد ،یک نفر حرکت کند واین ملعون را ببرد ودر همان مکان گردن بزند وسر اورا نزد ما بیاورد واین کار انجام شد. [1] یکی از عبرتهای عجیب تاریخ آن است که قاتل بی رحم وسنگ دل دوطفل خرد سال مسلم بن عقیل در کنارشریعه فرات، نامش حارث بن زیاد نخعی است و او برادر کمیل بن زیاد نخعی است که از صحابه خاص امیرالمؤمنین( ع) وکسی است که دعای پر فیض کمیل را به او تعلیم دادند[2]

 

[1] - شیخ عباس قمی ،منتتهی الامال ص 320

[2] - دشتی محمد، ترجمه نهج البلاغه ص 599

 

تاریخ اماکن عتبات عالیات (44) از کتاب یاحسین کربلا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

 

 

 

 

برچسب‌ها: تاریخ , اماکن , کربلا , نجف کاظمین , کوفه

 






[ یک شنبه 18 مهر 1395  ] [ 6:26 PM ] [ احمد ]
نظرات 0
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ


استان خراسان رضوی:شهرستان مشهدمقدس

آمار سايت
كل بازديدها : 4055789 نفر
تعداد نظرات : 49 عدد
تاريخ ايجاد وبلاگ : پنج شنبه 14 خرداد 1394  عدد
كل مطالب : 13380 عدد
آخرين بروز رساني : یک شنبه 3 فروردین 1399 
کد موزیک آنلاین برای وبگاه
امکانات وب