شعر " خواب شاه "
خدا یک شب به خواب شاه آمد / خمینی با خدا همراه آمد
شهنشاه جوانمرد جوانبخت / ز وحشت بر زمین افتاد از تخت
تو گویی طبق فرمان الهی / فرو افتاده است از تخت شاهی
به صد زحمت دوباره رفت بالا / چنین فرمود با باری تعالی
نمیدانی که ما هستیم در خواب؟؟ / چرا این وقت شب، گشتی شرفیاب؟
تو که لطفی به شاهنشاه داری / خمینی را چرا همراه داری؟
اگر خواهی سراغ ما بیایی / از این پس سعی کن تنها بیایی
که این آقا مرا بدبخت کرده / به ما شاهنشهی را سخت کرده
نمیدانی چه آورده به روزم / که میباید به روز خود بگوزم
یکایک عکسهایم پاره گردید / همه فامیل من آواره گردید
تمام اختیارات از کفم رفت / دوباره باز آبجی اشرفم رفت
چنان آتش زده بر جسم و جانم / که دود آید برون از دودمانم
مرا معقول جایی بود و جاهی / برای خویش بودم پادشاهی
مقامی داشتم، والا مقامی / حریمی داشتم، با احترامی
عجب شخصیتی بودم، خدایا! / چه اعلیحضرتی بودم، خدایا!
همیشه شاه اردن آرزو داشت / که مثل من شود، ارباب نگذاشت
همین سلطان حسن، شاه مراکش / ز من تقلید میفرمود جاکش
همه چیزم ز فیصل نیز سر بود / فقط قدری دماغش گندهتر بود
شدم محبوب جمله پادشاهان / خصوصاً پادشاه انگلستان!
ولی در شیکپوشی، در رشادت! / به من میکرد الیزابت، حسادت!
به هر صورت، جلالی داشتم من / شکوه لایزالی داشتم من
علم کردم یکی حزب سیاسی / برای حفظ قانون اساسی
عجب حزبی، ز حزب توده بهتر / ز هر حزبی که قبلاً بوده، بهتر
شدند عضوش تمام کارمندان / که بهتر بود از رفتن به زندان
دریغا، چیز خوبی ساختم من / چه رستاخیز خوبی ساختم من
ترقی دادمش این چند ساله / به مردم کردمش هر روز اماله
ولیکن آخر آن را ول نمودم / خمینی گفت و من "کنسل" نمودم
چنان کوبید محکم، میخ خود را / که کردم منتفی تاریخ خود را
هر آن کاری که او فرمود کردم / غرور خویش را نابود کردم
ز پشت رادیو گفتم به تأکید / که "گه خوردم، غلط کردم، ببخشید."
ولی او رادیو را کرده خاموش / نکرده لابه و عجز مرا گوش
چنان از دست ایشان کردهام دق / که صد رحمت به مرحوم مصدق
خداوندا بگو با آیتالله / چه میخواهی دگر از جان این شاه؟
مرا یک باره کرده "سنگ رو یخ" / کشد چون گاومیشی سوی مسلخ
چنین که تیره روز و تیره بختم / چه سودی میبرم از تاج و تختم؟
چنین که کار ما را کرده مشکل / مرا از آریامهری چه حاصل؟
ز بیخوابی شدم یک هفته ناخوش / هنوز آسوده خوابیده ست کوروش
بیا کورش که ما ریدیم اینجا / دمی راحت نخوابیدیم اینجا
اگر گفتم تو آسوده بخوابی / پشیمانم، بیا مرد حسابی
بیا و با خمینی روبهرو شو / تو هم چون من اسیر خشم او شو
بیا کورش که وقت خواب بگذشت / "عجایب خلقتی دیدم در این دشت"
نه او را تکیهای بر انگلیس است / نه با دنیای چپ، در لفت و لیس است
نه آمریکا بود پشت و پناهش / درخت سیب باشد تکیهگاهش!
خدایا! خالقا! پروردگارا! / بگو آسوده بگذارند ما را
اگر او آیتالله است، باشد / به شاهنشاه میباید بشاشد؟
نه قاتل بودم اینجانب نه دزدم / که این شد دست آخر، دستمزدم
چه خدمتها که کردم دانه دانه / که مانَد نام نیکم جاودانه
نرنجاندم ز خود، یکدم "سیا" را / فرستادم حقوق "مافیا" را
عیالم را فرستادم به بغداد / به آقای "خوئی" پیغام ما داد
بدادم نفتها را بشکه بشکه / که هرچه زودتر چاهش بخشکه
خریدم تانکها را دسته دسته / بدادم پولها را بسته بسته
ولی با اینهمه کار سیاست / ولی با اینهمه هوش و کیاست
نفهمیدم شمایی که خدایی / چپی؟ یا اینکه مأمور سیایی؟
شعور خود به کار انداختم من / شما را عاقبت نشناختم من
***
خدا فرمود، ساکت باش، ابله! / ندیدم از تو ابلهتر شهنشه
نه هر که چپ نشد، عضو سیا بود / نه هر که "چپگرا" شد، بیخدا بود
مرا نشناختن از تو، عجب نیست / خدا نشناسی شاهان طبیعی است
تو بر طبق اصول دیپلماسی / فقط ارباب خود را میشناسی
نه از چپ رفتهای هرگز، نه از راست / رهی رفتی که ارباب تو میخواست
به دست او، به این قدرت رسیدی / طناب از گرده ی ملت کشیدی
به امر او بر این مسند نشستی / قلمهای مخالف را شکستی
به حکم او شدی خصم فلسطین / به اسرائیل دادی نفت و بنزین
نه نفت است این، که با زور گلوله / نمودی خون مردم توی لوله
زمین از خون مردم، لالهگون شد / وطن، یکپارچه حمام خون شد
از این خوش خدمتی ها بهر ارباب / فراوان کردهای، ای شاه قصاب
سگی بودی، نگهبان در سرایش / مرتب دم تکان دادی برایش
کنون ای پادشاه دم بریده / زمان قدرت مردم رسیده
"غریبی، درد بیدرمان غریبی" / سرآمد دورهی مردمفریبی
به پایان آمد آن ایام شیرین / که میگفتی سخن از مذهب و دین
هزاران قتل کردی با مهارت / ولی غافل نبودی از زیارت
مسلمان میشدی در وقت لازم / به مشهد میشدی یکباره عازم
تو دست انداختی حتی خدا را / خودت را خوانده بودی سایه ما!
نکردی لحظهای فکرش که شاید / از این کارت، خدا را خوش نیاید
کنون، ای سایه ی بیمایه من / نمیخواهند مردم، سایه ی من
همی گویند با من پیر و برنا / که یارب، سایه برگیر از سر ما
***
خدا رو بر خمینی کرد و فرمود / بکن فوتی بر این بیچاره موجود
خمینی در پی دستور "الله" / به شاهنشاه فوتی کرد کوتاه
یکی طوفان برآمد، تند و بیتاب / حضور شاه، طوفان شد شرفیاب
ز وحشت پادشاه "دادگستر" / مرتب داد میزد توی بستر
به بالا پرت شد از جانب تخت / شهنشاه عظیم الشأن بدبخت
سرش خورد از عقب، محکم به دیوار / از آن خواب گران گردید بیدار
ندید آنجا خمینی، یا خدا را / فقط گوشش شنیدی این صدا را!
بکن توبه ز اعمال بد خویش / بخوان ای شاه شاهان، اشهد خویش
احمداسماعیلی کریزی
http://barrud.rasekhoonblog.com/