عمروبن جموح و همراهان:
عمروبن جموح مردی لنگ بود ،چهار پسر او که هریک مانند پیلی تنا ور بودند در جنگ ملازمت پیغمبر(ص) را داشتند ، هنگا می که عمر و خواست خودش نیز برای جنگ از مدینه خارج شود ،به او گفتند چهار پسر تو در جهاد ند ،روا نیست با پای لنگ به جنگ روی ،گفت ،روا است که پسران من به بهشت روند ومن چون زنان در خانه بنشینم ، به طرف احد حرکت کرد ،هنگام خروج از خانه ،دست به آسمان دراز نمود ه ،گفت: پرورد گارا مرا به خانه باز مگردان .وقتی خدمت حضرت رسول (ص)رسید ،آن جناب فرمودند خداوند جهاد را از تو برداشته است ،عرض کرد می خوهم اکنون با پای لنگ به بهشت روم ، آهنگ جنگ کرد و در راه پیکار جان خود را گذاشت ، بعد از او پسرش خلاد شهید شد ،آنگاه برادر زنش عبدالله بن عمروبن حزام بدست سفیان بن عبد شمس ، شهادت یافت ،این عبد الله پدر جابربن عبدالله انصاری است ، هند زوجه عمروبن جموح بعد از پایان جنگ به احد آمد،جسد برادر خود عبدالله بن عمروبن حزام وشوهر خویش عمروبن جموح وپسرش خلاد را بر شتری حمل کرده روانه مدینه شد ، دربین راه عایشه که باجمعی از زنان به خبر گیری از پیغمبر(ص) می آمد به او بر خورد نمود ، از پیغمبر (ص) سؤال کرد ، هند گفت: خدای را سپاس که رسول خدا( ص) سلامت است دیگر مصیبت هرچه سخت باشد برما آسان است پرسید، بار شتر چیست ؟ گفت جسد پسر،برادر،وشوهرم وقتی به آخر ریگستان رسید شترخوابید ،هرچه هند اورا برانگیخت وبا سنگ وچوب می آزرد از جایش جنبش نمی کرد، اما به طرف احد که حرکتش می داد ،مانند باد شتاب می کرد،خدمت پیغمبر(ص) رسیده جریان را عرض کرد آن جناب فرمودند شتر ،این مأموریت را دارد ،اینک بگوی عمرو، شوهرت هنگام بیرون شدن از خانه چه گفت ، عرض کرد وقتی از خانه خارج می شد روبه قبله آورده گفت :(اللهم لا تردنی الی اهلی وارزقنی الشهاده )خدایا مرا دیگر به خانواده ام برمگردان وشهادت را نصیبم فرما ، پیغمبر (ص) فرمودند: ای انصاردرمیان شما جماعتی هستند که خدای را به هرچه قسم دهند رد نمی کند ،وعمرو، از آن دسته بود فرمود ای هند فرشتگان بر سر برادرت عبدالله بال گسترده اندونگاه می کنند که در کجا دفن می شود،شوهر ، پسر و برادرت در بهشت ، رفیق یکدیگرند، هند عرض کرد یا رسول الله از خدا به خواه که من نیز با ایشان باشم ، قبر عبدالله وعمرو در احد درمعبر سیل قرار داشت ،زمانی سیلی آمده قبر آنها را برد ، عبدالله را دیدند که دست برروی جراحت خود گذاشته بود همینکه دستش را برداشتند خون ازجای جراحت بیرون شد ،به ناچار دست اورا بجای خود گذاشتند ،جابر می گوید : پس از چهل وشش سال پدرم را درقبر بدون تغییر جسد یافتم مثل اینکه درخواب بود گیاه حرمل که بر روی ساق هایش ریخته بودند تازه بود خواستم بوی خوشی را بر بدنش بریزم اصحاب گفتند اورا به حال خود بگذار وتغییری مده.[1] وبنا به نقلی در سال 43 هجری قمری این قبور بر اثر سيل تخريب شده و جنازه اين دو شهيد (پس از چهل سال ) تازه بود گوئي ديروز مرده اند و دست يكي كه روي جراحت بوده برداشتند خون فوران زده و آنرا به همان حال برگرداندند.[2]