کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

چشمه سلطان ولی کریز
چشمه سلطان ولی کریز
 
نويسندگان

 

 

 

خاطرات دفاع مقدس (14) ازکتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

 

 

 

 

 

 

شهادت شهید کیا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

احساس کردم که باید برای کیا اتفاقی افتاده باشد. درب ماشین وانت را باز کردیم و آن را به پشت خط منتقل نمودیم. لکن از کیا خبری نشد. البته تقریباً من مطمئن بودم که کیا اسیر نشده است و قطعاً باید شهید شده باشد. زیرا در عملیات والفجر مقدماتی که با هم بودیم و جزء نیرو‌های خط شکن محسوب می‌شدیم. به من گفت: من حال اسارت ندارم یا باید سالم برگردم و یا جزء شهدا خواهم بود. اگر نیامدم توی اسرا دنبال من نگردید. از او سئوال کردم. چگونه با اطمینان این حرف را می‌زنی. گفت: اگر در چنگ عراقی‌ها اسیر شوم به هیچ وجهی تسلیم نخواهم شد و یقیناً آنها وقتی مقاومت شدیدی از طرف من ببینند، مرا خواهند کشت و این از اسارت بهتر است. لذا برای من اطمینان حاصل شد که کیا شهید شده است. پس از مدتی و در پایان ماموریت سه ماهه من به مشهد بر گشتم. لکن هرگز یاد و خاطرة کیا را فراموش نخواهم کرد. او شایسته شهادت بود. بعد اندکی تامل وتفکر فهمیدم که تمام این مقدمات حساب شده بوده، تا من با ایشان شوخی کنم. و بگویم: مگر تو پدر و مادر نداری. و ایشان که از ماه‌ها قبل از خانواده بی‌خبر بود. تحریک شود. و به مرخصی برود و آن هم بجای یک هفته دو هفته بماند. و دیدارش را که آخرین دیدار خواهد بود، کامل کند. سپس به اهواز بیاید و بعد بر خلاف قرار بین ما که باید به قرارگاه عملیاتی می‌آمد، به قرار گاه تاکتیکی برود و همراه نیروهای تیپ بیست ویک امام رضا(علیه السلام) عازم خط مقدم شود و جزء نیروهای عمل کننده باشد و بعد هم به درجه رفیع شهادت برسد. جنازه این شهید بزرگوار بعد از مدتها پیدا شد و تشییع گردید. راهش پر ره رو باد و امید شفاعت از او دارم.

شهید کیا در ایست و بازرسی‌ها

شهید سلیمان کیا درعین حالی که بسیار متدین بود، خیلی شوخ و جسور بود. جلو ایست و باز رسیها که می‌ر سیدیم، ایشان که نوعاً خودش رانندگی می کرد، سرش را از شیشه ماشین بیرون می‌آورد و با یک سلام و احوالپرسی گرمی با مأمور دژبان یک اسم الکی را می‌گفت. مثلاً می‌گفت: برادر حسن کجا است، هنوز مأمور جواب نداده بود می‌گفت. سلام برسان و سریع رد می شد. یا اگر دو ماشین پشت سرهم بودند، بعد از یک احوالپرسی سریع و گرم با مامورمی گفت: ماشین پشت سری هم با ماست، بگذار عبور کند و سریع خودش عبور می‌کرد و ماشین بعدی هم پشت سر او رد می‌شد. بعد می‌خندید و می‌گفت: ببین مملکت ما را فقط خدا حفظ می‌کند.

منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی

 

 

 

 



barrud.rasekhoonblog.com
 
 
 "لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
 
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر

 

 

 

baghdasht1.blogfa.com

 

 






[ شنبه 17 تیر 1396  ] [ 6:19 PM ] [ احمد ]
نظرات 0
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ


استان خراسان رضوی:شهرستان مشهدمقدس

آمار سايت
كل بازديدها : 4059958 نفر
تعداد نظرات : 49 عدد
تاريخ ايجاد وبلاگ : پنج شنبه 14 خرداد 1394  عدد
كل مطالب : 13380 عدد
آخرين بروز رساني : یک شنبه 3 فروردین 1399 
کد موزیک آنلاین برای وبگاه
امکانات وب