
خاطرات انقلاب(19) ازکتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی
آگاه سازی مأمورین حکومت نظامی
سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ، ایام حکومت نظامی بود و چند صباحی از ابتدای آن درشهرقم ،گذشته بود. کم کم وجود نظامیان و استقرارتانکها درمیادین وخیابانها و چهارراهها عادی شده بود. ما هم سعی میکردیم به صورت عادی از کنار آنها عبورکنیم وگاهی اگر زمینهای بود، مطلبی را به صورت کوتاه منتقل کنیم و به آگاه سازی آنها کمک کنیم. یک شب ساعتهای نه بود، کیسه برنجی برای منزل خریده بودم و با خود حمل میکردم و عمداً ازکنار تانکی که چند نفر نظامی در اطراف آن ایستاده بودند، در میدان آستانة قم مقابل مدرسة خان عبور کردم. به یکی از آنها که مقداری با دیگران فاصله داشت، سلام کردم. درجه دار میان سالی بود او هم جواب سلام را داد. بعد گفت: حاج آقا کمک کنیم؟
گفتم: خیلی ممنون این کیسه برنج را خودم میتوانم ببرم. شما طور دیگری به ما کمک کنید.
آهسته گفت: «میدانم انشاءالله وقتش برسد کمک خواهیم کرد» و این مطلب خیلی به من روحیه داد و باعث خو شحالی من شد و با اینکه مقررات حکومت نظامی سخت بود و ارتبا ط مشکل. لکن سعی میکردیم درگوشه وکنار خیابان با عبور از کنار آنان وگفتن سلام و احترام با برخی مأمورین ارتباطات کوتاهی برقرار کرده و واقعیات را به آنها برسانیم. زیرا آنها توجیه شده بودند که تظاهرکنندگان همه اخلال گر و وطن فروش وکمونیست هستند و این شیوه احترام و ارتباط کوتاه نسبتا درآگاه سازی آنان موثر بود.
فاجعة هفدة شهریور
روز هفده شهریور سال 1357 بود، روز قتل عام مردم بیدفاع تهران در میدان ژاله که بعداً به عنوان میدان شهدا نامیده شد، میبا شد. دهها نفر از تظاهر کنندگان شهید شده بودند و تعدادی در قبرستان بهشت زهرای تهران به عنوان ناشناس دفن شدند. این خبر به سرعت توسط رادیوهای خارجی و رادیو بیبی سی، در بین مردم پخش شد. اینجانب آن روز عصر از مشهد عازم تهران بودم و صبح هجدهم شهریور به تهران رسیدم. سایة شوم حکومت نظامی همه جا را فرا گرفته بود. لکن احساس کردم، مقداری بیش از سایر ایام اوضاع غیر عادی است. ولی خیلی متوجه جریانات نبودم. زیرا اخبار گوش نکرده بودم و چون مسافر بودم، از مردم نیز چیزی نشنیده بودم. در کنار ترمینال چهاراه کارخانه چیت سازی، ازیکی از مأمورین که کلاه آهنی داشت. آدرسی سوال کردم، با خشنونت جوابم داد. تا اینکه با اتوبوس عازم قم شدم. همین که به قم رسیدم، دوستان ماجرا را برایم تعریف کردند و عمق فاجعه خیلی شدید بود و آن روز به جمعة سیاه درتاریخ انقلاب لقب یافت. مدتی سکوت معناداری جامعه را فراگرفت. زیرا کشتار بسیار سنگین بود و مردم دست خالی و بدون هیچ گونه وسیلة دفاعی. شاید برخی از علما نیز به تردید افتاده بودندکه وظیفه چیست. توقف یا ادامه تظاهرات؛ تا اینکه امام اطلاعیه داد و مقطع زمانی ما را با جنگ صفین و شهدا را با آن شهدا مقایسه کرد و ادامة راه را لازم دانست. سپس بقیة مراجع نیز اطلاعیه دادند و نهضت باقوت و قدرت ادامه یافت.
منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی
barrud.rasekhoonblog.com
"لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر
baghdasht1.blogfa.com