در محضر شهید انفرادی
چندشبی را درکنار برکههای آبی اروند و منازل خالی از سکنه حاشیة آبادان که به عنوان سنگررزمندگان بود، بسر بردم. هوا خیلی گرم بود. تابستان و هوای آبادان. گرمی هوا همراه با شرجی بودن. پشههایی که به تعبیر رزمندگان از روی کلاه آهنی هم نیش میزدند.آب یخهایی که دیگر جواب نمیداد و گلولههای پی در پی دشمن که به ساختمان اصابت می کرد و لحظهای آرام نمی گرفت، میتواند بیانگر برخی مشکلات آن خطه و سختی حضور در منطقه باشد. گاهی نیز با هماهنگی فرماندهی به سایرسنگرهای رزمندگان سرمیزدم و سخنرانی کوتاهی میکردم. بیشتر احوالپرسی و خدا قوت بود. فرمانده گردان شهید انفرادی بود. این بزرگوار شب را با همان لباس فرم درکنار تلفن به دیوار تکیه میزد. هنوز چشمش گرم نشده بود. فرماندهان گروهانها و دستههای مستقر در حاشیه اروند با این تلفنهای قورباغهای که صدای بسیار دلخراشی داشت، تماس میگرفتند. و هر مرحله این شهید گوشی را برمی داشت و با لحنی بسیار نرم و دوست داشتنی به جای استفاده از کلمه خارجی الو. میفرمود: یا زهرا. یا حسین. بفرمائید. در خدمتم خسته نباشید. اجرتان با حسین اجرتان با زهرا و تا گوشی را میگذاشت، هنوز پلکهایش روی هم نر فته بود، باز همین موضوع تکرار میشد. تا صبح این مسئله جریان داشت و صبح با چند نفری که در محل فرماندهی گردان مستقر بودند، نماز جماعت میخواندیم. البته اکثر نیروها نماز شبشان ترک نمیشد. خداوندا چه قافلة زیبایی بود و چه رهروانی داشت.
منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی
barrud.rasekhoonblog.com
"لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر
baghdasht1.blogfa.com