فقط سکوت (خاطره ای ازشهید محمد علی رجایی )
فقط سکوت (خاطره ای ازشهید محمد علی رجایی )

یکبار که برای خرید لباس با محمد علی به خیابون رفته بودیم
خریدمون خیلی طول کشید واز صبح تا ظهراز این مغازه به اون مغازه می رفتیم،
دوست داشتم لباس دلخواهم را پیدا کنم، با اینکه مشغله ی کاریش خیلی زیاد بود ولی چیزی نگفت،
فقط سکوت کرد، بدون اینکه کوچکترین اخمی بکنه یا حرفی بزنه بهم فهموند که داره رفتارم رو تحمل می کنه،
همین سکوتش بود که من رو به فکر انداخت، چرا باید طوری رفتار کنم که بخواد تحملم کنه،
در صورتی که اگر کار به بحث کردن می کشید، من هیچ وقت به این مسئله فکر نمی کردم.
خریدمون خیلی طول کشید واز صبح تا ظهراز این مغازه به اون مغازه می رفتیم،
دوست داشتم لباس دلخواهم را پیدا کنم، با اینکه مشغله ی کاریش خیلی زیاد بود ولی چیزی نگفت،
فقط سکوت کرد، بدون اینکه کوچکترین اخمی بکنه یا حرفی بزنه بهم فهموند که داره رفتارم رو تحمل می کنه،
همین سکوتش بود که من رو به فکر انداخت، چرا باید طوری رفتار کنم که بخواد تحملم کنه،
در صورتی که اگر کار به بحث کردن می کشید، من هیچ وقت به این مسئله فکر نمی کردم.
"لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
*baghdasht1.blogfa.com
* barrud.rasekhoonblog.com
#کاشمر#کوهسرخ #کریز #خراسان رضوی
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر
-
- ahmad_esmaeili_50
اینستاگرام