تاريخ : یک شنبه 17 مرداد 1389  | 12:20 AM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

تله موش

موش ازشكاف دیوار سرك كشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست  .  مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی   مشغول باز كردن بسته بود .

موش لب هایش را لیسید و با خود گفت :« كاش یك غذای حسابی باشد  .»

اما همین كه بسته را باز كردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد   ؛ چون صاحب مزرعه یك تله موش خریده بود .

موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه ی حیوانات   بدهد . او به هركسی كه می رسید ، می گفت :« توی مزرعه یك تله موش آورده اند، صاحب   مزرعه یك تله موش خریده است  . . . »

مرغ با شنیدن این خبر بال هایش را تكان داد و گفت : « آقای موش ،   برایت متأسفم . از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی ، به هر حال من كاری به   تله موش ندارم ، تله موش هم ربطی به من ندارد

میش وقتی خبر تله موش را شنید ، صدای بلند سرداد و گفت : «آقای   موش من فقط می توانم دعایت كنم كه توی تله نیفتی ، چون خودت خوب می دانی كه تله موش   به من ربطی ندارد. مطمئن باش كه دعای من پشت و پناه تو خواهد بود

موش كه از حیوانات مزرعه انتظار همدردی داشت ، به سراغ گاو رفت اما گاو هم با شنیدن خبر ، سری تكان داد و گفت : « من كه تا حالا ندیده ام یك گاوی   توی تله موش بیفتد.!» او این را گفت و زیر لب خنده ای كرد ودوباره مشغول چرید   شد .

سرانجام ، موش ناامید از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فكر   بود كه اگر روزی در تله موش بیفتد ، چه می شود؟

در نیمه های همان شب ، صدای شدید به هم خوردن چیزی در خانه پیچید زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را كه در تله افتاده بود   ، ببیند .

او در تاریكی متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلا می كرده ، موش   نبود ، بلكه یك مار خطرناكی بود كه دمش در تله گیر كرده بود . همین كه زن به تله   موش نزدیك شد ، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه   با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت ، وقتی زنش را در این حال دید او   را فوراً به بیمارستان رساند. بعد از چند روز ، حال وی بهتر شد. اما روزی كه به   خانه برگشت ، هنوز تب داشت . زن همسایه كه به عیادت بیمار آمده بود ، گفت :« برای   تقویت بیمار و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست  .»

مرد مزرعه دار كه زنش را خیلی دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و   ساعتی بعد بوی خوش سوپ مرغ در خانه پیچید .

اما هرچه صبر كردند ، تب بیمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به   خانه آن ها رفت و آمد می كردند تا جویای سلامتی او شوند. برای همین مرد مزرعه دار   مجبور شد ، میش را هم قربانی كند تا باگوشت آن برای میهمانان عزیزش غذا بپزد .

روزها می گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر می شد . تا این كه   یك روز صبح ، در حالی كه از درد به خود می پیچید ، از دنیا رفت و خبر مردن او خیلی   زود در روستا پیچید. افراد زیادی در مراسم خاك سپاری او شركت كردند. بنابراین ، مرد   مزرعه دار مجبور شد ، از گاوش هم بگذرد و غذای مفصلی برای میهمانان دور و نزدیك   تدارك ببیند .

حالا ، موش به تنهایی در مزرعه می گردید و به حیوانان زبان بسته   ای فكر می كرد كه كاری به كار تله موش نداشتند !

نتیجه ی اخلاقی  :  اگر شنیدی مشكلی برای كسی پیش آمده است و ربطی   هم به تو ندارد ، كمی بیشتر فكر كن. شاید خیلی هم بی ربط نباشد







نظرات 0
تاريخ : یک شنبه 17 مرداد 1389  | 12:19 AM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.

وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟ 

دختر گفت: می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی. 

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست! 

مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد. 

شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن!






نظرات 0
تاريخ : یک شنبه 17 مرداد 1389  | 12:17 AM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

یك زن ژاپنی در شهر هانوفر در شمال آلمان در روز 6 ژوئیه به مناسبت شصت و پنجمین سالگرد نخستین حمله اتمی جهان به هیروشیما مراسم سنتی چای ژاپنی را اجرا می كند.
تصویری از شهر مسكو كه از دود غلیظ ناشی از آتش سوزی های جنگل ها پوشیده شده و تنها شبحی از كاخ كرملین مشاهده می شود.مقامات از مردم مسكو خواسته اند حتی الامكان برای حفظ سلامت خود از خانه خارج نشوند.
یك واحد گشتی مشترك سربازان آمریكایی و سربازان ارتش افغان در منطقه كوهكران.
 

ادامه مطلب




نظرات 0
تاريخ : شنبه 16 مرداد 1389  | 6:02 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت برای دكتر تعریف كرد.دکتر گفت به فلان سیرک برو آنجا دلقکی هست ، اینقدر می خنداندت تاغمت یادت برود.

مرد لبخند تلخی زد و گفت من همان دلقکم !







نظرات 0
تاريخ : شنبه 16 مرداد 1389  | 6:00 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

دو مرد که به تازگی عمل قلب سختی را انجام داده بودند، در اتاق بیمارستانی بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند. تخت او در کنار تنها پنجره ی اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد. و همیشه به پهلوی راست و پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند. از همسر، از خانواده و ...

هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام چیزهایی که بیرون پنجره می دید برای هم اتاقیش توصیف می کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون جانی تازه می گرفت.

این پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه ای زیبایی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند. خانواده هایی روی چمن ها نشسته بودند و عده ای هم روی نیمکت ها با هم گپ می زدند. درختان کهن به منظره ی بیرون زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می شد. همان طور که مرد در کنار پنجره این جزییات را توصیف می کرد هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد.

چند روزی به همین منوال سپری شد.

یک روز صبح، پرستاری که برای شستشوی آنها آب می آورد جسم بی جان مرد را کنار پنجره دید که در خواب و با آرامش از دنیا رفته بود. پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند. مرد دیگر خواهش کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. و آنرا در زاویه ای قرار دهد که او بتواند فضای بیرون را ببیند.  پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد اتاق را ترک کرد.

آن مرد به آرامی و با درد بسیار خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره او می توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.

در عین ناباوری او با یک دیوار مواجه شد . مرد پرستار را صدا زد و با حیرت گفت: ولی هم اتاقی من منظره ای دل انگیز را برای من توصیف می کرد؟ اما اینجا که فقط دیوار است.

پرستار هم متعجب به مرد، به بیرون و به تخت خالی اتاق نگاهی کرد و گفت: " آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی توانست دیوار را ببیند."







نظرات 0
تاريخ : شنبه 16 مرداد 1389  | 5:59 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

بالاخره دكتر وارد شد ، با نگاهی خسته ، ناراحت و جدی .

دكتر در حالی كه قیافه نگرانی به خودش گرفته بود گفت :"متاسفم كه باید حامل خبر بدی براتون باشم , تنها امیدی كه در حال حاضر برای عزیزتون باقی مونده، پیوند مغزه ."

"این عمل ، كاملا در مرحله أزمایش ، ریسكی و خطرناكه ولی در عین حال راه دیگه ای هم وجود نداره, بیمه كل هزینه عمل را پرداخت میكنه ولی هز ینه مغز رو خودتون باید پرداخت كنین ."

اعضا خانواده در سكوت مطلق به گفته های دكتر گوش می كردن , بعد از مدتی بالاخره یكیشون پرسید :" خب , قیمت یه مغز چنده؟";

دكتر بلافاصله جواب داد :"5000$ برای مغز یك مرد و 200$ برای مغز یك زن ."

موقعیت نا جوری بود , أقایون داخل اتاق سعی می كردن نخند ن و نگاهشون با خانمهای داخل اتاق تلاقی نكنه , بعضی ها هم با خودشون پوز خند می زدن !

بالاخره یكی طاقت نیاورد و سوالی كه پرسیدنش آرزوی همه بود از دهنش پرید كه : "چرا مغز آقایون گرونتره ؟ "

دكتر با معصومیت بچگانه ای برای حضار داخل اتاق توضیح داد كه : " این قیمت استاندارد عمله ! باید یادآوری كنم كه مغز خانمها چون استفاده میشه، خب دست دومه و طبیعتا ارزونتر !!!!!!!!!!!!!! . "







نظرات 0
تاريخ : جمعه 15 مرداد 1389  | 11:52 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

 

تعریف: به تمامی تركیبات شیمیایی گفته می شود كه مصرف آنها باعث دگرگونی در سطح هوشیاری مغز شود. مثل حالت سرخوشی و لذت، خواب آلودگی و سستی.انواع: 1)depressant
مواد مخدری كه واكنش های مغز را اهسته میكند.
اثرات: - كم شدن سرعت تنفس و ضربان قلب - كم شدن فشارخون - خواب اور
مثال: هروئین - تریاك - مورفین

2)stimulant
مواد مخدری كه به سیستم عصبی بدن سرعت میبخشد.
اثرات:
- بیشتر شدن سرعت تنفس و ضربان قلب - بیشتر شدن فشارخون
*برای ایجاد احساس هیجان و جلوگیری از خواب استفاده میشود.
مثال: كوكائین - نیكوتین

3)hallucinogen
مواد مخدری كه باعث حالتهایی مثل هذیان میشود.
اثرات:
- از دست دادن حافظه - لرزش - حالت استفراغ - عوض شدن اخلاق
مثال: LSD - PCP

4)inhalnt
مواد مخدری كه از طریق استنشاق (توسط دماغ) استفاده میشود.
اثرات: - اهسته شدن فرایند مغز - بیشتر شدن ضربان قلب - سردرد
مثال: ماریجوانا

برخی سرعت مسمومیت توسط مواد مخدر:
- خوردن: بین 20 تا 30 دقیقه
- تزریق كردن
a) رگ: بین 15 تا 30 ثانیه
b)ماهیچه: بین 3 تا 5 دقیقه
- استنشاق: بین 5 تا 8 ثانیه
- ریختن در چشم: بین 3 تا 5 دقیقه


ادامه مطلب




نظرات 0
تاريخ : جمعه 15 مرداد 1389  | 11:50 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی های خود نشسته بودند قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت پسر 25 ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش رو از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد : پدر نگاه کن درخت ها حرکت میکنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد .
کنار مرد جوان زوج جوانی نشسته بودند که حرفای پدر و پسر را میشنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک 5ساله رفتار میکرد متعجب شده بودند. ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند . زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند. باران شروع شد. چند قطره روی دست مرد جوان چکید او با لذت ان را لمس کرد و چشم هایش را بست و دوباره فریاد زد : پدر نگاه کن باران می بارد اب روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاوردند و از مرد مسن پرسیدند :
چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید؟
مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگریم .
امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند.







نظرات 0
تاريخ : جمعه 15 مرداد 1389  | 11:49 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
امروزه نرم افزارهای Portable یا به اصطلاح پرتابل (قابل حمل) به دلیل مزیت‏های خاصی که دارند از طرفداران زیادی برخوردارند. این گونه نرم افزارها نسخه‏های بدون نیاز به نصب برنامه‏های معمولی هستند که دارای کاربردهای گوناگونی می‏باشند. در سیستم‏هایی که محدود شده‏اند و امکان نصب برنامه وجود ندارد با استفاده از نسخه‏های پرتابل برنامه‏‏ها امکان اجرای آنها بدون نیاز به نصب وجود دارد. همچنین نرم افزارهای پرتابل را می‏توان در فلش دیسک ذخیره کرد تا در هر زمانی امکان اجرای مستقیم برنامه‏ها بدون نصب آنها فراهم باشد. برای دستیابی به نسخه‏های پرتابل برنامه‏ها راه‏های گوناگونی وجود دارد. می‏توان آنها را مستقیماً از اینترنت دانلود کرد. یا اینکه با استفاده از نرم افزارهای جانبی نظیر Thinstall به قابل حمل سازی برنامه‏ها پرداخت. اما در این ترفند قصد داریم به نحوه پرتابل کردن نرم افزارها با استفاده از نرم افزار معروف WinRAR بپردازیم. WinRAR را اکثر کاربران به عنوان یک نرم افزار فشرده ساز می‏شناسند اما با استفاده از این ترفند از آن می‏توان برای پرتابل کردن نرم افزارها نیز استفاده کرد.

 

ابتدا پیش از هر کاری به این نکته دقت داشته باشید که این ترفند زمانی کاربرد دارد که نرم افزار مورد نظر پس از نصب شدن، فایل‏های خود را در پوشه‏ای غیر از پوشه محل نصب کپی نکند. برخی نرم افزارها فایل‏های ocx و dll خود را در مسیرهایی نظیر Windows/System32 کپی می‏کنند که این موضوع باعث عدم کارایی این ترفند خواهد شد.
همچنین اطمینان داشته باشید که نرم افزار WinRAR بر روی ویندوز نصب باشد.

برای پرتابل سازی نرم افزارها گام‏های زیر را با دقت طی کنید:
1- برای شروع کار به محل نصب برنامه (معمولاً در پوشه Program Files) مراجعه کنید.
2- اکنون کلیه فایل‏ها و فولدرهای موجود در محل نصب برنامه را با راست کلیک بر روی فضای خالی و انتخاب Select All و یا استفاده از کلیدهای ترکیبی Ctrl+A به حالت انتخاب دربیاورید.
3- سپس بر روی یکی از فایل‏ها راست کلیک کرده و Add to archive را انتخاب کنید.
4- در پنجره باز شده (ترفندستان) در همان تب General، تیک گزینه Create SFX Archive را بزنید.
5- حال به تب Files بروید. اکنون با استفاده از ماوس بر روی مسیر موجود در قسمت Files to add کلیک کنید و کل این مسیر را به حالت انتخاب دربیاورید (Ctrl+A) و سپس کلیدهای ترکیبی Ctrl+C را جهت کپی کردن این متن فشار دهید.
6- اکنون به تب Advanced بروید و بر روی دکمه SFX Options کلیک کنید.
7- در پنجره جدید باز شده در همان تب General، تیک گزینه Create in the current folder را بزنید. سپس در قسمت Run after extraction نام فایل اجرایی برنامه را به همراه پسوند آن (معمولاً exe) بدون کم و کاست وارد کنید. به عنوان مثال اگر نام فایل اجرایی برنامه YahooMessenger.exe است، این نام را عیناً در این قسمت وارد کنید.
8- در گام بعد در همان پنجره به تب Advanced بروید و در کادر Delete و قسمت Files to delete in the destination folder کلیدهای ترکیبی Ctrl+V را فشار دهید. خواهید دید که مسیری که در گام پنجم Copy کردید در این قسمت Paste خواهد شد. (ترفندستان)
9- اکنون به تب Modes بروید و تیک دو گزینه Unpack to temporary folder و Hide all را بزنید.
10- حال به تب Update بروید و تیک گزینه Overwrite all files را بزنید.
11- اکنون به تب Text And Icon بروید و بر روی دکمه Browse در قسمت Load SFX icon from the file  کلیک کنید. شما بایستی یک آیکن مناسب با پسوند ico. برای فایلی که قصد دارید بسازید انتخاب کنید.
12- در آخر تمام پنجره‏های باز را OK کنید. خواهید دید که در همان فولدر محل نصب برنامه یک فایل جدید ایجاد شده است که این فایل همان فایل پرتابل اجرایی نرم افزار شماست. این فایل را می‏توانید در هر جا کپی کنید و با دوبار کلیک بر روی آن نرم افزار مورد نظر را اجرا کنید






نظرات 0
تاريخ : جمعه 15 مرداد 1389  | 11:47 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

همیشه بهانه هست برای گفتن این دلتنگی ها

ساده بگویم،گاهی همین مشکلات ریز و درشت زندگی ما را بیاد تو می اندازد.

گاهی وقتی می بینیم عدالت لابلای هوس های دنیا گم می شود و گاهی وقتی بغض تنهایی راه نفس را بر گلویمان می بندد

بی تو روزگار سخت می گذرد،مهربان

این روزهای طولانی آخر شعبان واژهای امید را به آغوش می کشم

نزدیک خدا می ایستم و از اعماق جان فریاد می زنم

کجاست راه میان آسمان و زمین

اللهم عجل لولیک الفرج

علی احمدی







نظرات 0
تاريخ : جمعه 15 مرداد 1389  | 11:45 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

حکایت مرد سنگ شکن

روزی روزگاری سنگ شکن فقیری بود که زیرآفتاب و باران، روزگار را به خرد کردن سنگ های کنار جاده می گذرانید.روزی با خود گفت:"آه!اگر می توانستم ثروتمند شوم،آن وقت می توانستم استراحت کنم." فرشته ای در آسمان پرسه می زد. صدایش را شنید و به او گفت:" آرزویت اجابت باد"همین طور هم شد. سنگ شکن فقیر ناگهان خود را در قصری زیبا یافت که تعداد زیادی خدمتکار به اوخدمت می کردند. حالا می توانست هزچقدر که می خواست استراحت کند. اما روزی آمد که سنگ شکن به این فکر افتاد که تا نگاهی به آسمان بیندازد.


ادامه مطلب




نظرات 0
تاريخ : جمعه 15 مرداد 1389  | 11:44 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

شیخ ابی سعید ابی الخیر را گفتند: فلان کس بر روی آب می رود. شیخ گفت: «سهل است، وزغی و صعوه ای بر روی آب می برود.» شیخ را گفتند: فلان کس در هوا می پرد. شیخ گفت: «زغنی و مگسی نیز در هوا بپرد.» او را گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می برود. شیخ گفت: «شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می شود. این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بجنبد و با خلق داد و ستد کند و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خدا غافل نباشد».







نظرات 0
تاريخ : جمعه 15 مرداد 1389  | 11:42 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

روزی روزگاری نه در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا می کرد "بخت با من یار نیست" و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد.

پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود.

او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: "ای مرد کجا می روی؟"

مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"

گرگ گفت: "می شود از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سردردهای وحشتناک می شوم؟"

مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.



او رفت و رفت تا به مزرعه ی وسیع رسید که دهقانانی بسیار در آن سخت کار می کردند.

یکی از کشاورز ها جلو آمد و گفت: "ای مرد کجا می روی؟"

مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"

کشاورز گفت: "می شود از او بپرسی که چرا پدرم وصیت کرده است من این زمین را از دست ندهم زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی که در این زمین هیچ گیاهی رشد نمی کند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهکاری است؟"

مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.



او رفت و رفت تا به شهری رسید که مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ.

شاه آن شهر او را خواست و پرسید: "ای مرد به کجا می روی؟"

مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"

شاه گفت: "آیا می شود از او بپرسی که چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر می برم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاکنون در هیچ جنگی پیروز نگردیده ام؟"

مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.

 

 

پس از راهپیمایی بسیار بالاخره جادوگری را که در پی اش راه ها پیموده بود را یافت و ماجراهای سفر را برایش تعریف کرد.

جادوگر بر چهره مرد مدتی نگریست سپس راز ها را با وی در میان گذاشت و گفت: "از امروز بخت تو بیدار شده است برو و از آن لذت ببر!"
و مرد با بختی بیدار باز گشت ...



به شاه شهر نظامیان گفت: "تو رازی داری که وحشت برملا شدنش آزارت می دهد، با مردم خود یک رنگ نبوده ای، در هیچ جنگی شرکت نمی کنی، از جنگیدن هیچ نمی دانی، زیرا تو یک زن هستی و چون مردم تو زنان را به پادشاهی نمی شناسند، ترس از دست دادن قدرت تو را می آزارد.
و اما چاره کار تو ازدواج است، تو باید با مردی ازدواج کنی تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردی که در جنگ ها فرماندهی کند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد."
شاه اندیشید و سپس گفت: "حالا که تو راز مرا و نیاز مرا دانستی با من ازدواج کن تا با هم کشوری آباد بسازیم."

مرد خنده ای کرد و گفت: "بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر تو نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!"
و رفت ...



به دهقان گفت: "وصیت پدرت درست بوده است ، شما باید در زیر زمین بدنبال ثروت باشی نه بر روی آن، در زیر این زمین گنجی نهفته است، که با وجود آن نه تنها تو که خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زیست."
کشاورز گفت: "پس اگر چنین است تو را هم از این گنج نصیبی است، بیا با هم شریک شویم که نصف این گنج از آن تو می باشد."

مرد خنده ای کرد و گفت: "بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر گنج نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!"
و رفت ...



سپس به گرگ رسید و تمام ماجرا را برایش تعریف کرد و سپس گفت: "سردردهای تو از یکنواختی خوراک است اگر بتوانی مغز یک انسان کودن و تهی مغز را بخوری دیگر سر درد نخواهی داشت!"
شما اگر جای گرگ بودید چکار می کردید؟


بله. درست است! گرگ هم همان کاری را کرد که شاید شما هم می کردید، مرد بیدار بخت قصه ی ما را به جرم غفلت از بخت بیدارش درید و مغز او را خورد.

 

 


دیوانگی است قصه‌ ی تقدیر و بخت نیست
از نام سرنگون شدن و گفتن این قضاست

در آسمان علم ، عمل برترین پر است
در کشور وجود هنر بهترین غناست

میجوی گرچه عزم تو ز اندیشه برتر است
میپوی گرچه راه تو در کام اژدهاست







نظرات 0

تعداد کل صفحات : 10 :: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10