جوجه رنگی
با گرم شدن هوا و تعطیلی مدارس، سر و کله جوجه های رنگی و زیبا در جعبه های مقوایی در گوشه و کنار خیابان های شلوغ و پُرتردد شهر هم پیدا می شود. این جوجه های بخت برگشته اغلب با اصرار بچه ها و البته استقبال والدین جهت مهار شیطنت کودکان خریداری می شود، اما آیا خرید و نگهداری از جوجه خصوصا در آپارتمان های کوچک امروزی آن هم توسط کودکانی که شرایط نگهداری آن ها را نمی دانند، درست است؟ آیا نگهداری از این حیوانات در خانه ممکن است موجب انتقال بیماری به انسان شود؟
اغلب جوجه هایی که در کنار خیابان و توسط دست فروشان عرضه می شوند، جوجه های نر مرغ های تخم گذاری هستند که چون نگهداری آن ها برای مرغدار صنعتی به صرفه نیست، آن ها را معدوم می کنند یا آن که توسط کارگران مرغداری یا دست فروشان به صورت غیرمجاز عرضه می شوند.
متاسفانه این جوجه ها که اغلب جوجه مرغ و اردک هستند در شرایط غیر بهداشتی و نامناسب به صورت متراکم و فشرده به دور از تهویه مناسب در کنار خیابان های آلوده به دود و انواع میکروب های بیماری زا نگهداری و عرضه می شوند. بنابراین اغلب، عمر کوتاهی داشته و ضعیف و بیمار هستند که البته برخی از این جوجه ها ممکن است با داشتن ظاهری سالم و مقاوم ناقل میکروب های بیماری زا باشند.
ادامه مطلب
|
به هم خوردن تعادل در مکانیسم های تنظیمی گرمای بدن ، گرمازدگی نامیده می شود . تولید گرما در بدن بعلت افزایش شدید حرارت محیط و ناتوانی در دفع حرارت ایجاد شده باعث گرمازدگی می شود . گرمازدگی به دو دسته تقسیم می شود : الف - کلاسیک یا non exertional. ب ) فعالیتی یا exertional. فرم کلاسیک بیشتر در سنین بالا و در بیماران قلبی عروقی ، بیماریهای مزمن ، بیماریهای روانی، معلولان، افراد چاق ، افرادی که به هر دلیل دچار کاهش آب بدن شده اند ، افراد الکلی و استفاده کنندگان از بعضی داروها ( آرامبخش و خواب آور، آنتی کولینرژیک، آنتی هیستامین و داورهای مدر) پس از چند روز تماس با هوای گرم که امکان تهویه مناسب محیط هم نباشد اتفاق می افتد. فرم فعالیتی در سنین پائین تر و به دنبال فعالیتها و ورزشهای سنگین در آب و هوای گرم ( مانند کسانی که مسافت زیادی می دوند ، |
ادامه مطلب
این شب جمعه سر چند تا دونه چوب بلال
باز جنگی شد میان ما و سرکار عیال
بین جنجال و کتک کاری و بحث و گفتگو
کردمش تهدید جدی بر هفش ده تا هوو
پاتکی زد با سلاح گریه های بی امان
رفت و با مادر زنم بگذاشت آنرا در میان
روز دیگر اول صبح خروسخون خدا
شد خراب آوار رویم چشم بد دور از شما
مادرش آمد به ظاهر مهربان ، پنداشتی
تاکتیک جنگ را کرده بدل با آشتی
غیظ خود را کرده پنهان ، با وقار و با ادب
جای تعریف از زنم در مدح خود بگشود لب
گفت حتما تو مرا با دیگران سنجیده ای
مهربان تر از من آیا هیچکس را دیده ای
من برایت مهربان تر بوده ام یا مادرت
خاله ات یا عمه ات یا دایه ات یا خواهرت
تو بدی از ما چه دیدی ای نپخته نوجوان
فیل تو دیشب شنیدم رفته تا هندوستان
گفتمش آری به قربان قد و بالات من
مادر تنها عیالم ، خاک زیر پات من
آن قدر خوبی که دیشب پیش خود پنداشتم
کاش ده تا چون تو مادر زن به دنیا داشتم
آرزو دارم شبی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخورد های سرد را
می رسد روزی که بی من لحظه ها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی که شب ها در کنار عکس من
نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی دوست دارم
ازآن زمان که آرزو چو نقشی از سراب شد
تمام جستجوی دل سوال بی جواب شد
نرفته کام تشنه ای به جستجوی چشمه ای
خطوط نقش زندگی چو نقشه ای بر آب شد
در برنامة قبلی از «پروژة نابودسازی مستضعفان» سخن گفتم و از همة آنچه كه در قالب «نظم نوین جهانی» اعلام شده توسط «جرج بوش پدر» بر سر ساكنان شرق اسلامی باریدن گرفته است. «تغییر بافت جمعیّتی، مهاجرت برنامهریزی شدة هدفمند، ایجاد كمربندهای نامرئی منطقهای» تنها بخشها و حلقههایی از زنجیرة طرح نظم نوین جهانی و خاورمیانة جدید است كه مرحله به مرحله و سریع پیش میرود. البتّه، این همه، در میان بلواهای فرامنطقهای و فتنهگریهای منطقهای گم میشود.
ادامه مطلب
نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوس
/
دیدم به خواب حافظ ، توى صف اتوبوس
گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى
/
گفتم: چگونه اى؟ گفت: در بند بىخیالى
گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى
/
گفتا که: مىسرایم شعر سپید بارى
گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟
/
گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى
گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز
/
گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز
گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده
/
گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده
گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟
/
گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
/
گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش
گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره
/
گفتا: شده پرستار یا منشى اداره
گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل
/
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غمها
/
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى
/
گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى
گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى
/
گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى
گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره
/
گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد
/
گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟
گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى
/
گفتا که: ادکلن شد در شیشه هاى رنگى
گفتم: سراغ دارى میخانهاى حسابى
/
گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابى
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.
مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید.
موعد عروسی فرا رسید.
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود.
مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.
20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.
همه تعجب کردند. مرد گفت:
"من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردمد"
روزی لقمان در کنار چشمه ای نشسته بود . مردی که از آنجا می گذشت از لقمان پرسید : چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟ لقمان گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که لقمان نشنیده است . دوباره سوال کرد : مگر نشنیدی ؟ پرسیدم چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟ لقمان گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد . زمانی که چند قدمی راه رفته بود ، لقمان به بانگ بلند گفت : ای مرد ، یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید . مرد گفت : چرا اول نگفتی ؟ لقمان گفت : چون راه رفتن تو را ندیده بودم ، نمی دانستم تند می روی یا کند . حال که دیدم دانستم که تو یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید .
لقمان در آغاز، برده خواجه ای توانگر و خوش قلب بود. ارباب او در عین جاه و جلال و ثروت و مکنت دچار شخصیتی ضعیف و در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود و با اندک سختی زبان به ناله و گلایه می گشود، این امر لقمان را می آزرد اما راه چاره ای به نظر او نمی رسید، زیرا بیم آن داشت که با اظهار این معنی، غرور خواجه جریحه دار شود و با او راه عناد پیش گیرد. روزگاری دراز وضع بدین منوال گذشت تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه و نوبر برای او فرستاد. خواجه تحت تأثیر خصائل ویژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف کرد و لقمان با روی گشاده و اظهار تشکر آنها را تناول کرد تا به قطعه آخر رسید، در این هنگام ....
خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد که خربزه به شدت تلخ است. سپس با تعجب زیاد رو به لقمان کرد و گفت: چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی؟ لقمان که دریافت زمان تهذیب و تأدیب خواجه فرا رسیده است، به آرامی و با احتیاط گفت: واضح است که من تلخی و ناگواری این میوه را به خوبی احساس کردم اما سالهای متمادی من از دست پر برکت شما، لقمه های شیرین و گوارا را گرفته ام، سزاوار نبود که با دریافت اولین لقمه ناگوار، شکوه و شکایت آغاز کنم. خواجه از این برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبونی خود در برابر ناملایمات پی برد و در اصلاح نفس و تهذیب و تقویت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شکیبایی بیاراست
میدانید اتفاق چیست؟ گردبادی که از روبهرو بیاید!
عقاب به محض اینکه آمدن گردباد را حسکرد، بالهای خود را میگشاید و اجازه میدهد باد، او را با خود بلند کند.
به محض اینکه طوفان قصد سرنگونی عقاب را کرد، این پرندهی بلندپرواز، سر خود را بهسوی آسمان بلند میکند و عمود بر طوفان میایستد و مانند گلولهی توپی، به سمت بالا پرتاب میشود. او آنقدر با کمک باد مخالف، اوج میگیرد تا به ارتفاع موردنظر برسد و آنگاه با چرخش خود بهسوی قلهی موردنظر، در بالاترین نقطهی کوهستان، مأوا میگزیند.
ادامه مطلب
اگر به فکر دنیایی عاری از استرس هستید، بهتر است این فکر را از سرتان بیرون کنید، چون غیرممکن است.
اگر مایلاید استرس را از زندگی خودتان کاملا حذف کنید، باز هم چندان میسر نیست و بهترین راه، کاهش استرس و داشتن برخوردی مناسب با آن است. به این ترتیب با وجود تنشهای مختلف زندگی روزمره، آرامش خواهید داشت و زندگی کردن برای شما، بدون فشار روحی خواهد شد.
برای آنکه روزگارتان را بدون درگیری و تشدید تنش سپری کنید، به این راهکارها توجه کنید:
- از کارها و مسایل کوچک شروع کنید.
خودتان را غرق تغییرات بزرگ نکنید، به خصوص اگر چند تغییر و تحول بزرگ همزمان شوند، شدیدا استرسزا میشوند. در طول روز نمیتوانید چند پروژه مهم را آماده کرده، به کارهای بچهها رسیدگی کنید و در فلان جلسه یا مراسم هم شرکت کنید.
- ارتباطات را فراموش نکنید.
ادامه مطلب
چاک از یک مزرعهدار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار. قرار شد که مزرعهدار الاغ را روز بعد تحویل بدهد. اما روز بعد مزرعهدار سراغ چاک آمد و گفت: «متأسفم جوون. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.» چاک جواب داد: «ایرادی نداره. همون پولم رو پس بده.» مزرعهدار گفت: «نمیشه. آخه همه پول رو خرج کردم.» چاک گفت: «باشه. پس همون الاغ مرده رو بهم بده.» مزرعهدار گفت: «میخوای باهاش چی کار کنی؟» چاک گفت: «میخوام باهاش قرعهکشی برگزار کنم.» مزرعهدار گفت: «نمیشه که یه الاغ مرده رو به قرعهکشی گذاشت!» چاک گفت: «معلومه که میتونم. حالا ببین. فقط به کسی نمیگم که الاغ مرده است.» یک ماه بعد مزرعهدار چاک رو دید و پرسید: «از اون الاغ مرده چه خبر؟» چاک گفت: «به قرعهکشی گذاشتمش. ۵۰۰ تا بلیت ۲ دلاری فروختم و ۸۹۸ دلار سود کردم.» مزرعهدار پرسید: «هیچ کس هم شکایتی نکرد؟» چاک گفت: «فقط همونی که الاغ رو برده بود. من هم ۲ دلارش رو پس دادم.»
.: RASEKHOON.NET:.