تاريخ : سه شنبه 19 آبان 1388  | 6:31 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

مرد آزاده در میان گروه         گرچه خوشگوی و عاقل و داناست محترم آن گهی تواند بود          كه از ایشان به مالش استغناست و آن كه محتاج خلق شد، خوار است     ورچه با علم بوعلی سیناست[1]

چه خوب سروده «ابوفراس حمدانی» درباره قناعت:انّ الغنی هو الغنی بنفسه            ولو انّه عار المناكب حافما كل ما فوق البسیطة كافیا       فاذا قنعت فكل شیء كاف؛بی نیازی و غنی بودن، درونی است، گرچه آدمی عریان و پا برهنه باشد. هر چیزی بالاتر از سادگی، كافی و بس نیست و اگر قانع باشی، هر چیز داری، كافی و بسنده است.

منصور عباسی به امام صادق (ع) نوشت: چرا همچون مردمان با ما آمد و شد نداری؟! فرمود: «مال دنیا نداریم تا بترسیم از ما بگیری و تو چیزی از آخرت نداری، كه بدان امید نزد تو آییم. نه ناز و نعمتی داری كه بدان به تو تبریك و تهنیت گوییم و نه ناگواری و مصیبتی كه به تو تسلیت و تعزیت گوییم.» منصور نوشت: نزدمان بیا تا ما را نصیحت و پند دهی، فرمود: «هر كسی طالب دنیا باشد، تو را نصیحت و اندرز نمی دهد اما هر كسی در پی آخرت باشد، نز تو نمی آید!»[1]

دیوجانسن كلبی از حكیمان یونانی است كه تهیدست و زاهد بود و دارایی و سرپناهی نداشت. اسكندر مقدونی وی را نزد خود فراخواند. به فرستاده اسكندر گفت كه بدو بگو: آنچه تو را واداشت نزد ما بیایی، ما را باز می دارد نزد تو آییم. از آن رو كه سلطانی، احساس بی نیازی از ما كردی و من از آن رو كه قانعم، احساس بی نیازی از تو می كنم.[1]

در كشكول شیخ بهایی آمده: عثمان بن عمان (خلیفه سوم) همراه عبدش كیسه دراهمی برای ابوذر فرستاد. بدو گفت: اگر دراهم را پذیرفت، آزادی. غلام كیسه را نزد ابوذر آورد و به وی اصرار كرد قبول كند اما ابوذر نپذیرفت. غلام گفت: بپذیر كه آزادی من منوط به آن است، ولی ابوذر گفت: اما بندگی من در آن است![1]

[1] سفینة البحار، ج1، ص483.


 







نظرات 0