تاريخ : جمعه 22 آبان 1388 | 5:07 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
خانه ما در یك مجتمع آپارتمانی 5 طبقه قرار دارد. و ما تازه به این جا رفتهایم و هنوز خیلی از همسایهها را خوب نمیشناسیم. در طول چند روزی كه این همه پله را بالا و پائین رفته بودم یك چیز برایم خیلی عجیب بود. همیشه جلوی یكی از خانهها فقط یك لنگه كفش مردانه بود.
یكبار حتی زیرزمین خانه را هم به دنبال لنگه دیگر كفش گشتم اما هیچ اثری از لنگه دیگر آن پیدا نكردم. ته دلم یك كم میترسیدم نكند فكر كنند كار من است!
تا این كه یك روز كه داشتم برای خرید نان به پائین میرفتم. مردی را دیدم كه از آن خانه بیرون میآمد. او فقط یك پا داشت. او با عصا راه میرفت. با ناراحتی از پلهها پایین رفتم و در طول راه همهاش به فكر آن مرد بودم كه یك پا نداشت. خیلی دلم برایش میسوخت آن قدر ناراحت و غمگین بودم كه پولم را در راه گم كردم اما وقتی به خانه بازگشتم فكری به نظرم رسید با خودم گفتم آن مرد حتماً از دیدن این همه كفش در جلو خانهها ناراحت میشود و شاید هم به مردمی كه دو پا دارند حسودی میكند.
باید كاری میكردم. خیلی فكر كردم تا این كه فكری به نظرم رسید. دوباره برگشتم و یك لنگه از هر كفشی را كه در ساختمان بود برداشتم. و در زیر زمین قایم كردم حالا در جلو خانهها از هر جفت كفش فقط یك لنگه آن بود. مطمئن شدم كه اگر مرد برگردد دیگر غصه نخواهد خورد. چون همه مردم این آپارتمان فقط یك پا دارند. آن شب همه همسایهها بعد از كمی لی لی رفتن از من به پدرم شكایت كردند. اما از این كه این كار را برای مرد یك پا كرده بودم خوشحال بودم چون تنها كسی كه از من شكایتی نداشت همان مرد یك پا بود.
تا این كه یك روز كه داشتم برای خرید نان به پائین میرفتم. مردی را دیدم كه از آن خانه بیرون میآمد. او فقط یك پا داشت. او با عصا راه میرفت. با ناراحتی از پلهها پایین رفتم و در طول راه همهاش به فكر آن مرد بودم كه یك پا نداشت. خیلی دلم برایش میسوخت آن قدر ناراحت و غمگین بودم كه پولم را در راه گم كردم اما وقتی به خانه بازگشتم فكری به نظرم رسید با خودم گفتم آن مرد حتماً از دیدن این همه كفش در جلو خانهها ناراحت میشود و شاید هم به مردمی كه دو پا دارند حسودی میكند.
باید كاری میكردم. خیلی فكر كردم تا این كه فكری به نظرم رسید. دوباره برگشتم و یك لنگه از هر كفشی را كه در ساختمان بود برداشتم. و در زیر زمین قایم كردم حالا در جلو خانهها از هر جفت كفش فقط یك لنگه آن بود. مطمئن شدم كه اگر مرد برگردد دیگر غصه نخواهد خورد. چون همه مردم این آپارتمان فقط یك پا دارند. آن شب همه همسایهها بعد از كمی لی لی رفتن از من به پدرم شكایت كردند. اما از این كه این كار را برای مرد یك پا كرده بودم خوشحال بودم چون تنها كسی كه از من شكایتی نداشت همان مرد یك پا بود.
.: RASEKHOON.NET:.