تاريخ : جمعه 22 آبان 1388  | 8:52 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید.

یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد.

در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاس ها سه تا از دانش آموزان در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی را که در خیابان افتاده بود، شوت می کردند و سرو صدای عجیبی راه انداختند.

این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً مختل شده بود.

پیرمرد تصمیم گرفت کاری بکند.

 روز بعد که مدرسه تعطیل شد، دنبال بچه ها رفت و آن ها را صدا کرد و به آن ها گفت:

«بچه ها شما خیلی بامزه هستید و من از اینکه می بینم شما این قدر نشاط جوانی دارید خیلی خوشحالم. من هم که به سن و سال شما بودم همین کار را می کردم. حال می خواهم لطفی در حق من بکنید . من روزی 1000 تومان به هر کدام از شما می دهم که بیایید این جا و همین کار ها را بکنید».

بچه ها خیلی خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند.

 تا آن که چند روز بعد، پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت:

«ببینید بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی توانم بیش از روزی 100 تومان به شما بدهم. از نظر شما که اشکالی ندارد؟»

بچه ها گفتند:«100 تومان؟اگه فکر می کنی ما به خاطر فقط 100 تومان حاضریم این همه بطری نوشابه و چیزهای دیگر رو شوت کنیم،کور خوندی.ما نیستیم.»

 و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد.






نظرات 0