تاريخ : سه شنبه 3 آذر 1388  | 8:44 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

از خداوند خواستم تا عـادتـهای زشـتـم را ترک دهـد ...
خداوند فرمود : خودت باید بر آنها غلبه کنی و آنها را رها كنی !

از او خواستم لااقل به من صبر عطا كند !
فرمود : صبر، حاصل سختی و رنج است ، عطا كردنی نیست بلکه آموخـتـنـی و بدست آوردنی است ...

گفتم : پس مرا خوشبخت کن !
فرمود : نعمت و برکت از من ، خوشبخت شدن به توبستگی داره ...

از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نـكـنـد و از دردها آزادم سازد !
فرمود : رنج درد تو را ازاین دلبستگـیـهای دنیایی جدا و به من نزدیکـتـرت می‌کـنـد ...

پس از او خواستم تا روحم را رشد دهد ...
فرمود : نه ، تو خودت باید رشد كنی ، من فقط شاخ و برگ اضافـیـت را هرس می كنم ، تا
بارور شوی و میوه دهی ...

از خدا خواستم حداقل كاری كند كه از زندگی لذت كامل ببرم ...
فرمود : برای همین كار من به تو زندگی داده ام تا از آن چیزهایی بدست آوری و لذت ببری !

نا امیدانه از خدا خواستم كمكم كند تا همان قـدر كه او مرا دوست دارد ، من هم دیگران را
دوست بدارم ...
خداوند فرمود : بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد ...







نظرات 0