
و آنكه این كار ندانست در انكار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری كه در این گنبد دوار بماند (حافظ)
1- عشق چیست؟
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
به هر حال در این بحث، طبعاً نخستین سوال باید این باشد كه: عشق چیست؟ اكثراً عشق را محبت و دلبستگی مفرط و شدید معنی كردهاند. گویا عشق از «عشقه» آمده است كه گیاهی است، چون بر درختی پیچد، آن را بخشكاند و خود سرسبز بماند.(1) از دیدگاه ماتریالیستها، روانشناسان و پزشكان، عشق نوعی بیماری روانی است كه از تمركز و مداومت بر یك تمایل و علاقه طبیعی، در اثر گرایشهای غریزی، پدید میآید، چنانكه افراط و خروج از حد اعتدال در مورد هر یك از تمایلات غریزی، نوعی بیماری است.
اولاً، عشق چنانكه گفتیم یك حقیقت عینی است در نهایت وسعت و عظمت، و لذا این حقیقت عظیم در ذهن محدود ما نمیگنجد و این تنها عشق نیست، بلكه حقایق بزرگ دیگر نیز- از قبیل هستی، وحدت و غیره- در ذهن ما نمیگنجد. شعار اسلامی ما، الله اكبر، بدین گونه تفسیر شده است كه خداوند بالاتر از آن است كه در وصف گنجد. چه وصف ما محصول ذهن ماست و ذهن ما فقط چیزهایی را درمییابد و میتواند توصیف كند كه قابل انتقال به ذهن ما باشند و متأسفانه، همه چیز قابل انتقال به ذهن ما نیست. ما در دو مورد كاملاً متضاد مجبوریم در ذهن خود چیزی بسازیم چون از واقعیت، چیزی به ذهن ما نمیآید و آن دو مورد عبارتند از:
1- عدم
2- وجود(2)
در مورد اول، چیزی در واقعیت وجود ندارد تا به ذهن ما انتقال یابد. در مورد دوم آنچه هست عین واقعیت است و در متن خارج و واقعیت بودن برایش ذاتی است و لذا این خاصیت ذاتی هرگز عوض نمیشود و عینیت با ذهنیت نمیسازد. از اینجاست كه در نظام فكری اسلامی، وقتی كه اصالت ماهیت جای خود را به اصالت وجود میدهد و در واقع یك اصل عرفانی به صورت یك اصل فلسفی پذیرفته میشود، ضرورت سیر و سلوك مطرح میگردد. چنانكه ملاصدرا سیر و سلوك را، در كنار عقل و استدلال، ضروری و لازم دانسته است.(3)
در نظام اصالت ماهیت، ذهن میتواند با ماهیتها ارتباط برقرار كند. اما در نظام اصالت وجود، وجود یك امر واقعی و عینی بوده و هرگز قابل انتقال به ذهن نیست. در نتیجه فقط با مفاهیم انتزاعی سر و كار خواهد داشت. طبعاً برای رسیدن به واقعیت، راه و روش دیگری باید در پیش گرفت كه همان سیر و سلوك است. یعنی به جای تلاش برای انتقال واقعیت به ذهن باید بكوشیم كه خود را به واقعیت برسانیم و به مرتبه اتصال و وحدت و فنا نایل آییم وگرنه از تلاش ذهنی نتیجهای نخواهیم گرفت.
به عقل نازی حكیم تا كی؟
به فكرت این ره نمیشود طی
به كنه ذاتش خرد برد پی
اگر رسد خس به قعر دریا
بلی در مواردی رابطه ذهن با واقعیت، به دلیل محدودیت ذهن و نامحدود و نامتناهی بودن واقعیت، رابطه خس و دریاست. این نكته در بیان اعجازآمیزی از امام باقر(علیه السلام) درباره خدا چنین مطرح شده است:
"كل ما میز تموه باوهامكم، فی ادق معانیه، مخلوق مصنوع مثلكم مردود الیكم."(4)
ثانیاً، همیشه میان "تجربه" و "تعبیر" فاصله هست. شما حوادث لذتبخش یا دردآوری را كه تجربه كردهاید، هرگز نتوانستهاید چنانكه باید و شاید به دیگران منتقل كنید. یعنی در واقع نتوانستهاید از آن تجربه تعبیر رسا و كاملی داشته باشید. حافظ میگوید:
من به گوش خود از دهانش دوش/ سخنانی شنیدهام كه مپرس!
آن شنیدن برای حافظ یك تجربه است كه به تعبیر در نمیگنجد. عینالقضات میان علم معمولی و معرفت شهودی این فرق را مطرح میكند كه حقایق قلمرو عقل و علم با زبان قابل بیان هستند و به اصطلاح تعبیرپذیرند، اما حقایق قلمرو تجربه به بیان درنمیآیند.(5) و از اینجاست كه مولوی میگوید:
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیك عشق بیزبان روشنتر است
و اگر بكوشیم تجربههای بزرگ را به مرحله تعبیر بیاوریم، تنها از راه تشبیه و تمثیل و اشاره و ایما ممكن است و لذا حقایق قرآنی را در قالب الفاظ، مثلی میدانند از آن حقایق والا كه با قبول تنزلات مختلف و متعدد، به مرحلهای رسیده كه در قالب الفاظ چنان ادا شده كه در گوش انسان معمولی جا داشته باشد. اما این مراتب به هم پیوستهاند و انسانها با طی مراتب تكاملی در مسیر معرفت میتوانند از این ظاهر به آن باطن و بلكه باطنها دست یابند و همین نكته اساس تفسیر و تأویل آیات قرآن كریم است. اما پیش از سیر در مدارج كمال نباید انتظار درك حقایق والا را داشته باشیم. با توجه به نكات مذكور، تعریف عشق مشكل و دشوار است ولیكن خوشبختانه حقیقتهای بزرگ كه در تعریف و تحدید نمیگنجند غیرقابل شناخت نیستند. بلكه این حقایق والا، از هر چیز دیگر روشنتر و آشكارترند و هر كسی كه بخواهد، مستقیماً میتواند با آن حقایق ارتباط برقرار كند اما بیواسطه، نه با واسطه كه:
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رخ متاب
و عشق هم آن حقیقت والایی است كه از سودایش هیچ سری خالی نیست و چنانكه خواهد آمد، یك حقیقت جاری و ساری در نظام هستی است و نیازی نیست كه عشق را با غیر عشق بشناسیم كه حقیقت عشق، همچون حقیقت هستی، به ما از رگ گردن نزدیكتر است. به همین دلیل انتظار نداریم كه با مفاهیم ذهنی درباره حقیقت عشق، مشكلی را آسان كنیم یا مجهولی را معلوم سازیم كه این در حقیقت با نور شمع به جستجوی خورشید رفتن است.
2- نقش عشق در عرفان اسلامی:
عشق در عرفان اسلامی، از جهات مختلف، به عنوان یك اصل، مورد توجه قرار میگیرد كه اهم آنها عبارتند از:
الف- نقش عشق در آفرینش:
طفیل هستی عشقند آدمی و پری...
از نظر عرفا، جهان برای آن به وجود آمده كه مظهر و جلوهگاه حق بوده باشد. در یك حدیث قدسی آمده كه حضرت داوود(ع) سبب آفرینش را از خداوند پرسید. حضرت حق در پاسخ فرمود: «كنتُ كنزاً مخفیاً لااُعرفُ فاحببتُ انْ اُعرف فخلقتُ الخلقَ لكی اعرف.»(6)
پس جهان بر این اساس بوجود آمده كه حضرت حق خواسته جمال خویش را به جلوه درآورد. این نكته را جامی با بیان لطیفی چنین میسراید:
در آن خلوت كه هستی بینشان بود
به كنج نیستی عالم نهان بود
وجودی بود از نقش دویی دور
ز گفتگوی مایی و تویی دور
"جمالی" مطلق از قید مظاهر
به نور خویشتن، بر خویش ظاهر
دلارا شاهدی در حجله غیب
مبرا ذات او از تهمت عیب...
رخش ساده ز هر خطی و خالی
ندیده هیچ چشمی زو خیالی
نوای دلبری با خویش میساخت
قمار عشقی با خویش میباخت
ولی زان جا كه حكم خوبرویی است
ز پرده خوبرو در تنگ خویی است
نكورو تاب مستوری ندارد
چو در بندی سر از روزن برآرد...
چو هر جا هست حسن اینش تقاضاست
نخست این جنبش از «حسن» ازل خاست
برون زد خیمه ز اقلیم تقدس
تجلی كرد بر آفاق و انفس...
ز هر آیینهای بنمود رویی
به هر جا خاست از وی گفتگویی...
ز ذرات جهان آیینهها ساخت
ز روی خود به هر یك عكس انداخت...
"جمال" اوست هر جا جلوه كرده
ز معشوقان عالم بسته پرده...
به هر پرده كه بینی پردگی اوست
قضا جنبان هر دلبردگی اوست...
دلی كان عاشق خوبان دلجوست
اگر داند وگرنی عاشق اوست(7)
جمال حضرت حق در آینه حضرات پنجگانه- كه عبارتند از: عالم اعیان ثابته، جبروت، ملكوت، ملك و انسان كامل- جلوه كرده و در هر موجودی، به نسبت مرتبه وجودی آن، برخی از اسماء و صفات الهی جلوهگر و نمایان شده است. مظهر كامل آن معشوق، وجود انسان كامل است كه خلیفه اوست در جهان آفرینش، و آینه تمامنمای اسماء و صفاتش، و شاید حدیث «خلق الله آدم علی صورته» اشاره به این نكته باشد.(8)
ب- عشق در بازگشت:
هر كسی كو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
و این عشق، چنانكه گذشت، یك عشق دو سره است كه: «یحبهم و یحبونه.»(10)
ج- عشق در پرستش:
در متون عرفانی هم از رابعه نقل است كه میگفت:
«الهی، ما را از دنیا هر چه قسمت كردهای، به دشمنان خود ده. و هر چه از آخرت قسمت كردهای، به دوستان خود ده، كه مرا تو بسی.
خداوندا، اگر تو را از بیم دوزخ میپرستیم، در دوزخم بسوز و اگر به امید بهشت میپرستیم، بر من حرام گردان. و اگر تو را برای تو میپرستیم، جمال باقی دریغ مدار.»(12)
د- عشق در رابطه با دیگران:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست/ عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
و اگر بیشتر دقیق شویم از دیدگاه عرفا همه عالم «او» ست، نه «از او» چنانكه جامی گوید:
تو را ز دوست بگویم حكایتی بیپوست/ همه ازوست وگر نیك بنگری همه اوست(14)
3- نكتههایی در رابطه با عشق:
الف- سریان و عمومیت عشق:
ملاصدرا با نقل بیان ابنسینا و تحسین آن، اظهار میدارد كه بیان خودش در تحلیل سریان و عمومیت عشق، كاملتر است و آن اینكه بر اساس مكتب وحدت وجود، وجود یك حقیقت است با مراتب متفاوت از لحاظ نقصان و كمال، و وجود ذاتاً خیر است. پس هر موجودی ذاتاً عاشق ذات و كمالات ذات خویش است چون خیر و كمال، معشوق بالذات است و چون ذات هر علت، كمال معلول خویش است و چون هر معلولی از لوازم كمال علت است، پس هر علتی نسبت به معلول خود، و هر معلولی نسبت به علت خویش، عشق خواهد داشت.(15)
ب- عشق و اختیار:
مرحوم طباطبایی در حاشیه همین قسمت از اظهارات ملاصدرا میگویند: در سریان عشق حیات و شعور شرط نیست و چون در حقیقت، عشق همان وابستگی مراتب وجود به یكدیگر است بنابراین، علم و شعور از مفهوم عشق خارجند. اگرچه از دیدگاه عدهای هرگز عشق از شعور جدا نبوده باشد.(18)
در اینجا تذكر چند نكته را لازم میدانم. یكی اینكه در صورتی كه عشق را ذاتی بدانیم، دیگر مطرح كردن شرط شعور و حیات لازم نخواهد بود و عملاً هم عشق با عقل و انتخاب و اختیار چندان سازگار نیست. و دیگر اینكه از دیدگاه عرفا، حیات و شعور هم، در سراسر عالم هستی جریان دارد و این شعور و حیات یك امر نسبی است كه تابع میزان كمال موجودات است. به این معنا كه هرچه موجود كاملتر باشد، آگاهی بیشتر است به موضوع عمومیت حیات و شعور. در قرآن كریم و احادیث و اخبار هم اشاره شده و ملاصدرا و عرفا هم بر این مطلب تأكید دارند(19) چنانكه مولوی میگوید:
گر تو را از غیب چشمی باز شد
با تو ذرات جهان همراز شد
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
بر این اساس، شرط شعور و حیات هم منافاتی با سریان عشق ندارد.
ج- عشق حقیقی و مجازی:
د- غزالی و عشق:
پی نوشت ها:
1. لغتنامه دهخدا.
2. نهایة الحكمه، مرحوم طباطبایی، ص227(مرحله11، فصل10).
3. مقدمه «اسفار» و كتاب «المبدأ و المعاد»، ص278.
4. هرچه با وهم خود، در دقیقترین معنی، تصور كنید، ساخته و پرداخته خود شماست و به خودتان بازمیگردد.(وافی فیض كاشانی، ج1، ص88)
5. زبدةالحقایق، ص67.
6. گنج نهانی بودم كه دوست داشتم شناخته شوم، پس آفریدگان را آفریدم تا شناخته شوم.
7. مقدمه یوسف و زلیخا.
8. «صحیح بخاری»، ج4، ص56، و «جامع صغیر»، ج2، ص4.
9. مراجعه شود به اسفار ملاصدرا، چاپ جدید، ج7، ص158 به بعد.
10. سوره 5، آیه54: خدا ایشان را دوست میدارد و ایشان نیز خدا را.
11. وافی فیض، ج3، ص70: تو را نه از بیم دوزخ، و نه به طمع بهشت میپرستم، بلكه از آن جهت كه
شایسته پرستش هستی میپرستمت.
12. تذكرةالاولیا، ج1، ص73.
13. اشعةاللمعات، ص72.
14. «رساله عشق» ابنسینا، فصل1و2.
15. «الاسفارالاربعة» چاپ جدید، ج7، ص158 به بعد.
16. رساله عشق، فصل چهارم.
17. اسفار، ج7، ص152.
18. مدرك پیشین، ص153.
19. مدرك پیشین.
20. رساله عشق ابنسینا، فصل 6 و اسفار ملاصدرا، ج7، ص160 به بعد.
21. «احیاء علومالدین»، ج4، ص294 به بعد.
.: RASEKHOON.NET:.