یک روز مرد ثروتمند فکری به سرش زد و ......
فردا صبح هر کدام از پسرها و دخترها و عروسها و دامادها و نوه ها که می خواستند از وسط جاده باغ بگذرند چشمشان به تخته سنگ بزرگی افتاد که راه عبور و مرور آنها را سخت کرده بود اما آنها که نمی دانستند مرد ثروتمند از پنجره اتاقش دارد آنها را نگاه می کند بدون اینکه به خودشان زحمت بدهند كه لااقل سنگ را از سر راه بقیه اعضای خانواده بردارند از كنار تخته سنگ گذشتند و رفتند.
خورشید داشت كم كم غروب می كرد و مرد ثروتمند از دیدن آن صحنه ها سخت ناراحت شده بود كه ناگهان متوجه شد پیر مرد خدمتكار در حالی كه لوازم زیادی در دست داشت همین كه به تخته سنگ رسید لوازمش را پایین گذاشت و به هر سختی بود تخته سنگ را برداشت و آن را از سر راه دور كرد و......كه در همان لحظه چشمش به یك كیسه پر از صد دلاری افتاد پیرمرد باغبان داخل كیسه را نگاه كرد تا صاحبش را پیدا كند كه یادداشتی را وسط بسته های صد دلاری دید كه نوشته شده بود :
هر سد و مانعی كه سر راهتان باشد می تواند مسیر زندگیتان را تغییر بدهد به شرط آنكه سعی كنید آن مانع را از سر راهتان بردارید!
پیرمرد باغبان خوشحال بود اما پیرمرد ثروتمند به حال فرزندانش اشك می ریخت.
.: RASEKHOON.NET:.