تاريخ : سه شنبه 24 آذر 1388  | 4:55 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

می‌دانم‌ هیچ‌ صندوقچه‌ای‌ نیست‌ كه‌ بتوانم‌ رازهایم‌ را در‌ آن‌ بگذارم‌ و درش‌ را قفل‌ كنم؛ چون‌ تو همه‌ قفل‌ها را باز می‌كنی. می‌دانم‌ هیچ‌ جایی‌ نیست‌ كه‌ بتوانم‌ دفتر خاطراتم‌ را آنجا پنهان‌ كنم؛ چون‌ تو تك‌تك‌ كلمه‌های‌ دفتر خاطراتم‌ را می‌دانی. حتی‌ اگر تمام‌ پنجره‌ها را ببندم و تمام‌ پرده‌ها را بكشم، تو مرا باز هم‌ می‌بینی‌ و می‌دانی كه‌ نشسته‌ام‌ یا خوابیده‌ و می‌دانی‌ كدام‌ فكر روی‌ كدام‌ سلول‌ ذهن‌ من‌ راه‌ می‌رود. تو هر شب‌ خواب‌های‌ مرا تماشا می‌كنی، آرزوهایم‌ را می‌شمری‌ و خیال‌هایم‌ را اندازه‌ می‌گیری. تو می‌دانی‌ امروز چند بار اشتباه‌ كرده‌ام‌ و چند بار شیطان‌ از نزدیكی‌های‌ قلبم‌ گذشته‌ است. تو سرنوشت‌ تمام‌ برگ‌ها را می‌دانی‌ و مسیر حركت‌ تمام‌ بادها را. و خبر داری‌ كه‌ هر كدام‌ از قاصدك‌ها چه‌ خبری‌ را با خود به‌ كجا خواهند برد. تو می‌دانی، تو بسیار می‌دانی...خدایا می‌خواستم‌ برایت‌ نامه‌ای‌ بنویسم. اما یادم‌ آمد كه‌ تو نامه‌ام‌ را پیش‌ از آن‌ كه‌ نوشته‌ باشم، خوانده‌ای... پس‌ منتظر می‌مانم‌ تا جوابم‌ را فرشته‌ای‌ برایم‌ بیاورد.







نظرات 0