تاريخ : سه شنبه 1 دی 1388 | 11:48 AM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
توی نجف یه خونه بود،
كه دیوارش كاهگلی بود،
اسم صاحاب اون خونه،
مولای مردا علی بود،
نصفه شبها بلند میشد،
یه كیسه داشت كه برمیداشت،
خرما و نون و خوردنی،
هرچی كه داشت تو اون میذاشت.
راهی كوچه ها میشد،
تا یتیمها رو سیر كنه،
تا سفره خالیشونو،
پر از نون و پنیر كنه، شب تا سحر پرسه میزد،
پس كوچه های كوفه رو،
تا پر بارون بكنه،
باغهای بیشكوفه رو.
عبادت علی مگه،
میتونه غیر از این باشه،
باید مثل علی باشه،
هر كی كه اهل دین باشه،
بعد علی كی میتونه،
محرم راز من باشه،
درد دلم روگوش كنه،
تا چاره ساز من باشه.چشماتو واكن آقاجون بالهای خستمو ببین
منو نگاه كن آقاجون دل شكستمو ببین
.: RASEKHOON.NET:.